موضوعات: "ادبی" یا "شعر" یا "خلوت دل"
شعرخوانی علی رضایی ، انحرافات عزاداری و مراجع انگلیسی.
نوشته شده توسطرحیمی 18ام آذر, 1393دانلود با لینک مستقیم:
کیفیت عالی با حجم ۵٫۶۴ مگابایت
دانلود به وسیله کد QR مخصوص تلفن همراه هوشمند:
کیفیت عالی
کیفیت خوب
متن شعر:
زمان دو مرتبه تکرار می شود؛ هشدار!
و باز دین حق انکار می شود؛ هشدار!
سپاه ابرهه بیدار می شود؛ هشدار!
نفاق وارد پیکار می شود؛ هشدار!
زمانه برسر جنگ است، حرکتی باید
دوباره کاوه و چمران و همتی باید
زینب و غم جدایی
نوشته شده توسطرحیمی 16ام آذر, 1393
هوالشهید
تیک، تیک ، تیک …
چه با شتاب،این همه عجله …؟
دقایقی که پشت سرهم و پر شتاب در گذرند ، لحظاتی را تداعی می کنند،
که آن بانوی جلیله ، وبا شکوه به زمان التماس می کرد.
مکن ای صبح طلوع مکن ای صبح طلوع
امشبو دلم خوشهِ داداشمو سیر می بینم
لحظه ها چه پرشتابهِ مکن ای صبح طلوع
آه که سالیان درازیست که لحظات چون برق می گذرد و هنوز یاد آن لحظات اندوه ناک و جانکاه سینه ها را می فشرد.
اربعین جدایی عمه ی سادات از دلبر دلها نزدیک است،
چه سخت است خاطرات عزیزی که دوستش داری و هرروز و هر لحظه،
تشنگی
شیر خوار
گوش واره
آب
آتش
…..
نفسم به شماره افتاده ونگاهم خسته ،
ودل پرالتهابم بی رمق
توان این که قلمم را بر روی صفحه بکشم ندارم
دوست دارم آنقدر فریاد بکشم
که این دل گر گرفته را خاموش کند
یا حســــــــــــــین علیه السلام
رقیه رحیمی طلبه سطح 3
دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا
نوشته شده توسطرحیمی 13ام آذر, 1393
بنازم آنکه دائم گفتگوی کربلا دارد
دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد
دلش چون کربلا کوی حسین است و نمیداند
که همچون دوردستان آرزوی کربلا دارد
به یاد کاروان اربعین با گریه میگوید
به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد
اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون
ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد
به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته
به کف جامی لبالب از سبوی کربلا دارد
اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش
همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد
شاعر: عبدالعلی نگارنده
بلوتوثتِ رو روشن کن ...
نوشته شده توسطرحیمی 12ام آذر, 1393قطعات صوتی کوتاه، جهت بلوتوث مذهبی برای استفاده شما قرار داده شده است.
سعی شد ه این قطعات تا حد امکان، ناب و کمیاب و زیبا باشند.
.گوشی همراه خود را زیبا کنیم
اشعار اسارت عمه سادات حضرت زینب سلام الله علیها+دانلود
نوشته شده توسطرحیمی 5ام آذر, 1393من بلای عشق تو بر جان خریدم ای حسین
آمدم تا کربلا اما خمیدم ای حسین
ماجرای این سفر را ای برادر جان بخوان
از سیاهی تن و موی سفیدم ای حسین
آن وداع آخرت هرگز نرفت از خاطرم
از کنارم رفتی از تو دل بریدم ای حسین
داغ هجده یوسف بی سر به دل دارم ولی
غیر زیبایی که من چیزی ندیدم ای حسین
کوفه قصدش بود تا خوارم کند اما اخا
تو ز نی دیدی شهامت آفریدم ای حسین
خاطرات شام آتش می زند بر جان و دل
ناسزاها بود که ، آنجا شنیدم ای حسین
مجلس نا محرمان ، شد خاک عالم بر سرم
تا که در طشت طلا راس تو دیدم ای حسین
تو به روی من نیاور ، چون خجالت می کشم
بی رقیه تا مزار تو رسیدم ای حسین
شاعر : رضا رسول زاده
دوباره روضه ی تلخ اسارت زینب
در مسیر کوفه و شام
خمیده ارتفاع کوهساری
وزیده باد سرد سوگواری
شکسته قامت پر بار طوبی
رسیده موسم پر برگ و باری
گرفته مرگ چشم حیدری را
نشسته خاک روی ذوالفقاری
به روی عرش روی اسم اعظم
به زیر فرش جسم ذات باری
زمین و آسمان صورت به صورت
عرق ریزان ز فرط شرمساری
به روی شانه زخم تازیانه
به دل از عشق امّا زخم کاری
درون مشک ها از اشک لبریز
کویر سینه ها بی آبیاری
نشان هر قدم در این حکایت
ضریح کوچکی در هوشیاری
تمام نیزه ها رحلند این جا
میان این همه یک نیزه قاری
به روی نیزه شد وحی مکرر
مگر جبریل هم این جاست؟ آری
تلاوت می کند چه؟ سوره ی کهف
برای مردم بی بند و باری
وضو باید بگیرم گر چه این جا
به غیر از گریه نبوَد آب جاری
کسی از چشم خشک خویش پرسید
ببین لب تشنه هستم، آب داری؟
نشسته روبروی هم در این بین
دلِ خون من و ابر بهاری
رضا جعفری
حضرت زینب سلام الله علیها -اسارت
این همه انگشتها بالا ز چیست؟!
روز روشن وقت استهلال نیست
روز روشن روی نی وقت زوال
کس ندیده خون بریزد از هلال
ای تو خود قرآن و زینب آیه ات
ای من و مهمل خجل از سایه ات
با سرت شمع دلم گردیده ای
سایه بان مهملم گردیده ای
تو به چشم من بده از نیزه نور
من گلوی پاره می بوسم ز دور
من نه آن هستم که از پای اوفتم
هر چه آمد پیش در هم کوفتم
صبر در موج بلا رام من است
بحر غم در قلب آرام من است
من به مقتل خصم را دادم شکست
من گرفتم پیکرت را روی دست
من کتک خوردم کنار پیکرت
تا کنم دفع خطر از دخترت
این من این داغ تو این ظلم عدو
گر سخن با من نمی گویی مگو
ای مسیح فاطمه اعجاز کن
با یتیم خود سخن آغاز کن
غلامرضا سازگار
حضرت زینب سلام الله علیها
دلم خون گشت از دیدار کوفه
که روزم شد چو شام تار کوفه
ز دشت کربلا با دست بسته
مرا بردند در بازار کوفه
غلامرضا سازگار
اسرا در كوفه
مردم لباس پاره ما خنده دار نیست
کـاخ غــرور کـاذبـتـان پـایـدار نـیست
مردان ما به نیزه و در کوچه های شهر
گرداندن زنان حـرم افـتـخـار نـیـسـت
در سختی و بلا به خدا تکیه میکنیم
سر می دهیم در ره او، این شعار نیست
ای بزدلان ز بام به ما سنگ می زنید
در دست های بسته ما ذوالفقار نیست
زن های شهر کوفه چرا گریه می کنید؟
دیگر به گریه های شما اعتبار نیست
در بین طـعنه های وقـیح تـمام شهر
بدتر ز طـعنه های بد نیزه دار نیست
وحید قاسمی
امام حسین علیه السلام ؛ کوفه و شام
اینان كه سنگ سوی تو پرتاب می كنند
بی حرمتی به آینه را باب می كنند
در قتلگاه، آن جگر تشنه ی تو را
با مشك های آب خنك، آب می كنند
لب های خشك نیزه ی خود را حرامیان
از خون سرخ توست كه سیراب می كنند
عكس سر بریده ی عباس را به نی
در چشم های اهل حرم قاب می كنند
با نوحه ی رباب و تكان دادن سنان
شش ماهه ی تو را سر نی خواب می كنند
این آسمان شب زده را ای هلال عشق
هفده ستاره گرد تو جذاب می كنند
هفده ستاره معتكف چشم هایتان
سجده به سمت قبله ی مهتاب می كنند
هفده ستاره با كلماتی ز جنس اشك
تفسیر سرخ سوره ی احزاب می كنند
وحید قاسمی
حضرت رقیه(سلام الله علیها)-کوفه و شام
شناخت چشم تر عمه این حوالی را
شناخت تك تك این قوم لا ابالی را
چقدر خون جگر خورد مرتضی شب ها
ز یادشان ببرد سفره های خالی را
هنوز عمه برایم به گریه می گوید
حكایت تو و آن فصل خشكسالی را
نمی شود كه دگر سمت معجرش نروی؟
به باد گفته ام این جمله ی سوالی را
عطش به جای خودش، كعب نی به جای خودش
شكسته سنگ ملامت دل سفالی را
دلم برای رباب حزینه می سوزد
گرفته در بغلش كودك خیالی را
شبیه مادرتان زخمی ام، زمین گیرم
بگو چه چاره نمایم شكسته بالی را؟
وحید قاسمی
مام حسین(علیه السلام)-کوفه و شام
جماعتی که به سر نیزه ها نظر دارند
نشسته اند زمین تا که سنگ بردارند
خدا به خیر کند -سنگ های بی احساس-
برای کـودک مـان روی نی خطـر دارند
**
بخوان دو آیه نگویند خارجی هستیم
ز ایل و طایفه مان کوفیان خبر دارند؟!
درست لعل لبت را نشانه می گیرند
چقـدر سنـگ زن ماهـر و قـدر دارند
**
دلم شکست، خدا لعنتت کند ای شمر
نـگاه کـن هـمه ی دختـران پـدر دارند
بس است گریه برای جراحت چشمت
نگفته بودم عمو اشک ها ضرر دارند
وحید قاسمی
امام حسین(علیه السلام)-کوفه و شام
لب های تو مگر چه قدر سنگ خورده است
قاری من چقدر صدایت عوض شده
تشریف تو به دست همه سنگ داده است
اوضاع شهر کوفه برایت عوض شده
تو آن حسین لحظه ی گودال نیستی
بالای نیزه حال و هوایت عوض شده
وقتی ز رو به رو به سرت می کنم نگاه
احساس می کنم که نمایت عوض شده
جا باز کرده حنجره ات روی نیزه ها
در روز چند مرتبه جایت عوض شده
طرز نشستن مژه هایت به روی چشم
ای نور چشم من به فدایت عوض شده
ما بعد از این سپاه تو هستیم “یا حسین”
جنگی دگر شده شهدایت عوض شده
تو باز هم پیمبر در حال خدمتی
با فرق این که شکل هدایت عوض شده
علیاکبر لطیفیان
امام حسین علیه السلام - کوفه و شام
قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرحمان بخوان پیغمبرانه
قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد
هم چون درخت روشنی در هر کرانه
باید بلرزانی وجود کوفیان را
قرآن بخوان با آن شکوه حیدرانه
خورشید زینب شام را هم زیر و رو کن
قرآن بخوان با لهجه ای روشنگرانه
کوثر بخوان تا رود رود این جا ببارم
در حسرت پلک کبودت خواهرانه
قرآن بخوان شاید که این چشمان هرزه
خیره نگردد سوی ما خیره سرانه
اما چه تکریمی شد از لب های قاری
تشت طلا و بوسه های خیزرانه
گل داده از اعجاز لب های تو امشب
این چوب خشک اما چرا نیلوفرانه
در حسرت لب های خشکت آب میشد
ریحانه ات با التماسی دخترانه
آن شب که میبوسید چشمت را سه ساله
خم شد ز داغت نیزه هم ناباورانه
از داغ تو قلب تنور آتش گرفته
تا صبح با غمناله هایی مادرانه
یوسف رحیمی
امام حسین علیه السلام -اسرا در کوفه
تا می دهم به ساحت قدسیتان درود
از کوهسار نیزه روان می کنی دو رود
با این هزار و نهصد و پنجاه آیه درد
من می شوم پیمبرت ای مصحف کبود
من را نگاه می کنی از روی نی چه دیر
می بندی از نگاه من آن چشم را چه زود
موی رهای خویش چرا جمع کرده ای؟
خاکستر است روی لبت یا غبار دود
دیشب به خانه ی چه کسی روضه رفته ای؟
این بوی نان ز روضه ی ماهانه ی که بود؟
سرهای قدسیان همه بر طاق عرش خورد
وقتی قیام نیزه تان رفت در سجود
حک شد به چوب محمل من مهر داغ تو
سر بسته ماند نامه در این بزم پُر شهود
سید علی رکنالدین
حضرت زینب سلام الله علیها - کوفه و شام
سبز است باغ آینه از باغبانیات
گل کرد شوق عاطفه از مهربانیات
از بس که خار خاطره بر پای تو نشست
چشم کسی ندید گل شادمانیات
حتی در آن نماز شبی که نشسته بود
پیدا نشد تشهدی از ناتوانیات
آنجا که روز کوفه ز رزم تو شام بود
شوق حماسه میچکد از خطبهخوانیات
امّا شکست خطبهی پولادی تو را
بر نیزه آیههای گل ناگهانیات
با آن سری که در طبق آمد، شبی بگو
لبریز بوسه باد لب خیزرانیات
عمر سه ساله صبر دل از لاله میگرفت
آتش نمیزنیم به داغ نهانیات
حجت الاسلام جواد محمد زمانی
حضرت زینب سلام الله علیها - کوفه
کسی نداد ،جواب سلام هایش را
به احترام نبردند نام هایش را
تمام مردم نامرد خویش را کوفه
به کوچه ریخته حتی غلام هایش را
مسیر تنگ، مکافات رد شدن دارد
خدا به خیر کند ازدحام هایش را
ز کوچه رد شد و گیرم کسی نگاه نکرد
ولی چه کار کند پشت بام هایش را
یکی است نیزه نشین و یکی است ناقه نشین!
ببین چگونه می آرند امام هایش را؟
به این سه ساله بچسبد، سکینه می افتد
مراقبت کند آخر کدام هایش را؟!
علیاکبر لطیفیان
امام حسین علیه السلام -شهر کوفه-تنور خولی
تازه رسیده از سفر کربلا سرت
بین تن تو فاصله افتاده تا سرت
با پهلوی شکسته و با صورت کبود
کنج تنور کوفه کشانده مرا سرت
پیشانی ات شکسته و موهات کم شده
خاکستر تنور چه کرده است با سرت؟
رگ های گردنت چقدر نامرتب است
ای جان من چگونه جدا شد مگر سرت؟
این جای سنگ نیست، گمان می کنم حسین
افتاده است زیر سم اسب ها سرت…
باید کمی گلاب بیارم بشویمت
خاکی شده است از ستم بی حیا سرت
چشمان تو همیشه به دنبال زینب است
تا اربعین اگر برود هر کجا سرت
علیاکبر لطیفیان
شهر کوفه و شام
دامن زلف تو در دست صبا افتاده
که دل خسته ام این گونه ز پا افتاده
گر چه سر نیزه گرفته است سرت را بر سر
پیکرت روی تن خاک رها افتاده
هی دعا می کنم از نیزه نیفتی دیگر
تا به این جا سرت از نی دو سه جا افتاده
سنگ خورده است گمانم به لب و دندانت
که چنین نای تو از شور و نوا افتاده
باز هم حرمله افتاده به جان اسرا
گوش کن ولوله بین اسرا افتاده
دخترت گم شده انگار همه می پرسند
از رقیه خبری نیست کجا افتاده
مصطفی متولی
دروازهی کوفه
هلالِ از مه و خورشید، زیباتر! برادرجان
بتاب از نوک نی بر محمل خواهر! برادرجان
جمال بیمثال کبریا! وجهالله اعظم
چرا بستی نقاب از خون و خاکستر؟ برادرجان
فراموشم نکردی ای تنت افتاده در صحرا
به استقبال خواهر آمدی با سر، برادرجان
به جبران عنایات امیرالمؤمنین، کوفه
تصدّق میدهد بر آل پیغمبر، برادرجان
به روی داغهایم تا نبینی داغ دیگر را
تکلم کن؛ به اشک دخترت بنگر برادرجان
تو میگردی به دور محمل خواهر؛ یقین دارم
که میگردد در اطراف سرت مادر برادرجان
اگر بالای نی یاد رسولالله افتادی
نگه کن بر گل روی علیاکبر، برادرجان
تمام داستان کربلا را مادرم گفته
نمیکردم سرت را روی نی باور برادرجان
تو با قدقامت خود بر فراز نی قیامت کن
من از تفسیر قرآنت کنم محشر برادرجان
زبان من کند در پهندشت کوفه اعجازی
که دست و تیغ حیدر کرد در خیبر، برادرجان
کنار نیزهات بر قلب «میثم» آتشی ریزم
که عالم را بسوزاند در این آذر، برادرجان
غلامرضا سازگار
حضرت زینب سلام الله علیها -اسارت
شکسته بال و پری شوق آسمان دارد
درون سینه خود زخم بیکران دارد
همان که قامت صبر از صبوریش خم بود
در اوج قله ماتم شکوه پرچم بود
همان که آینه ی روشن حقایق بود
همان که هم دم هفتاد و دو شقایق بود
همان که از غم هجران شکسته قامت او
هزار خاطره مانده است از اسارت او
هزار خاطره از شهر و کوچه و از شام
هزار خاطره از سنگ و بام و از دشنام
هزار خاطره از یاس های سرخ و کبود
هزار خاطره از کودکی که گم شده بود
به چشم خیس من امشب نگاه کن بانو
تمام حس مرا پر ز آه کن بانو
چه قدر بغض نشسته به روی حنجرتان!
بلا به دور مگر که چه آمده سرتان!؟
شبیه آینه های شکسته می مانید
چه قدر آیه اَمّن یُجیب می خوانید!
من از هجوم عطش بر لبت خبر دارم
من از گرسنگی هر شبت خبر دارم
نه سایه ای ز ترحم، نه آب آوردند
برای تشنگیت آفتاب آوردند
تو ای سپیده ی صبح قیام عاشورا
پیام آور سرخ پیام عاشورا
بخوان سرود پریدن بخوان پَری باقیست
هنوز بین شماها کبوتری باقیست
هنوز در پس این نای زخم خورده ی تان
صدای غرشِ الله اکبری باقیست
اگر چه روح علمدار پر کشید اما
میان دشت علمدارِ دیگری باقیست
و بین معرکه با صبر خود نشان دادید
هنوز مرد نبردید تا سری باقیست
روح الله مردانخانی
حضرت زینب سلام الله علیها -اسارت
دوباره روضه ی تلخ اسارت زینب
مرور متنِ كتاب شرافت زینب
وجود معجری از نور؛ پرده درپرده
دلیل محكم حكم قداست زینب
مسیر دین خدا را نشان مان داده
چراغ روشنِ برج هدایت زینب
رموز جمله ی «من را دعا نما خواهر»
نهفته در ثمراتِ عبادت زینب
نماز سینه زنان رو به كعبه ی گودال
غروب روز دهم با امامت زینب
برای قتل حسینش دیه به او دادند
كلوخ ها شده سهمِ غرامت زینب
سكوت محض جَرَس های لشگر دشمن
نشانِ معجزه ای از رسالت زینب
به پیشِ كعب نی و سنگ؛ راست قامت بود
رقیه درس گرفت از صلابت زینب
لغات خطبه ی زینب، لغات قرآن بود
ملائكه همه ماتِ بلاغت زینب
نهیب حیدری اش كاخ ظلم را لرزاند
یزید شوكه شده از شهامت زینب
صدای قاری قرآن به روی نی نگذاشت
نگاه ها برود سمتِ ساحت زینب
وحید قاسمی
امام حسین علیه السلام -اسرا در کوفه
ای هلال من به بالای سنان قرآن بخوان
قاری قرآن و قرآن را زبان! قرآن بخوان
با صدای خود مسخّر کن تمام کوفه را
کوفه را هم کربلا کن؛ هم چنان قرآن بخوان
گر چه بشکسته جبینت بر سر نی، سجده کن
گر چه گشته از دهانت خون روان، قرآن بخوان
تا مگر آوای قرآن تو آرامم کند
بر فراز نیزه، ای آرام جان قرآن بخوان
تا که اسلام تو را اهل زمین باور کنند
ای امام کلّ اهل آسمان قرآن بخوان
زادۀ مرجانه دارد قصد آزار تو را
تا نرفتی زیر چوب خیزران قرآن بخوان
صوت قرآن سر تو، سر بلندم میکند
تا نگشته قامت زینب کمان قرآن بخوان
یاد قرآن پدر کن؛ روی دست جدّمان
وارث حیدر! تو هم نوکِ سنان قرآن بخوان
آن چه دیدم مادرم زهرا برایم گفته بود
این مصیبت را نمیکردم گمان؛ قرآن بخوان
هر که هر چه دارد از این خاندان دارد حسین
تا به «میثم» هم دهی سوز نهان قرآن بخوان
غلامرضا سازگار
اشعار کوفه و شام
ای نیزه دار؛ آینه بر نیزه می بری؟
خواهی چگونه از وسط شهر بگذری
از کوچه های خلوت آن جا عبور کن
خوب است اندکی به ابالفضل بنگری
کمتر بخند قاری قرآن دلش شکست
بر آیه ها قسم که تو بی دین و کافری
دیگر بس است نیزه خود را زمین مکوب
تو از یهودیان محل سنگ دل تری
دیدی حسین فاطمه خیر کثیر داشت
الان تو صاحب دو سه تا کیسه زری
با رقص نیزه پدرم قصد کرده ای
در پیش چشم عمه لجم را در آوری؟
داری گل سری که عمویم خریده است
بی آبرو برای که سوغات می بری؟
حس می کنم به دختر خود قول داده ای
از کربلا براش دو خلخال می بری
وحید قاسمی
امام حسین علیه السلام -شهر کوفه-تنور خولی
از تنور خولی امشب می رود تا چرخ نور
آفتاب چرخ، حسرت می برد بر این تنور
گر نه ظاهر شد قیامت، ور نه روز محشر است
از چه رو کرد آفتاب از جانب مغرب ظهور
این همان نور است کز وی لمعه ای در لحظه ای
دید موسای کلیم اله شبی در کوه طور
این همان نور خدا باشد که ناگردد خموش
این همان مشکوة حق باشد که نایابد فتور
مطبخ امشب مشرقستان تجلی گشته است
زین سر بی تن کزو افلاک باشد پر ز شور
از لبان خشک و از حلقوم خونی گویدَت
قصه کهف و رقیم و رمز انجیل و زبور
پارسای تویسرکانی
خمیه گاه
یابن الحسن یک لحظه حتی چشم از من برنداری!
نوشته شده توسطرحیمی 23ام آبان, 1393یک لحظه حتی چشم از من برنداری
من با نگاهت زنده ام باور نداری؟!
باور نداری پلکی از من چشم بردار
آن وقت می بینی مرا دیگر نداری
این غم که لبخند تو را با خود ندارم
سخت است آری سخت تر از هر نداری
پروانه ات بودم ولی از من پس از این
چیزی بجز یک مشت خاکستر نداری
با هر قدم پا می گذاری بر دل من
قربان لطفت! پای خود را برنداری
(سید محمد جواد شرافت)
به مهربانی امام رضا علیه السلام
نوشته شده توسطرحیمی 16ام شهریور, 1393
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
نمیدانم چرا این قدر با من مهربانی تو
نمیدانم کنارت میزبانم یا که مهمانم
نگاهم روبهروی تو بلاتکلیف میماند
که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم
به دریا میزنم، دریا ضریح توست غرقم کن
در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم
سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه
بریز آرامشی دیرینه در سینه پریشانم
تماشا میشوی آیه به آیه در قنوت من
تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست میگویم:
که من یک شاعر درباریام مداح سلطانم
سید حمید رضا برقعه ای
در آرزوی تو به قصد كوی تو- خانم ها بخوانند!
نوشته شده توسطرحیمی 11ام شهریور, 1393
ماجرای گرایش دوباره ی من به سمت خدا از حدود دو سال پیش شروع شد وقتی با همه وجود احساس كردم دلم گمشده ای داره كه بدون او نمی تونه آروم بگیره. شروع کردم به مطالعه درمورد خیلی چیزها. خیلی راهها که بشه با بودنش توی زندگیم کمی آرامش داشته باشم و هیچکدوم اقناعم نکرد.
روزهای بدی بود.خیلی بد و هر روز حالم بدتر می شد تا اینكه یك روز تصمیم گرفتم به یك جای دور برم جایی كه در آن احساس آرامش كنم حتی به فرار از خونه هم فكر كردم و همین طور كه ذهنم گزینه های مختلفی رو به عنوان مقصد جستجو میكرد بی اختیار، ناخودآگاه تصویر کعبه اومد جلوی چشمم و شدم پراز آرامش. حس کردم بهترین مکان برای آرامش کعبه ست.
حالم خیلی خرابتر شد. من کجا کعبه کجا؟ باور و اعتقادات من کجا و آرامش پیدا کردن توی کعبه کجا؟
برام عجیب بود. درست یا غلط دو ركعت نماز خوندم و شاید این قدم اول من بود به سمت گمشده ام…
بعد از اون روز گاهی نماز می خوندم؛ وقتهایی كه حوصله داشتم یا مضطرب بودم. بعد آروم آروم نمازهام درست تر و منظم تر شد در کنارش به کمک یه دوست مطالعه در این زمینه رو شروع کردم .خاله و شوهرخاله ام هم کتابهای خیلی مفیدی بهم دادن و کم کم ذهنیتم در مورد خدا شکل گرفت و یواش یواش با دینم آشتی کردم و پذیرفتمش. خدایی که توی دعای ابوحمزه ثمالی توصیف شده … خدایی که من دارم خدای مهربونی كه خیلی هم من رو دوست داره.
كمی بعد پدر و مادر رفتن مشهد. بهشون گفتم برام چادرنماز بخرن. و البته که تعجب کردن حسابی. از روزی که چادرنماز سوغات مشهد به دستم رسید و مادر برام دوخت نمازم رو به صورت ثابت خوندم. البته بی اغراق هر وعده نماز رو با علاقه خوندم. از دو سه هفته قبل از شروع ماه رمضان سال 92 دوستی وارد زندگیم شد و همه عقایدم رو یواش یواش محکم تر کرد. بهش شکل بهتری داد. بدون اینکه بدونه اعتقادات من تازه داره شکل میگیره و به اصطلاح خودم تازه مسلمون هستم.
از روزی که برگشتم تغییراتی که سابقا درون خودم بود رو به بیرون هم منتقل کردم و تغییرات زیادی توی زندگیم دادم. بی رودربایستی خیلی از دوستان رو حذف کردم حتی از صفحه فیس بوکم. روابطم رو شفاف کردم. سعی کردم حجابم اینقدر باز نباشه البته چادری نشدم و تصمیم هم نداشتم كه هرگز چادری بشم…
در کل خیال نکنید شدم یه مسلمون دو آتشه. نه…
اما بهترین قسمت این تغییرات و بهترین لحظه ها برام وقتی بود و هست که دعاهای مختلف رو میخونم. مناجات های زیبائی که روح آدم رو مشتاق تر از قبل میکنه برای بیشتر راز و نیاز و مناجات کردن. شب های بیخوابی که سابقا به فکر و خیال و اضطراب و گریه میگذشت دیگه با دعا و مناجات و مطالعه سپری می شد
كمی در مورد خانواده ام بگم. خانواده من یعنی پدر و مادرم هردو مذهبی هستند. پدرم سالهاست نمازشبش ترک نمیشه و مادرم هم به معنای کلمه نور ایمان توی صورتشون میدرخشه ولی هیچوقت نتونستن من رو قانع کنند که سعی کنم در مسیری که اونها قدم گذاشتن وارد بشم.و وقتی دیدن که با اینکه نمازخون نیستم حواسم به عزت نفسم هست و هرگز پا درمسیر گناه نمیذارم سعی کردند کمتر فشار بیارن هرچند با محبت و نصیحت خیلی سعی میکردن من رو به راه بیارن.
بعد از اینکه نمازخون شدم هنوز حجابم کامل نبود. سعی میکردم موهام رو بپوشونم یا آرایش نکنم (با اینکه قبل از نمازخون شدنم هم زیاد آرایش نمیکردم چون درنهایت خط قرمزهایی برای خودم داشتم)ولی خب مانتوهام کوتاه بودن و هرکاری میکردم میدیدم اونطوری که باید حجابم درست نیست.چندمدل مانتو طراحی کردم و با کمک مادرم که متوجه بود روحم درحال تغییره و خیلی خوشحال بود دوختم و اونها رو میپوشیدم ولی چادری نشدم چون چادر برام حرمت داشت و نمیخواستم یکی دوماه بپوشم و بعد بذارم کنار.
صفحات: 1· 2
امروز غزه مصداق کل یوم عاشورا وکل ارض کربلاست.
نوشته شده توسطرحیمی 11ام مرداد, 1393بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
« وَسَيعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَي مُنْقَلَبٍ ينْقَلِبُونَ »(الشعراء/227)
آنها که ستم کردند به زودي ميدانند که بازگشتشان به کجاست!
در پس کوچه های غربت هنوز به گوش شکایت می رسد،
صدای کسی - «هل من ناصر ینصرنی؟»-
انگار آواز بی کسی حسین علیه السلام عالم گیر است.
و داغ دخترکهای تشنه، ناله ی دلگیر شب های مردمیست که هنوز نخفته اند … .
صدای دخترکان مضطربی که پدر، مادر ، برادر شش ماهه و …
همه و همه کسانش را گُرگان خوناشام دریده اند ،
هنوز بغض گلوگیر انسانیت است.
انگار بوی خون به ناحق ریخته ی بر تارک زمین و زمان نوزادان و کودکان بی گناه و بی دفاع مظلوم غزه که در جهان پیچیده است،
درندگان دیو صفت حربی را بیشتر را به سوی قتلگاه می کشاند!
صدای دلهره ازنفس های زمان شنیده می شود.
کاش خورشید بمیرد و زمان بایستد،
آخر کودکان خسته اند و بی رمق،
آنقدرخسته و دل ریش
که دل ریش تر از ریش
و نگاه های پژمرده و افسرده شان،
که یاد آور غروبی سرخ فام است هنوز نگران و پریشان است،
پریشان خواب های آشفته ای که خفته گان سران کشور های اسلامی و اعراب
آن را برایشان تعبییر نموده اند.
آخر مدتی است که نخفته اند و چشمان بیدارشان شاهد خفتن انسانیت است.
و این قصه تلخی است که بی تاب نموده است دلم را !
و این درد پر از غصه و محنت
پر از ظلم و هیاهو ، که آزرده نموده است
جهان را ، دلم را
…
انگار صدای غربت مظلومان باید در گوش چاه زمزمه شود ،
آخر گوش شنوایی در این عالم نیست !!
این روزها ، روزهای کودک کشی است …
اینها دست شمر و یزید را از پشت بسته اند ..
دجال و سفیانی اند
اینها …
…
خدایا ! از ظلم این ظالمان سفاک به تو پناه می بریم…
این روز ها برمردم غزه چه سخت و سنگین می گذرد…
بغض گلوگیر مظلومان چه جانکاه است…
چه غم انگیز است
وقتی که خون به ناحق ریخته ی شش ماهه ای معصوم و مظلوم را می بینی،
وآنگاه می شنوی که سگی هار آن را حق دفاع از فرزند نامشروع خویش می داند…
خدایا! چقدر ملال آور است قصه این ظلمت کده انسانها …
چه غمناک است…
پروردگارا!
خداوندا!
ای پناه بی پناهان!
و دادرس ستمدیدگان…
این قصه های تلخ را با ظهور منجی مان پایان ده…
…
همگی دست به دعا برداریم و برای پیروزی مردم بی دفاع و مظلوم غزه و سرنگونی رژیم سفاک و جعلی اسرایئل این مولود نامشروع و به ثمر رسیدن خون شهدای فلسطین از خدا بخواهیم.
*امَن یُجیبُ المُضطَر اذا دَعاهُ*سوره نمل،آیه62
ای کسی که دعای مضطر را اجابت می کند وگرفتاری را برطرف می کند.
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم عجل لولیک الفرج
دلنوشته: رمضان فصل بارش هاي بي دريغ رحمت الهي
نوشته شده توسطرحیمی 5ام مرداد, 1393وقتي باران تندي مي بارد، ظرف هاي زيادي زير بارش باران قرار مي گيرند؛
اما آنکه ظرف بزرگتري مي آورد، بهره بيشتري از آب شفابخش باران مي گيرد.
چقدر خوب است ظرف وجودمان را بزرگ کنيم تا هر چه بيشتر بهره گيريم و چه خوب مي شود اگر آن ظرف بزرگ تر.
راستي! براي رمضان امسال، براي اين بارش هاي بي دريغ رحمت الهي، ظرف وجودمان را بزرگتر آورديم؟
يا خداي نخواسته ظرفي کوچک تر از هر سال يا شايد هم، هم اندازه با هر سال، بدون هيچ تغيير و تحولي.
قشنگ ترين نکته اين صحنه، آن است که ما همه ظرف هايي هستيم که خداوند ما را در برابر اين بارش قرار داده و حتي آن کس هم که توجهي به رمضان ندارد ناخودآگاه از اين رحمت سود مي جويد و تنها فرقش در مقدار اين رحمت است، چون خودش ظرفيتي کوچک دارد.
خلاصه…
خوشا به حال آنها که امسال با روحي عظيم تر و ظرفيتي بيشتر، وجود خود را سرشار از باران رحمت الهي نمودند. خوشا به حال آنها که قدر را قدر دانستند و مشتاقانه، اشک وصال را در لابه لاي «بک يا الله» ريختند. خوشا به حال آنها که ناله هاي شيدايي را با «الهي بعلي» سر دادند و با خود عهد بستند که از اين پس علي وار زندگي کنند و از «الهي بالحسين» خواستند که حسين وار بميرند.
راستي که اين لذت هاي ماندگار شبهاي عبادت قدر را با هيچ لذتي نمي توان جايگزين کرد. فقط آنچه که مهم است حفظ اين حالت هاي روحي است که در سختي اش، نياز به توسل هويدا است. اما فکر نکنيم که اين حالت ها فقط براي يک عده خاص پيش مي آيند، فقط براي بعضي ممکن است بيشتر از بقيه باشد.
يادم آمد چند روز پيش از خانمي که از وضع ظاهري اش فکر نمي کردم اصلاً اهل نماز و روزه باشد شنيدم که مي گفت:
راستي آدم وقتي روزه است يه حال ديگه داره!
طلبه دانش آموخته رقیه رحیمی