« اگر همسرتان قهر کرد : ناسازگاری زن و شوهر مرگ تدریجی | کمی بیشتر از ولی امر مان بدانیم! » |
در آرزوی تو به قصد كوی تو- خانم ها بخوانند!
نوشته شده توسطرحیمی 11ام شهریور, 1393
ماجرای گرایش دوباره ی من به سمت خدا از حدود دو سال پیش شروع شد وقتی با همه وجود احساس كردم دلم گمشده ای داره كه بدون او نمی تونه آروم بگیره. شروع کردم به مطالعه درمورد خیلی چیزها. خیلی راهها که بشه با بودنش توی زندگیم کمی آرامش داشته باشم و هیچکدوم اقناعم نکرد.
روزهای بدی بود.خیلی بد و هر روز حالم بدتر می شد تا اینكه یك روز تصمیم گرفتم به یك جای دور برم جایی كه در آن احساس آرامش كنم حتی به فرار از خونه هم فكر كردم و همین طور كه ذهنم گزینه های مختلفی رو به عنوان مقصد جستجو میكرد بی اختیار، ناخودآگاه تصویر کعبه اومد جلوی چشمم و شدم پراز آرامش. حس کردم بهترین مکان برای آرامش کعبه ست.
حالم خیلی خرابتر شد. من کجا کعبه کجا؟ باور و اعتقادات من کجا و آرامش پیدا کردن توی کعبه کجا؟
برام عجیب بود. درست یا غلط دو ركعت نماز خوندم و شاید این قدم اول من بود به سمت گمشده ام…
بعد از اون روز گاهی نماز می خوندم؛ وقتهایی كه حوصله داشتم یا مضطرب بودم. بعد آروم آروم نمازهام درست تر و منظم تر شد در کنارش به کمک یه دوست مطالعه در این زمینه رو شروع کردم .خاله و شوهرخاله ام هم کتابهای خیلی مفیدی بهم دادن و کم کم ذهنیتم در مورد خدا شکل گرفت و یواش یواش با دینم آشتی کردم و پذیرفتمش. خدایی که توی دعای ابوحمزه ثمالی توصیف شده … خدایی که من دارم خدای مهربونی كه خیلی هم من رو دوست داره.
كمی بعد پدر و مادر رفتن مشهد. بهشون گفتم برام چادرنماز بخرن. و البته که تعجب کردن حسابی. از روزی که چادرنماز سوغات مشهد به دستم رسید و مادر برام دوخت نمازم رو به صورت ثابت خوندم. البته بی اغراق هر وعده نماز رو با علاقه خوندم. از دو سه هفته قبل از شروع ماه رمضان سال 92 دوستی وارد زندگیم شد و همه عقایدم رو یواش یواش محکم تر کرد. بهش شکل بهتری داد. بدون اینکه بدونه اعتقادات من تازه داره شکل میگیره و به اصطلاح خودم تازه مسلمون هستم.
از روزی که برگشتم تغییراتی که سابقا درون خودم بود رو به بیرون هم منتقل کردم و تغییرات زیادی توی زندگیم دادم. بی رودربایستی خیلی از دوستان رو حذف کردم حتی از صفحه فیس بوکم. روابطم رو شفاف کردم. سعی کردم حجابم اینقدر باز نباشه البته چادری نشدم و تصمیم هم نداشتم كه هرگز چادری بشم…
در کل خیال نکنید شدم یه مسلمون دو آتشه. نه…
اما بهترین قسمت این تغییرات و بهترین لحظه ها برام وقتی بود و هست که دعاهای مختلف رو میخونم. مناجات های زیبائی که روح آدم رو مشتاق تر از قبل میکنه برای بیشتر راز و نیاز و مناجات کردن. شب های بیخوابی که سابقا به فکر و خیال و اضطراب و گریه میگذشت دیگه با دعا و مناجات و مطالعه سپری می شد
كمی در مورد خانواده ام بگم. خانواده من یعنی پدر و مادرم هردو مذهبی هستند. پدرم سالهاست نمازشبش ترک نمیشه و مادرم هم به معنای کلمه نور ایمان توی صورتشون میدرخشه ولی هیچوقت نتونستن من رو قانع کنند که سعی کنم در مسیری که اونها قدم گذاشتن وارد بشم.و وقتی دیدن که با اینکه نمازخون نیستم حواسم به عزت نفسم هست و هرگز پا درمسیر گناه نمیذارم سعی کردند کمتر فشار بیارن هرچند با محبت و نصیحت خیلی سعی میکردن من رو به راه بیارن.
بعد از اینکه نمازخون شدم هنوز حجابم کامل نبود. سعی میکردم موهام رو بپوشونم یا آرایش نکنم (با اینکه قبل از نمازخون شدنم هم زیاد آرایش نمیکردم چون درنهایت خط قرمزهایی برای خودم داشتم)ولی خب مانتوهام کوتاه بودن و هرکاری میکردم میدیدم اونطوری که باید حجابم درست نیست.چندمدل مانتو طراحی کردم و با کمک مادرم که متوجه بود روحم درحال تغییره و خیلی خوشحال بود دوختم و اونها رو میپوشیدم ولی چادری نشدم چون چادر برام حرمت داشت و نمیخواستم یکی دوماه بپوشم و بعد بذارم کنار.
صفحات: 1· 2
با سلام از مطلب شما متشکرم
مطلب را بصورت چند صفحه ای تنظیم کنید
فرم در حال بارگذاری ...