موضوعات: "ادبی" یا "شعر" یا "خلوت دل"

جز دست خط یار به دستم بهانه نیست....

نوشته شده توسطرحیمی 18ام آبان, 1394

سید حمیدرضا برقعی،شاعر جوان آیینی کشور، شعر جدیدی برای حضرت قاسم (علیه سلام)سروده است.

نوسروده ای تقدیم به ساحت قاسم بن الحسن

آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشه می در بغل شکست
یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست
فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست

پروانهء رها شده از پیرهن شده است
او بی قرار لحظهء فردا شدن شده است

بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس
بی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرس
سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟
بگذار تا رها شوم از بند این قفس

جز دست خط یار به دستم بهانه نیست
خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست

گویی سپرده اند به یعقوب، جامه را
پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را
می خواند از نگاه ترش آن چکامه را
هفت آسمان قریب به مضمون نامه را

این چند سطر را ننوشتم، گریستم
باشد برای آن لحظاتی که نیستم

آورده است نامه برایت، کبوترم
اینک کبوترم به فدایت، برادرم
دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم
جز پاره های دل چه دلیلی بیاورم

آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان
برگشت چند صفحه به ماقبل داستان

یادش به خیر، دست کریمانه ای که داشت
سر می گذاشتیم به آن شانه ای که داشت
یک شهر بود در صف پیمانه ای که داشت
همواره باز بود درِ خانه ای که داشت

هرچند خانه بود برایش صف مصاف
جز او کدام امام زره بسته در طواف

اینک دلم به یاد برادر گرفته است
شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است
شعری که چشم حضرت مادر گرفته است

از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد
وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد”

اینک برو که در دل تنگت قرار نیست
خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست
راهی برای لشکر شب جز فرار نیست
پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟

مبهوت گام هاش، مقدس ترین ذوات
می رفت و رفتنش متشابه به محکمات

بغض عمو درون گلو بی صدا شکست
باران سنگ بود و سبو بی صدا شکست
او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست
در ازدحام هلهله او… بی صدا شکست

این شعر ادامه داشت اگر گریه می گذاشت…

این روزها چادرم را محکم تر می چسبم.

نوشته شده توسطرحیمی 13ام آبان, 1394

 

این روزها چادرم را محکم تر می چسبم.

این روزهایی که مد است بد حجابی،

این روزهایی که چادر بی کلاسی ست و چادری امل.

این روزها چادرم را سفت می چسبم حتی وقتی جایی که دوست دارم باشم جای من نیست،

جای چادر من نیست.

این روزهایی که کلیپس هم جنسانم به برج میلاد زکی می گوید ونماد خوش تیپی ست!!!!!

این روزها که به جنس من به چشم یک کالا ،به چشم تبلیغی برای فروش بالای یک کالا نگاه می شود،چادرم را محکم تر می چسبم.

این روزها چادرم مرا یاد زینب می اندازد،یاد مصیبتی بی همتا که چادر زینب را محکم تر کرد.

یاد مادرش ،یاد چادر خاکی اش در اوج درد و رنج که نیوفتاد، که به دست باد نرفت،

که پهلویش شکست اما چادرش……

هرگز،هرگز

منبع: حریم آسمانی/ حســین عزتی

مجموعه 40 شعر از برجسته ترین شاعران کشو/اشعار شب ششم محرم؛ حضرت قاسم(علیه السلام)

نوشته شده توسطرحیمی 28ام مهر, 1394

به مناسبت برگزاری سوگواری سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)، 40 قطعه شعر از شاعران آئینی برجسته و به نام کشور را با موضوع “حضرت قاسم (علیه السلام)"، به محبان آل الله (علیهم السلام) تقدیم می نماید.


اشعار شب ششم محرم؛ حضرت قاسم علیه السلام

پشت خیمه قدم زنان به دعا
داشت با درگه خدا نجوا

ای خدا عاشق عمو هستم
تو خودت راضی اش کن از دستم

چارۀ درد را نمی دانم
او غریب است منکه می دانم

تو اگر بر دلش بیندازی
او به جانبازی ام شود راضی

غیر تو یاوری ندارد او
در حرم اکبری ندارد او

به نفس های عمه ام زینب
یک تنه یاری اش کنم یا رب

من در این حربگاه می جنگم
با تمام سپاه می جنگم

بر لبم بهترین غزل دارم
جام شیرین تر از عسل دارم

منکه شاگرد رزم بَدرِینَم
پسر مجتبای صفّینم

سبط حیدر ز نسل زهرایم
حسن مجتبای اینجایم

دیده ام دوره های بس حساس
شیوة جنگیِ عمو عباس

در کلاس عمو حسین اصلاً
نیست شاگرد اولی چون من

رفته ام دوره شجاعت را
خوب آموختم اطاعت را

در کلاس علیِّ اکبر هم
دورة بندگی ندیدم کم

من گل سرخ و سبز این چمنم
با حسین و سلالة حسنم

می رسانم به اشک و شیون و شین
دست خط حسن به دست حسین

**

چون حسین نامۀ حسن برداشت
خط او دید و روی دیده گذاشت

قاسم بن الحسن تمنا کرد
اذن میدان گرفت و پر وا کرد

کفنی بر تنش عمو پوشاند
و نقابی به روی او پوشاند

پاره ماه سوی میدان شد
لرزه ای در سپاه عدوان شد

ای عجب هیئتی عجب کفنی
هیبتش هاشمی قَدَش حسنی

و انا بن الحسن که افشا شد
لشگر کوفه در تماشا شد

نوجوان و به لشگر افتادن
با یلان عرب در افتادن

هرکه از هر طرف تهاجم کرد
لاجرم دست و پای خود گم کرد

به دَرَک رفت خصم رسوایش
اَزرَقِ شامی و پسرهایش

رزم جانانه اش که غوغا کرد
کینه های مدینه سر وا کرد

دور تا دور او گره افتاد
در میان محاصره افتاد

نیزه ها بود و ماجرای حسن
تیر باران تازه ای به کفن

دشمن از هر طرف که راهش بست
زیر نعل ستور سینه شکست

نالۀ او بلند شد: عمّاه
به حرم می رسید وا اُماه

(محمود ژولیده)

ادامه »

ذلت نامه عاشقان کوی آمریکا

نوشته شده توسطرحیمی 27ام مهر, 1394

 

ما آمریکای بزرگ را دوست داریم و برای داشتن رابطه دوستانه با او لحظه شماری می کنیم…

ما دوست داریم با آمریکا رابطه داشته باشیم تا سگهای هار آنها دوباره در خیابانهای ما آزادانه پرسه بزنند و ما حتی جرأت نگاه کردن به آنها را هم نداشته باشیم…

ما اجرای دوباره کاپیتولاسیون در ایران را بسیار مشتاقیم…

ما دوست داریم با آمریکا رابطه داشته باشیم تا داعشی ها به سرزمین ما هم روانه شوند،زنان و دختران ما را بدزدند و آنها را به جهاد النکاح وادار کنند،بچه های ما را جلوی چشمانمان قطعه قطعه کنند و از گوشت آنها غذا بپزند و به مادرانشان بخورانند…

ما دست آمریکا را محکم در دست می فشاریم تا به او بگوییم از تو و خدمتکار ملعونت مچکریم که حدود 7000 مسلمان مظلوم را در لباس احرام و در غربت و مظلومیت با دست کثیف تعمدشان لگدمال کردند…

ما چون نمی خواهیم آمریکا از ما رنجیده خاطر و ملول شود با غرور می گوییم که دولت عربستان در منطقه جایگاه ویژه ای دارد…

حتی اگر بخواهد با پیکرهای عزیزان ما در منا مثل زباله رفتار کند…

به هر حال عربستان کارگزار آمریکا در منطقه است و ما باید با او دوست باشیم و به او احترام بگذاریم و برای ویزا دادن آنها به وزیرمان باید در مقابل آنها زانو بزنیم و التماس کنیم…

ما مخلصانه هرچند به طور اتفاقی با آمریکا دست می دهیم تا به او بگوییم: غم ملت ایران به خاطر از دست دادن عزیزانشان در منا زیاد مهم نیست…

سر تو سلامت باد…

مهم این است که تو از دست ما راضی و خشنود باشی.

ما رضایت تو را با جان میلیونها انسان هم عوض نمی کنیم.

زایران و مفقودین ایران که چیزی نیست…
ما دوست داریم با آمریکا رابطه داشته باشیم تا همه ثروتهای مملکتمان را به او تقدیم کنیم..

از نفت گرفته تا مس و فرش و پسته و …

ما دوست داریم آمریکاییان آزادانه از مراکز نظامی ما بازدید کنند تا هر وقت خواستند به ما حمله کنند زحمت کمتری داشته باشند و اطلاعات سرّی مملکت ما کاملا در اختیار آنها باشد…

تمام جزییات و مکانهای تجهیزات نظامی ما را بدانند و در چند روز همه آنها را با خاک یکسان کنند…

چه اشکالی دارد…

بی خیال…

مهم رضایت آمریکاست.

ما صمیمانه دوست داریم انرژی هسته ای را به طور کامل برچینیم ،قبلا هم آرم آن را از روی اسکناس ها برداشته ایم تا به آمریکای عزیز ثابت کنیم که ای جهانخوار بزرگ!ما انرژی هسته ای و پیشرفت و استقلال نمی خواهیم!

اینها در مقابل یک لبخند تو بسیار ناچیز است…

ما صمیمانه به آمریکا عشق می ورزیم و از نمایندگام مجلس هم به خاطر این همه بی خیالی و بی غیرتی و بی تفاوتی در مقابل برجام تشکر ویژه داریم..

دعا می کنیم که امید آنها نا امید نشود و در دوره بعد باز هم به مجلس راه یابند…

ما حتی از متن این توافقنامه هم راضی نیستیم چون آمریکاییان در آن قول داده اند که در آینده تحریم ها برچیده خواهد شد…

حالا تحریم ها هم باشد چه اشکالی دارد؟!

تحریم اگر از سوی آمریکا باشد گوارا هم هست!!

ما از اینکه جوانانمان سی و چند سال پیش لانه جاسوسی آمریکا را تسخیر نمودند نادم و پشیمان و بسیار ناراحتیم و آن را یک “اشتباه” می نامیم چون موجب ناراحتی آمریکای عزیزمان در آن زمان شده است.

ما عاشقانه دست آمریکا را در دست می فشاریم حتی اگر قطر هم برای مذاکره با ما شرط و شروط بگذارد…

حتی اگر بحرین هم که روزی یکی از استانهای ایران بوده دیپلمات خود را از تهران فرا بخواند و دیپلمات ما را “عنصر نامطلوب” در منطقه بخواند…

این همه ذلت ارزش یک لبخند ملیح آمریکا را دارد…

ما دوست داریم پیام عاشورا را به مذاکره با عمر سعد و شمر تبدیل کنیم …

به پلیس بگوییم کار تو اجرای اسلام در جامعه نیست…

به جوانان انقلابی و پرشور بگوییم افراطی،کم عقل،بیسواد،بی شناسنامه،برو به جهنم و …،زنان را به خوانندگی و بی حجابی و بی عفتی تشویق کنیم و بگوییم خوب است ما هم مثل ترکیه و لبنان در حجاب آزاد باشیم …

ما همه این کارها را انجام می دهیم تا خود را به وصال لیبرالیسم آمریکایی برسانیم…

ما ذلیلانه و عاجزانه دست بر دعا بر میداریم و می گوییم:

ای آمریکای بزرگ!

ای کدخدای یگانه!

ما را نیز در زمره نوکران و خدمتگزاران خود قرار ده!

کدخدایا!خودت که می دانی ما از موجودیت و استقلال و هویت خویش خسته شده ایم…

در مقابل تو هیچ استقلال و شخصیتی ندایم پس هرچه زودتر برای اشغال سرزمین ما اقدام بفرما که بی صبرانه منتتظریم…

آمین…

ای کدخدای عالمین…

 

کسی بیاید ما را دعوت کند به رفتن...

نوشته شده توسطرحیمی 27ام مهر, 1394

کسی بیاید
ما را دعوت کند
به رفتن…
به “رفتن” از تمام کسانی
که رفته اند
و ما هنوز
در آنها مانده ایم

اشعار شب پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام

نوشته شده توسطرحیمی 27ام مهر, 1394

به مناسبت برگزاری سوگواری سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)، 40 قطعه شعر از شاعران آئینی برجسته و به نام کشور را با موضوع “حضرت عبدالله بن حسن(علیه السلام)"، به محبان آل الله (علیهم السلام) تقدیم می نماید.


هرکه خواهد بخدا بندگی آغاز کند
باید عبداللَهی احساس خود ابراز کند
کیست این طفل که در کودکی اعجاز کند
قدرت فاطمی اش بُرده به بابا حَسَنش

کیست این طفل که تفسیر کند مردن را
سهل انگاشت به میدان عمل رفتن را
غیرت حیدری اش ریخت بهم دشمن را
یازده ساله ولی لایق رهبر شدنش
واژه ای نیست به مداحی این آزاده

چه مقامی است خدا داده به آقازاده
از کجا آمد و راهش به کجا افتاده
دامن پاک عمو بود از اول وطنش
بی زِرِه آمد و جان را زِ ره قرآن کرد

بی سپر آمد و دستش سپر جانان کرد
بی رجز آمد و ذکر عمویش طوفان کرد
بی کفن بود ولی خون تنش شد کفنش
از حرم آمدنش لرزه به لشگر انداخت

جان خود را سپر جان عمو جانش ساخت
ای بنازم به مقامش که چه جایی جان باخت
مثل شش ماهه شده شیوۀ جان باختنش
بی درنگ آمد و بر پرچم دشمن پا زد

خوب در معرکه فریاد سرِ اعدا زد
بوسه بر روی عمو از طرف بابا زد
بوسه زد نیزۀ بی رحم به کام و دهنش
چه پذیرایی نابی است در این مهمانی

خنجر و نیزه و شمشیر و سنان شد بانی
عاقبت هم شده با تیر سه پر قربانی
پَرت شد با سرِ نیزه سوی دیگر بدنش
همچو بابا همه اسرار نهان را می دید

بر تن پاک عمو تیر و سنان را می دید
او لگد خوردن دندان و دهان را می دید
دید در هلهله ها ضربه به پهلو زدنش
مَحرم سِر شد و اسرار نهان افشا شد

دید تیر آمد و بر قلب عمویش جا شد
ذکر ((لا حول)) شنید و همه جا غوغا شد
در دو آغوش حسین و حسن افتاد تنش

تیغی آمد به سر او سر و سامانش داد
زودتر از همه کس رأس به دامانش داد
لب خندان پدر آمد و درمانش داد
مادرش فاطمه آمد به طواف بدنش

(محمود ژولیده)

ادامه »

ماه می گوید حسین با آه می گوید حسین

نوشته شده توسطرحیمی 26ام مهر, 1394

 

ماه می گوید حسین با آه می گوید حسین
آیه آیه حضرت الله می گوید حسین

یار می گوید حسین دلدار می گوید حسین
در مدینه احمد مختار می گوید حسین

نار می گوید حسین گلزار می گوید حسین
شاه مردان حیدر کرار می گوید حسین

خار می گوید حسین غمخوار می گوید حسین
فاطمه بین در و دیوار می گوید حسین

خاک می گوید حسین افلاک می گوید حسین
مجتبی با سینه صدچاک می گوید حسین

خواب می گوید حسین مهتاب می گوید حسین
منبر و سجاده و محراب می گوید حسین

گاه می گوید حسین بیگاه می گوید حسین
شمع و نجم و کهکشان و ماه می گوید حسین

هوش می گوید حسین مدهوش می گوید حسین
بین خیمه کودکی آواره می گوید حسین

چاره می گوید حسین بیچاره می گوید حسین
غنچه شش ماهه در گهواره می گوید حسین

هوت می گوید حسین لاهوت می گوید حسین
ذوالجناح از قتل شه مبهوت می گوید حسین

شیر می گوید حسین شمشیر می گوید حسین
در تن شه سنگ و تیر و نیزه می گوید حسین

آل می گوید حسین گودال می گوید حسین
تازیانه بر تن اطفال می گوید حسین

ناله می گوید حسین آلاله می گوید حسین
*در خرابه دختری با ناله می گوید حسین

 

شعر/حضرت رقیه سلام الله علیها/بیدار شد ز خواب و سراغ پدر گرفت

نوشته شده توسطرحیمی 24ام مهر, 1394

بیدار شد ز خواب و سراغ پدر گرفت

از تاب رفت و بر دل او شعله در گرفت

شرح غم و فراق و عطش را ز سر گرفت

از دیده گوهر تر و خون جگر گرفت

در خواب رأس باب به بزم شراب دید

طفل رباب و عمۀ دور از نقاب دید

از یاد عمه رفت دگر بانگ نای و چنگ

پرتاب آتش از سر بام و قمار سنگ

یا چهره های نیلی و اندام رنگ رنگ

یا ریسمان به بازو و آن اشتران لنگ

اهل خرابه یکسره شد بی قرار او

نالان ز غصه های دل و احتضار او

ناگه ز آسمان خراباتیان شام

خورشید زد به دامن ماهی نکو مقام

لب بر لبش نهاد که نوشَد می مدام

رخ بر رخش نهاد که جان گیردش به وام

آنگاه جان گرفت و به بابا سلام کرد

وصفی ز بانوان و رخ نیلفام کرد

گفت ای پدر چه طعنه که نشنیدم از عدو

کوتاه کرده اند به آتش، بلند مو

دیگر نمانده هیچ صدایی به این گلو

بر ما رسید رنج فراوان پس از عمو

بابا بگو کجاست عموی دلاورم

دلتنگ دست و بوسه به پیشانی و سرم

تا دست خود نَهَم به دو پهلو به درد و آه

عمه به ناله آید و گریان کند نگاه

کای مادر سه سالۀ رنجور بی پناه

و ای روی تو کبود ز سیلی روسیاه

گشتی تو هم ز زندگی خویش ناامید

ای وارث خمیدگی و گیسوی سپید

من پا به پای عمه، پدر، خوانده ام نماز

گاهی به خارها و گهی بر سر جهاز

گاهی به روز تار و گهی در شب دراز

گاهی به کوچه ها به میان غنا و ساز

اما نبود آب وضویی برابرم

کردم تیمم از سر پرخاک خواهرم

بلبل ز دیدن گل خود بی قرار بود

پروانه از شرارۀ آن شمع، زار بود

هر دیده اش چو بارش ابر بهار بود

عطشان وصل یار و لقای نگار بود

طوطی جان او ز قفس پرکشید و رفت

هر هفت خط جام بلا سرکشید و رفت

دی ۱۳۹۰، صفر ۱۴۳۳

سید علی احمدی

 

کربلاکاروان سلاله های خدا

نوشته شده توسطرحیمی 23ام مهر, 1394

 

کربلاکاروان سلاله های خدا، کاروان امام عاشورا
کاروان بهشتیان زمین، کاروان فرشتگان سما

یکی از نوکرانشان جبریل، یکی از چاکرانشان حوا
گوشه ای از صدایشان داوود، نفسی از دعایشان عیسی

نوجوانانشان چو اسماعیل، پیرمردانشان خلیل آسا
زائر اشک هایشان باران، تشنه مشک هایشان دریا

همه آیات سوره مریم، همه چون کاف و ها و یا و الی…
یوسفان عشیرهٔ حیدر، مریمان قبیله زهرا

کعبه می بیند و طواف ملک، چشم تا کار می کند این جا
کشتگان حوادث امروز، صاحبان شفاعت فردا

تا به حالا ندیده هیچ کسی، این همه آفتاب در یک جا
هر دلی با دلی گره خورده است، همه مجنون صفت، همه لیلا

دارد این کاروان صحرائی، دخترانی عفیفه و نو پا
همه با احترام و با معجر، همه در پرده های حجب و حیا

پرده را از مقابل محمل، باد حتی نمی برد بالا
‏دور تا دور شان بنی هاشم، تحت فرمان حضرت سقا

پای علیا مخدره زینب، روی زانوی اكبر لیلا
از غروب مدینه می آیند، در زمینی به نام كرب و بلا

می رسیدند و یاد می كردند، از سر و طشت و حضرت یحیی
حق نگهدار این همه مجنون، حق نگهدار این همه لیلا

 علی اکبر لطیفیان

 

اگر به کربلا بروم:

نوشته شده توسطرحیمی 21ام مهر, 1394

در اولین قدمم به خاک کربلا خاک می شوم تا طعم شهد شیرین عبودیّت را در کربلا ، این قطعه گم شده بهشت بجشم و به خاک افتم تا شکر گزار آن توفیق بزرگ باشم.

باورم نخواهد شد به کربلا آمده ام ، سرزمین عشق های آسمانی، سرزمین ناله های عاشقانه شبانگاهی ،سرزمین بلندترین حماسه تاریخ ابدیت، سرزمینی که در آن خون اصغر همچو مشتی سهمگین بر دل سنگین آسمان کوبیده شد تا اندکی دل آسمان از آن همه ظلم تاریخ ، به درد آید.

اگر به کربلا بروم ، قطره ای آب خواهم شد در دل فرات تا صدای های های گریه های فرات را بر پیکر قطعه قطعه عباس با تمام وجودم بشنوم.

اما نه !

در خود توان آب شدن را نمی یابم چگونه قطره ای آب باشم و صدای ناله های کودک حسین را بشنوم که از فرط عطش به سختی توان گریه را دارد .

اگر قطره ای آب شوم ،لاجرم نظاره گر ریختن خون خدا در کنار فرات خواهم شد امّا من ضعیف تر از آنم که بتوانم این صحنه را تماشا کنم .اگر قطره ای آب باشم از خود متنفر خواهم شد.

پس اگر به کربلا بروم، قطره ای خون خواهم شد تا از دست حسین علیه السلام به سوی آسمان پرتاب شود تا رضایت خداوند از حسین علیه السلام را طلب کند.امّا من پست تر از آنم که بتوانم خون حسین باشم. پس قطره ای خون خواهم شد تا از پای پر آبله کودک یتیمی بچکد تا ردپایی از مظلومیت در تاریخ بگذارد و فریاد خونخواهی اش را در سرتاسر تاریخ سر دهد، ولی می دانم تاب تحمل آن صحنه ، مرا درهم خواهد شکست.

پس اگر به کربلا بروم قطره ای اشک خواهم شدتا از چشمی بر این همه مظلومیت بچکد . قطره ای اشک خواهم شد تا بچکم و اندکی از این همه آتش غم درونم را سرد کنم.

ای حسین ! ای عطیّه خاصّه الهی بر ما خاکیان بی مقدار ؛ تو به کدامین گناه کشته شدی؟

امّا نه خود می دانم که اگر قطره ای اشک باشم نخواهم توانست برآن همه مصیبت بچکم، زیرامصیبت حسین علیه السلام والاتر از آن است که تنها قطره ای چون من ، ناپاک و بی مقدار، برآن بچکد پس همان خاک خواهم شد و عاشقانه بر مهر عشّاق ابا عبدا… خواهم نشست،

پس همان خاک خواهم شد، آن هم نه خاک کربلا، چون خاک کربلا، خاک بهشت است و من موجودی زمینی و پستم.

خاک خواهم شد، آن هم خاکی بی مقدار که عاشقانه از زیر پای زوّار حسین علیه السلام به هوا خواهم خاست و مستانه در آسمان، از شوق خاک شدن در درگاه حسین، خواهم رقصید.

السلام علیک یا ابا عبداللّه

طلبه دانش آموخته رقیه رحیمی