موضوعات: "ادبی" یا "شعر" یا "خلوت دل"

مرا در این بغض مقدس ذوب کن!!

نوشته شده توسطرحیمی 9ام اردیبهشت, 1392

ای تمام معنای احساس مادرانه و ای کمال عشق عارفانه!

در راز وجودت نمی دانم چه چیزی نهفته است که شور آن به دنیا و زندگی در آن، معنا بخشیده است …

این  روزها را  به شوق آمدنت سپری میکنم اما غم مولایم را در فراقت فراموش نمیکنم آنگاه که حیدر کرار ،آن پهلوان میدانهای نبرد، با شنیدن خبر پرکشیدنت چندین بار در راه رسیدن به تو از سنگینی مصیبتت ، بر زمین افتاد…چگونه این دوجمع می شوند :مولا امیر المومنین و زمین خوردن…

اصلا نمی دانم چرا نام تو با بغض برای من عجین شده است که حتی تولدت را با گریه سپری می کنم…

ای کاش آنهمه غربت تو و جگر گوشه هایت را در مدینه ،همان شهر غرباء نمی دیدم …

به من فرصتی دوباره  ببخش تا قطره وجودم را به دریای بیکرانت متصل کنم و غرق شوم…

مرا در این بغض مقدس ذوب کن!!

به قلم:رقیه رحیمی

دانلود نرم افزار گلستان برای موبایل

نوشته شده توسطرحیمی 4ام اردیبهشت, 1392

به گزارش وبگردي 20:30 این نرم افزار شامل اشعار کتاب گلستان سعدی است که به مناسبت سالروز بزرگداشت سعدی آماده شده است.

 
 
 
با نصب اين نرم افزار، اشعار شاعر بزرگ ايران بزرگ سعدی را در گوشی خود داشته باشید.

دلنوشته: "زبان حال فاطمه علیها السلام"

نوشته شده توسطرحیمی 25ام فروردین, 1392

علی جان خویش را اندوهگین مکن، که هر چه کردم برای دفاع از ولایت بود.

امام غریبم:

           چرا مردم نمیدانند راه بهشت را بر خود میبندند،نگران فدک نبودم، نگران تو بودم که نبوت تمام شد و امامت آمد، و تو شروع غربت اولاد منی.

صاحب کاشانه ام:

         سختی در و دیوار برای من دشوار نبود و میخ شهدی بود که در جانم فرو رفت. محسنم اولین شهید بود در راه ولایت. اما آنگاه که دست های امام را بسته دیدم، گویی راه نفسم تنگ شد. به خدا سوگند علی جان اگر مانعم نمیشدی دست هایم را به آسمان میسپردم و از این همه نامهربانی به خدا شکایت میکردم آخر مگر ما اهل بیت رسول خدا"صلی الله علیه وآله وسلم” نبودیم.      

فاتح خیبرم:

       چهل تن بودند، وگرنه حریف تو نمیشدند. تو پهلوان جنگ های محالی.آنگاه که تو را میبردند من و حسن به دنبالت آمدیم، آخر اماممان را میبردند.                                

عزیزم:

     آنگاه که سیلی به صورتم خورد، باز هم به تو می اندیشیدم. این ها برایم سخت نبود امام مهربانم.

سخت ترین چیز برایم غربت توست مولا جان .

علی جان شب هایی که پس از من به چاه درد و دل میکنی مهتاب خواهم شد و خواهم تابید تا مبادا خاری پای امامم را بیازارد.

هانیه خدانی/طلبه پایه چهارم

فراز هایی از یک مثنوی ناتمام در رثای مادر

نوشته شده توسطرحیمی 20ام فروردین, 1392

دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار

داده ست تکیه مادر هستی به دیوار

هرلحظه دردی تازه داغی تازه دارد

در چشم خود غم های بی اندازه دارد

مثل شبی تیره ست دنیای مقابل

تنها هلالی مانده از آن ماه کامل

گاهی که بر دیوار و در دارد نگاهی

آهی به لب می آورد از درد آهی

لبریز از دردست اما غرق احساس

دستی به پهلو دارد و دستی به دستاس

آه این نسیم با محبت، مادرانه

دستی کشیده بر سر و بر روی خانه

شرمنده احساس او شد خانه داری

با هر نفس آه از در و دیوار جاری


شب، نیمه شب خسته شکسته، مات، مبهوت

دستی به سر می گیرد و دستی به تابوت

از خانه بیرون می رود ناباورانه

جان خودش را می برد بر روی شانه

خورده گره با گرد غربت سرنوشتش

در خاک پنهان می شود پنهان بهشتش

نفسی علی … آه از دل پر درد او آه

یا لیتها… آه از دل پر درد او آه

این روزها دستی به سمت ذوالفقار است

سيد محمد جواد شرافت

 

ببین دستم خالیه !

نوشته شده توسطرحیمی 15ام فروردین, 1392

این اشک نعمتی است که آسان نمی دهند

این فیض را همیشه فراوان نمی دهند

پس ببار ای اشک،ببار

تو بر گناهانم ببار

که اسیرم

اسیرنفس

و

محتاج عطاء

و به یاد می آورم

که گفتی:

… وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ(الحج/78)

…و به خدا تمسک جوييد، که او مولا و سرپرست شماست!

                                                        چه سرپرست خوبي!

                                                       و چه ياور شايسته‌اي!

پس

…يا أَيهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ

                                   فَأَوْفِ لَنَا الْكَيلَ وَتَصَدَّقْ عَلَينَا …(يوسف/88)

…«اي عزيز! ما و خاندان ما را ناراحتي فرا گرفته،

                              و متاع کمي با خود آورده‌ايم؛

                                  پيمانه را براي ما کامل کن؛

                                                     و بر ما تصدق و بخشش نما!»


و چه خوب اجابت نمودی یا اله العاصین!!!


                 فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّينَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ(الأنبياء/88)


  ما دعاي او را به اجابت رسانديم؛ و از آن اندوه نجاتش بخشيديم؛

                                              و اين گونه مؤمنان را نجات مي‌دهيم!

 

 الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ

الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ

الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ


فصل طرب « شعری از امام خمينى (ره)»

نوشته شده توسطرحیمی 24ام اسفند, 1391

دست افشان بسر كوى نگار آمده ‏ام‏

پاى كوبان ز پى نغمه تار آمده ‏ام‏

حاصل عمر اگر نيم نگاهى باشد

بهر آن نيم نگه با دل زار آمده ‏ام‏

باده از دست لطيف تو در اين فصل بهار

جان فزايد كه در اين فصل بهار آمده ‏ام‏

در ميخانه گشائيد كه از مسلخ عشق‏

بهواى رخ آن لاله عذار آمده‏ ام‏

جامه زهد دريدم رهم از دام بلا

باز رستم ز پى ديدن يار آمده‏ ام‏

بتماشاى صفاى رخت اى كعبه دل‏

بصفا پشت و سوى شهر نگار آمده ‏ام

مجله معرفت شماره 33

خورشید من بر آی

نوشته شده توسطرحیمی 26ام بهمن, 1391

دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است

جان را هوای از قفس تن پریدن است

از بیم مرگ نیست که سر داده ام فغان

بانگ جرس به شوق به منزل رسیدن است

دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم

باری علاج شوق گریبان دریدن است

شامم سیه تر است زگیسوی سرکشت

خورشید من برآی که وقت دمیدن است

بوی تو ای خلاصه گلزار زندگی

مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است .

بگرفت آب و رنگ زفیض حضور تو

هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است

با اهل درد شرح غم خود نمی کنم

تقدیر غصه دل من ناشنیدن است

آن را که لب به دام هرس گشت آشنا

روزی « امین » سزا لب حسرت گزیدن است .

شعر از : مقام معظم رهبری

دلنوشته: دلتنگي براي...

نوشته شده توسطرحیمی 26ام بهمن, 1391

سلام؛

چطوري ؟ خوبي ، ببين تقصير خودته ، وقتي يه نفر ميشه سنگ صبور اونم سنگِ صبورِ به اين خوبي بايد انتظار اينو داشته باشه كه حداقل هفته اي يه بار مزاحمش بشن ، زياد اذيتت نمي كنم همين چند خط و والسلام…..

راستي ديشب به ياد يه چيزي افتادم ، چيزي كه ميشه گفت :

يه خاطره تقريباً پاك نشدنيه از دل همة آدمايي كه اهل دِلَن.

(ديشب خواب بابا روُ ديدُم دوباره ، ديدُم ملائك به دُورِش بيقراره ،نگاش كِردُم به روم خنديد ، صداش كردم …..)

 

اگه شهدا نبودن  اصلاً خاطره نمي شد ، شهدا واسة همة نسلهاي بعد از خودشون اسطوره هستن ولي بعضي ازچيزايي كه تو زمون اونا بود بعيد مي دونم كه آدم رو به ياد چيز ديگه اي بندازه ،

دلدادگي اونا به خداي خودشون به چيزاي دور و برشون رنگ و بوي خدا مي داد و اون چيزا بدون شهدا رنگ و بويي نداشتن .

مي دونم خسته شدي به بزرگي خودت ببخش ،

يه لطف در حق من بكن و به دعاي آخر دل نوشتم يه آمين بگو :

«خدايا ، كمكم كن كه زندگيم بدون شهدا رنگ و بويي نداشته باشه »

دلنوشته:ا.ک

دلنوشته : به خودم میگم

نوشته شده توسطرحیمی 25ام بهمن, 1391

«اينو براي رو به رو شدن با خودم مگم اميدوارم كه آدم فرصت طلبي باشيم .»

سلام

     مي دوني خيلي وقتها ما آدمها به كارهايي كه انجام مي دهيم فكر نمي كنيم.

     شايد هم فكر مي كنيم ولي اگه ازمون بپرسن كه چه خبر مي گيم كه ما هيچي نمي دونم ويا….

     كلاًدر فهميدن اصل و معني واقعي هر موضوعي حدالامكان كوتاهي مي كنيم ،مي دوني چرا مي گم كوتاهي آخه همة ما آدما به اندازة هم فكر ، مغز ، خون ، و چيزايي كه لازمة يك آدمه داريم حالا تو بعضي از آدما كه استثناءن ممكنه يه مقدار بالا و پائين بشه ولي اختلافش اونقدر نيست كه تاثير فاحشي روتوي زندگي مون داشته باشه.

     يه مثال كوچولو بزنم واسة اينكه مغز حرفمو بگيري،

     يه مورچه تموم طول سال رو به دنبال غذاست ، اونم چي ، غذايي كه مطمئن باشه فقط قابل خوردنه و يا مي تونه ازش استفاده كنه ، ديگه دنبال طعم و مزه و نوع برند و چه مي دونم هزارو يه كوفت و زهرماري كه اونو از مسير زندگيش و يا هدفش منحرف بكنه نمي گرده، بعد اونو با كلي دردسر و زحمت مي بره تو خونه ش نگه مي داره تا در روز مبادا استفاده كنه ، بعيد مي دونم كسي تا به حال تو روزنامه و يا تلوزيون و يا از زبون مردم شنيده باشه كه مورچه اي از گرسنگي و يا تشنگي مرده،

     ولي ما آدما چي از خدا اين همه نعمت گرفتيم وتازه چيزايي رو كه به ما آدما داده به هيچ موجود زندة ديگه اي نداده يعني اگه بهمون گفته اشرف مخلوقات درست گفته ما از همه براش عزيزتر بوديم ، بعد از اين همه نعمت وبا علم به اينكه مي دونيم كه بعد از گذشت چند سال بايد اين دنيا رو با همة امكاناتش بذاريم و بريم اون طرف حساب كتاب و به قول معروف سين جين شدن ولي بازم به فكر نيستيم ، تازه كلي مطلب تو روزنامه ها مي نويسن كه ، يه آدم از گرسنگي مرد ، يه آدم از تشنگي و يه روز هم مي نويسن :

يه آدم از بي فكري مرد……


یاعلی

نوشته: ا.ک

خون تو جاذبهء زمین را بی اعتبار کرد

نوشته شده توسطرحیمی 24ام بهمن, 1391

 یا حبیب الباکین

                  با خودم فکر می کنم اصلا چرا باید

                 رباب ، با آب هم قافیه باشد

 

                روضه خوان ها زیادی شلوغش می کنند

                حرمله آنقدر ها هم که می گویند تیر انداز ماهری نبود

                هدف های روشنی داشت

 

                تنها تو بودی که خوب فهمیدی

                استخوانی که در گلوی علی بود سه شعبه داشت

                شش ماه علی بودن را طاقت آوردی

                خون تو جاذبهء زمین را بی اعتبار کرد

                حالا پدرت یک قدم می رود بر می گردد

                                        می رود بر می گردد

                                         می رود…

                با غلاف شمشیر برایت از خاک گهواره ای بسازد

                تادیگر صدای سم اسب های وحشی از خواب بیدارت نکند

                رباب می رسد از راه

                 با نگاه

                بایک جملهء کوتاه

                 آقا خودتان که سالمید انشاالله...

 

فایل اجرای این شعر توسط حاج مهدی سلحشور

دانلود کنید

یاعلی مدد

سید حمیدرضا برقعی