موضوع: "شعر"

مادری دست به پهلو به زمین افتاده

نوشته شده توسطرحیمی 2ام اسفند, 1394

 

مادری خورده زمین ،خاک دو عالم به سرم
عالمی گشته حزین ،خاک دو عالم به سرم. . .

پسری دیده که مادر به زمین افتاده
وایم از آن و از این ،خاک دو عالم به سرم. . .

چادر و گونه ی مادر به گمانم هر دو
گشته با خاک عجین ،خاک دو عالم به سرم. . .

آنقدر ضربه ی سیلی بخدا محکم بود
ناله زد عرش برین ،خاک دو عالم به سرم. . .

دیده ای تار شد و حاصل گستاخی شد
ورم چشم و جبین ،خاک دو عالم به سرم. . .

ضربت سیلی ملعون حسنش را دق داد
ضربه هم داشت طنین،خاک دو عالم به سرم. . .

بعد از آن حادثه شرمنده نشد غوغا کرد
هیزم آورد، همین ،خاک دو عالم به سرم. . .

بر در خانه ی آتش زده ای می کوبید
آن لعین ابن لعین ،خاک دو عالم به سرم. . .

بیخبر بود گمانم در از این قصه ی شوم
میخ هم کرده کمین،خاک دو عالم به سرم

بین دیوار و در انگار کسی میلرزد
درب و دیوار غمین ،خاک دو عالم به سرم. . .

مادری دست به پهلو به زمین افتاده
زینب و داغ چنین ، خاک دو عالم به سرم. . .

سوخت از داغ غم بستن دستان علی
قلب جبریل امین ،خاک دو عالم به سرم. . .

قطره خون میچکد از پهلوی مادر به زمین
وای از حال زمین ،خاک دو عالم به سرم. . .

غم و اندوه تو را با جگر پاره نوشت
حیدر خانه نشین ،خاک دوعالم به سرم.

ای دیوانه لیلایت منم...

نوشته شده توسطرحیمی 8ام بهمن, 1394

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

حکیم نظامی گنجوی

و این جمعه هم گذشت...

نوشته شده توسطرحیمی 25ام دی, 1394

غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی

غروب، این‌ همه غربت، چرا نمی‌آیی؟

زمین به دور سرم چرخ می‌زند، پس کی

تمام می‌شود این روزهای یلدایی؟

کجاست جاذبه‌ات آفتابِ من؟ خسته است

شهابِ کوچکت از این مدار پیمایی

کبوترانه دلم را کجا روانه کنم؟

کجاست گنبد آن چشم‌های مینایی؟

تمام هفته دلم را به جمعه خوش کردم

غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی…

دلم برای تو تنگ است...

نوشته شده توسطرحیمی 25ام دی, 1394

السلام علیک یا سلطان عشق علی بن موسی الرضا علیه السلام

در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است
به من اجازه ی در اوج پر زدن داده است

در آن کرانه که همواره یک نفر آنجاست
که در پذیرش مهمان همیشه آماده است

در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد
بدون رنگ ز بازار حسن افتاده است

همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است
شبیه تیشه زدن های سخت فرهاد است

سؤال می کند از خود هنوز آهویی
که بین دام و نگاهت کدام صیّاد است؟

دلم که دست خودم نیست این دل غمگین
همان دلی است که جامانده در گهرشاد است

بدون فنّ غزل بی کنایه می گویم
دلم برای تو تنگ است شعر من ساده است

***سید حمیدرضا برقعه ای***

خداوندا، دلم را چشم بگشای!

نوشته شده توسطرحیمی 18ام دی, 1394

خداوندا، دلم را چشم بگشای!

به معراج یقینم راه بنمای!

شبی برنشست از فلک برگذشت

به تمکین و جاه از ملک درگذشت

چنان گرم در تیه قربت براند

که بر سدره، جبریل از او باز ماند

بدو گفت: سالار بیت الحرام!

که ای حامل وحی برتر خرام

چو در دوستی، مخلصم یافتی

عنانم ز صحبت چرا تافتی؟

بگفتا: فراتر مجالم نماد

بماندم که نیروی بالم نماند

اگر یک سر موی برتر پرم

فروغ تجلّی بسوزد پرم

بوستان، «سعدی»

اوکه بگویید سر قرار می آید...

نوشته شده توسطرحیمی 17ام دی, 1394

مزرعه ی عاشقان به بار می آید

گریه ی ما یک زمان به کار می آید

پای پیاده کنار جاده نشسته ام

منتظرم دارد آن سوار می آید

حرف بزرگان ما دوتا شدنی نیست

او که بگوید، سر قرار می آید

اهل کرم بر فقیر سخت نگیرند

مطمئنم با دلم کنار می آید

همسايه سايه‌ات به سرم مستدام باد/به مناسبت ورود حضرت معصومه(سلام الله علیها) به شهر قم

نوشته شده توسطرحیمی 14ام دی, 1394


تقدیم به بانوی شهر آينه‌ها «حضرت معصومه (سلام الله علیها)»

همسايه سايه‌ات به سرم مستدام باد
لطفت هميشه زخم مرا التيام داد

وقتي انيس لحظه تنهايي‌ام توئي
تنها دليل اينکه من اينجايي‌ام توئي

هر شب دلم قدم به قدم مي‌کشد مرا
بي‌اختيار سمت حرم مي‌کشد مرا

با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل مي‌کند آدم کنار تو

حالي نگفتني به دلم دست مي‌دهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو

با زمزم نگاه دمادم هزار شمع
روشن کنند هاجر و مريم کنار تو

تا آسمان خويش مرا با خودت ببر
از آفتاب رد شده شبنم کنار تو

در اين حريم، سينه زدن چيز ديگريست
خونين‌تر است ماه محرم کنار تو

ما در کنار صحن شما تربيت شديم
داريم افتخار که همشهري‌ات شديم

ما با تو در پناه تو آرام مي‌شويم
وقتي که با ملائکه همگام مي‌شويم

بانو! تمام کشور ما خاک زير پات
مردان شهر نوکر و زنها کنيزهات

زيباترين خاطره‌هامان نگفتني ست
تصوير صحن خلوت و باران نگفتني ست

باران ميان مرمر آيينه ديدنيست
اين صحنه در برابر آيينه ديدنيست

مرغ خيال سمت حريمت پريده است
يعني به اوج عشق همين جا رسيده است

خوشبخت قوم طايفه، ما مردم قميم
جاروکشان خواهر خورشيد هشتميم

اعجاز اين ضريح که همواره بي‌حد است
چيزي شبيه پنجره فولاد مشهد است

من روي حرف‌هاي خود اصرار مي‌کنم
در مثنوي و در غزل اقرار مي‌کنم

ما در کنار دختر موسي نشسته‌ايم
عمريست محو او به تماشا نشسته‌ايم

اينجا کوير داغ و نمک‌زار شور نيست
ما روبروي پهنه دريا نشسته‌ايم

قم سال‌هاست با نفسش زنده مانده است
باور کنيد پيش مسيحا نشسته‌ايم

بوي مدينه مي‌وزد از شهر ما، بيا
ما در جوار حضرت زهرا نشسته‌ايم

*مربع

از ما به جز بدي که نديدي ببخشمان
از دست ما چه‌ها که کشيدي ببخشمان

من هم دليل حسرت افلاک مي‌شوم
روزي که زير پاي شما خاک مي‌شوم…
حميدرضا برقعي

شیعه مظلوم ترین واژه این تاریخ است

نوشته شده توسطرحیمی 13ام دی, 1394


مجید تال، شاعر آئینی کشورمان است که به بهانه اعدام شیخ النمر توسط رژیم سفاک سعودی، شعری را سرود.

شعر جدی تال را در صفحه اینستاگرام خود منتشر کرده است، در ادامه می بینید:


شیعه بی جرم و جنایت همه جا توبیخ است
شیعه مظلوم ترین واژه این تاریخ است

کار با خدعه و نیرنگ ندارد شیعه
چونکه با هیچ کسی جنگ ندارد شیعه

شیعه در عاطفه و صلح تبحر دارد
ظلم دیده ، ولی از ظلم تنفر دارد

به کسی بی خود و بی فایده توهین نکند
بی جهت شیعه به یک طایفه نفرین نکند

مثل میثم دلش از ظلم و ستم بیزار است
تن به ذلت ندهد گرچه سرش بر دار است

داغ کوثر به دل خون صحیفه ست هنوز
فتنه ها زیر سر روز سقیفه ست هنوز

کاش،ای کاش جهان اینهمه در خواب نبود
اینقدر شیعه کشی روی زمین باب نبود

جوی خونی که ز راه آمده سدی دارد
خویشتن داری این طایفه حدی دارد

ننگشان باد که ذوب اند درآیین یهود
لعنت شیعه به موذی گری آل سعود

باز طوفان هدفش وادی شن خواهد بود
شیعه عکس العملش سخت و خشن خواهد بود

منبع:خبرنامه دانشجویان ایران

اسیر روی ماه تو

نوشته شده توسطرحیمی 11ام دی, 1394

نمی از چشم های توست چشمه، رود، دریا هم

کمی از رد پای توست جنگل، کوه ، صحرا هم

تو از تورات وانجیل و زبور از نور لبریزی

تو قرآنی ، زمین محو شکوهت، آسمان ها هم

جهان نیلی است طوفانی، جهان دلمرده ظلمانی

تویی تو نوح موسی هم، تویی تو خضر عیسی هم

نوایت نغمه ی داوود، حسنت سوره یوسف

مرا ذوق شنیدن می کشد شوق تماشا هم

تو آن ماهی که در پایت تلاطم می کند دریا

من آن دریای سرگردان دور افتاده از ماهم

اسیر روی ماه تو هواخواه نگاه تو

نشسته بین راه تو نه تنها من که دنیا هم

تمام روز ها بی تو شده روزمبادا نه

که می گرید به حال و روز ما روز مبادا هم

همه امروزها مثل غروب جمعه دلگیرند

که بی توتیره و تلخ است چون دیروز فردا هم

جهانی را که پژواک صدایت را نمی خواهد

نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم

سیدمحمد جواد شرافت

گل نكند جلوه در جوار محمد

نوشته شده توسطرحیمی 8ام دی, 1394

وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ

… و به خاطر شما باران فرو مى‏ريزد.

گل نكند جلوه در جوار محمد

رونق گل مى‏برد، عذار محمد

گل شود افسرده از خزان ولیكن

نیست ‏خزان از پى بهار محمد

سایه ندارد ولى تمام خلایق

سایه نشینند در جوار محمد

سایه ندارد ولى به عالم امكان

سایه فكنده است، اقتدار محمد

سایه نمى‏ماند از فروغ جمالش

هاله نور است در كنار محمد

شمس رخش همجوار زلف سیه ‏فام

آیت و اللیل و النهار محمد

تا كه بماند اثر ز نكهت مویش

خاك حسین است‏ یادگار محمد

تربت‏خوشبوى كربلاى معلاست

یك اثر از موى مُشكبار محمد

رایت فتحش به اهتزاز درآمد

دست ‏خدا بود چون كه یار محمد

من چه بگویم (حسان) به مدح و ثنایش

بس بُوَدش مدحِ كردگار محمد

حبیب الله چایچیان(حسان)