« روضه حضرت عباس علیه السلام با نوای رهبر معظم انقلابتهذیب نفس وظیفه بزرگ الهى »

از حسين بن علي به جامعه مومنين و مسلمين

نوشته شده توسطرحیمی 18ام مهر, 1394

بسم الله الرحمن الرحيم

از جانب حسين بن علي به طايفه بني هاشم اما بعد.

هركس با من به شهادت مي رسد و كسي كه تخلف كند به پيروزي دست نخواهد يافت. والسلام.

بسم الله الرحمن الرحيم

از حسين بن علي به جامعه مومنين و مسلمين اما بعد هاني و سعيد آخرين فرستادگان شما بودند كه نامه شما را به من تسليم كردند.

من از مضمون نامه شما مطلع شدم .

نو شته ايد: ما امامي نداريم به سوي ما بيا شايد خداوند به وسيله تو ما را به حق هدايت و راهنمايي فرمايد من برادرم و پسر عمم و شخصيت مورد وثوق و اعتماد از ميان اهل بيتم- مسلم بن عقيل- را به سوي شما مي فرستم. اگر او براي من بنويسيد كه نظر اكثريت شما و بخصوص فرزانگان و مردان شايسته شما مطابق با نامه هايي است كه نوشته ايد به سوي شما خواهم آمد انشاالله .

و من به جان خود سوگند ياد مي كنم كه امام برحق تنها كسي است كه بر اساس كتاب خدا حكومت كند و در جامعه با عدل و قسط رفتار نمايد و متدين به دين حق باشد و خود را بر انجام دستورات دين ملزم و متعهد بداند. والسلام.

خبر قتل هاني ، به مسلم بن عقيل رسيد. مسلم با تمام كساني كه با او بيعت كرده بودند ،براي جنگ با ابن زياد از خانه خارج شد. عبيدالله به دارالاماره پناه برد و درهاي آن را محكم بست و اصحابش با ياران مسلم به جنگ و كشتن يكديگر مشغول شدند و كساني كه با او در داراالامار بودند بر بام قصر رفتند و اصحاب مسلم را به آمدن لشكرهاي شام، تهديد مي كردند.

آن روز به همين ترتيب گذشت تا شب فرا رسيد و هوا تاريك شد. اصحاب مسلم كم كم پراكنده مي شدند و به يكديگر مي گفتند“براي چه ما آتش فتنه را دامن زنيم؟شايسته آن است كه در خانه هاي خود بنشينيم و به مسلم و ابن زياد كاري نداشته باشيم ، تا خداوند بين آنان اصلاح كند. همه رفتند و به جز ده نفر كسي با مسلم، باقي نماند.

در اين هنگام مسلم به مسجد آمد تا نماز مغرب را بخواند. آن ده نفر نيز رفتند چون مسلم چنين ديد، غريبانه از مسجد خارج شد و در كوچه هاي كوفه راه مي رفت تا درب خانه زني رسيد كه او را “طوعه” مي گفتند از او آب خواست. آن زن آب آورد و مسلم آشاميد، سپس از او پناه خواست. آن زن او را در خانه خود جاي داد، ولي پسرش، ابن زياد را از قضيه آگاه نمود.

عبيد الله محمد بن اشعث را طلبيد و او را با گروهي مامور برای آوردن مسلم فرستاد. آنان تا پشت ديوار خانه آن زن آمدند.مسلم چون صداي سم اسبان را شنيد،زره پوشيد و بر اسب خود سوار شد و به جنگ با آنان پرداخت عده اي را كشت. محمد بن اشعث فرياد زد: “اي مسلم! تو در اماني". مسلم گفت".امان مردم حليه باز و فاجر امان نخواهد بود".پس از آن به جنگ مشغول شد .

مسلم و هاني و شهادت آنان:

ابن زياد، بكير بن حمران را مامور نمود كه مسلم را بر بام دارالاماره ببرد و به قتل برساند. مسلم در بين راه تسبيح خدا مي گفت، و از خدا طلب آمرزش مي كرد و درود بر رسول خدا مي فرستاد تا بالاي بام رسيد. سر ازبدنش جدا كردند.كشنده او با وحشت زيادي از بام فرود آمد. ابن زياد گفت:"تو را چه مي شود؟”

گفت: ” اي امير موقعي كه مسلم را مي كشتم، مرد سياه روي بد صورتي را ديدم كه برابر من ايستاده و انگشتان خود را به دندان مي گزد- يا گفت:لبهاي خود را مي گزيد- و من از ديدن او به اندازه اي ترسيدم كه هرگز چنين ترسي در دل من راه نيافته بود.”

ابن زياد گفت:"شايد از كشتنن مسلم تو را وحشت گرفته است؟”

سپس دستور داد هاني را بياورند.او را براي كشتن نزد ابن زياد بردند.در آن هنگام هاني مي گفت:كجا هستند مردم مذحج، كجا هستند طايفه من و كجايند خويشان من؟

جلاد گفت: گردنت را جلو بياور گفت بخدا قسم در بخشيدن جان سخي نيستم و شما را بر كشتن خود ياري نمي كنم. غلام ابن زياد كه او را رشيد مي گفتند،شمشير زد و او را به قتل رسانيد.

عزيمت حسين به سوي عراق:
حسين روز سه شنبه سوم ذيحجه و به قولي روز چهازشنبه هشتم ذيحجه سال شصست هجري، پيش از آنكه از شهادت مسلم مطلع شود از مكه خارج شد زيرا حسين (عليه السلام) روزي از مكه بيرون آمد كه در همان روز مسلم به شهادت رسيده بود.

روايت شده كه چون حسين (عليه السلام) تصميم گرفت به سوي عراق برود، مقابل جمعبت ايستاد و پس از حمد خداوند متعال و درود بر رسول خدا خطبه اي به اين مضمون ايراد فرمود:

“اينك راه مرگ بر فرزندان آدم ترسيم شده است و براي آنها چون گردنبند براي دختران جوان. من مشتاق ديدن پيشينيان خويشم، مانند اشتياقي كه يعقوب به ديدار يوسف داشت.سرزميني براي كشته شدن من انتخاب شده است كه به آن خواهم رسيد و گويا مي بينم كه اعضاي بدنم را گرگهاي بيابان،در زميني بين نواويس و كربلا پاره پاره مي كنند، تا شكمهاي گرسنه خود را سير گردانند و انبانهاي خالي خويش را پر كنند.

آري از سرنوشت نمي توان گريخت.آنچه خداوند به آن خشنود است ما اهل بيت هم خشنوديم و بر بلياتي كه از جانب خدا باشد صبر مي كنيم و مي دانيم او مزد صابرين را به ما عطا مي كند. ما كه پاره تن پيغمبر خدا هستيم از او جدايي نداريم و در بهشت با او خواهيم بود. بدين گونه رسول خدا خشنود خواهد شد و به وعده اي كه خداوند به رسولش داده وفا مي شود هر كس براي جانبازي در راه ما آماده است و از شهادت و ملاقات خداون خشنود، مي شود با ما بيايد . زيرا به ياري خدا انشاء الله بامدادان از مكه خارج مي شويم.

حركت كاروان حسيني از مكه:

ساعات آخر شب بود كه حسين (عليه السلام)از مكه حركت كرد و چون اين خبر به محمد بن حنفيه رسيد. آمد و مهار ناقه اي كه آن حضرت سوار بود بگرفت و گفت: برادر جان مگر تو به من وعده ندادي كه در سخن من تاملي كني ؟فرمود: بلي . عرض كرد:پس چرا در رفتن شتاب نمودي؟

حسين گفت پس از رفتن تو رسول خدا نزد من آمد و فرمود.

اي حسين برو به سوي عراق زيرا خدا مايل است تو را كشته ببيند.

محمد بن حنفيه گفت انا لله و انا اليه راجعون اكنون كه براي كشته شدن مي روي اين زنها را براي چه با خود مي بري حسين (عليه السلام) گفت: رسول خدا به من فرمود: خداوند مي خواهد اين زنان را اسير ببيند. در اين موقع محمد بن حنفيه وداع كرد و رفت.

محمد بن بعقوب كليني در كتاب “رسائل” از حمزه بن حمران، نقل مي كند كه :ما داستان خروج حسين (عليه السلام) و تخلف كردن محمد بن حنفيه را از همراهي او نقل مي كرديم. در مجلسي كه امام صادق(عليه السلام)حضور داشت. به من فرمود:اي حمزه حديثي براي تو بگويم كه بعد از اين مجلس، راجع به محمد بن حنفيه چيزي از من سوال نكني و آن حديث اين است:

چون حسين(عليه السلام) از مكه حركت كرد، كاغذي طلبيد و در آن نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم
از جانب حسين بن علي به طايفه بني هاشم اما بعد. هركس با من به شهادت مي رسد و كسي كه تخلف كند به پيروزي دست نخواهد يافت. والسلام.

فرشتگان و در خواست ياري حسين(عليه السلام)

چون حسين(عليه السلام) از مكه حركت کرد افواجی از فرشتگان كه رسول خدا (صلی‏ اللّه ‏علیه ‏وآله) را ياري نموده بودند- در حالي كه جنگ افزار در دست داشتند و بر اسبهاي بهشتي، سوار بودند، آن حضرت را ملاقات كردند و بر او سلام نمودند و گفتند: اي حجت خدا ! ذات مقدس باري تعالي در بسياري از جنگها به وسيله ما ، جدت رسول خدا را ياري كرد و اينك ما را براي تو فرستاده است.

حسين(عليه السلام) به آنها فرمود: وعده گاه من و شما سرزميني است كه من در آنجا كشته مي شوم و آن سرزمين كربلا ست. وقتي كه من در آن جا رسيدم، نزد من آييد. فرشتگان گفتند: ما از جانب حق تعالي ماموريم فرمان تو را اطاعت كنيم. اگر مي ترسي كه دشمنانت بر تو بتازند ما در خدمت تو باشيم؟ فرمود: آنان نمي توانندآزاري به من برسانند تا به زمين كربلا برسم.

سپس گروهي از مومنين جن، نزدحسين(عليه السلام)آمدند و گفتند: ما شيعيان و ياوران تو هستم، هر چه مي خواهي به ما امر كن و اگر دستور دهي تمام دشمنانت را نابود مي كنيم و تو در وطن خويش بمان.

ابو عبدالله در حق آنها دعا كرد و به آنان فرمود: مگر شما قرآن را كه بر جدم رسول خدا (صلی‏اللّه‏علیه ‏وآله)نازل شده است نخوانده ايد؟

كه مي فرمايد: يعني: به مردم بگو اگر در خانه هاي خود بمانيد، آنهايي كه مقدر شده است كه كشته شوند،به سوي قبرهاي خود خواهند رفت ماندن در مدينه نتيجه ندارد . اگر من در خانه خود بمانم اين مردم شقي به چه وسيله امتحان شوند و چه كسي در قبر من بخوابد؟در صورتي كه خداوند روزي كه زمين را مي گسترد، آن را براي من برگزيده و پناه شيعيان و دوستان ما گردانيده است. اعمال ايشان را در آنجا قبول مي كند و دعاي آنان را در آنجا اجابت مي فرمايد. شيعيان ما در آن زمين مسكن مي كنند و براي آنها در دنيا و آخرت امان خواهد بود. ولي شما روز شنبه كه روز عاشورا است ، نزد من بياييد.

در روايت ديگري نقل شده كه حضرت به آنها فرمود: در روز جمعه كه من در پايان آن روز كشته مي شوم و ديگر كسي از اهل بيت و خويشان و برادارن من باقي نمي ماند و سر مرا براي يزيد مي برند،نزد من حاضر شويد.

مومنين جن گفتند: به خدا قسم اگر اطاعت امر تو واجب نبود، با تو مخالفت مي كرديم و تمام دشمنان تو را پيش از آنكه به تو آسيبي برسانند مي كشتيم.حسين(عليه السلام) فرمود:به خدا قسم قدرت ما براي كشتن آنها بيش از شما است، ولي نظر ما اين است كه بر همه اتمام حجت شود تا آنهايي که هلاك مي شوند از روي “بينه” به هلاكت رسند و كساني كه به سعادت مي رسند نيز از روي “بينه” بدان نائل شوند.

شهادت قيس بن مسهٌر:

حسن (عليه السلام) نامه اي به سليمان بن صرد خزاعي و مسيب بن نجبه و رفاعت بن شدٌاد و جمعي از شيعيانش كه در كوفه بودند،نوشت و آن را توسط قيس بن مسهٌر صيداوي فرستاد.
قيس نزديك كوفه رسيده بود كه حصين بن نمير، مامور ابن زياد او را ديد. خواست او را را بازرسي كند،قيس نامه حسين(عليه السلام) را بيرون آورد و آن را پاره پاره كرد.حصين او را نزد ابن زياد برد.عبيدالله پرسيد: “تو كيستي؟”

گفت:مردي از شيعيان اميرالمومنين علي بن ابي طالب(عليه السلام) و از شيعيان فرزندان او هستم.”

گفت:براي چه نامه را پاره كردن؟

قيس گفت:براي اين كه تو از مطلب آن مطٌلع نشوي.

ابن زياد پرسيد:نامه از جانب كي و به سوي چه كسي بود؟ گفت : از حسين(عليه السلام) به جمعي از اهل كوفه بود،كه من نامهاي آنان را نميدانم.ابن زياد غضبناك شد و گفت:به خدا قسم تو را آزاد نمي كنم تا نام آنان را بگويي، يا بر فراز منبر روي و به حسين بن علي و پدرش را دشنمام دهي و ناسزا گوئي وگرنه تو را با شمشير قطعه قطعه مي كنم.

قيس گفت : نام آن جماعت را به تو نخواهم گفت، ولي حاضرم بر منبر بروم و پدرش…

سپس بالاي منبر آمد و حمد و ثناي خداوند نمود و بر رسول خدا (ص)

درود فرستاد و براي علي بن ابي طالب و حسن و حسين (عليه السلام) بسيار طلب رحمت كرد و بر عبيدالله بن زياد و پدرش و بر سركشان بني اميه لعنت گفت، پس از آن گفت:

“ايها الناس! من فرستاده حسين(عليه السلام)به سوي شما هستم و او در فلان زمين است، به سوي او رويد و او را ياري كنيد.”

اين خبر به ابن زياد رسيد. دستور داد او را بالاي قصر دارالاماره به زمين انداختند و به شهادت نائل شد.

چون خبر شهادت او به حسين(عليه السلام) رسيد، گريه كرد و گفت: خداوندا! براي ما و شيعيان ما جايگاه نيكويي قراره بده و از راه مرحمت ،در مكاني، ما و آنها را جمع فرما ، زيرا تو بر همه چيز توانايي.

و روايت شده است كه حسين(عليه السلام)اين نامه را از منزلي كه معروف به “حاجز"بود فرستاد، و جايي غير از اين منزل هم نقل شده است.

جلوگيري حرٌ بن يزيد:

دو منزل به كوفه مانده بود كه ناگاه حرٌبن يزيد با هزار سوار بر حسين(عليه السلام) وارد شد. حضرت پرسيد: آيا براي ما آمده اي، يا براي جنگ ما ؟حرٌ گفت :” يا ابا عبدالله! به جنگ شما آمده ام .”

حسين(عليه السلام) فرمود : “لا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم “ وسخناني به يكديگر گفتند. تا آنكه ابا عبدالله(عليه السلام) گفت: “اگر شما با نامه اي كه فرستاديد، و با آنچه فرستادگان شما گفتند مخالف است، به همان جايي كه آمده ام باز مي گردم."حرٌ و يارانش از م اجعت او جلوگيري كردند.

حرٌگفت:” يأبن رسول الله! راهي را انتخاب كن و برو كه نه به كوفه روي و نه به مدينه، تا من نزد ابن زياد عذري داشته باشم و بگويم حسين(عليه السلام) از راهي رفته بود كه من او را نديم.” اباعبدالله راه دست چپ را انتخاب فرمود و به “عذيب هجانات"رسيد. در اين موقع نامه ابن زياد را به حرٌدادند. در آن نامه او را در امر حسين سر زنش نموده و دستور داده بود كار را بر او سخت بگيرد.

حرٌ و يارانش سر راه حسين(عليه السلام)را گرفتند و او را از رفتن منع كردند. حضرت فرمود: مگر تو نگفتي كه راه خود را بگردانيم و به راهي برويم كه غير از راه كوفه و مدينه باشد؟

گفت:"بلي، وليكن نامه امير عبيدالله به من رسيده و در آن نامه مرا امر كرده است بر تو سخت گيري كنم، و جاسوسي بر من گماشته كه دستورات او را اجرا نمايم".

پس از آن حسين(عليه السلام) ميان اصحاب خود بر پا ايستاد. حمد و ثناي الهي نمود و درود بر جدش رسول خدا (صلی‏ اللّه ‏علیه ‏وآله) فرستاد و سپس فرمود:

اي مردم! شما آنچه را كه براي ما پيش آمده است مي بينيد به راستي دنيا تغيير نموده و زشتيهاي خود را آشكار ساخته و نيكيهايش روي گردانده است و پيوسته برخلاف مراد انسان عمل مي نمايد. ولي ازدنيا چييزي باقي نمانده است مگر مقدار كمي به اندازه قطراتي كه پس از ريختن آب در ظزف مي ماند و جز يك زندگي پست كه مانند زمين شور زار است . مگر نمي بينيد به حق عمل نمي شود و از باطل جلوگيري نمي گردد و نتيجه آن اين است كه مومن خواستار مي شود به شهادت در راه حق مي شود و به راستي مرگ را بجز سعادت و زندگي با ستمكاران را جز ملالت و سختي نمي بينم.نوع مردم برده و بنده دنيا هستند و نام دين را تنها بر زبان مي رانند تا روزي كه زندگيشان بر وفق مراد باشد ، از دين دم مي زنند ولي اگر در محاصره بلاها قرار بگيرند و به بوته آزمايش درآيند، معلوم مي شود كه دين داران حقيقي تعدادشان اندك است.

“زهير بن قين” برخاست و گفت :"يأبن رسول الله! ما سخنان تو را شنيديم. اين دنياي فاني نزد ما ارزشي ندارد. اگر هم دنيا پايدار بود و ما در آن جاويدان بوديم، كشته شدن در راه تو را بر آن زندگي هميشگي دنيا ترجيح مي داديم.

بعد از او “هلال بن نافع بجلي"ايستاد و گفت :"به خدا قسم ما ازشهادت و مرگ باكي نداريم و بر همان نيٌت و بصيرت خود، باقي هستيم. با دوستان تو دوست ، و با دشمنانت دشمنيم". پس از او “برير بن خضير” برخاست و گفت : اي پسر پيغمبر! به خدا قسم خداوند به وجود تو بر ما منٌت گذاشت كه براي ياري تو بجنگيم و بدنهاي ما در راه تو قطعه قطعه شود و در عوض جدٌت روز قيامت شفيع ما باشد".

منبع: لهوف

 

 


فرم در حال بارگذاری ...


 
مداحی های محرم