« اول محرم؛ پیوستن انسبنحارث به امام حسین علیه السلام | دانلود مداحی سلام آقا که الان روبروتونم مهدی اکبری » |
اشعار روز دوم محرم
نوشته شده توسطرحیمی 31ام شهریور, 1396
شعر حسن لطفی به مناسبت روز دوم محرم
اینجا کجاست این همه غربت دیار کیست
این خاک، این غبار پر از غم مزار کیست
آن تل، تل خاکی و گودی پشت آن
جانم به لب رسانده مگر سوگوار کیست
با من بگو که آن همه نیزه برای چیست
یا آن سپاه دشنه به فکر شکارِ کیست
وای از رباب حرمله اینجا چه میکند
وای از رباب حرمله در انتظار کیست
آن نیزههای مرد کش سهمگین او
سهم گلوی مثل گل شیر خوار کیست
برگرد تا به گریه نگویم کنار تو
این زخمهای بیشتر از بیشمار کیست
برگرد تا که نشنوی از کوفیان که این
ناموس بی برادر و محمل سوار کیست
شعر محمود ژولیده به مناسبت روز دوم محرم
شد زمین و زمان همه درهَم
کربلا، چون قدوم دلبر دید
نینوا از مهابتِ سلطان
زیر پای حسین میلرزید
پا ز. مرکب چو بر زمین بگذاشت
میزد از آسمان فرشته صَلا
آیهای بر امام نازل شد
قل اعوذ برب کرب و بلا
چه شدای مرکبِ زبان بسته؟!
که قدم از قدم نَه برداری؟
گوشهی دیده ات چرا خیس است؟
مگر از کربلا خبر داری؟
پیشِ قدِّ رسای ساقی بود
نخلها سر فرود آوردند
کودکان در برِ عمو عباس
مَشک ها، هر چه بود آوردند
قول دادند، موجهای فرات
که کسی تشنه لب نمیماند
خارها هم به ساربان گفتند
هیچ طفلی عقب نمیماند
غیرتِ کودکانه را بنگر
گریهها گریههای نوزاد است
حیرتِ ماورا را بنگر
خندهها خندههای صیاد است
روی دستِ تمام دخترها
عمه کارِ بهانهای میداد
با زبان اشاره غمها را
ردّ پایی، نشانهای میداد
گفت: با خویش زیر لب زینب
این زمین را چه جور میبینی؟
ناگهان زد صدا: برادر جان!
نیزهها را ز. دور میبینی؟
دارد از گوشه گوشۀ میدان
دسته دسته سپاه میآید
نکند این چنین که میبینم
خبر از قتلگاه میآید
این همه لشگر از کجا آمد؟
پس چه شد وعدههای مهمانی؟
باغ هاشان چه میوهها داده!
سفره هاشان پُر از پریشانی!
کوله هاشان چرا پر از تیر است؟
بارهاشان چرا پر از سنگ است؟
میشود تا مدینه برگردیم؟
دلِ من بهر مادرم تنگ است؟
کربلا، چون قدوم دلبر دید
نینوا از مهابتِ سلطان
زیر پای حسین میلرزید
پا ز. مرکب چو بر زمین بگذاشت
میزد از آسمان فرشته صَلا
آیهای بر امام نازل شد
قل اعوذ برب کرب و بلا
چه شدای مرکبِ زبان بسته؟!
که قدم از قدم نَه برداری؟
گوشهی دیده ات چرا خیس است؟
مگر از کربلا خبر داری؟
پیشِ قدِّ رسای ساقی بود
نخلها سر فرود آوردند
کودکان در برِ عمو عباس
مَشک ها، هر چه بود آوردند
قول دادند، موجهای فرات
که کسی تشنه لب نمیماند
خارها هم به ساربان گفتند
هیچ طفلی عقب نمیماند
غیرتِ کودکانه را بنگر
گریهها گریههای نوزاد است
حیرتِ ماورا را بنگر
خندهها خندههای صیاد است
روی دستِ تمام دخترها
عمه کارِ بهانهای میداد
با زبان اشاره غمها را
ردّ پایی، نشانهای میداد
گفت: با خویش زیر لب زینب
این زمین را چه جور میبینی؟
ناگهان زد صدا: برادر جان!
نیزهها را ز. دور میبینی؟
دارد از گوشه گوشۀ میدان
دسته دسته سپاه میآید
نکند این چنین که میبینم
خبر از قتلگاه میآید
این همه لشگر از کجا آمد؟
پس چه شد وعدههای مهمانی؟
باغ هاشان چه میوهها داده!
سفره هاشان پُر از پریشانی!
کوله هاشان چرا پر از تیر است؟
بارهاشان چرا پر از سنگ است؟
میشود تا مدینه برگردیم؟
دلِ من بهر مادرم تنگ است؟
شعر مهدی رحیمی به مناسبت روز دوم محرم
آفتاب دوبارهای پیداست
روی دوشش ستارهای پیداست
مشک بر روی شانۀ عباس
لب دریا کنارهای پیداست
این طرف غیر خار در دستی
وایِ من سنگ خارهای پیداست
آن طرف حنجری عطش آلود
در پسِ گاهوارهای پیداست
این طرف با سه شعبههای خودش
روی اسبی سوارهای پیداست
آه از توی گودی گودال
سر دارالامارهای پیداست
اگر این نیزهها اجازه دهند
بدن پاره پارهای پیداست
***
خاک این دشت سربلند شده
روی پایش اگر بلند شده
کاروانی ز. دور میآید
آه از هر جگر بلند شده
چهرۀ ماهتاب این لشگر
روی دست قمر بلند شده
به قد و قامت علی اکبر
چشم نیزه نظربلند شده
وای تیر سه شعبهای انگار
روی پاهای پر بلند شده
روی زانو نشسته حرمله و
روی دستی پسر بلند شده
سمت هرکس حسین در نقشی
گه عمو گه پدر بلند شده
این خمیده سه ساله کیست مگر-
-مادر از پشت در بلند شده
نجمه گوید که قد قاسم من
از جه رو اینقدر بلند شده
روی دست تو اکبر از پا؟ نه
از میان کمر بلند شده
***
گل به وقت گلاب نزدیک است
لحظۀ اضطراب نزدیک است
لحظهای که عمو به خود میگفت:
مشک بردار آب نزدیک است
بی گمان بین آب و ششماهه
لحظۀ انتخاب نزدیک است
لحظۀ رو گرفتن ارباب
از نگاه رباب نزدیک است
آه خفاشهای بی مقدار!
کشتن آفتاب نزدیک است
لحظههای کشیدن دست و
روسری و نقاب نزدیک است
روی دوشش ستارهای پیداست
مشک بر روی شانۀ عباس
لب دریا کنارهای پیداست
این طرف غیر خار در دستی
وایِ من سنگ خارهای پیداست
آن طرف حنجری عطش آلود
در پسِ گاهوارهای پیداست
این طرف با سه شعبههای خودش
روی اسبی سوارهای پیداست
آه از توی گودی گودال
سر دارالامارهای پیداست
اگر این نیزهها اجازه دهند
بدن پاره پارهای پیداست
***
خاک این دشت سربلند شده
روی پایش اگر بلند شده
کاروانی ز. دور میآید
آه از هر جگر بلند شده
چهرۀ ماهتاب این لشگر
روی دست قمر بلند شده
به قد و قامت علی اکبر
چشم نیزه نظربلند شده
وای تیر سه شعبهای انگار
روی پاهای پر بلند شده
روی زانو نشسته حرمله و
روی دستی پسر بلند شده
سمت هرکس حسین در نقشی
گه عمو گه پدر بلند شده
این خمیده سه ساله کیست مگر-
-مادر از پشت در بلند شده
نجمه گوید که قد قاسم من
از جه رو اینقدر بلند شده
روی دست تو اکبر از پا؟ نه
از میان کمر بلند شده
***
گل به وقت گلاب نزدیک است
لحظۀ اضطراب نزدیک است
لحظهای که عمو به خود میگفت:
مشک بردار آب نزدیک است
بی گمان بین آب و ششماهه
لحظۀ انتخاب نزدیک است
لحظۀ رو گرفتن ارباب
از نگاه رباب نزدیک است
آه خفاشهای بی مقدار!
کشتن آفتاب نزدیک است
لحظههای کشیدن دست و
روسری و نقاب نزدیک است
شعر حسین سازور به مناسبت روز دوم محرم
ای امیر الحاج قلبم بی قراری میکند
تا که از غصه نمیرم گریه یاری میکند
جان من کمتر بگو، کرب و بلا، کرب و بلا
نام این صحرا ز. دیده اشک جاری میکند
گوئیا میبینم اینجا صبح تا قبل غروب
هر طرف یک بانوئی را سوگواری میکند
اولین تصویر جسم ارباً اربای علی ست
دشت را دشمن از او آئینه کاری میکند
گوئیا میمبینم اینجا دور تو بگرفته اند
زان میانه رأس تو نیزه سواری میکند
دشمنت سر تا به پایت را به غارت میبرد
بهر یک پیراهن کهنه چه کاری میکند
هر که بهر غارت آمد دست خالی برنگشت
موی بین پنجهها را یاد گاری میکند
تا که از غصه نمیرم گریه یاری میکند
جان من کمتر بگو، کرب و بلا، کرب و بلا
نام این صحرا ز. دیده اشک جاری میکند
گوئیا میبینم اینجا صبح تا قبل غروب
هر طرف یک بانوئی را سوگواری میکند
اولین تصویر جسم ارباً اربای علی ست
دشت را دشمن از او آئینه کاری میکند
گوئیا میمبینم اینجا دور تو بگرفته اند
زان میانه رأس تو نیزه سواری میکند
دشمنت سر تا به پایت را به غارت میبرد
بهر یک پیراهن کهنه چه کاری میکند
هر که بهر غارت آمد دست خالی برنگشت
موی بین پنجهها را یاد گاری میکند
فرم در حال بارگذاری ...