« اشکهای رهبر انقلاب با مداحی جان آقا سنه قربان آقا + فیلمهفتم محرم؛ آغاز رسمی قطع آب در کربلا »

اشعار ویژه شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

نوشته شده توسطرحیمی 26ام شهریور, 1397

 

شاعران آیینی کشورمان هر کدام به یاد عزای سالار شهیدان علیه السلام و یاران وفادارشان ابیاتی را سروده‌اند. شما می توانید در این گزارش اشعار ویژه شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام را  بخوانید.

اشعار برگزیده شاعرانی که برای حضرت علی اکبر (ع) شعر سروده‌اند
 

سپردمت به خدا اى عزیزِ جان پدر
ترحمى پسرم بر قدِ کمانِ پدر

به باد گفتم اگر شد مرتبت بکند
که بردنِ تنِ تو نیست در توانِ پدر

همینکه خودِ تو افتاد زانویم شُل شد
رسید آتشِ داغت بر استخوان پدر

تمام دشت عزیزم پر از على شده است
بگو چه آمده آخر سرت جوانِ پدر؟

بیا و فرصت یک بوسه را مهیا کن
زبان گذار دوباره تو بر دهان پدر

«آرمان صائمى»

اشعار برگزیده شاعرانی که برای حضرت علی اکبر (ع) شعر سروده‌اند

با خَلق و خُلق و منطق احمد نمای تو
با خشم و دست و بازوی خیبر گشای تو

ازیک طرف پیمبر و از یک طرف علی
جز تو که قادر است نشیند به جای تو؟

برخیز با حسین، غدیری به پا بکن
تا اینکه خصم فاطمه افتد به پای تو

در لشگری که اسم تو هم کشته می‌دهد
صد نسل منقرض کند این حمله‌های تو

ترس من از نگاه بد این جماعت است
میخوانم «ان یکاد» همیشه برای تو

تا دور میشوی دل من شور میزند
خیره شده سکینه به هر رد پای تو

دیگر چرا صدای اذانت نمیرسد؟
پس کو نوای دلکش آن ربنای تو؟

این‌های و هوی و هلهله ترسانده خیمه را
وقتی نمیرسد به رقیه صدای تو

این حرمله، قسم که ندارد مهارتی
این تیر قصد کرده نشیند به نای تو

جز شرق تا به غرب همین دشت نینوا
جایی نرفته پیکر از هم جدای تو

برخیز‌ای علی و ببین مادر آمده
زینب شود فدات که اشکت در آمده…

«محمدرضا رضایی»

اشعار برگزیده شاعرانی که برای حضرت علی اکبر (ع) شعر سروده‌اند

تمام غیرت من زیر دست و پا مانده
دوباره دست دلم غرق ربنا مانده

کبوترانه تو هم پر زدى و عشق شدى
نگاه حسرت من بین روضه‌ها مانده

براى فاتحه خوانى زبان نمى چرخد
امان بریده ز من باز بغض وامانده

زمانه بى تو عزیزم چه زود پیرم کرد
زمانه بعد تو اصلا بگو چرا مانده

ببین چه لشکر ما بى تو سوت و کور شده
چرا صداى تو در سینه ى تو جامانده

شبیه مادرمان سینه ات ترک خورده
دوباره در غم سختى قدم دوتا مانده

بلند قامت من روى خاک افتادى
پدر نشسته و یک جسم در عبا مانده

نفس بکش پسرم پا زمین مکش اکبر
هنوز روضه سلطان کربلا مانده

هنوز درد غریبى هنوز تنهایى
هنوز اشک یتیمى بچه‌ها مانده

به وسعت همه دشت جا به جا شده اى
چگونه خیمه برم پیکرت کجا مانده

بلند شو پسرم تا نبینم عمه تو
میان حجمه ى یک مشت بى حیا مانده

«احمد شاکرى»

اشعار برگزیده شاعرانی که برای حضرت علی اکبر (ع) شعر سروده‌اند

جُنبشی بین آسمان‌ها بود
شورشی تا به عرشِ اعلا بود

چشم‌های فرشتگان مبهوت
به جوانی پیمبر آسا بود

مرتضایی به شکلِ پیغمبر
یا حسینی که عالم آرا بود

محشری می‌رود به رویِ زمین
یا قیامِ قیامت آنجا بود

اینکه پشتِ سرش روانه شده است
آیه‌ی «وان یکاد» زهرا بود

نه فقط دل زِ کربلا برده
با شکوهش دل از خدا برده

لرزه بر جانّ دشت اُفتاده
از حسینی‌ترین نبی زاده

کیست این گردباد پیچیده
که خدا تیغ در کَفَش داده

کیست این مرد غیرتِ طوفان
کیست این سر فرازِ دلداده

همه گفتند که خدا انگار
باز پیغمبری فرستاده

از نژاد علی به نامِ علی
مثل عباس کوهِ اِستاده

باز دریای ایستاده ببین
شورِ رزمِ امیر زاده ببین

قدمی زد زمین تلاطم کرد
لشکری دست و پای خود گم کرد

خویش را قبله‌گاهِ میدان و
کعبه را قبله‌گاه دوم کرد

آسمان را به خاک می‌دوزد
اینکه بر حادثه تبسم کرد

شور آتشفشان شروع شده است
مرتضی گوئیا تجسم کرد

اینکه از کشته پشته می‌سازد
با لب تیغ خود تکلّم کرد

رجزش دشت را بهم پیچاند
نعره‌ای زد زمانه را لرزاند

تشنگی می‌بَرَد توانش حیف
خشک‌تر می‌شود لبانش حیف

پیشِ چشمانِ خسته‌اش انگار
تیره شد تیره آسمانش حیف

نَفَسش در شماره اُفتاده
خسته شد دستِ پُر توانش حیف

مَرکبِ زخمی از نَفَس اُفتاد
رفت در بینِ دشمنانش حیف

ناگهان ضربه‌ای زد از پهلو
نیزه‌ای سمتِ استخوانش حیف

بر زمینش زد از سرِ زینش
پدرش آمده به بالینش

چشمت از حال من خبر دارد
پدرت دست بر کمر دارد

همه فهمیده‌اند بابایت
حالتی مثل محتضر دارد

تیغ‌هایی که هست اطرافت
چقدر لَخته‌ی جگر دارد

دستِ لرزانِ من کجا و تنت؟
که تو را تکه تکه بردارد

خُرد شد استخوانت، اما نه
استخوانی تنت مگر دارد

نَکنَد از بَرِ پدر بِرَوی
خون من گردنت اگر بِرَوی

بی تو تنهای کربلا شده‌ام
بی تو اُفتاده‌تر زِ پا شده‌ام

من غرورِ شکسته‌ام بابا
بی تو غمگین‌ترین صدا شده‌ام

نوکِ انگشتهایشان این سوست
عاقبت دست بر عصا شده‌ام

بی تو بازیچه‌ی نگاه همه
بی تو مجروح خنده‌ها شده‌ام

همه کف می‌زنند و می‌خندند
بِینِ اینان چه آشنا شده‌ام

از کنارت چگونه برخیزم
خاک باید به روی سر ریزم

حجمی از خون و نیزه و تیری
حجمی از زخم‌های دلگیری

حجمی از خُرده‌های یک ساقه
حلقه‌هایِ جدایِ زنجیری

حجمی از تیغ‌های لب پَرِ سرخ
حجمی از تکه‌های شمشیری

حجمی از پاره‌های پاشیده
غرقِ صد ضربه‌ی نَفَس گیری

حجمی از پیکرِ پراکنده
در سراشیبی و سرازیری

به دلم تیرِ آتشین نزنی
پیرمَردَم مرا زمین نزنی

«حسن لطفی»

اشعار برگزیده شاعرانی که برای حضرت علی اکبر (ع) شعر سروده‌اند

می‌روی و می‌بری همراه خود جان مرا
صبـــر کن بابا ببیـن حــال پریشــان مرا

در پی ات اهل حرم آئینه و قرآن به دست‌
می‌بری بـا خود دل خیمـه نشـینان مرا‌

"rtl" style="text-align: center;"> 
ای عصای پیری ام، داری هلالم می‌کنی
بعد تو دشـمن ببینـد حــال حیــران مرا

قبل رفتن اندکی پیش دو چشمم راه رو
پر کن از قد رســایت قاب چشــمان مرا

در جواب تشنگی شد عایدم شرمندگی
گر چـه دیدی با زبانت کام عطشــان مرا

از نفس افتاده، سوی تو خودم را می‌کشم
آه بابا جــان، ببیـن زانـوی لـرزان مرا

سوره‌های پیکرت پاشیده از هم وای من
پخش صحــرا کرده اند آیــات قـرآن مرا

عده‌ای کل می‌کشند و عده‌ای کف می‌زنند
تــا شنیـده دشمنت آوای افغـــان مرا

تا صدایش می‌کنم یک دشت پاسخ می‌رسد
زینبـم، بنگـر علـی هـای فــراوان مرا

خون او را در تمام دشت جـــاری کرده اند
کربــلا را بــا تنـش آئیـنه کــاری کرده اند

«مصطفی هاشمی نسب»

اشعار برگزیده شاعرانی که برای حضرت علی اکبر (ع) شعر سروده‌اند

باید از عشق یار دَم بزنی
پیش بابا کمی قـدم بزنی

فـکر من را نکن برو بابا
با اذانی به وقت کرب و بلا

شبه پیغمبرِ حرم برخیز
اسداللهِ لشـکـرم برخیز

وَحـدهُ لا اله الا الله
برو آئینه یِ رسول الله

علی اکبر که رفت غوغا کرد
کـربلا جـان تازه پـیدا کرد

رقص شمشیر او اباالفضلی
لـحن تکبیر او اباالفضلی

کربلا حیدر و پیمبر دید
معـرکه زیر پای او لرزید

لشکری کرده از هراسش غَش
شک ندارم بهانه بود عـطش

نوه یِ ارشـد، ولی الله
بوسه می‌زد به دست ثارالله

آب …بابا…علی…علی یارت‌
می‌روم من خـدا نگهدارت

لشکر از چند سو هجوم آورد
با خودش حَربه‌های شوم آورد

نیزه و تیغ و تیر و گـُرز و سنگ
حلقه یِ دشمنان حـیدر… تنگ

خون او روی چشم اسب چکید
اسب پیچاره راه را که ندید …

اشتباهی به سمت لشکر رفت
وای بر من که حوصله سر رفت

فرق سر که شکست یاحیدر
کار سـر نیزه… کار میـخِ در

سینه اش مثل سینه یِ زهرا
رفت مَرکب به خیمه یِ زن‌ها

قیچی آمد به جانِ تن افتاد
لقمه لقمه…زمین…بدن افتاد

کربلا خون به قلب بابا کرد
پیکرش را که اِرباً اربا کرد…

به زمین خوردن پدر خندید
شاه تن را روی حصیری چید

وحـده لا اله الا الله
آمد آئینه یِ رسول الله

بر روی شانه یِ جوانان بود
ندبه خوان سرور شهیدان بود

«حسین ایمانی»

اشعار برگزیده شاعرانی که برای حضرت علی اکبر (ع) شعر سروده‌اند

قد رعنای تو، چون سرو سپیدار شده
کربلا محو رخ احمد مختار شده

دور تا دور سرت آیینه می‌چرخانم
بسکه گیسوی بلند تو دل آزار شده

تا کمی راه روی این دل من می‌لرزد
قد طوبایی زهراست پدیدار شده

چشم بد دور از آن قد رشیدت پسرم
قامتت شانه به شانه با علمدار شده

گر ترک خورده لبت غصه مخور‌ای بابا
تشنه‌ی وصلی و هنگامه‌ی دیدار شده

تا صدای تو شنیدم که پدر زود بیا
گفتم‌ای وای علی بی کس و بی یار شده

نیزه‌ها رفت چو بالا به سر خویش زدم
وسط معرکه این یاس گرفتار شده

کوچه‌ای باز شدو هر که زره آمدو زد
ماجرای تو شبیه در و دیوار شده

زشکافی که به پهلوی تو خورده پیداست
نوک نیزه اثرش، چون نوک مسمار شده

دشمن آن بغض علی را سر تو خالی کرد
تن تو طعمه هر گرگ جگر خوار شده

بین محراب دو ابروی تو از هم شد باز
صورتت جلوه‌ای از حیدر کرار شده

خیز و زیر بغلم گیر و سوی خیمه ببر‌
ای جوانم ز غمت دیده‌ی من تار شده

اربا اربایی و کس معنی آن کی فهمد
این عبا تا به ابد محرم اسرار شده

«قاسم نعمتی»

اشعار برگزیده شاعرانی که برای حضرت علی اکبر (ع) شعر سروده‌اند

یک نـفـر بـرخاسـته
یک نفـر در هیبـت یک شـیر نَـر برخاسته
 
در دفاعِ از حُـسـین
تیـغ بُـرّانی به شـکل یک سِــپر برخاسته

قـبل احـلیٰ مِنْ عَسَل
نغمه‌ شیرینی از کوهِ شکر برخاسته
 
در غـریبستان درد
قـبل قــومِ خـود، به یاری پـدر برخاسته
 
وقـت رزمش”یاعلی»
از دهـانِ بـاز شمــشیر دو سر برخاسته
 
از تماشایش مَلَک
با نـوایِ”هٰا عَلیْ، کیفَ بـشر» برخاسته
 
مصطفی و مرتضی ست
آمده خورشیدْ میدان، یا قمر برخاسته؟
 
آمـده خـیر البَشَـر
نالـه‌ واویلتــایِ اهـلِ شَـر برخاستــه
 
از صفوفِ دشمنان
وقت رویارویی اش”أَیْنَ المَـفَر» برخاسته
 
تیغ هاشان شد غلاف
چون تصوّر شد، نبی بار دگر برخاسته
 
آتشی برپا شـده
از مـیان دشـت، بـویِ دردِسـر بـرخاسـته
 
وای وای از آن عمود
که به قصدِ بوسه بر این فرقِ سر برخاسته
 
نیزه‌ای در پهلویش
پیش پایِ شاه عطشان تا کمر برخاسته
 
میخَرد سُـلطانِ عـشق
هرکسی را در غمش آه از جگر برخاسته

«محمّد قاسمی»


فرم در حال بارگذاری ...