« داروى های آرام‏بخش در قرآنتعقل و تفکر در قرآن و سنت »

اطاعت و بندگى

نوشته شده توسطرحیمی 11ام تیر, 1394

حکایت اطاعت و بندگى به نقل از آیت الله سيد رضا فيروزآبادى

وى از سنين كودكى به عبادت و راز نياز عشق مى ورزيد. هنوز چند بهار از زندگى پربارش نمى گذشت كه اعمال عبادى خويش را انجام مى داد. وى در ضمن وصايايى كه در 14 آبان 1337، در 90 سالگى، در جمع اعضاى خانواده اش ايراد كرد، به عبادات دوران كودكى اش اشاره كرده، مى گويد:

«از چهار سالگى، شروع كردم به نماز خواندن چيزى بلد نبودم گريه مى كردم پدرم كلمه به كلمه مى آموخت و من در تعقيب او كلمه ها را ادا مى كردم و افعال را به جا مى آوردم».

در 6 سالگى ديدم پدر و مادرم روزه مى گيرند

پرسيدم: چرا شما چيزى نمى خوريد؟

مى گفتند: خدا فرموده.

گفتم: پس اگر خدا فرموده، من هم مى گيرم.

گفتند: خدا به تو واجب نكرده.

گفتم: واجب هم نكرده باشد، باز روزه مى گيرم على رغم ميل پدر و مادرم روزه مى گرفتم.

گاهى در تابستان ها ضعف و سستى بر من عارض مى شد. من را نزد زنى فرستادند تا با ايجاد ترس مانع روزه گرفتنم شود. آن زن تا غروب از من مواظبت مى كرد. هر روز غروب ها مرخص مى كرد تا به خانه برگردم البته هميشه اين طور نبود. يك روز بعد از غروب آفتاب هم مرا نگه داشت. با تاريك شدن هوا، چوب و فلكى آورد. پاهايم را در فلك گذاشت و شروع كرد به زدن.

گفتم: من كارى نكرده ام. گفت: چرا روزه مى گيرى؟ گفتم: پدر و مادرم روزه مى گيرند، من هم مى گيرم. پدر و مادرم گفته اند: هركس روزه نگيرد، به جهنم مى رود به اين جهت، من هم روزه مى گيرم ولى آن زن از بنده التزام گرفت تا ديگر روزه نگيرم. آنگاه مرا مرخص كرد. از آن روز تاكنون كه 90 سال از عمرم مى گذرد، روزه ام را گرفته ام».

پژوهشکده باقرالعلوم(علیه السلام)


فرم در حال بارگذاری ...