« بین خود و دیگران فاصله درست نکنید"ریشه همه بدبختیهای ما گناه است. »

انگيزۀ آفرينش

نوشته شده توسطرحیمی 25ام مرداد, 1398

 


انسان از نخستين روزهاى پيدايش و زندگى خود با شعور خدادادى-خواه‌ناخواه -به وجود عده‌اى از مجهولات پى‌برده و با غريزۀ كنجكاوى حل آنها را از خود خواسته و از خود مى‌پرسد:

آيا جهان هستى مشهود، خداى آفريننده‌اى دارد؟ در صورتى كه آفريننده‌اى در كار باشد، انگيزه و هدف وى از آفرينش چيست؟ و آيا در اين صورت ما وظيفه و تكليفى داريم؟


بديهى است اگر به هريك از سؤالات فوق جواب مثبت داده شود؛ يك سلسله پرسش‌هاى فرعى مربوط به مشخصات مورد سؤال و چگونگى وجود او و آثار و لوازم تحقق وى، پيش خواهد آمد كه چنانكه گفته شد؛ نهاد خدادادى انسان، نگران و خواهان حل منطقى و قطعى آنهاست.

بدون شك مسئلۀ مورد سؤال، يكى از ابتدايى‌ترين و عمده‌ترين مسايلى است كه مورد توجه فطرت انسانى بوده و نهاد انسان نيازمندى خود را به حل منطقى و قطعى آن در اولين وهلۀ زندگى درك مى‌نمايد.

تحليل و بررسى اين پرسش

ترديد نيست آنچه ما را وامى‌دارد كه از غرض و هدف آفرينش سؤال كنيم اين است كه ما چنانكه مشاهده مى‌كنيم كارهاى اجتماعى و عقلانى خود را براى به دست آوردن اهداف و آرمان‌هايى انجام مى‌دهيم كه طبعا مناسب كار بوده و به درد ما خورد. ما مى‌خوريم براى اينكه سير شويم؛ مى‌آشاميم براى اينكه سيراب گرديم؛ مى‌پوشيم براى اينكه از سرما و گرما مصون بمانيم، خانه مى‌سازيم تا سكنى كنيم، سخن مى‌گوييم براى اينكه آنچه در نهادمان هست بفهمانيم. . .

هرگز انسان، بلكه هر صاحب شعورى، در كارهايى كه با شعور و اراده انجام مى‌دهد، از غرض و هدف خالى نبوده، و كارى كه هيچ‌گونه نفع ندارد، انجام نخواهد داد. همين مشاهدۀ اهداف در اعمال ارادى خودمان و قياس حال هر فاعل علمى ديگر به حال خودمان مى‌باشد كه ما را وادار به اين پرسش مى‌كند كه: انگيزه و هدف خداى جهان كه مصداق فاعل علمى است از آفرينش چيست؟

ولى آيا همين اندازه از مشاهده و قياس، صحت اين سؤال را مى‌تواند تضمين نمايد؟ و آيا حكم و خاصيتى را كه در پاره‌اى موارد يافتيم مى‌توان به همۀ موارد توسعه و عموميت داد؟ پاسخ اين پرسش‌ها منفى است و تنها راه‌حل قطعى تجزيه و تحليل معنى غرض و انگيزه مى‌باشد، زيرا راهى براى استقرا و تتبع موارد نداريم.

در مثال تغذيه كه گذشت؛ سيرى را كه هدف است، به واسطۀ تغذيه حاصل مى‌كنيم. سيرى با تغذيه ارتباطى دارد؛ زيرا نتيجه و مولود همين كار است و غذا با ورود خود به معده، دستگاه گوارش را به فعاليت واداشته و او را از وارد كردن مادۀ جديد بى‌نياز ساخته و خواستۀ او را تأمين مى‌كند و بالاخره «سيرى» يك نوع اثر و معلول تغذيه است و تغذيه نيز كار و حركت مخصوصى است كه از ما شروع كرده و به اثر خود كه «سيرى» باشد، منتهى شده و خود از بين مى‌رود و همين تغذيه ارتباط ديگرى با ما-كه فاعل هستيم-دارد و آن اين است كه ما مواد بقا و ادامۀ زندگى را در داخل وجود خود به‌عنوان ذخيره نداريم؛ فقط براى تأمين بقا به تجهيزاتى از قوا و ابزارها مجهز مى‌باشيم كه به واسطۀ آنها مواد غذايى مفيد، بقا را تدريجا حاصل كرده و ضميمۀ وجود خود قرار داده و به زندگى خود ادامه مى‌دهيم.

همين‌كه قواى درونى ما كه توأم با شعورند، احساس نياز كردند، با جنب‌وجوش طبيعى خود، ما را وادار مى‌كنند كه ابزار بدنى را به كار انداخته و با انجام حركات ويژه‌اى، خود را به مادۀ مورد حاجت رسانيده و نقص وجودى خود را تكميل كنيم، پس «سيرى» چنانكه رابطه‌اى با تغذيه داشت، رابطۀ ديگرى نيز با ما دارد، زيرا آن كمالى است كه نقص وجودى ما را تكميل و نيازمندى‌هاى ما را رفع مى‌نمايد و با جلوه‌اى كه به قواى درونى ما نموده، ما را وادار به فعاليت مى‌كند كه آن را به دست بياوريم و خود را با آن تكميل كنيم.

با بررسى هريك از كارهاى ارادى و اختيارى بيرون از شمار خود، مانند: آشاميدن، نشستن، برخاستن، گفتن، شنيدن، رفتن و آمدن. . . همان خواصى كه از بررسى مثال تغذيه به دست آمد، نشان خواهد داد، حتى در كارهايى كه به حسب ظاهر با كمال بى‌هدفى انجام مى‌دهيم.

اگر دقت كنيم، روشن مى‌شود: در كارهايى كه انجام مى‌دهيم اگر نفعى براى ما نداشته باشد، انجام نخواهيم داد، مانند: خوبى‌هايى كه فقط از راه بشردوستى انجام داده و هدف ديگرى نداريم و مانند دستگيرى‌اى كه يك توانگر بى‌نياز از فقيرى نيازمند مى‌كند و. . . در اين موارد در حقيقت آرزوى عاطفه را عملى مى‌سازيم و تأثر درونى خود را از مشاهدۀ حال فقير رفع نموده و راحتى نفس خود را تأمين مى‌كنيم و همچنين. . .

از اين بررسى به‌طوركلى اين نتيجه را مى‌توان گرفت كه «انگيزۀ عمل» در كارهاى اختيارى، اثر مناسبى است كه درنتيجۀ عمل (حركت مخصوص فاعل) قرار گرفته و هم‌مرز عمل و فعل مى‌باشد و كمالى است كه نقص انجام‌دهندۀ عمل را رفع نموده و او را تكميل مى‌كند.

هدف در تمام اجزاى جهان

البته-چنانكه روشن شد-در نظر ابتدايى، موضوع انگيزه و هدف را مخصوص فاعل‌هاى اختيارى كه به شعور و اراده مجهز مى‌باشند و كارهاى اختيارى آنها مى‌دانيم. ولى اگر اندازه‌اى دقيق‌تر شويم، خواهيم ديد كه همۀ آثار و خواصى كه بواسطۀ آنها براى افعال و فاعل‌هاى اختيارى «هدف» اثبات كرديم، بى‌كم‌وكاست در عامل‌هاى طبيعى و افعال طبيعى آنها موجودند، زيرا هر عامل طبيعى و هر مركب مادى نيز مانند يك فاعل اختيارى با قوايى مجهز مى‌باشند كه براى رفع حاجت و اقتضاى طبيعت خويش آنها را به كار انداخته و با انجام دادن حركت مخصوصى كه عمل اوست، نياز خود را رفع و نقيصۀ خود را تكميل مى‌كند و همان چيزى‌كه اثر فعاليت اوست، هم با فعاليت او ارتباط مستقيم و منظمى دارد و هم با خود او.

چنانكه در مورد فعاليت‌هاى اختيارى همان‌طور بود، و بود و نبود شعور و اراده كمترين دخلى در تحقق و عدم تحقق اين نتيجه و رابطۀ آن با عمل و عمل‌كننده ندارد. اگرچه ما اين موضوع را در مورد كارهاى اختيارى كه از افراد زنده و باشعور و اراده سر مى‌زند، «هدف» مى‌ناميم و در فعاليت‌هاى ديگر طبيعى از نام هدف مضايقه نموده و نتيجه نام داده و اطلاق لفظ هدف را اطلاق مجازى تصور مى‌كنيم؛ ليكن حقيقت امر در هر دو مورد يكى است و كارى را كه يك عامل طبيعى در تاريك‌خانه طبيعت انجام مى‌دهد، فرد زنده‌اى در روشنايى چراغ علم به وجود مى‌آورد، بى‌اينكه در رابطه‌هاى مذكور تغييرى پيدا شود.

بنابراين «هدف» در همۀ اجزاى جهان آفرينش عموميت داشته و تا آنجا كه بر قانون علت و معلول و ساير قوانين كلى حكومت مى‌نمايد، هرگز كارى بدون هدف و غرض انجام نمى‌گيرد و هيچ عاملى در فعاليت و عمل خود از غايت و آرمان بى‌نياز نيست.

هر فردى را از هر نوع در نظر بگيريم، مانند يك انسان، يك حشره، يك درخت سيب، يك بوتۀ گندم، يك پارچۀ آهن، يك واحد اكسيژن. . . خواهيم ديد كه با موجودى قواى فعال خود سازشى با محيط بيرون از خود كرده و با اجزاى فعال محيط خود هماهنگ شده و براى دريافت هدف‌هاى كمالى خود و به نفع خود، حركت‌هاى ويژه‌اى انجام مى‌دهد و همين‌كه حركت ويژه را تمام كرد، نتيجۀ حركت جايگزين حركت گرديده و خواست طبيعى يا ارادى متحرك تأمين شده و كمال مطلوبش ضميمه وجودش مى‌شود.

انواع كلى كه خانواده‌هاى بزرگ‌ترى در هر گوشه و كنار جهان به وجود آورده و زندگى مى‌كنند، مانند نوع انسان، نوع اسب، نوع درخت سيب. . . همين حال را داشته، با فعاليت ويژۀ نوع خود، هدف‌ها و آرمانى‌هايى را تعقيب كرده و با به دست آوردن آنها نواقص تكوينى خود را رفع و براى بقاى خود كمك مى‌گيرند. و همين سخن نسبت به مجموع اجزاى عالم كه ميان آنها رابطۀ غير قابل ترديدى موجود است، نيز جارى است.

اساسا هر حركتى تحقق پذيرد، از سويى به سويى است و از جهتى به جهت ديگرى متوجه بوده و هميشه حال وساطت را داشته و چيزى را به چيزى، يا طرفى را به طرفى وصل مى‌نمايد و جهت و سويى كه حركت خواهان اوست؛ همان نتيجه و هدف است كه نقص و خواستۀ متحرك را تكميل مى‌كند و در اين حال ديگر حركت قطع مى‌شود. يعنى تبديل به حالتى مى‌شود كه نسبت به وى سكون و آرامش  محسوب مى‌گردد، اگرچه همين سكون و آرامش از نظر ديگر حركت ديگرى است كه خود نيز نتيجه و غرض ديگرى را تعقيب مى‌نمايد.

هرگز نمى‌شود تصور كرد، حركتى تحقق پذيرد و به سويى متوجه نشود و يا توجه به سويى داشته باشد، ولى «سوى» نامبرده، رابطه‌اى با حركت نداشته و به مجرد اتفاق پديد آيد؛ و يا نيروى محركى حركتى را به وجود آورد و رابطۀ عليت با همان حركت نداشته باشد و يا قوۀ محرك با وجود رابطه با حركت، رابطۀ آن با «نتيجۀ حركت» اتفاقى باشد.

نظم عجيبى كه در فعاليت علل و عامل در اين جهان پهناور ديده مى‌شود و قوانين عمومى غير قابل تخلف كه به‌طور يك‌نواخت در اين جهان هستى حكومت مى‌كند، حدوث اتفاق را غير قابل قبول مى‌سازد.

به قول يكى از دانشمندان فرض پيدايش اتفاقى يك پديده كه فقط داراى ده جزء اتمى بوده و به شكل خاصى تركيب يابد؛ يك احتمال از ده ميليارد احتمال است و البته ترجيح يك احتمال را به ده ميليارد احتمال به استثناى يك واحد، جز تبعيت از پندارهاى بى‌مغز و بى‌پايه نمى‌توان شمرد.

و هرگز افكار علمى و شعور فطرى انسان، اجازه نخواهد داد كه در فعاليت‌هاى بى‌پايان جهانى، رابطه را ميان فعل و فاعل و نتيجۀ فعل نفى كرده و بدين واسطه به بنيان همۀ قضاوت‌هاى علمى و افكار غير قابل ترديد انسانى، آب ببنديم.

آرمان و هدف جهانى

جهان پهناور آفرينش از كوچك‌ترين ذره بى‌مقدارش گرفته، تا بزرگ‌ترين مجموعه از اجرام ثابت و سيار و كهكشان‌هاى شگفت‌انگيز وى بواسطۀ ارتباط حقيقى كه همه باهم دارند، واحد بزرگى را تشكيل مى‌دهد كه با همۀ هويت و واقعيت و شئون خود «نه تنها از جهت تسبيت مكانى» در تغيير و تحول بوده و يك حركت كلى و عمومى را به وجود مى‌آورد «طبق نظريه‌هاى علمى و فلسفى» و متوجه غرض و آرمانى بوده و رهسپار به سوى مقصدى است كه «طبق نظريۀ قطعى نامبردۀ بالا» با رسيدن به مرز مشترك وى هدف و غرض نامبرده جايگزين اين حركت شده و اين جهان گذران پرغوغا تبديل به جهانى ثابت و آرام خواهد گرديد.

جهان آيندۀ ما كه جهانى است فردايى در دنبال جهان امروزى، بى‌ترديد در برابر روز گذشتۀ خود حالت ثبات و آرامش خواهد داشت و نواقص و كم و كاست اين جهان را رفع و تكميل نموده و هر قوه را به فعليت خواهد رسانيد. ولى آيا اين ثبات و كمال وى نسبى بوده و تنها با مقايسه به حال امروزى جهان داراى اين صفت خواهد بود، يا ثبات و آرامش نفسى پيدا نموده و هيچ‌گونه تحول و تغييرى راه به وى نخواهد داشت؟

و با تعبير ديگر آيا حركت كلى جهان كه با رسيدن به مقصد و غرض تبديل به همان هدف و غرض شده و آرامش پيدا مى‌كند، مانند هدف و غرض حركت‌هاى جزيى امروزى پابرجايى و آرامش نسبى خواهد داشت؟ اگرچه از جهات ديگر در حركت بوده و سرگرم تكاپو و افت‌وخيز است. يا اينكه جهان آينده ثبات و كمال نفسى و حقيقى داشته و حساب تغيير و تحول كه در اين جهان نقش حقيقى پيدايش هر پديده‌اى را مى‌بازد به كلى لاك و مهر شده و پرگار روزگار با رسيدن به نقطۀ نخستين؛ گردش خود را خاتمه داده و دايرۀ ثابت و كاملى به جاى خود خواهد گذاشت و با تغيير امروزى ادراك، چهاربعدى شده و پديده‌هاى آن روزى ديگر در گرد ديروز و فردا نخواهند بود؟

آنچه بيان اجمالى گذشته روشن مى‌كند: نتيجه‌اى است سربسته و مطلبى است كاملا پيچيده و فشرده؛ جهانى است ثابت و كامل در دنبال اين جهان سيار و ناقص و سر منزلى است آرام كه كاروان هستى با نهايت تلاش و كوشش به سوى آن در حركت بوده و روزى همه و همۀ اين رهروان، نتيجۀ كوشش و تلاش خود را به صورت فعليت در آن‌جا دريافت خواهند داشت.

البته انسان در راه هضم همين نتيجه، به سؤال نامبرده و ده‌ها و صدها سؤالات ديگر برخورد مى‌كند كه سياهى يك سلسله مجهولاتى را از دور جلوه مى‌دهند و در حقيقت يك رشته بحث‌هايى را تشكيل مى‌دهند كه آنها را پيچيده‌ترين و عميق‌ترين بحث‌هاى كلى فلسفى مى‌توان شمرد. زيرا نظريه‌هاى كلى كه كمك حسى ندارند، براى فهم ما هضمش مشكل مى‌باشند. تا ما چشم گشوده و به تماشاى مناظر اين جهان مادى پرداخته‌ايم، آنچه از هر گوشه و كنار به چشم ما خورده است و رهسپار اين راهيم و هركدام از ماها نيز كه چشم از اين جهان بربست، ديگر خبرى از وى نداريم ( آن را كه خبر شد خبرى بازنيامد) .

و در عين حال بحث‌هاى دقيق فلسفى با اتكا به براهين يقينى كه از مقدمات منطقى و غير قابل ترديد تأليف شده‌اند، به قسمت عمدۀ اين سؤالات پاسخ مى‌دهند و اين نظريه كه «جهان سيار و گذران غرض ثابت و پابرجايى دارد» منطبق است به موضوع معاد كه اولياى دين از راه وحى به دست آورده و خبر داده‌اند.

انگيزۀ خدا در آفرينش جهان

بنابراين موضوع «غرض و هدف» رابطه‌اى با فعل دارد كه حركت فعلى را تبديل به سكون و آرامش مى‌كند و رابطه‌اى با فاعل دارد كه نقص وجودى وى را تبديل به كمال مى‌نمايد، و طبق بحث‌هاى برهانى كه از صفات آفريدگار جهان شده، ذات پاك وى جز كمال محض چيزى نبوده و هيچ‌گونه نقص و حاجتى را در وى نمى‌شود سراغ كرد.

با عطف دو نظريۀ فوق، نسبت به فعل خداى جهان، مى‌توان فرض غرض و اثبات آن نمود. چنانكه تفصيلا بيان شد، ولى نسبت به ذات پاك، پاسخ منفى بايد داد و به عبارت ديگر اينكه گفته مى‌شود: «مقصود و غرض از اصل خلقت چيست؟ و چرا خداوند غير از خود موجودى را آفريد؟» اگر مقصود اين است كه هدف فعل خداوند چيست و متوجه چه غايت و نتيجه‌اى است؟ «غرض فعل» جوابش اين است كه هدف اين جهان ناقص، جهان كامل و كامل‌ترى است و اگر مراد اين است كه خداوند بواسطۀ آفرينش چه نقصى را از خود رفع مى‌كند و چه كمال يا نفعى را به خود جلب مى‌كند؟ سؤالى است خطا و جوابش منفى است.

و پاسخى كه نسبت به مسئلۀ غرض خلقت با زبان دينى گفته مى‌شود: «غرض خداى متعال از آفرينش جهان، رسانيدن نفعى است به ديگران نه به خود.» منظور از همان معنى است كه گفته شد.

در خاتمه بايد تذكر داد: به‌طورى‌كه در تجزيه و تحليل معنى غرض گفته شد، نتيجه چنين مى‌شود: غرض در جايى تحقق مى‌پذيرد كه فعل و فاعل يا تنها فعل نقصى داشته باشد كه با غرض رفع شود. بنابراين اگر فعلى يعنى آفريده‌اى فرض شود كه هيچ‌گونه نقيضۀ قابل رفع نداشته باشد «مانند مجرد عقلى به اصلاح فلسفه» البته فرضى به اين معنى كه گفته شد نخواهد داشت.

بلى فلاسفه بواسطۀ تجزيه و تحليل دقيق‌ترى به دست آورده‌اند كه غرض فعل در حقيقت كمال فعل و غرض فاعل كمال فاعل است. نهايت اينكه فعل گاهى تدريجى ٩۶

است و كمال آن در آخر، به آن ملحق مى‌شود و گاهى دفعى و مجرد از ماده و حركت است و در اين صورت وجود فعل هم خود فعل است و هم كمال و غرض فعل.

و همچنين فاعل گاهى ناقص است و پس از فعل كمال خود را مى‌يابد و گاهى تام و كامل است، در اين صورت هم فاعل است و هم غايت و غرض. و ازاين‌رو خداى از آفرينش جهان ذات خودش مى‌باشد و بس و غرض فعلش كه اين جهان ناقص باشد، جهان كامل‌ترى است و غرض از جهان كامل‌تر، خود جهان كامل‌تر خواهد بود و همچنين هر آفريدۀ كاملى كه فرض شود، غرض از خلقت وى خود وى خواهد بود.


منبع: معنویت تشیع, علامه سید محمد حسین طباطبایی




آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از:  
5 stars

یه چالش طرح کردیم
ازتون دعوت می کنیم که تو اون شرکت کنین
اینک آدرسمون
https://kosar-esfahan.kowsarblog.ir/%DA%86%D8%A7%D9%84%D8%B4-%D8%BA%D8%B0%D8%A7-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D9%82%D9%87

1398/05/27 @ 09:37


فرم در حال بارگذاری ...


 
مداحی های محرم