« اگر برای رفع بلای دیگران دعا نکنیم، همان بلا‌ها بر سر ما هم می‌آیدپرکاربردترین آیات قرآن در کلام امام خامنه ای »

اگر آدم می خواهید صاحب دل شوید...

نوشته شده توسطرحیمی 13ام اسفند, 1395
حجت الاسلام محمد علی جاودان:
اگر آدم می خواهد صاحب دل شود، باید اول صاحب چشمش شود. صاحب زبانش بشود. صاحب دستش بشود. صاحب شکمش بشود. یک صفت از صفات الهی، این است که او قادر مختار است. قادر مختار است. قدرت دارد بر همه چیز. اختیار دارد بر همه چیز. بنده اگر زحمت بکشد قادر مختار می شود. همین من و شماها. قادر مختار می شویم. هرکاری بخواهیم می توانیم. اختیاردار [می شویم].

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

بحث هفته های گذشته مان درمورد این بود که آدم یا خدا پرست است، یا هوا پرست است. این جدی است ها. جدی. تمام عمر بر من گذشته، ظاهرا هم مسلمان بودم. اما هوا پرستی کردم. هوا پرستی کردم. چقدر از زندگی. نمی دانم. مثلا برای هر بیست و چهار ساعت، نود درصدش را هوا پرستی کردم. خدا نجات بدهد. حالا می خواهیم این را به یک زبان دیگری [عرض کنیم]. یک بحث دیگری است که بازگشتش به همین جا است. و آن این است که آدم یا زندگی می کند و زندگی اش برای او سودبخش است یا زندگی می کند و همه زندگی اش برایش ضرر است. زندگی سود بخش و زندگی پر از ضرر. حالا ببینید که قرآن یک فرمایشی دارد. کسانی هستند که ایمان ندارند. ما به این تکه آخرش کار داریم که [در آیه 16 سوره بقره] می فرماید: اولئِكَ الَّذينَ اشتَرَوُا الضَّللَةَ بِالهُدى اینها، آنهایی هستند که هدایت را داده اند و ضلالت گرفته اند. اشتَرَوُا. ما در زبان فارسی لغت مشتری داریم دیگر. اشتَرَوُا را هم ممکن است یک ذره در زبان فارسی داشته باشیم. اینها خرید و فروش کردند. هدایت را دادند و ضلالت را گرفتند. اینهایش را کاری نداریم. البته ریشه حرفم همین است. فَما رَبِحَت تِجرَتُهُم.

اینجا را می خواهیم نتیجه بگیریم که تمام زندگی ما یک تجارت است. این تجارت یا سود می دهد یا ضرر. اینها همه اش برایشان ضرر است. اینهایی که یک ذره از هدایت در دست شان نیست. همه اش گمراهی است. اینها سراسر عمرشان را ضرر کردند. ببینید این، این قانون. یک قانون. من دارم راه می روم. اینجا راه راست است. اینجا راه کج است. یک روزها. فقط همین امروز. امروز صبح وقتی از خانه بیرون آمدم، یک راه راست جلویم بود و یک راه کج. من راه راست را کنار گذاشتم و رفتم دنبال راه کج. حالا این را بفرمایید که یک حرف درست بود و می شد یک حرف دروغ گفت. چون دروغ سود مادی دنیایی داشت من دروغ را گرفتم. آن حرف راست را نگفتم. فَما رَبِحَت تِجـرَتُهُم. این هدایت را داد، گمراهی را گرفت. در یک عمل در نیمی از اعمال، در بیشتر اعمال، در تمام اعمال. چون این آیه، قبلش صحبت منافقین است. منافقی که ایمان ندارد، زندگی اش یک ذره سود ندارد. دقت کنید. یک ذره. سراسر زندگی اش ضرر است. چرا؟ البته گفتم. چرا؟ چون ایمان ندارد. این ایمان مایه اصلی سودبخش بودن زندگی شماست. زندگی ماست. یک ذره ایمان داشته باشی، به همان اندازه یک ذره زندگی ات سودبخش است. به اندازه یک ذره زندگی ات سودبخش است یعنی چه؟ یعنی شما به اندازه یک ذره کار خوب می کنی. یعنی فرض ندارد که من ایمان دارم و کار خوب نمی کنم. اصلا فرض ندارد. آن منافقینی که صحبت بود، او می آید نماز هم می خواند، اما ریایی می خواند. چون دلیلی برای نماز خواندش ندارد. وقتی ایمان ندارد، دلیل ندارد. شماها برای نماز خواندن تان دلیل دارید. چون دلیل دارید، یعنی ایمان دارید، پس نمازتان برایتان سودبخش است. آن منافقی که هیچ دلیلی برای نمازش ندارد، نمازش ریایی است. برای نشان دادن است. برای زندگی اش است. برای اینکه بتواند زندگی کند. پس هیچ سود ندارد. بلکه بفرمایید آن نمازی که می خواند هم به ضررش است. پس ملاک و معیار سودبخش بودن زندگی ما یا سودبخش نبودنش ایمان است. خب؟ یک آیه دیگر هم داریم. قبلا هم این آیه را برایتان خوانده بودم. همین تازگی ها خواندم. [در آیه 10 سوره صف] می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيم. به زبان خودمان، به زبان امروز ما، من آمده ام به شما یک اقتصاد مقاومتی یاد بدهم. می خواهید یا نمی خواهید؟ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيم. آیا من شما را دلالت کنم؟ دلالت یعنی چه؟ یعنی راهنمایی. آیا من شما را راهنمایی کنم به یک تجارتی؟ یعنی یک زندگی. زندگی همه اش تجارت است. سراسرش تجارت است. کل ها. تمام لحظاتش تجارت است. من یک تجارتی به شما یاد ندهم که حداقل، حداقل می گوییم ها، حداقل شما را از عذاب خدا نجات بدهد؟ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ. شما را از عذاب الیم نجات بدهد. [در آیه بعد] می فرماید: تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ. آقا تا به خدا ایمان آوردی، تا به قیامت ایمان آوردی، زندگی ات و تجارتت سودبخش شد. ما با زندگی مان، خیلی ببخشیدها، ما گاهی با زندگی مان قمار می کنیم. با سرنوشت مان. نه تجارت. تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ این برای شما بهتر است. آقا این سودها یک سودهای… ببییند سودهایی که آدم در این دنیا می برد، تجارت می کند، یا حالا کارخانه دار است یا حالا هرچه هست، سود می برد، پس فردا سودش نیست. چون خرج می شود. آقا این سودها تمام نمی شود. سودش ابدی است. تمانم نشدنی است. حالا مثال. شما یک درخت گلی می کارید که هرچه از این گلش بچینید گل تازه در می آورد. اتفاقا گل بعدی درشت تر و قشنگ تر است. اگر آدم یک همچین سودی بکند، خب؟ ابدی. ابدی. هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ. ببینید ریشه اش آن است. تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ. اگر ایمان داشته باشی، این جهادی که آمده ای به سودت است. اگر نه چون به قصد، به قصد ریا آمده ای، برای دنیایت آمده ای. برای فردا آمده ای. که فردا بگویند که فلانی در جنگ فلان هم بوده. خب اینها می شود ضرر. یک جوانی در دستش مثلا هفت هشت تا خرما بود. آمد خدمت پیغمبر عرض کرد که آقا فاصله من با بهشت چقدر است؟ فرمود انقدر است که این خرماهایت را بریزی و بروی در دل دشمن و شهید شوی. ریخت. ما می گوییم چرا خرماها را حرام کردی؟ خرماها را ریخت و رفت. ببینید یک ربع بعد، نیم ساعت بعد، این پرواز کرد. آقا آدم هرچه بیشتر پرواز کند بهتر است ها. در این ساختمان هایی که در این دنیا می سازند، مثلا ممکن است طبقه بالا حتی قیمتش هم کمتر باشد. مثلا. من وارد نیستم. ممکن است بیشتر باشد، ممکن است کمتر باشد. آنجا اینطوری نیست. شما هرچه بالاتر بروی، در طبقه دوم یک چیزهایی هست که به خیال، حتی به خیال آن طبقه پایینی نمی رسد که چه چیزی آنجا ممکن است. انقدر فاصله است. حدیث است. می فرماید که وَ لا خَطَرَ عَلَی قَلبِ بَشَر. می فرماید ما یک مقاماتی آنجا برای شما ذخیره کرده ایم، یک مقاماتی آنجا برای شما ذخیره کرده ایم که اصلا هرچه [بگردی،] تمام عمرت، اصلا ندیدی. اصلا ندیدی. خب ندیدی دیگر. شما فرش های اینجا را دیده ای. فرش های آن عالم را ندیده ای. اصلا نظیرش را هم ندیده ای. میوه های این عالم را دیدی. اما میوه های آن عالم را ندیدی. تصورش را نداری اصلا. می گویند نه دیده ای. نه شنیده ای. نه به خیالت گذشته است. این را هر طبقه ای نسبت به طبقه دیگر هم دارد. یعنی طبقه بالایی نسبت به طبقه پایینی. طبقه سومی نسبت به طبقه دومی. یک آدم هایی که فهم شان کامل شده بود، خودشان را می کشتند که اگر می شود یک طبقه برود بالاتر. من یک رفیقی داشتم که یک وقتی با هم رفیق و همراه بودیم و بعد هم ایشان پرواز کرد و ما ماندیم و هیچی. ماندیم که ماندیم. بعد هم ایشان شهید شد. دوستی داریم که تقریبا دوست مشترک مان است. گفن من سر قبر ایشان زیاد می رفتم. یک وقت گفتم که آخر رفیق هم خوب است با معرفت باشد. مثلا یک همچین حرفی. رفیق هم خوب است با معرفت باشد. من این همه می آیم سر قبر شما. خب یک سری هم تو به ما بزن. دیدمش. خب. صورتش مثل خورشید بود. یک خورشید در صورتش بود. هرکسی در بهشت است، یک بهشتی در دلش است. مثلا. آن بهشت هم حد و مرز ندارد. محدودیت ندارد. همین بهشتی که ان شاء الله یک روزی همه ما به آنجا می رویم و نمی دانم خانه است و باغ است و این حرف ها، آن هم حد و مرز ندارد. اما آن بهشتی که در دل آدم است چیست. یک وقت یک آقای خیلی خوبی بود که ما هم به او ارادت داشتیم و هنوز هم. ایشان داشت روضه حضرت موسی بن جعفر عیله السلام را می خواند که حضرت را در سیاه چال کرده بودند. بعد این شعر را به مناسبت ایشان می خواند که هرکجا تو با منی من خوش ترم. اصلا بهشت من پیش توست. بنابراین زندان و سیاه چال و زنجیر کاره ای نیست. اثری ندارد. البته وقتی که به نمازشان لطمه خورد، ایشان دعا کرد. آن دعایی که می گویند فرمود یا مُخَلِّصَ الشَّجَر. ایشان از آن زندان نجات یافت. چون دیگر نمی توانست نماز بخواند. ایشان را در یک چاه کردند. در یک چاه. همینطور اینجا آب ایستاده و من نشستم در این چاه. و نمی توانم جُم بخورم. شب یک خواب بسیار سخت بدی دید و همان نصف شب آدم فرستاد امام را از زندان بیرون آوردند. در زندان های بعد هم زندان های بدی بود اما در هرصورت آن نبود. من در آنجا هم که هستم همین که تو با منی من دل خوشم. اما آنجا نمازم را چه کنم؟ خب بنابراین دعا کرد و از آن زندان نجات یافت. آن بهشتی که در دل آدم است. آن بهشت را می شود به دست بیاوری. همه ماها می توانیم. همینجا. شما اینجا نشستی در بهشتی. یادتان هست؟ باز این عبارت هم فرمایش امیرالمومنین بود که مکرر برایتان خواندم. چیز فوق العاده ای است. فرمود نَحنُ مِن أقوامٍ. ما یک دسته آدم هایی هستیم، نه همه ائمه هستندها، نه؛ غیر ائمه هم هستند. چیست؟ آنها چه کاره اند؟ نَحنُ مِن أقوامٍ قُلُوبُنا فِی الجَنان. ما یک اقوامی هستیم، یک دسته آدم هایی هستیم که دل هایمان در بهشت است. کی آقا؟ همیشه. همان وقتی هم که صدای ناله پشت در را شنید… چه عرض کردیم؟ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ. که ریشه اش همان ایمان است. آن بهشت از ایمان است. این سودبخشی زندگی از ایمان است. خب دقت کنید گفتیم عمر سودبخش، عمر زیان بار. ببینید تا آدم به ایمان رسید، به عمر سود بخش رسید. تا ایمان در دل آدم جوانه زد، عمر آدم سودبخش شد. خب شما اگر تاجری، که باید تاجر باشی دیگر؛ آقا اگر تاجری خب می کوشی سودت بیشتر بشود. بنابراین مثلا می گفت امیرالمومنین شبانه روز مثلا هزار رکعت نماز می خواند، دنبال سود بیشتر بود. می دانست هرچه بیشتر جهاد کند، هرچه بیشتر امر به معروف کند، هرچه بیشتر زهد داشته باشد، آن شب آخر را خاطرتان هست. سه لقمه نان. شاید مثلا از همان نان هایی که باید با پا بشکنی. سه لقمه از آنها. نمک زده و خورده. بلند شد. آقا کجا؟ بس است. هی می خواهد آن سود بیشتر شود. من که غصه اش را نمی خورم، غصه سود بیشتر را نمی خورم. آن مرتبه هم برایتان عرض کردم. این یهودی ها که بر سر امریکا و اروپا سوارند، سوارند. شما اصلا در اروپا نمی توانی اسم یهودی ببری. اسمش را نمی توانی ببری. نمی دانم این را برایتان عرض کردم؟ رئیس حزب کمونیست فرانسه یک شخصیت جهانی بود. دانشمند جهانی بود. شخصیت سیاسی جهانی هم بود. این آمد مسلمان شد. یک کتابی هم علیه اسرائیل نوشت. این مرد. نابود شد. خاکستر شد. اصلا هیچ جا خبری از او نیست. اینجوری است. ایشان یک شخصیت جهانی بود. یک کتاب درمورد اسرائیل نوشت که اسرائیل دروغ است. اینها دروغ است. نابود شد رفت. واقعا هم چندین سال است ما اصلا هیچ خبری از او نداریم. ممکن بود یک کمی مسلمان شدنش را تحمل کنند. اما با ایران؟ ضد اسرائیل؟ نمی شود. با رویش، با رویش یک ذره کوچولو، یک نهال کوچولو از ایمان در دل شما، زندگی تان سود بخش می شود. هرچه روی این نهال کار کنید.. چگونه من روی این نهالی که در دلم است کار کنم؟ دستم به دلم که نمی رسد. دست ما به دل مان نمی رسد. یک کسانی دست شان به دل شان می رسد. امیرالمومنین فرمود من بر در دلم نشسته ام و هیچ کسی غیر خدا را راه نمی دهم. دستش به دلش می رسد. می شود ما هم آنجوری شویم. به ایشان گفتند حضرت فاطمه زهرا را دوست داشته باش. چشم. آناً دلش پر از دوستی فاطمه زهرا شد. گفتند ایشان را از همه کس بیشتر دوست داشته باش. چشم. ایشان را از همه کس بیشتر دوست داشت. به پیامبر فرمودند که علی را دوست داشته باش. چشم. دلش پر از دوستی امیرالمومنین شده. علی را از همه کس بیشتر دوست داشته باش. چشم. دستش به دلش می رسد. به این چه می گویند؟ قبلا برایتان گفته ام. صاحبت دل. بارک الله. صاحب دل. صاحب دلش است. من صاحب چشمم هم نیستم. اگر آدم می خواهد صاحب دل شود، باید اول صاحب چشمش شود. صاحب زبانش بشود. صاحب دستش بشود. صاحب شکمش بشود. یک صفت از صفات الهی، این است که او قادر مختار است. قادر مختار است. قدرت دارد بر همه چیز. اختیار دارد بر همه چیز. بنده اگر زحمت بکشد قادر مختار می شود. همین من و شماها. قادر مختار می شویم. هرکاری بخواهیم می توانیم. اختیاردار [می شویم]. خب ما قبول داریم دیگر. می گوییم امیرالمومنین اختیاردار عالم است. حالا سابقا یک داستانی هم برایتان عرض کرده بودم. داستان است. قصه است. نه مطلب. می گویند یک روز حضرت سر منبر نشسته بود. نمی دانم. مثلا فرض کنید درمورد معاویه صحبت می کرد. دستش را دراز کرد و کشید. یک مشت مو لای انگشتش بود. می گوییم قصه است ها. فرمود این را از ریش معاویه کندم. همین الان. حالا برای مثال مان خوب است. انقدر صاحب اختیار است. نه این است. هزار برابر. آدم صاحب اختیار می شود. ببینید دقت کنید بنده مثال خدا می شود. نه مِثل خدا. مَثَل خدا. [در آیه 60 سوره نحل می فرماید:] وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى خدای متعال یک مثل های خیلی بلند مرتبه دارد. بنده می تواند مَثَل خدا بشود. ببینید حالا من. شما را نمی گویم. من به چه… خدا را به یک ساندویچ می فروشم. به یک نگاه. خب اگر این نگاه را نکنی، من به پری این عالم به تو ثواب می دهم. آن زمان که من مثلا انقدرها بودم، فکر می کنم رفته بودیم منزل عمه خانمی که داشتیم. خیلی زن خوبی بود. ایشان می خواست من را موعظه  کند. گفتش که اگر به نامحرم نگاه نکنی، اگر به آسمان نگاه کنی، به اندازه ذرات آسمان ثواب است. اگر چشمت را بیندازی پایین و به زمین نگاه کنی، به اندازه ذرات زمین ثواب است. اگر چشمت را ببندی، به اندازه ذراتی که بین زمین و آسمان است. خب اگر یک همچین جوری است، من یک نگاه را به چه فروختم؟ اشتَرَوُا الضَّللَةَ بِالهُدى فَما رَبِحَت تِجرَتُهُم. زندگانی. آقا ببین ما چه… داشتم این را عرض می کردم. به چه اندک فروختیم. آقا شما می توانستی صاحب اختیار بشوی. صاحب اختیار بشوی. آن. رفته بودیم دیدن یکی از دوستان. گفت این بازوی من درد می کرد. مدت های مدید درد می کرد. هرچه هم دکتر… اسم آن آقا را برد. من به یک دلیلی نمی خواهم ببرم. آن آقا به یک مناسبتی به منزل ما تشریف آورده بودند. مادر من آمد. گفت حاج آقا این دستش درد می کند. این دستش را کشید و گفت برو بیرون. دستم خوب شد. این کم است ها. چیز کوچکی است. اما آدم صاحب اختیار می شود. اگر… از کجا شروع کنیم که صاحب اختیار شویم؟ از گناهان مان شروع می کنیم. آقا تو صاحب اختیار چشمت هستی؟ زحمت دارد. زحمتش را تحمل کن. صاحب اختیار زبانت هستی؟ زحمت دارد. زحمتش را تحمل کن. خیلی هم طول نمی کشدها. زحمت. خیلی طول نمی کشد. مثلا فرض کنید که من شش ماه زحمت بکشم. شش ماه نمی خواهدها. مثال عرض می کنم. شش ماه روی چشمم کار کنم، صاحب اختیار چشمم می شوم. دیگر می توانم به نامحرم نگاه نکنم. اگر مثلا شش ماه، هشت ماه روی زبانم کار کنم، حالا اینکه چجوری کار کنم، باشد؛ اگر روی زبانم کار کنم، بعد می توانم صاحب اختیار زبانم شوم. هر حرفی را نزنم. هرچه به زبانم آمد نگویم. با حساب و کتاب حرف بزنم. و صاحب اختیار شکمم بشوم. از این صاحب اختیار کوچولو کوچولو کوچولوها که کنار هم جمع شد، اگر شما صاحب اختیار همه اعضا و جوارحت بودی، به چه می رسی؟ صاحب اختیار خیالت می شوی. اگر صاحب اختیار خیالت شدی، یعنی یکهو شیطان می آید درون خیالت، راهش نمی دهم. جلویش می ایستم. یک خیالات لذت بخش برای آدم می آورد. نمی گذارم بیاید. یواش یواش دیگر نمی تواند بیاید. اگر صاحب اختیار خیالت شدی، آن وقت صاحب اختیار … داستان مرحوم علامه طباطبایی را برایتان عرض کردم که می خواستند چشم ایشان را عمل کنند و گفتند آقا اجازه بدهید ما شما را بیهوش کنیم. می خواهیم توی چشم را عمل کنیم. شما را بیهوش کنیم. فرمودند نمی خواهد. آخر نمی شود. من می خواهم داخل چشم را عمل کنم. نمی شود. شما چشم را می بندی. عمل جراحی ما را به هم می زنی. نه. پلک های من در اختیار خودم است. نیم ساعت پلک هایش را باز نگاه داشت. ببینید اصلا دست نزدیک چشم می شود، چشم به طور طبیعی بسته می شود. حالا من می خواهم دست کنم در چشم. توی چشم. نیم ساعت مثلا با کارد عمل کنم. نه لازم نیست. اختیارش دست خودم است. می شود اینجوری. از اینجا بالاتر می رود. هی بالاتر می رود. خب. دست مان به دامان حضرت زهرا. اگر به ما رحم کنند، یک اندک اراده، همت، یک اندک اراده و همت به ما بدهند. آنهایی که سن شان کمتر است، می توانند. می توانند دست دراز کنند و از ایشان همت بگیرند. باید راست بگویی. باید راست بگویی. اگر راست بگویی می شنوند. جوابت را می دهند.جلسه چهارشنبه95/11/27

پايگاه اطلاع رساني حجت الاسلام و المسلمين محمد علي جاودان

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: ط.جمالی [عضو] 
5 stars

خداکنه اعضا و جوارح ما بی صاحب نباشند

1395/12/13 @ 20:43


فرم در حال بارگذاری ...


 
مداحی های محرم