« انتظارگلچین سرود و مولودی امام رضا علیه السلام + دانلود »

بغض خدا نسبت به انسان تندرست بیکار!

نوشته شده توسطرحیمی 23ام مرداد, 1395
پای درس اخلاق آیت الله قرهی؛

 

آیت الله قرهی دردرس اخلاق اخیر خود گفت: اگر کسی، بیکار شد، چه از لحاظ این که شغلی نداشت و چه از لحاظ متّصل نشدن به خدا، گرفتار می‌شود وقتی برایش فراغت به وجود آمد، وسوسه‌گر می‌آید.

بغض خدا نسبت به انسان تندرست بیکار!

بیان کردیم: هم شیطان به تعبیر خود قرآن کریم و مجید الهی، انسان را وسوسه می‌کند و هم نفس، که خطورات هم از همین جا شروع شده است.

روایات شریفه و اولیاء خدا، یکی از دلایل وسوسه‌گری را بیکاری و تنبلی می‌فرمایند. اگر کسی، بیکار شد، چه از لحاظ این که شغلی نداشت و چه از لحاظ متّصل نشدن به خدا، گرفتار می‌شود. وقتی برایش فراغت به وجود آمد، وسوسه‌گر می‌آید و او را مشغول به چیز دیگری می‌کند. حالا روایات مرتبط با یان موضوع را بیان خواهم کرد.

اوّلاً معلوم می‌شود ذات انسان دنبال تلاش است و تلاش‌گر می‌باشد. لذا اگر به این فطرت الهی خود جواب ندهد و تلاش نکند، طبیعی است نفس دون و شیطان، او را به تلاش وامی‌دارند. لذا باید به این فطرت، جواب داد.

پیامبر عظیم‌الشّأن، محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله فرمودند: «إنَّ اللّهَ یُبغِضُ الصَّحیحَ الفارِغَ لا فی شُغلِ الدنیا ولا فی شُغلِ الآخِرَةِ»، پروردگار عالم، شخصی را که تندرست و صحیح و سالم است، ولی بیکار و فارغ باشد، دوست ندارد و از او، نفرت دارد و نسبت به او، بغض دارد که نه مشغول به دنیاست (یعنی کار نمی‌کند) و نه مشغول به آخرت.

چون اگر انسان، مشغول به دنیا باشد، مثلاً نجّار یا بنّا یا نانواست و دارد کارش را انجام می‌دهد، یا دانشجو و طلبه است و دارد درس‌هایش را می‌خواند، یا استاد است و دارد درس می‌دهد و …، فکرش به آن کارش، گره خورده است و مشغول به آن کارش هست. در همه‌ی مشاغل این‌طور است. چون اگر فکرش جای دیگر برود، معلوم است به هیچ عنوان نمی‌تواند کارش را جلو ببرد. پس مشغول به کارش هست، لذا خطوراتش کنترل شده است. شیطان، توفیق این را که بتواند بر او مسلّط شود، ندارد.

امّا موقعی که بیکار شد، شیطان و نفس دون، بر فکر او مسلّط می‌شوند و او را به چیز دیگر مشغول می‌کنند.

لذا پروردگار عالم از این شخصی که مشغول به چه کار دنیا و چه کار آخرت نیست، نفرت دارد. یعنی اگر شما از شغلتان دست کشیدید، دیگر باید به کار آخرتتان بپردازید، نماز، دعا و … گرچه انسان باید همیشه به یاد خدا باشد، امّا در این‌طور مواقع هم باید به ذکر، مطالعه و … مشغول باشد. مثلاً اگر درسش تمام شده، به مطالعه کتبی که انسان را به خدا متّصل می‌کند، حالات شهدا، حالات عرفا و … خود را مشغول کند. اگر خودش را مشغول نکند، او را مشغول می‌کنند، هم نفس دون او را مشغول می‌کند و هم وساوس شیطان، باعث مشغول شدن او می‌شود.

همه‌ هوی و هوس، از بیکاری است!

لذا پروردگار عالم از این شخص بیکار، بدش می‌آید و دوستش ندارد و نسبت به او بغض دارد، «إنَّ اللّهَ یُبغِضُ الصَّحیحَ الفارِغَ لا فی شُغلِ الدنیا ولا فی شُغلِ الآخِرَةِ». چرا؟

امیرالمؤمنین علیه السلام دلیلش را می‌فرماید، دو روایت شبیه هم هست، حضرت می‌فرمایند: «مِنَ‌ الْفَرَاغِ‌ تَکُونُ‌ الصَّبْوَة» از فراغت و بیکاری - که وساوس از این‌جا، شروع می‌شود -  هوی و هوس بیرون می‌آید. وقتی انسان، بیکار شد، ذهن، این طرف و آن طرف می‌رود.

انسان وقتی کار دارد، وقت و حوصله‌اش را ندارد که جواب کسی را بدهد. امّا وقتی بیکار شد، می‌نشیند راجع به این و آن حرف می‌زند و غیبت می‌کند. امّا کسی که کار دارد، مشغول به کارش هست، وقتی ندارد که بخواهد راجع به کسی حرف بزند. امّا وقتی برایش فراغت بیاید، خدای ناکرده هر عادت و مرضی در وجودش باشد، آن طرفی می‌رود. وقتی کار دارد، دیگر می‌داند نمی‌تواند در فضای مجازی برود. امّا آدم بعضی‌ها را می‌بیند که دارد رانندگی می‌کند، امّا وقتی به چراغ قرمز رسید، وقت را غنیمت می‌داند که به فضای مجازی وارد شود، چون فراغت پیدا کرده است.

لذا حضرت می‌فرمایند: دلیل همه‌ی این بدی‌ها و پلشتی‌ها و هوی و هوس، این فراغت است. اگر انسان، بیکار شد، شیطان و هوی و هوس و نفس دون، ذهن او را می‌گیرند. در جلسات قبل اشاره کردیم که وقتی ذهن گرفته شد، یک موقع می‌بیند که ناخودآگاه مبتلا به عمل شد. چون این قاعده است که هر جا که فکر رفت، عمل هم همراه آن به وجود می‌آید. اصلاً عمل، مولد تفکّر انسانی است. اگر فکر شما، جای خوب رفت، اگر خطورات شما، خطورات ملکی و ربّانی شد، آرام آرم عمل شما، عمل خوب می‌شود. اگر خطورات، خطورات نفسانی و شیطانی شد، عمل انسان، عمل شیطانی می‌شود.

لذا امیرالمؤمنین می‌فرمایند: این فراغت، عامل وسوسه است و تو را در هوی و هوس می‌برد، «مِنَ‌ الْفَرَاغِ‌ تَکُونُ‌ الصَّبْوَة». حضرت این مطلب را به نوعی دیگر نیز بیان فرمودند، فرمودند: «مَعَ‌ الْفَرَاغِ‌ تَکُونُ‌ الصَّبْوَة»، با فراغت، هوس‌رانی پیش می‌آید. انسان بیکار که شود، به سمت هوی و هوس می‌رود.

لذا اولیاء خدا در علاج برخی از بیماری‌های روحی بیان کردند: اگر نعوذبالله کسی گرفتار بعضی از اعمال مانند خودارضایی و … باشد و نفس دون، او را این‌چنین گرفتار کرد، هر وقت می‌بیند که تنها شده است، بداند که تنهایی او را بیچاره می‌کند و به سمت گناه می‌برد، ‌لذا وقتی فراغت برای او حاصل شده، از خانه بیرون بزند.

چون گاهی انسان این‌طور است و احتمال دارد که در خانه، به گناه مبتلا شود، امّا وقتی در جامعه است، به واسطه‌ی حفظ آبرویش، گناه نمی‌کند.

پس یکی از دلایل گرفتاری به وسوسه، فراغت است که اگر این فراغت از بین برود، انسان به وسوسه دچار نمی‌شود. امّا بیکاری، انسان را گرفتار می‌کند. جوانی که شغل و کار نداشته باشد، معلوم است گرفتار می‌شود. پروردگار عالم هم از چنین کسی تنفّر دارد، «إنَّ اللّهَ یُبغِضُ الصَّحیحَ الفارِغَ لا فی شُغلِ الدنیا ولا فی شُغلِ الآخِرَةِ».

بغض خدا نسبت به بنده‌ی پرخواب و بیکار

وقتی بیکاری به وجود آمد، پرخوابی به وجود می‌آید. وقتی پرخوابی به وجود آید، مریضی‌ها به وجود می‌آید. حضرت باب‌الجوائج، امام موسی‌بن‌جعفر(علیه الصّلوة و السّلام) می‌فرمایند: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی لَیُبْغِضُ‌ الْعَبْدَ النَّوَّامَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی لَیُبْغِضُ‌ الْعَبْدَ الْفَارِغ» پروردگار عالم از آن بنده‌ای که زیاد بخوابد و پرخواب باشد، بدش می‌آید و نسبت به او بغض و کینه دارد و از او نفرت دارد. پروردگار عالم از آن بنده‌ای هم که مشغول به خدا، عبادت و کار نباشد، بدش می‌آید.

پس یکی از کارهای علاج وسوسه‌ی شیطان، نبود تنبلی و بیکاری در انسان است. البته یک مطلب این است که پدر باید برای فرزند، شغلی تهیّه کند. جامعه و مسئولین حکومت باید برای جوانان شغل ایجاد کنند. امّا اگر خود جوان هم بیکار بنشیند و برای خودش تلاش نکند و بهانه بگیرد، مبتلا به گناه می‌شود.

دور شدن از یاد خدا و همنشینی با شیطان!

لذا من قبلاً بیان کردم که همه‌ی این‌ها ذیل این آیه‌ی شریفه در سوره‌ی زخرف قرار گرفته که پروردگار عالم می‌فرمایند: «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرین» اصلاً این، یک قاعده از ناحیه‌ی خداوند تبارک و تعالی است که هر کس از یاد خدای رحمان دور شود، هم‌نشین او، شیطان می‌شود.

یکی از مطالب به یاد خدا بودن، این است که انسان، تنبل نباشد و هر طوری که هست، کار و تلاش کند و خودش را نیاندازد، خدا هم عنایت و لطف می‌کند. ‌برخی مواقع بعضی از جوانان عزیز ما نسبت به برخی از مشاغل احساس خجالت کشیدن می‌کنند. می‌گویند: من فلان درس را خواندم، خجالت دارد که به فلان شغل مشغول شوم. حالا از این‌ها بگذریم که از اوّل رشته‌اش را درست انتخاب کرد یا خیر، آیا کسانی که این همه راجع به این رشته تبلیغ کردند، برای این جوان، کار مناسب این رشته را دیدند یا خیر و … البته این‌ها هم اثر دارد. امّا خود او هم گاهی تصوّر می‌کند که به واسطه‌ی تحصیل در فلان رشته، این شغل در شأن او نیست. این هم یکی از همان وساوس شیطان است که باید بدانیم.

علاج‌های قطعی و یقینی برای ریشه‌کن کردن وساوس نفسانی

لذا اولیاء خدا دستور العمل‌هایی فرمودند که بسیار کاربردی است و آن هم علاج قطعی و یقینی برای ریشه‌کن کردن وساوس نفسانی است.

  1. مشغول شدن به کار

یکی همین است که انسان، تنبل و بیکار نباشد و این‌گونه می‌تواند درب‌های نفوذ شیطان را ببندد. بطّال بودن، اوّلین درب نفوذ شیطان است. پیامبر عظیم الشّأن صلی الله علیه و آله فرمودند: «أبغض النّاس عنداللّه بطّال النّهار و جیفة اللّیل». مبغوض‌ترین انسان‌ها نزد خدا، آن کسی است که روزش به بطالت بگذرد و شب هم مثل مردار بخوابد. نفرمودند: «نائم اللّیل»، بلکه فرمودند: «جیفة اللّیل». یعنی شب تا صبح فقط بخوابد و حتّی بلند نشود دو رکعت نماز بخواند. چنین کسی أبغض عندالله است. پس خود این، عامل می‌شود.

لذا یکی از راه‌های بستن نفوذ شیطان برای وسوسه، مشغول شدن به کار است، چه کار دنیا و چه کار آخرت. «فإذا فرغت فانصب»، تا کارتان تمام شد، نگذارید بیکار شوید؛ چون این ملعون در کمین است و بلافاصله شما را گیر می‌اندازد. سریع خودتان را به کاری مشغول کنید. قرآن بخوانید، کتاب بخوانید، کاری انجام بدهید. چقدر خوب است انسان همه‌ی مطالب را بلد باشد. برخی از بزرگان و اولیاء خدا مواردی را به دیگران یاد می‌دهند و حتّی خودشان هم گاهی مخصوص می‌رفتند و این کارها را انجام می‌دادند. برای این که به فرزندانشان مشغولیّت یاد بدهند و بدانند باید هر لحظه مشغول باشند که اگر فارغ شوند، گرفتار نفس می‌شوند. این روایاتی که به این زیبایی بیان فرمودند که همه‌ی هوی و هوس از بیکاری و فراغت است. لذا تابستان یک مواقعی لوله‌کشی یاد می‌گرفتند. تابستان دیگر می‌رفتند و مکانیکی یاد می‌گرفتند. نمی‌گذاشتند وقت بچّه‌ها به بطالت بگذرد و به آن‌ها یاد می‌دادند که بروید این کارها را انجام بدهید.

پس اجازه ندهیم یک لحظه هم بیکار باشیم. بیکاری توأم با گرفتاری است.

  1. شناخت رذائل و انجام دادن عکس صفات رذیله

مسئله‌ دیگری که اولیاء خدا برای بستن درب‌های بزرگ نفوذ شیطان بیان فرمودند، شناخت رذایل است که اتّفاقاً راه نفوذ از این طریق هم از بیکاری است و ریشه‌اش در همان قضیّه است. امّا انسان باید بداند حسادت یعنی چه که اگر فهمید حسادت یعنی چه، تا ملعون بخواهد وسوسه کند، انسان قبول نمی‌کند و می‌گوید: نمی‌گذارم، این، شیطان است. انسان باید بداند بخل یعنی چه و به رذائل شناخت پیدا کند.

پس انسان تمام این صفات مذموم را که او را گرفتار و زمین‌گیر می‌کند، بشناسد. لذا اولیاء خدا در باب علاج وساوس بیان می‌کنند: وقتی رذائل را شناخت، عکس آن صفات رذیله را انجام بدهد. مثلاً در باب کبر، اولیاء خدا می‌گویند: می‌بینی که می‌خواهی متکبّر شوی، سریع برو و کفش دیگران را جفت کن. برای این که به تکبّر گیر نیفتی و گرفتار نشوی، از دیگران، سبقه‌ی در سلام بگیر، ضمن این که ثوابش را هم می‌بری. ‌لذا ضدّ مطالبی که در باب رذائل نفسانی است، انجام بده. هر صفت رذیله‌ای می‌خواهد به سراغت بیاید، ضدّ آن را انجام بده. این دومین راه‌حل است برای این که انسان دچار وساوس نشود.

هر روز به خود یادآوری کنید: من یک دشمن قسم خورده دارم!

شیطان و نفس دون، هر چه را می‌خواهد وسوسه کند، ضدّ آن را انجام دهید. شیطان لعین و رجیم قسم خورده که همه را اغوا می‌کند. لذا بیان کردم که هیچ موقع این قسم را فراموش نکنیم. چه خوب است که هر روز یکی از مطالبی که به خودمان یادآوری می‌کنیم، همین باشد که من یک دشمنی دارم که دشمن قسم خورده من است.

یک کسی دشمنی می‌کند، امّا دیگر قسم خورده نیست و به هر حال رها می‌کند. امّا او قسم خورده است و رها نمی‌کند و تا زهرش را نریزد و ما را گرفتار و بیچاره نکند، دست برنمی‌دارد، «فبعزّتک لأغوینّهم أجمعین».  

این باید باورمان شود که این دشمن قسم خورده دست بردار نیست و هر روز باید این مطلب را به خود تذکار دهیم. تا از خواب بلند می‌شویم تذکار دهیم که یک دشمن داریم. انسان باید مراقب باشد.

چطور وقتی انسان از خانه بیرون می‌آید، صدقه می‌دهد که دفع بلا شود. ‌ وقتی هم بلند می‌شود، خودش به خودش اعلان کند: حالا امروز هم از خواب بلند شدی، امّا بدان این دشمنت، همیشه بیدار است و مراقب و مواظب است. در کنار تو ایستاده و حالا که بلند شدی، می‌خواهد یقه‌ تو را بگیرد. همین اوّل، در خلوت هم کار خود را آغاز می‌کند. به خصوص که امروزه فضای مجازی و …، انسان را گرفتار می‌کند. لذا اوّل تو را در خلوت می‌برد و گرفتار می‌کند. پس انسان باید بداند که حتماً یک دشمنی دارد که قسم خورده است. اولیاء خدا می‌گویند: انسان باید این را هر روز به خودش تذکار دهد. این هم یکی از آن راه‌های علاج است.

  1. صبر و حلم داشتن در مقابل رذائل

لذا در دومین علاج هم بیان کردیم که باید معرفت به رذائل پیدا کند و بعد از آن، مقابله با رذائل را با انجام دادن عکس آنان انجام دهد. مثلاً در سلام سبقه بگیرد، به دیگران کمک کند و … تا متکبّر نشود. گاهی پروردگار عالم می‌خواهد انسان را مبتلا کند تا او صبر و حلم و بردباری داشته باشد.

صبر مرجع تقلیدی در مقابل تندخویی همسرش!

نکته‌ای بیان کنم که بسیار زیباست. البته این مطلب بدین معنا نیست که زن و شوهر با هم خوب نباشند که باید با هم خوب باشند و هم‌سر شوند. معنای همسر را هم قبلاً بیان کردیم که یعنی یک سر شوند. دیدشان به زندگی، یک دید باشد. سخنشان، یک سخن باشد، یک چیز را گوش بدهند، یک تفکّر داشته باشند. مهم‌ترین مسئله در سر، فکر است. یک فکر را داشته باشند تا هم‌کفو شوند. آن هم به وجود نمی‌آید إلّا در دین‌محوری که دیگر أنانیّت نباشد، من، من نگوید. اگر هر دو بگویند: من، دیگر همسر نیستند، دو تا هستند که به ظاهر کنار هم هستند و حالا محرم هم شدند، ولی همسر نشدند. باید در این مراقبت کرد.

امّا گاهی اتّفاقاً انسان گرفتار می‌شود، باید مراقبت کند تا یک موقع شیطان او را بیچاره نکند. ضدّ آن صفت رذیله را عمل کند. خدای متعال هم ابتلاء می‌کند تا ببیند غرور، تکبّر و … را در خود خرد می‌کند یا خیر.

مطلبی را که آیت‌الله العظمی حاج سیّد احمد خوانساری، خودشان فرموده بودند و دیگر علن هست، برایتان بیان می‌کنم. همسر ایشان، تندخو بود و خیلی بداخلاقی می‌کرد.

می‌خواهم بیان کنم که چرا می‌گوییم: گاهی علاج وساوس، ضدّ آن را انجام دادن است و بیکاری سبب برخی از وساوس می‌شود. مرحله‌ی سوم هم صبر و حلم و بردباری و مقاومت در برابر این رذائل و جواب ندادن به بدی است.

بیان کردیم که امام راحل، آیت‌الله العظمی حاج سیّد احمد خوانساری را أتقی الأتقیاء بیان می‌کردند. امّا همسر ایشان، آقا را اذیّت می‌کرد. آقا خیلی نظم داشتند و در این مطلب، معروف بودند. یک مرتبه آقا برای درس دیر آمدند. آقایان علماء که برای درس خارج ایشان آمده بودند گفتند: حتماً آقا دیگر نمی‌آیند، بلند شدند بروند، دیدند آقا دارند می‌آیند. آقا فرمودند: ما گرفتاریم.

خانم ایشان گفته بود: تا ظرف‌ها را نشویی نمی‌گذارم که بیرون بروی. بعد آقا فرموده بود: حالا به درس می‌روم و بعد می‌آیم می‌شویم. امّا او خاک‌اندازی در دستش گرفته بوده و می‌خواسته آقا را بزند! آقا هم دیگر مجبور شده بودند اوّل ظرف‌ها را بشویند و بعد به کلاس بیایند. لذا این‌گونه صبر و حلم به خرج دادند.

پس سومین مطلب، بحث این است که انسان در مقابل رذایل و بدی‌ها صبر کند. اولیاء خدا هم به ما این‌گونه این مطالب را یاد می‌دهند تا بیاموزیم در مقابل ظواهر دنیا صبر کنیم، حلم داشته باشیم. علاج وسوسه، این است که صبوری کنیم.

بعداً ایشان را که در عالم رؤیا دیده بودند، فرموده بودند: من چون مرجعی در تهران بودم و آوازه‌ی آیت‌الله العظمی بروجردی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را نداشتم، امّا در آن‌جا همان مقام و برتر از مقام آیت‌الله العظمی بروجردی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را به من دادند. این‌ها هم همه به خاطر صبر و حلم و بردباری ایشان بوده است.

آقای دیگری هم بود که در منزل درس می‌داد و خانم ایشان هم معترض بود که من حوصله ندارم که شاگردانت را در منزل می‌آوری و … برای این که اعتراض خودش را نشان بدهد، یک مرتبه در کلاس درس آقا، شروع به داد و بیداد کرد و طلّاب تعجّب کردند، پرسیدند: ایشان کیست؟ چه شده؟ آقا فرمود: چیز خاصّی نیست. خانم ایشان هم رفته بود.

آقا فرموده بود: این، رعد و برق بود. بارانش هم می‌آید و خواهید دید. آن‌ها تعجّب کرده بودند که بارانش چیست؟ دیدند، آن خانم رفت و یک سطل آبی برداشت و در مجلس ریخت و گفت: بلند شوید و بیرون بروید. آقا خندیده بود و فرموده بود: این هم بارانش بود.

بعد هم فرموده بود: می‌دانید که بعد از باران، رنگین‌کمان می‌آید. نگران نباشید. آقا با آن حلم و بردباری خودش کاری کرد که به ده دقیقه و یک ربع نکشید که خانم یک سینی چای آورد و داد. آقا فرموده بود: این هم رنگین کمانش!

در مقابل گناه هم همین‌طور است، انسان باید صبور باشد. لذایذ زودگذر را از بین ببرد.

  1. یادآوری نعمی که در ازای انجام ندادن رذائل به او مرحمت می‌شود

پس آباد ساختن دل، به ضدّ آنچه بیان می‌شود، هست. ضمناً آن نعمی را هم که بناست به او مرحمت کنند، به یاد بیاورد. اگر از این دنیا و وساوس چشم بدوزد، برنده است. همان‌ور که بیان شد، یکی این است که اگر نمی‌تواند در تنهایی کنترل داشته باشد، بیرون برود. امّا یکی دیگر هم این است که به خود القا کند، الآن من در تنهایی بمانم و در فضای مجازی بروم، گناه و …، در نهایت چه می‌شود!؟ به هر حال که مرگ سراغ من می‌آید، امّا اگر من این کار را انجام ندهم، چه چیزی برای من به وجود می‌آید؟ پروردگار عالم در مقابلش چه چیزی به من مرحمت می‌کند؟ چه عنایاتی به انسان می‌شود؟

خدا گواه است این عنایات می‌شود، همان‌طور که بیان کردم، رجبعلی خیّاط خودش بیان کرد: وقتی در خانه تنها شدیم و بقیّه برای خرید رفته بودند، تا دختر فامیل به من پیشنهاد داد، بدنم لرزید و سریع بیرون آمدم. حالا من باید چند ساعتی در خیابان‌ها بچرخم، حتّی یک ده شاهی هم نداشتم که چیزی بگیرم و بخورم. به سقّاخانه رفتم، آب‌ها گرم بود، تشنه و گرسنه بودم، چند ساعت بیرون بودم تا آن‌ها برگردند و بیایند و من بعد به خانه بروم. امّا همین که درب را بستم و بیرون آمدم، چند قدم نرفته، درون خودم احساس کردم که حال من تغییر کرده است و یک چیز دیگری می‌بینم، اصلاً من یک وضع دیگری هستم. بعد هم که خداوند اولیاء خدا و عرفای عظیم‌الشّأنی را جلوی راهش قرار داد و خود رجبعلی خیّاط، استاد برخی از بزرگان شد.

پس یک جواب نه بگو، بعد ببین چه چیزهایی در قبال آن، برای تو پیش می‌آید.

  1. کثرت ذکر با دل و زبان

راه دیگری که اولیاء خدا برای علاج وساوس بیان می‌فرمایند، کثرت ذکر با دل و زبان است. این که انسان، یاد خدا را دائم داشته باشد. استغفار زیاد داشته باشد، استغفار، خودش عامل نگه‌داری است.

این که شنیدید که وقتی آن فرد پیش وجود مقدّس امیرالمؤمنین استغفار کرد، حضرت فرمود: ثکلتک امک، بعد هم فرمود: هفت مطلب برای استغفار است، برای افرادی است که ولایت حضرات معصومین را ندارند. امّا خود استغفار خیلی خوب است.

من مطلبی را از چند عارف بالله شنیدم، بدون این که خودم بگویم: فلان عارف این مطلب را بیان کرده، درست است یا خیر، از چند نفر از این بزرگان شنیدم که هر کدام به نحوی این را بیان فرمودند و آن، این است: انسان قبل از این که مبتلای به گناه شود، عادت به استغفار کردن کند.

این دو ذکر، یعنی ذکر صلوات بر محمّد و آل محمّد است که جلای قلب است و دیگری ذکر زیاد استغفار قبل از مبتلا شدن است.

یک موقع انسان به واسطه‌ی گناهی که مرتکب شده، استغفار می‌کند که خیلی هم خوب است و فرمودند: پروردگار عالم حتّی تا هفت ساعت هم اجازه می‌دهد که انسان بلافاصله استغفار کند و پشمان شود. حتّی گاهی شیطان می‌آید و همین را هم از انسان می‌گیرد و می‌گوید: تو که مدام گناه می‌کنی و مدام استغفار می‌کنی، دیگر نمی‌خواهد استغفار کنی.

لذا علاج وساوس نفسانی، ذکر و یاد پروردگار عالم کردن است. حال، چه ذکر دل باشد و چه ذکر زبان. معلوم است که افضل، ذکر دل است که انسان، یاد خدا را در دل زنده کند. چون وقتی یاد خدا در دل زنده شد، انسان خودش خجالت می‌کشد. چون انسان یادش می‌آید که خدا هست، خدا دارد می‌بیند، إنّ الله بصیر بالعباد.

اصلاً خوب است که انسان همین ذکر «إنّ اللّه بصیر بالعباد» را هم دائم بیان کند و بداند که پروردگار عالم، او را می‌بیند. لذا خودش خجالت می‌کشد. مگر ما در محضر پدر و مادرمان، یک بزرگ‌تر، یک فرد محترم و … گناه می‌کنیم!؟ حتّی در محضر یک بچّه هم انسان خجالت می‌کشد گناه کند، چه برسد به یک فرد بزرگ‌تر! حالا انسان بداند پروردگار عالم، ناظر است، بصیر است و می‌بیند. این یاد پروردگار عالم در دل، عامل می‌شود که انسان خجالت بکشد.

شاید یک معنای «ألا بذکر اللّه تطمئن القلوب» همین باشد، وقتی انسان به یاد پروردگار عالم بود، این قلب دیگر مطمئن می‌شود و به سمت گناه نمی‌رود. ذکر خدا که حاکم بر قلب، لسان و وجود انسان شد، این قلب، قلب مطمئنّه است، این نفس، نفس مطمئنّه است و دیگر سراغ گناه نمی‌رود و از گناه، بدش می‌آید. لذا به مرور تنفّر از گناه هم به وجود می‌آید.

آن کسی که اوّل از اسم گناه می‌لرزد و در این مرحله مانند رجبعلی خیّاط است، امّا بعد نعوذبالله به گناه تن بدهد، بعدها دیگر تنفّری از گناه برایش به وجود نمی‌آید. امّا اگر لرزیدی و کنار رفتی، بعدها از گناه، تنفّر پیدا می‌کنی - این‌ها با هم ارتباط دارد - و حتّی از اسمش هم متنفّر می‌شوی، چه برسد به فعلش.

این که گاهی اولیاء خدا می‌گویند: لجنزار گناه، برای این است که این‌ها می‌دیدند و می‌فهمیدند که لجن است، لجن وقتی یک جا جمع شود، بوی تعفّن دارد. این‌ها می‌فهمند، لذا می‌گویند: لجنزار. یا می‌گویند: خدا! ما را از منجلاب گناه بیرون بیاورد. چون می‌فهمیدند. ادراک نسبت به این مطالب پیدا می‌کردند، لذا تنفّر داشتند.

پس یکی از مراحل علاج وسوسه‌ی نفس دون که به خطورات نفسانی و شیطانی وارد نشویم، یاد و ذکر خداست.

اولیاء خدا یک مطلب را هم فرمودند که خیلی مهم است. می‌فرمایند: علّت ریشه دواندن گناه و تصرّف در وجود، اوّل یاد است. شما اگر یاد خدا را در وجودتان داشتید، این یاد در قلب شما ریشه می‌دواند و تصرّف در وجود پیدا می‌کند. این تصرّف در وجود، عامل می‌شود که شما از گناه بدتان بیاید و به سمت آن نروید. چه در خلوت و چه در جلوت.

آن که اوّل در خلوت مبتلا می‌شود، برای این است که یاد خدا در درون او ریشه نکرده، در قلبش وارد نشده و وجودش را تصرّف نکرده است. لذا در تنهایی مبتلا نشود. امّا اگر این یاد خدا در وجود انسان، ریشه دواند و تصرّف وجودی پیدا کرد، اگر تنها هم باشد، به فکر گناه نمی‌افتد. پس ذکر پروردگار عالم، چه به لسان، چه به قلب، علاج وسوسه است.

در یک اقلیم، دو پادشاه نگجند؛ در قلب، یاد یاد خدا حاکم است، یا شیطان

باز اولیاء خدا یک دلیل و برهان آن را این بیان فرمودند، می‌گویند: اصلاً یاد در قلب است، «ألا بذکر اللّه تطمئن القلوب»   که بیان کردیم، همین است. قلب هم جایگاه و اسّ و اساس است، یا حرم الله می‌شود و یا جایگاه تسلّط شیطان. اگر این ذکر درون قلب انسان، رخنه پیدا کند، معلوم است که در امنیّت کامل است.

حال، کسی را تصوّر کنید که مدام یاد وجود مقدّس آقا جان باشد. این که من بیان می‌کنم هر ساعت، حداقل یک دعای سلامتی بخوانید، برای همین است که انسان یاد آقا جان بیافتد، این یاد درون قلبش ریشه بدواند و این قلب را در تسلّط خودش بیاورد. دیگر هم معلوم است نمی‌شود فکر گناه هم باشد.

در یک اقلیم، دو پادشاه نمی‌گنجد. اگر آن پادشاه و ملک ربّانی، درون انسان تسلّط پیدا کرد، دیگر انسان، از گناه بدش می‌آید.

کما این که متأسّفانه خیلی از افراد، از جمله یهودیان هستند که اصلاً از وجود مقدّس امام زمان(روحی له الفداء) تنفّر دارند. چون کسی که قلبش، به سمت بدی‌ها تمایل پیدا کرد، معلوم است که از خوبی، بدش می‌آید. البته کسی هم که به سمت خوبی تمایل پیدا کرد، از بدی بدش می‌آید. این یک قاعده است که باید بدانیم.

  1. هم‌نشینی با خوبان عالم و اتّصال به مجالس آنان

مسئله‌ی دیگری که اولیاء خدا باز در مورد علاج وساوس بیان می‌فرمایند، این است: تقوای حقیقی به اتّصال مجالس خوبان عالم. این که بارها بیان کردم: جلیس و هم‌نشین انسان بسیار مهم و اثرگذار است، همین است. ببین هم‌نشین تو چه کسی است؟ کدام مجلس می‌روی؟ مجلس، اثر دارد. مجلسی که برای خدا باشد، مجلسی که انسان را به خدا متّصل کند و … چقدر اولیاء خدا بیان فرمودند و در دستورالعمل‌هایشان گفتند، حتّی بلند شدند و از جایی به جای دیگر هجرت کردند تا ببینند می‌توانند یک هم‌نشین و مجلس خوب و یک اهل معنا یا کسی که بتواند حال آن‌ها را تغییر بدهد، پیدا کنند.

گاه ساعت‌ها راه رفتند، برای این که یک ساعت در مجلسی باشند. ولی نه تنها فردای قیامت، بلکه در همین دنیایشان معلوم می‌شود که آن ساعاتی که به ظاهر برای یک ساعت رفتند، آن ساعات چقدر ثواب و اجر داشته و حال آن‌ها را عوض کرده و تغییر داده است.

یکی از اولیاء خدا در زمان طاغوت، در حسینیه اصفهانی‌ها، در خیابان ری صحبت می‌کرد. یک موقعی بعضی‌ها فهمیده بودند، به ایشان گفتند: آقا! شما بیایید در مسجد الأقصی صابون‌پزخانه یا چند مسجد دیگری که دارد، صحبت کنید، امّا ایشان قبول نمی‌کردند و می‌گفتند: خیر.

این هم که در آن حسینیه می‌رفتند، از این باب بود که حاج آقای خزعلی اصرار داشتند که جمعه‌ها بروند و صحبتی داشته باشند. ایشان هم بیست دقیقه، نیم ساعت صحبت می‌کردند. جمعیّت زیادی هم برای منبر ایشان می‌آمدند.

یک موقع بنده بیان کردم: آقا جان! شما چرا هر چقدر این‌ها اصرار می‌کنند، نمی‌روید؟ فرمودند: آقا! این‌ها افرادی هستند که دلشان می‌خواهد یک چیزی کنار گوششان باشد و بیایند. امّا اگر اهلش بودند، این‌جا که چیزی نیست، از خیابان ری تا صابون‌پزخانه که راهی نیست، انسان پیاده هم این راه را می‌رود (خودشان هم پیاده می‌رفتند و می‌آمدند)، امّا اگر امامزاده قاسم شمیران و یا امامزاده صالح هم می‌بردم، این‌ها باید بلند می‌شدند و می‌آمدند. امّا این‌ها نمی‌خواهند. بعد فرمودند: اگر کسی بخواهد، دنبالش می‌رود. این که بغل دستم باشد و بگویم: حالا می‌روم و فعلاً نشستیم و …، مهم نیست. این که کسی بلند شود و به دنبال این مجالس برود، مهم است.

یکی از راه‌هایی که انسان از وساوس شیطان دور شود، مجالس خوبان عالم است. عزیزدلم! اگر می‌خواهی در حصن حصین و امنیّت قرار بگیری (امروز معنای امنیّت را به خوبی می‌فهمیم، می‌گوییم: دور ما پر از آتش است، امّا به برکت این نظام مقدّس، به برکت نائب امام زمان، این سیّد عظیم‌الشّأن و به خصوص خود آقا جان، حضرت حجّت که این نظام متعلّق به ایشان است، این کشور در امنیّت است. با این که خیلی کارها می‌کنند و دندان‌هایشان را هم تیز کردند. گرگ‌های زخمی که زوزه کشی راه انداختند و اطراف ما هستند. کارهایی را انجام می‌دهند که به برکت امام زمان و نائبش، امام‌المسلمین خنثی می‌شود. لذا امروز همه معنای امنیّت را می‌فهمند. حتّی افرادی هم که به خارج از کشور می‌روند، خودشان در فضاهای مجازی می‌نویسند و مقرّند که مملکت ما امنیّت دارد)، اگر می‌خواهی روحت در امنیّت باشد، می‌خواهی از شیطان دور باشی و در امنیّت باشی، در مجالس خوبان شرکت کن. رفیق خوب داشته باش. رفیقی که تو را به سمت بدی نبرد.

اگر یک بار دیدی رفیقی نعوذبالله عکسی یا پیامی برای تو در فضای مجازی فرستاد - مگر خیلی قوی باشی که بر روی تو اثر نگذارد که آن هم خیلی کم است - تا تو را آلوده کند، سریع قطع ارتباط کن. البته آبرویش را نبر. انسان نباید آبروی هیچ کسی را ببرد. امّا قطع کن. چون مبتلا می‌شویم.

چرا بزرگان ما طول عمر دارند؟

آن رفیق و آن مکان را انتخاب کن که تو را به خوبی‌ها و مطالب الهی دعوت می‌کنند و قلب و روحت را آرامش می‌دهند و تو را به سمت خوب شدن در عالم می‌برند. بیان کردم: خیلی عجیب است، خدا مرحوم حاج آقای حلوایی را رحمت کند، آن تاجری و بازاری بسیار بزرگواری بود که در تجریش خانه داشت، امّا آن را فروخت و به صابون‌پزخانه آمد تا با ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب هم‌نشین باشد.

البته آقا فرمودند: چون از آن‌جا به پایین آمدی، باید خانه‌ی بزرگی بگیری، او هم گفت: چشم، سمعاً و طاعتاً. آقا می‌فهمید، متوجّه است، فکر خانواده است. لذا ایشان از آن مکان می‌کند و به جایی می‌آید که آقا باشد تا روحش آرامش بگیرد. آن هم در زمان طاغوت! اتّفاقاً آقا به او فرمودند: اگر بچّه‌هایت هم ازدواج کردند و خواستند هر جایی بروند، کاری نداشته باش و اصرار نکن که حتماً این‌جا باشند. همین هم شد، آقازاده‌هایشان کریم‌خان و آن طرف‌ها رفتند. با این که خانه‌ی بسیار بزرگی در صابون‌پزخانه گرفته بودند. امّا از شمیران آمد تا روحش در امنیّت باشد. اگر روح در امنیّت شد، جسم هم در امنیّت قرار می‌گیرد. وقتی گناه نکردی، جسمت هم در امنیّت است.

چرا بزرگان ما طول عمر دارند؟ چون با جسمشان گناهی نکردند. لذا طول عمر با عزّت هم دارند. جوان عزیز! حتّی اگر ظاهر دنیا و طول عمر را می‌خواهیم، باید بدانیم که هر چه گناه کم‌تر داشته باشیم یا اصلاً گناه نکنیم، طول عمر هم به دست می‌آوریم. اگر قلبمان آرامش داشته باشد و امورمان را به خدا بسپاریم «افوض امری الی اللّه إنّ اللّه بصیر بالعباد»، روحمان آرامش می‌گیرد. دیگر دغدغه‌ای نداریم و طول عمر هم داریم.

وقتی انسان، استرس و دغدغه دارد، طول عمرش هم کم می‌شود. یک موقع مقاله‌ای را راجع به بحث استرس می‌خواندم که چه کارهایی می‌کند، دیدم خیلی جالب است، تمام مطالب آن‌ها به یک نوع ترجمان مطالب ماست. شیخ الرّئیس، در کتاب قانون خود بیان فرمودند.

یاد آقا جان و حضور قلب عندالله

لذا هم‌نشینی با خوبان عالم، حضور قلب عندالله تبارک  تعالی برای انسان به وجود می‌آورد. یاد آقا جان، حضور قلب عندالله تبارک  تعالی برای انسان به وجود می‌آورد. یاد آقا جان یعنی یاد خدا. انسان وقتی یاد آقا جان بود، معلوم است یاد همه‌ی خوبی‌هاست. چون آقا جان، تجلّی تمام اسماء و صفات خداست. پس یاد خداست.

یاد خدا و یاد آقا جان برای انسان، آرامش و امنیّت روحی می‌آورد. چقدر می‌شنویم که بعضی‌ها خودکشی می‌کنند و … - چقدر هم بد است - چون امنیّت روحی ندارند. فقط بحث امنیّت اقتصادی نیست. کسی که امنیّت روحی نداشته باشد، اصلاً یک طوری آن بحث اقتصادی را حل می‌کند که آرامش دارد. مگر اولیاء خدا نبودند که فقری داشتند، چه کردند!؟

چرا اولیاء خدا با وجود مشکلات عدیده در زندگی‌شان، بسیار آرام و در امنیّت بودند؟

این مطلبی را که بیان می‌کنم، حتماً برای دیگران بیان کنید و در زندگی خود به آن توجّه کنید و بلد و بزرگ‌نمایی کنید: برخی مواقع انسان خدمت بزرگان و اولیاء خدا می‌رسید، می‌دید که این‌ها این‌قدر آرام هستند که گویی اصلاً دغدغه‌ای ندارند و اصلاً هیچ مشکلی ندارند. امّا وقتی به زندگی آن‌ها نزدیک می‌شد، می‌دید مشکل دارند. البته برای رفع مشکلات خود اقدام می‌کردند، امّا در همان حدی که می‌توانستند. امّا می‌دیدی مشکلاتشان هم یکی، دو تا، سه تا هم نیست، گاهی مشکلات مالی بود، گاهی با همسرشان مشکل دارند، مانند همان مطالبی که بیان کردم، گاهی با فرزندانشان مشکل دارند و … گاهی مشکلات عدیده‌ای برایشان بود، امّا چرا این‌قدر آرام هستند و انسان تصوّر می‌کند که هیچ مشکلی ندارند!؟ چون وقتی کسی، روحش را به پروردگار عالم سپرد و این قلب، حرم الله شد، امنیّت پیدا می‌کند.

امّا آن کسی که قلبش حرم الله نشد، امنیّت ندارد. آخر به جایی می‌رسد که فکر می‌کند بهترین راه، خودکشی است و خودکشی می‌کند. حالا بعدش چه عذاب‌ها و پشیمانی‌هایی پشت سر این خودکشی است، بماند. روایات بیان می‌کند، ما که نرفتیم و نمی‌دانیم، امّا هست. حتّی برخی را هم دیدند و متوجّه شدند که در عذاب سختی گرفتار هستند.

امّا اولیاء خدا آرام هستند. بالاترین نعمت هم نعمت امنیّت است. پس وقتی انسان، امنیّت روحی داشته باشد، همه‌ی این مطالب هم برایشان درست می‌شود. یاد خدا، مجالس خوبان عالم و یاد آقا جان، حضرت حجّت، امنیّت می‌آورد.

بالاترین ثروت برای روزهای تنهایی!

«السّلام علیک یا مولای یا  بقیّة اللّه»

یک موقعی دلتان می‌گیرد، از خدا می‌خواهید و خدا هم عنایت می‌کند، سالی یک‌بار یا بیشتر و کمتر (حالا هر کس به وضعیّتی که دارد) به محضر امام رضا می‌روی و آرام و سبک می‌شوی. یاد امام زمان هم کاری می‌کند که حضرت خودش می‌آید و برایت آرامش می‌آورد.

آقا جان را یاد کنیم. بیان کردم: یک دعای سلامتی همین الآن که ساعت ده است، برای آقا بخوانیم: «اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن ، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فیها طَویلاً».

خدا شاهد است اگر یاد آقا جان باشیم، مگر می‌شود آن لحظه‌ای که ملک‌الموت می‌آید، آقا نیایند و عنایت نکنند!؟ مگر می‌شود آن لحظه که همه را می‌گذراند و می‌روند، آقا جان هم نیایند!؟ جمعه‌ها در قبرستان بروید، مشخّص است که خیلی‌ها هستند که کسی کنار قبرهایشان نمی‌رود. امّا نورانیّتی در آن‌جا دیده می‌شود، با این که کسی هم آن‌جا نیست و از خود قبور نشان می‌دهد که مدّت‌هاست کسی بر سر قبورشان نرفته، امّا گویی به یاد آقا بودند و آقا هم آن‌ها را تنها نگذاشته است.

مگر می‌شود آقا کسی را که مدام به یادش بودند، تنها بگذارند!؟ آقا می‌آیند، محبّت می‌کنند، آرامش می‌دهند. بالاترین ثروت، همین یاد آقاست.

عیدی گرفتن به اندازه کرامت کریم‌ترین عالم!

«السّلام علیک یا مولای یا  بقیّة اللّه»

آقا جان! دست ما را بگیر. آقا جان! ما را آدم و درست کن. آقا جان! وضع خراب است، خودت می‌دانی. آقا جان! دهه، دهه کرامت و ولادت جدّ بزرگوار شماست، آقا جان! کرامت کن و عیدی بده. عیدی دادن، نسبی است، یک موقع کسی هزار تومانی عیدی می‌دهد و می‌بینی که همین هم خیلی برای او زیاد است که می‌دهد. یک کسی می‌بینی ده هزار تومانی می‌دهد. یک کسی هم می‌بینی صد هزار تومانی می‌دهد. آقا جان! شما خیلی کریم هستی، به اندازه‌ی کرمت به ما عیدی بده. کرم کن، دست ما را هم بگیر و آدم کن.

خیلی‌ها بودند که مکلّا هم بودند (مانند شیخ رجبعلی خیّاط، مرحوم حلوایی و …)، حتماً نباید در لباس روحانیّت باشی، امّا آقا جان به آن‌ها کرامت کرده و آن‌ها را بالا برده است و با خودش رفیق کرده است. رفیق و دوست آقا جان شدند.

آقا جان! عنایت کن و دست ما را هم بگیر. اوّل از منجلاب گناه نجاتمان بده. کاری کن از گناه متنفّر شویم.

منبع: مهر



آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: متین [عضو] 
5 stars

سلام .
عیدتان مبارک .
انشاءالله از از آقای کریم بهترین ها را عیدی بگیرید .

1395/05/23 @ 21:47


فرم در حال بارگذاری ...


 
مداحی های محرم