« دشمن دروغ میگويد هدفش علی خامنهای است؛ هدف دشمن، ملت ایران است | از خدايگان مصر تا کدخداي جهان » |
تقابل مومن و کافر در قرآن
نوشته شده توسطرحیمی 25ام دی, 1395بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
مؤمن | کافر |
وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ ..(البقرة/285) و همه مؤمنان (نيز)، به خدا و فرشتگان او و کتابها و فرستادگانش، ايمان آوردهاند؛ … |
وَمَنْ يكْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيوْمِ الْآخِرِ …(النساء/136) کسي که خدا و فرشتگان او و کتابها و پيامبرانش و روز واپسين را انکار کند، … |
إِنَّ الَّذِينَ يكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيرِيدُونَ أَنْ يفَرِّقُوا بَينَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيرِيدُونَ أَنْ يتَّخِذُوا بَينَ ذَلِكَ سَبِيلًا *أُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا(النساء150/151) کساني که خدا و پيامبران او را انکار ميکنند، و ميخواهند ميان خدا و پيامبرانش تبعيض قائل شوند، و ميگويند: «به بعضي ايمان ميآوريم، و بعضي را انکار مي کنيم» و ميخواهند در ميان اين دو، راهي براي خود انتخاب کنند…*آنها کافران حقيقياند؛ و براي کافران، مجازات خوارکنندهاي فراهم ساختهايم. |
وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَمْ يفَرِّقُوا بَينَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولَئِكَ سَوْفَ يؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا(النساء/152) (ولي) کساني که به خدا و رسولان او ايمان آورده، و ميان احدي از آنها فرق نميگذارند، پاداششان را خواهد داد؛ خداوند، آمرزنده و مهربان است. |
وَأَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ (محمد/3) و کساني که ايمان آوردند از همان حق که از جانب پروردگارشان است پيروي کردند |
بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْبَاطِلَ(محمد/3) آنان که کفر ورزيدند از باطل پيروي کردند. |
ويژگيهای مومن و منافق و کافر
محقق : حجه الاسلام صفری
) ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ ([1]
قرآن كتاب هدايت براي متقين
خداوند متعال در سوره مباركه “حمد” انسان ها را بر اساس راهشان بسوي خدا به سه دسته هدايت شدگان و مغضوبين و گمراهان تقسيم كرد. ودر اوّل سوره بقره نيز مردم را در ارتباط با دين اسلام وايمانشان به خدا، به سه دسته تقسيم كرده و سپس وپژگي هر يك از آنها ا بيان نموده است.
گروه اوّل- متقين
گروه دوّم – کفار
گروه سوّم – منافقين
ويژگيهای متقين
دسته اول متقين است. متقين يعني پرهيزگاران كه اسلام را با تمام ابعادش پذيرفته اند وبه دستورات آن عمل مي كنند خداي متعال اين گروه را با ذكر خصوصيتشان بيان مي كند،خصوصيت وويژگي متقين اين است .
) الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ( [2]
خداي متعال در اين آيات پنچ ويژگي براي متقين ذكر كرده است:
1- ايمان به غيب) اَّلذينَ يُؤِْمنُونَ بِالْغَيْبِ (
ايمانبه غيب يعني ايمان به خدا، فرشتگان ،عالم آخرت و وحي، اين نخستين ويژگيمتقين است. اين ويژگي، مؤمنين را از غير آنها جدا كرده وپيروان اديان آسماني رادر برابر منكران خدا و وحي وقيامت قرار داده است. مؤمنين معتقدند كه جهان هستي ازآنچه ما با حس خود ادراك مي كنيم، بمراتب بزرگتر است وخالق جهان، علم وقدرت بي انتها وعظمت وادراك بي نهايت دارد .
خداي متعال علم به عالم غيب را از اوصاف متقين نشمرده است بلكه “ايمان به غيب"را از ويژگي آنها بيان كرده است. چرا كه بين علم و ايمان فرق وجود دارد. ممكن است فردي به موضوعي علم داشته باشد وليبه آن موضوع ايمان نداشته باشد. مثلاً مي داند مرده حركت نمي كند وضرر نمي رساند ولي با اين حال آماده نيست كه با مرده، در منزل خلوت وشبانه، تنها بماند. اين شخص به عدم اضرار ميت علم دارد ولي ايمان ندارد، فلذا مي ترسد. پس مادامي كه علم به دل انسان گره نخورده ودر جان انسان، رسوخ ننموده است،ايمان تحقق نيافته است. قرآن در آيات ديگري به اين مطلب كه ايمان غير از دانستن است اشاره مي كند و مي فرمايد: ) مِن الَّذِينَ قالُوا آمَنّا بِأفواهِهِم وَلم تُومِن قُلُوبُهُم([3]يعني” كساني كه در زبان مي گويند ايمان آورده ايم ولي ايمان به قلبشان وارد نشده است .” و در جاي ديگر مي فرمايد:« أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُُترَکوا أَن يَقولوا آمَنّا وَهُم لا يُُفتَنُونَ [4]» يعني ” آيا مردم گمان مي كنند همين كه گفتند ايمان آروديم ما آنها را ترك مي كنيم وامتحان نمي كنيم؟ “
در احاديث وروايات، ايمان به تصديق قلبي و اقرار با زبان همراه باعمل، اطلاق شده است يعني ايمان وقتي تحقق مي يابد كه اولاً تصديق قلبي باشد و ثانياً در زبان اظهار گردد و ثالثاً بوسيله جوارح به آن عمل شود.
از امام صادق (ع) نقل شده است كه آن حضرت در نامه اش به مأمون در مورد ايمان ،نوشت:« الْإِيمَانُ هُوَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ وَ اجْتِنَابُ جَمِيعِ الْكَبَائِرِ وَ هُوَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ [5]» يعني ” ايمان همان اداءامانت وپرهيزگاري از تمام گناهان كبيره است و آن عبارت است از شناخت قلبي و اقرار به زبان وعمل بوسيله اعضاء وجوارح .” پيامبر اسلام(ص) نيز فرمود: « الإيمان إقرار باللسان ومعرفة بالقلب و عمل بالأركان [6]»يعني: ” ايمان عبارت است از اقرار به زبان وشناخت قلبي وعمل به آن .”
پس متقين كساني هستند كه علم به خداي عالم دارند واين علم را به دل گره زده و به آن ايمان پيدا كرده اند و اين ايمان، آنها را براي عمل تحريك نموده و به دستورات دين عمل نموده اند. فلذا بعد از ايمان، به عمل اشاره مي كند و مي فرمايد علامت ديگر متقين اقامه نماز است.
2- اقامه نماز ) يُقِيمُونَ الصَّلاةَ (
دوّمين ويژگي متقين اين است كه نماز اقامه مي كنند .خداي متعال در وصف متقين نفرموده است كه آنهانماز مي خوانند بلكه فرموده است نماز اقامه مي كنند ،چون بين خواندن نماز واقامه آن تفاوت وجودداد. خواندن نماز وتداوم بر آن عملي است واجب و از اوصاف مؤمنان شمرده شده است .) وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ([7] شايد كلمه « يُحافِظُونَ » نيز بنحوي بر اقامه نماز دلالت داشته باشد- امّا مهمتر از آن، اقامه و بر پا داشتن نماز است كه از اوصاف تقواپيشگان بشمار آمده وآن بر پاداشتن حقيقت نماز است.
بر پاداشتن حقيقت نماز به اين است كه گذشته از تلفظ اذكار قرائت و ركوع و سجود و اتمام اجزاء و واجبات نماز، بايد پيام اصلي آن از وجود لفظي وذهني بيرون آيد و به وجود عيني برسد و در محدوده روح نماز گذار متمثل گردد. وسپس با سنت وسيرت مستمر آن در جامعه جلوه كند و با تبليغ وتزكيه نفوس مستعد ديگران، آنها نيز بعنوان روح متمثل نماز پرورش يابد، تا حقيقت چيزي كه در قرآن مجيد به عنوان “ناهي از فحشاء ومنكر"و"بعنوان علاج وشفاي درد معنوي انسان” است در متن جامع بشري متمثل گردد.[8]
نماز وقتي اقامه مي شود كه:
- بهنماز جماعت اهمّيت داده شود
- مقدمات آن بنحواحسن فراهم شود
- در اوّل وقت خوانده شود
- با حضور قلب وتوجه كامل خوانده شود
- بر تمام كار ها مقدم باشد
- به پرچم وعلامت شهر و روستا گردد.
- نمازگزارن و بي نمازها از نظر پايگاه اجتماعي متفاوت گردند
- در گزينش افراد براي مسئوليت يك ملاك مهم گردد
- محور و ملاك تمام فعاليتهاي فردي و اجتماعي انسان وجامعه نماز باشد.
نماز اگر چه در تمام اديان الهي بوده است ولي در دين مقدس اسلام از اهمّيت وجايگاه خاصي برخوردار است بطوريكه در احاديث بعنوان"ستون دين"و"معراج مؤمنين"ومانند آن معرفي شده است .پيامبر اسلام(ص)فرمود:« إِنَّمَا مَثَلُ الصَّلَاةِ فِيكُمْ كَمَثَلِ السَّرِيِّ وَ هُوَ النَّهَرُ عَلَى بَابِ أَحَدِكُمْ يَخْرُجُ إِلَيْهِ فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ يَغْتَسِلُ مِنْهُ خَمْسَ مَرَّاتٍ فَلَمْ يَبْقَ الدَّرَنُ مَعَ الْغُسْلِ خَمْسَ مَرَّاتٍ وَ لَمْ تَبْقَ الذُّنُوبُ مَعَ الصَّلَاةِ خَمْسَ مَرَّاتٍ »[9] يعني” مثل نمازدر بين شما مانند نهري است كه جلوي در شما جاري است، هركس، شب وروز خود را پنج مرتبه در آن بشويد پس چرك وآلودگي با اين پنج بار شستن باقي نمي ماند، با نماز پنچگانه ديگر گناهي باقي نمي ماند.”
و فرمود:« مَثَلُ الصَّلَاةِ مَثَلُ عَمُودِ الْفُسْطَاطِ إِذَا ثَبَتَ الْعَمُودُ نَفَعَتِ الْأَطْنَابُ وَ الْأَوْتَادُ وَ الْغِشَاءُ وَ إِذَا انْكَسَرَ الْعَمُودُ لَمْ يَنْفَعْ طُنُبٌ وَ لَا وَتِدٌ وَ لَا غِشَاءٌ »[10] يعني ” نماز مانند ستون خيمه است اگر ستون خيمه ثابت باشد ، طناب و ميخ وچادر به درد مي خورد و اگر ستون بشكند ديگر آنها بدرد نمي خورند .”
محمدبن مسلم از امام صادق(ع) نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: « لِلْمُصَلِّي ثَلَاثُ خِصَالٍ إِذَا هُوَ قَامَ فِي صَلَاتِهِ حَفَّتْ بِهِ الْمَلَائِكَةُ مِنْ قَدَمَيْهِ إِلَى أَعْنَانِ السَّمَاءِ وَ يَتَنَاثَرُ الْبِرُّ عَلَيْهِ مِنْ أَعْنَانِ السَّمَاءِ إِلَى مَفْرِقِ رَأْسِهِ وَ مَلَكٌ مُوَكَّلٌ بِهِ يُنَادِي لَوْ يَعْلَمُ الْمُصَلِّي مَنْ يُنَاجِي مَا انْفَتَلَ »[11] يعني ” براي نماز گذار سه خصلت و سه چيز است :
- وقتي به نماز مي ايستد، فرشتگان اطراف او را از زمين تا آسمان مي گيرند.
- از بلنداي آسمان برسرش نيكي مي بارد.
- ملكي مأمور مي شود كه نداكند كه"اگر اين نماز گذار بداند كه با چه كسي مناجات مي كند نماز را اتمام نمي كند”
3- انفاق در راه خدا)وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (
يكي ديگر از ويژگي هاي متقين اين است كه بخشي از آنچه خداوند متعال به آنها روزي داده است، انفاق مي كنند.در جمله فوق نكات مهمي را در عين كوتاهي اشاره مي كند كه توجه به آنها آداب انفاق و مقدار آن را مشخص مي كند.
از جمله) مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ ( فهميده مي شود كه اولاً پرهيز گاران بخشي از اموال خود را انفاق مي كنند ، نه همه آن را ، واين تعديل وپرهيز از افراط وتفريط دستور قرآن است كه فرمود: )وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً([12]يعني “نهآنچنان دست را كاملا ببند كه هيچ انفاق نكنيونه آنرا كاملا باز كن كه همه آنچه را كه داري انفاق كني و در حال ملول وحسرت خورده بماني.” ثانياً از « مِمَّا رَزَقْناهُمْ» فهميده مي شود آنچه را كه انفاق مي كنند روزي خدا و از آن او مي دانند نه مال خود؛ چون خداي متعال مي فرمايد: « مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ»يعني : ” از آنچه ما روزي كرديم انفاق مي كنند، واين حاكي از نيت دروني متقين است كه متقين آن چيزي را كه مي دهند روزي خدا مي دانند و اينگونه حساب نمي كنند كه مال خودشان را به ديگرا مي بخشند .ثالثاً از مال حلا ل انفاق مي كنند چون مال حرام شرعا"رزق الله"نيست بلكه مبغوض خداست كه فرموده: ) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ ([13] يعني” اي كساني كه ايمان آورديد از چيز هاي كه به وسيله كسب پاك، بدست آورده ايد انفاق كنيد . “رابعاً انفاقشان محدود به مال نيست بلكه از هر چيز كه خداي متعال به آنها داده مانند علم،عقل،قدرت،جاه وجان انفاق مي كنند چون همه اينها روزي خداست .
در احاديث و روايا ت نيز به مساله انفاقوكمك و به ديگران مانند غذا دادن ،گرسنه اي را سير كردن، برهنه اي را پوشاندن،ودست فقيري را گرفتن، توجه وسفارش شده است. پيامبر اسلام (ص)در آخرين خطبه خود فرمود:« طُوبَى لِمَنْ طَابَ خُلُقُهُ وَ طَهُرَتْ سَجِيَّتُهُ وَ صَلَحَتْ سَرِيرَتُهُ وَ حَسُنَتْ عَلَانِيَتُهُ وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ وَ أَمْسَكَ الْفَضْلَ مِنْ قَوْلِهِ وَ أَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ»[14]يعني"خوشا به حال كسي كه اخلاقش خوب وسيره وسجيه اش پاك و باطنش صالح و ظاهرش زيبا وخوش اخلاق باشد و از زائد مالش انفاق كند و از اضافه سخن گفتن بپرهيزد و با مردم انصاف را رعايت كند . ”
معاويه بن وهب از امام صادق (ع)نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: «مَنْ يَضْمَنُ لِي أَرْبَعَةً بِأَرْبَعَةِ أَبْيَاتٍ فِي الْجَنَّةِ أَنْفِقْ وَ لَا تَخَفْ فَقْراً وَ أَفْشِ السَّلَامَ فِي الْعَالَمِ وَ اتْرُكِ الْمِرَاءَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحِقّاً وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ »[15] يعني” چه كسي براي من ضمانت مي هد كه در مقابل چهار چيز، خانه بهشتي را براي او ضمانت كنم؟ انفاق كن و از فقير نترس ، در دنيا سلام دادن را ترويج كن، جدال ومرافعه را ترك كن ولو حق با تو باشد و با مردم با انصاف رفتار كن .”
پيامبر اسلام فرمود: « مَنْ أَطْعَمَ ثَلَاثَةَ نَفَرٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَطْعَمَهُ اللَّهُ مِنْ ثَلَاثِ جِنَانٍ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ الْفِرْدَوْسِ وَ جَنَّةِ عَدْنٍ وَ طُوبَى [وَ] شَجَرَةٍ تَخْرُجُ مِنْ جَنَّةِ عَدْنٍ غَرَسَهَا رَبُّنَا بِيَدِهِ »[16]يعني” هر كس سه نفر از مسلمانان را طعام بدهد خداي متعال از سه بهشت در ملكوت آسمانها به او طعام مي كند؛ بهشت فردوس ، بهشت عدن وطوبي كه درختي است در بهشت عدن روئيده است وخداوند با دست خود آنرا كاشته است . “
ابي حمزه ثمالي از امام سجاد(ع) نقل مي كند كه حضرت فرمود: « مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً مِنْ جُوعٍ أَطْعَمَهُ اللَّهُ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ وَ مَنْ سَقَى مُؤْمِناً مِنْ ظَمَإٍ سَقَاهُ اللَّهُ مِنَ الرَّحِيقِ الْمَخْتُوم »[17]يعني"هر كس مؤمني را طعام دهد و از گرسنگي نجاتش دهد خداوند او را از ميوه بهشتي طعام مي دهد و هر كس مؤمني را از تشنگي سيراب كند خداي متعال او را ا شراب بهشتي سيراب خواهد كرد . “
امام صادق (ع) فرمود :« مَن أَطعَمَ مُومِناً حتی يُشعِبَهُ لَم يَدرِ أَحَدٌ مِن خَلقِ اللّهِ مَا لَهُ مِنَ الأَجرِ الأخِرَةِ لَا مَلَکٌ مُقَرَّبُ وَلَا نَبِیٌّ مُرسَلُ إِلاّ الّلهُ رَبُ العَالَمينَ »[18] يعني"هر كس مؤمني را طعام دهد و سيراب كند هيچ كس جز خداي متعال نمي داند كه در آخرت چقدر به او ثواب داده خواهد شد نه ملك مقرب و نه پيامبر مرسلي.”
4- ايمان به تمام انبياءالهي) وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ (
چهارمين ويژگي متقين اين است كه نه تنها به پيامبر اسلام (ص) ودين مقدس اسلام (ص) بلكه به تمام انبياء الهي كه براي هدايت بشر آمده اند ،ايمان دارند .آنها نه تنها اختلافي از نظر اصول واساس در دعوت انبياءنمي بينند بلكه همه انبياء را معلمان ومربيان بشريت را مي دانند كه يكي پس از ديگري در اينآموزشگاه بزرگ جهان انسانيت براي پيش بردن انسانها در مسير تكامليشان گام مي گذارند .
5- يقين به آخرت) وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (
پنجمين ويژگي متقين اين است كه بهآخرت وعالم قيامت يقين دارند .آنها يقين دارند كه انسان مهمل وبيهوده خلق نشده است،وخلقت انسان هدف دار است، حيات او در عالم ديگري بمراتب وسيعتر از عالم دنيا ادامه خواهد يافت. متقين يقين دارند كه تمام حركات وسكنات آنها وتمام گفتار وكردار آنها ثبت مي شود ودر روز قيامت بهآنها باز گردانده مي شود. ) وَ وُضِعَ الکتابُ فَتَرَی المُجرِمينَ ُمشفِقينَ مِمّافِيهِ وَ يقوُلوُنَ يا وَيلَتَنا ما لِهذَا الکتِابِ لا يُغادِرُ صَغيِرَةً ولاکَبيِرَةً إِلَّا أَحصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَلا يَظلِمُ رَبُّکَ أَحَداً([19] يعني ” كتاب ونامه اعمال وضع شد،مجرمين را مي بيني وبه حالي كه آنها پيدا كرده ا ند ترحم مي كني و در حاليكه آنها (به نامه اعمالشان نگاه مي كنند )مي گويند: اين كتاب چگونه است كه كوچك وبزرگي را نگذاشته وهمه را نوشته است.. ومجرمين تمام اعمالي را كه انجام داده اند در پيش خود حاضر مي بينند .پرودگار تو به احدي ظلم نمي كند .”
يقين متقين به معاد، نه تنها آرامش واطمينان خاطر در آنها ايجاد كرده و در زندگي به آنها شهامتوشجاعتبخشيده و از بندگي غيرخدا رهانيده واز حيات ذلت بار نجات داده است؛ بلكه باور قلبي متقين سبب اصلاح جامعه مسلمين شده است، چرا كه صاحبان اين باور هم خودشان صالح اند وهم براي اصلاح جامعه تلاش مي كنند و همين امر موجب كاهش تعدي وتجاوزوفساد مي شود.
اگر در جامعه مسلمين گاهي فساد وتباهي ديده مي شود، ناشي از اين است كه بعضي از مسلمانان نسبت به همين اعتقاد بي تفاوتند.
انسانها از نظر اعتقاد بهآخرت به سه دسته تقسيم مي شوند:
الف - گروهی براساس اعتقاد راسخ به عالم آخرت ، معيار تمام زندگی خود را آخرتشان قرار داده اند و حتی دنيا را برای آخرت می خواهند.
ب - برخي از انسان ها نيز بخاطر نداشتن اعتقاد راسخ ، گاهي اهل دنيا مي شوند وگاهي اهل آخرت، گاهي دنيا را برمي گزينند وگاهي آخرت را انتخاب مي كنند، به تعبير قرآن ) خَلَطُوا صالِحاً وَ آخرَ سَيَّئاً ([20]يعني ” عمل صالح را با گناه مخلوط مي كنند.”
ج- گروه سوم آنهائی هستند که به قيمت سنگين از دست دادن سعاد ت ابدي، دنيا را برگزيده وآن را بر حيات اخروي ترجيح مي دهند.خداوند متعال دراين مورد مي فرمايد:)فَامَّا مَن طَغی وَ آثَرَ الحَياةَ الدُنيا فَإِنَّ الجَحِحيمَ هِیَ المَأوی ([21] يعنی ” اما کسی که طغيان نمود و دنيا را انتخاب نمود بتحقيق جحيم قرار گاه اوست ."وباز مي فرمايد:)أُولئِک الَّذينَ اشتَروا الحَياةَ الدُنيا بِالآخِرِةِ فَلا يُخفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ وَلا هُم يُنصَرونَ»[22] يعني” كساني كه حيات دنيوي را در مقابل آخرت خريد ند عذاب از آنها كاسته نمي شود وآنها ياري نمي شوند . “
اينان كوته بيناني هستند كه تنها دنيا را ديده و برگزيده اند وخداي سبحان بر رسول خود دستور اعراض از آنها را داده، فرموده است ) فَأَعرِض عَن مَن تَوَلّی عَن ذِکرِنا وَلَم يُرِد إِلاَّ الحَياةَ الدُنيا ([23] يعني “اي رسول ما، اعراض كن ورو گردان ا زكساني كه ازذكر ما اعراض نموده اند واراده نكرده اند مگر دنيا را . “
ويژگي های كفّار
گروه دوم كه خداوند متعال در اول سوره بقره بهآنها اشاره مي كند كفار است .آنهائي كه به اسلام وپيامبر ايمان ندارد ودشمن دين اسلام هستند. مراد از كفار ، منكرين خدا ومشركين وبت پرستان مي باشد ، وقتي پيامبر اسلام مبعوث گرديد، آنها نه تنها به رسول خدا(ص) ايمان نياوردند و از بت پرستي دست نكشيدند بلكه در مقابل پيامبر اسلام ايستادند و با آنحضرت جنگيدند.
خداي متعال به دو خصوصيت آنها اشاره كرده و سپس به شرح حال منافقين پرداخته است.
1- لجاجت در كفر وبي ايماني
) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ([24]يعني “آنهائي كه كافر شدند براي آنها فرق نمي كند آنانرا از عذاب الهي بترساني يا نترساني ايمان نمي آوردند .”
اين گروه آنقدر لجوجند كه هر چند حق بر آنها روشن شود حاضر به پذيرش نيستند ،قرآن كه براي متقين هادي وراهنما ست براي آنها بكلي بي اثر است .چون كفر آنها كفر عنادي است نه كفر بسيط كه از روي غفلت باشد وهنگام توجه به حقيقت بپذيرند .از تقابل كفر تقوا در اين آيات بخوبي استفاده مي شود كه همانطوريكه تقوا شرط بهرمندي از هدايت قرآن است ،كفر نيز مانع آن است .
اقسام كفر
كفر داراي اقسامي است كه در روايتی ازامام صادق(ع)به آن اشاره شده است. در كافى از زبيرى از امام صادق (ع) روايت آورده كه گفت: به آن جناب عرضه داشتم: وجوه كفر را كه در كتاب خدا آمده برايم بيان بفرما، فرمود: كفر در كتاب خدا برپنج قسم است، اول كفر جحود، و جحود هم خود، دو جور است، سوم كفر بترك دستورات الهى، چهارم كفر برائت، پنجم كفران نعمت.
اما قسم اول دو قسم جحود، يكى جحود و انكار ربوبيت خدا است، و اين اعتقاد كسى است كه مي گويد: نه ربى هست، و نه بهشتى، و نه دوزخى، و صاحبان اين عقيده دو صنف از زنادقه هستند، كه بايشان دهرى هم مىگويند، همانهايند كه قرآن كلامشان را حكايت كرده كه گفتهاند:
) وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ (يعنی “جز روزگار كسى ما را نمىميراند"و اين دينى است كه از طريق امتحان و دل بخواه براى خود درست كردهاند، و گفتارشان خالى از حقيقت و تحقيق است، هم چنان كه خداى عز و جل فرموده ) إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ ([25]يعنی ” جز پندار دليل ديگرى ندارند"، و نيز فـرموده ) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ([26]يعنی ” كسانى كه كافر شدند بر ايشان يكسان است، چه انذارشان كنى، و چه نكنى ايمان نمىآورند.” يعنى ” بدين توحيد ايمان نمىآورند، اين يكى از وجوه كفر است.
و اما وجه دوم از جحود، جحود بر معرفت است، و آن اين است كه كسى با اينكه حق را شناخته، و برايش ثابت شده، انكار كند، كه خداى عز و جل در بارهشان فرموده ) وَ جَحَدُوا بِها، وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ، ظُلْماً وَ عُلُوًّا [27]( يعنی “دين خدا را انكار كردند، با اينكه در دل به حقانيّت آن يقين داشتند، ولى چون ظالم، و سركش بودند، زير بار آن نرفتند"، و نيز فرموده ) وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا، كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ ([28]يعنی ” قبل از آمدن اسلام يهوديان به كفار مىگفتند: بزودى پيامبر آخر الزمان مىآيد، و ما را بر شما پيروزى مىبخشد، ولى همين كه اسلام آمد، بدان كافر شدند، پس لعنت خدا باد بر كافران .”
وجه سوم از كفر، كفران نعمت است، كه خداى سبحان در بارهاش از سليمان حكايت كرده كه گفت ) هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي، لِيَبْلُوَنِي، أَ أَشْكُرُ؟ أَمْ أَكْفُرُ؟ وَ مَنْ شَكَرَ، فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ، وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ ([29]يعنی ” اين از فضل پروردگارم است، تا مرا بيازمايد، آيا شكر مىگزارم؟ يا كفران مىكنم؟ و كسى كه شكر گزارد، بنفع خود شكر كرده و كسى كه كفران كند خدا بى نياز و كريم است .” و نيز فرموده ) لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ، وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ ([30]يعنی ” اگر شكر بگذاريد نعمت را برايتان زياده كنم، و اگـر كفر بورزيد، بدرستى عذابم شديد است .” و نيز فـرمــوده )فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ، وَ اشْكُرُوا لِي، وَ لا تَكْفُرُونِ([31] يعنی ” بياد من افتيد تا بيادتان بيفتم و شكرم بگذاريد، وكفرانم مكنيد ."در اين چند آيه كلمه كفر بمعناى كفران نعمت است.
وجه چهارم از كفر، ترك دستورات خداى عز و جل ميباشد، كه در آن باره فرموده ) وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ، وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ، ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ، وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ، مِنْ دِيارِهِمْ، تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ، وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى، تُفادُوهُمْ، وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ، أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ؟ و تكفرون ببعض؟ ([32] يعنی ” و چون پيمان از شما گرفتيم، كه خون يكديگر مريزيد، و يكديگر را از ديارتان بيرون مكنيد، شما هم بر اين پيمان اقرار كرديد، و شهادت داديد، آن گاه همين شما يكديگر را كشتيد، و از وطن بيرون كرديد، و بر دشمنى آنان و جنايتكارى پشت به پشت هم داديد، و چون اسيرتان ميشدند، فديه مىگرفتيد، با اينكه فديه گرفتن و بيرون راندن بر شما حرام بود، آيا به بعضى احكام كتاب ايمان مىآوريد، و به بعضى كفر مىورزيد؟ ” (يعنى عمل نمىكنيد)؟ پس در اين آيه منظور از كفر، ترك دستورات خداى عز و جل ميباشد، چون نسبت ايمان هم بايشان داده، هر چند كه اين ايمان را از ايشان قبول نكرده، و سودمند بحالشان ندانسته، و فرموده ) فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا، وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ، وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ([33] يعنی ” پس چيست جزاى هر كه از شما چنين كند، بجز خوارى در زندگى دنيا، و روز قيامت بسوى شديدترين عذاب بر مىگردند، و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست .”
وجه پنجم از كفر، كفر برائت است، كه خداى عز و جل در بارهاش از ابراهيم خليل (ع) حكايت كرده، كه گفت ) كَفَرْنا بِكُمْ، وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ[34]( يعنی ” از شما بيزاريم، و ميان ما و شما دشمنى و خشم آغاز شد، و دست از دشمنى برنميداريم، تا آنكه بخداى يگانه ايمان بياوريد ."كه در اين آيه كفر بمعناى بيزارى آمده، و نيز از ابليس حكايت مىكند، كه از دوستان انسى خود در روز قيامت بيزارى جسته، مي گويد ) إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ ([35] يعنی : من از اينكه شما مرا در دنيا شريك قرار داديد بيزارم . “و نيز از قول بتپرستان حكايت مىكند، كه در قيامت از يكدگر بيزارى مي جويند، و فرموده)إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً، مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا، ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ، وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً([36] يعنی ” تنها علت بتپرستى شما در دنيا رعايت دوستى با يكديگر بود، ولى روز قيامت از يكديگر بيزارى جسته، يكديگر را لعنت خواهيد كرد.” كه كفر در اين آيه نيز بمعناى بيزارى آمده .[37]
2- ممهور شدن دلها
) خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (
صفت دوّم كفار اين است كه بر دل آنها مهر زده شده است كه قادر به تشخيص حقيقت نيستند زيرا اعمال زشت وبيماري عناد ولجاجت بر چشم وگوش آنها پرده انداخته است. مراد از) خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ ( اين نيست كه خداوند متعال بر دل آنها مهر زده وديگر هدايت نمي شوند تا جبر لازم آمده و ارسال رسل وانزال كتب براي كفار لغو و بيهوده باشد بلكه مراد اين است كهآنها اعمالي را مرتكب شدند و در فساد و لجاجت فرورفتند كه همين كارشان باعث شد خداي متعال بر دلهاي آنها مهربزند، در حقيقت مهر خوردن دلهاي آنها اثر تكويني اعمالي آنهاست، همانطوريكه مي فرمايد: «طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ[38]» يعني :"خداوند متعال بواسطه كفرشان مهر بر دلهايشان نهاد .”
زراره از امام باقر(ع) نقل كرده است كه فرمود: «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةٌ بَيْضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِي النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِكَ السَّوَادُ وَ إِنْ تَمَادَى فِي الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِكَ السَّوَادُ حَتَّى يُغَطِّيَ الْبَيَاضَ فَإِذَا غَطَّى الْبَيَاضَ لَمْ يَرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَيْرٍ أَبَداً وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ »[39] يعني “هيچ بندهمومني نيست مگر اينكه در قلب او يك نقطه سفيد ودرخشاني است ،هنگامي كه گناهي از او سر مي زند، در ميان آن نقطه سفيد نقطه سياهي پيدا مي شود، اگر توبه كند آن سياهي بر طرف مي گردد و اگر به گناهان ادامه دهد بر سياهي افزوده مي شود تا تمام سفيدي را بپوشاند و هنگامي كه سفيدي پوشانده شد، صاحب چنين دلي هرگز به خير وسعادت باز نمي گردد واين معني گفتار خداست كه مي فرمايد: «كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ »[40]
معناي قلب
1- به معناي عقل ودرك آمده است) إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ( [41] “در اين مطلب تذكر ويادآوري است براي كساني كه نروي عقل ودرك داشته باشد .”
2- به معناي روح وجان آمده است: ) وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ([42] يعنی “هنگامي كه چشمها از وحشت فرومانده وجانها به لب رسيده باشد .”
3- به معناي مركز عواطف آمده است) فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ( [43]يعني"بسبب رحمت الهي بر آنها نرم وملايم هستي اگر خشن وقسي القلب وبد اخلاق بودي از اطرافت پراكنده مي شوند .”
عامل بسته شدن دل
دو عامل باعث بسته شدن دل انسان ومهر خوردن آن مي شود:
يكي از عواملبسته شدن دل انسان، هوا پرستي است.
1- اگر انسان پس از روشن شدن حق، بجاي خدا محوري هوا محوري وهوس مداري را بر گزيند مشمول اضلال كيفري خداوند قرار مي گيرد وخداوند سمع وقلب او را مختوم مي كند و بر چشم او پرده مي افكند كه پس از آن، حق را نمي شنود و نمي ببيند و نمي فهمد، زيرا او عالمانه هواپرست شده است .
2 - عامل ديگر بسته شدن دلها گناه است، گناهان اثر مسقيم در دل انسان دارد كه هر چقدر بيشتر گناه كند قلبش بيشتر كدر وتاريك مي شود همانطوري كه در روايات زيادي از امام باقر (ع)نقل شد.[44]
ويژگي هاي قلب مريض
الف - قلبي كه ازخدا غافل است ولايق رهبري نيست.) وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا( [45]
ب- دلي كه دنبال فتنه و دستاويز مي گردد) فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ ([46]
ج- دلي كه قساوت دارد )جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً([47]
د- دلي كه زنگ گرفته است . ) كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ([48]
ه- دلي كه مهر خورده است)طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ ([49]
ويژگي های منافقان
گروه سومّي كه قرآن آنها را با آثار ونشانه هايشان معرفي مي كند منافقين است. منافقين كساني هستند كه در ظاهر اظهار ايمان مي كنند ولي در باطن ايمان ندارند قرآن آنها را اين گونه معرفيمي كنند ) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ( بعضي از مردم هستند كه مي گويند به خدا وروز جزاء ايمان آروديم درحالي كه ايمان ندارند. آنها آنچه در داشتند مخفی نمودند واظهار خلاف آن را يك نوع سياست دانستند، به قول خداوند متعال : ) يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْادَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ(آنها با اين عمل مي خواهند خدا ومومننان را بفريبند در حالي كه چنين نيست بلكه خودشان را فريب مي دهند “در جائي ديگر مي فرمايد:)اِنَّ المُنافِقِنَ يَخْادَعُونَ اللَّهَ و هُوَ خَادِعُهُم( يعني “منافق خدا را فريب مي دهند در حالي كه خداست آنها را فريب مي دهد"يعني در حقيقت آنها با اين عملشان كه تصور مي كنند خدا را فريب مي دهند خوشان را فريب مي دهند . چون هر كاري بكنند بالا خره روزي به خودشان بر مي گردد:) إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْفَلَها([50]يعني “اگر خوبي كنيد به خودتان خوبي گرديد واگر بدي كنيد باز به خودتان بدي گرديد .”
معناي وسيع نفاق
اگر چه نفاق در معناي خاص خود به افرادي صدق مي كند كه در ظاهر در صف مسلمان قرار دارند وليدر باطن در گروه كفر دارند امّا نفاق معني وسيع هم دارد كه هر گونه دوگاني ظاهر وباطن ،گفتار وعمل را شامل مي شود مثلا در حديثي وارد شده است كه امام صادق (ع)از پيامبر اسلام (ص)نقل كرده :آن حضرت فرموده است: « ثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ مُنَافِقاً وَ إِنْ صَامَ وَ صَلَّى وَ زَعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ مَنْ إِذَا ائْتُمِنَ خَانَ وَ إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ[51] »يعني"سه خصلت است كه هر كس آن را داشته باشد منافق مي باشد ولوروزه بگيرد ونماز بخواند وگمان كند كه مسلمان است، كسي كه اگر امانتي را بپذيرد به آن خيانت كند،كسي كه هنگام سخن گفتن دروغ بگويد وكسي كه به وعده خوب وفا نكند “. يا از حضرت امير (ع)نقل شده است كه فرمود: « مَنْ تَرَكَ الْجُمُعَةَ ثَلَاثاً مُتَتَابِعَةً لِغَيْرِ عِلَّةٍ كُتِبَ مُنَافِقاً [52]» “يعني “همانا خداوند جل وجلاله علي را نشانه بين ايمان ونفاق قرار داد پي هر كس او را دوست داشته باشد مومن است وهر كس او راد شمن بداند منافق است .” « إن الله جل جلاله جعل عليا علما بين الإيمان و النفاق فمن أحبه كان مؤمنا و من أبغضه كان منافقا »[53]
در آغاز سوره بقره مومنان را با چهار آيه وكافران را با دو آيه معرفي كرد امّا گروه منافقين را كه نه ايمان گروه اوّل را دارند ونه جرعت وجسارت گروه دوّم را ، وبراي جامعه نيز خطرناك محسوب مي شوند ومسلمان آنها را بايد بهتر بشناسد، با سيزده آيه معرفي كرده وتمام خصوصيت آنها را بيان نموده است،تا مومنين ، آنها را بشناسند وارتباطشان را با آنها درست تنظيم كنند .
امير المومنين عليه اسلام فرمود:پيامبر اسلام (ص)به من فرمود: « إني لا أتخوف على أمتي مؤمنا و لا مشركا فأما المؤمن فيحجزه إيمانه و أما المشرك فيقمعه كفره و لكن أتخوف عليكم منافقا عليم اللسان يقول ما تعرفون و يعمل ما تنكرون [54]» “من براي امتم از مومن ومشرك نمي ترسم چون مومن را با ايمان نگاه مي دارد وكفار را با كفرش نابود مي كند ،من براي شما از منافيق مي ترسم ،آنها زبان گويا دارند وآنچه را كه مي پسندند ومي گويند ولي آنچه را كه مكروه مي دانيد عمل مي كنند”
ويژگي منافقين
1- بيمار دل)فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً (
يكي ويژگي هاي منافيق اين است كه دل بيمار هستند. انسان سالم به چهره بيشتر ندارد،هماهنگي كامل در ميان روح وجسم او حكم فر است .چرا كه ظاهر وباطن وروح وجسم ،همگي مكمل يك ديگر هستند ،اگر مومن است ،تمام وجود او فرياد ايمان مي كشد واگر منحرف است باز ظاهر وباطنش انحراف را نشان مي دهد .امّا منافق ظاهر وباطن وروح وجسمش دوگانه است واين دوگانگي جسم وروح يك بيمار روحيست فلذا قرآن در باره منافقينمي فرمايد ) فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ( وچون در همين مسير ادامه حيات مي كنند هر روز به بيماريشان افزوده مي شود .[55] ) فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً(منافقون مانند آن مرداري هستند كه در آب افتاده است وهر چه قدر آب در آن بيشتر وارد شود ،فسادش بيشتر مي شود وبوي نامطبوع وآلودگي اش افزايش مي يابد .يا مانند مرداري است كه در مقابل نور خورشيد قرار گرفته است ،گل ها ،گياهان وجوانوران هر چه قدر از آفتاب بيشتر استفاده مي كنند زيبا تر وشگوفا تر مي شوند ولي مردار هر چه قدر نور آفتاب به آن مي خورد بد بو تر مي شود وبيماري اش افزايش مي ياد
2- دروغ گويي ) وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ (
ويژگي ديگر منافقين دورغ گو بودن آنهاست.چون ظاهر وباطن آنها متفاوت است وبراي وبراي اسعتار آن مجبور اند در برخورد با افراد مختلف دروغ بگويند ،دروغ گو كار متداوم آنهاست .چون قرآن از دروغ گوي آنها با « كانُوا يَكْذِبُونَ » تعبير آورده است كه دلالت بر استمرار دارد .
مرارد از كذب منافقين ،فقط كذب زباني نيست بلكه بيشتر كذب اعتقادي مورد توجه است ،همانطوري كه فرمود: )إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ ([56]يعني “وقتي منافقان پيش تو مي آيند مي گويند شهادت مي دهيم تو پيامبر خدا هستي ،خدامي داند كه تو پيامبرش هستي ولي خـدا شهادت مي دهـد كـه منافقين دروغ مي گويند.” وهمين كذب اعتقادي آنها باعث نفاق در گفتار ورفتار آنها شده است.
3- افساد به نام اصلاح) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ (
ويژگي سوّم منافيق اين است كه آنها در جامعه فسادمي كنند و در بين مردم تفرقه ايجاد مي كنند ولي در ظاهر وزبان ادعاي اصلاح طلبي مي كنند .آيه فوق مي گويد :"هنگامي كه به آنها گفته مي شود كه در روي زمين فساد نكنيد مي گويند ما فقط اصلاح كننده هسيتم ولي آگاه باشد وبدانيد اينها مفسدان اند وبرنامه اي جز فساد ندارندونمي فهمند .بيماري منافيقن آن قدر شديدوعميق است نه تنها كار هاي بد انجام مي دهد بلكه منكرا معروف ومعروف ها را منكر مي دانند و بر عمل كردبر خود افتخار نموده فسادشان را اصلاح مي دانند .بي اعتقادي باطن وتلاش براي حفظ ظاهر ،جهالت را بر آنها مسلط كرده است،غلط آن چه در آن قرار دارد درك نمي كنند.
در اينجا اين سوا ل مطرح مي شود كه ازكلمه ) وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ( فهميده مي شود مه منافيقن متوجه كار شان نيستند ونمي دانند كه چه كار مي كنند پس بر كار خودشان جاهلند وجاهل بايد موتنبع وراهنمائي شود نه اين كه گرفتار عذاب اليم شود .جواب اين است كه منافيقن اين گونه نيستند كه بدون دليل گرفتار جهالت شده باشند بلكه جهالتآنها ناشي از عمل كرده اختيار آنهاست .آنها بر اثر تصويل وتزيين نفس وعمل كرده نادرست ،اين با ور را پيدا كردند كه كار فساد انگيزشان اصلاح است . در حقيقت اين گرفتاري از افعال اختياري آنها ناشي شده است .اگر زندگي تأمل وتفكر داشتند وقيودات نفس را انار مي زنند ودر افعالشان واعتقادشان توجه مي گردند ،جهلشانبه علم تبديل مي شود .
4- سفيه دانستن مومنين) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ(
يكي ديگر از اوصاف منافقين اين است كه خودشان را وارسته از عيوب وآگاه ومتمدن مي پندارند ودر مقابل آن مومنين را انسان نادان وساده لوح وسفيه بحساب مي آورند .اين همان جهل مركب است .يعني در حالي كه خودشان سفيه اند وخير وشر زندگي انساني را دك نمي كنند بلكه علم به اين جهل شان هم ندارند وبدتر از آن ديگران را كه نعمت عقل بر خورد دارند ،سفيه مي دانند .آيه فوق مي گويد:"هنگاميكه بهآنها گفته مي شود ايمان بياوريد كه توده اي مردم ايمان آوردند ،مي گويند:آيا ما همچون اين سفيه ان ايمان بياوريم؟
“سفاهت"بمعناي اختلال در عقل انسان است.بطوريكه نفع وضرر خود را تشخيص ندهد.منافقون ،مومنين را سفيه مي پندارند كه چون تصور مي كنند ايمان به عالم غيب كه غير محسوس است از بي خردي است ،در حالي كه خودشان گـرفتار سفاهت هستند وعقلشان را از قدرت تفكر تهي ساخته اند ) َالا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ( آيا اين از سفاهت نيست كه انسان خط زندگي خود را مشخص نكند ودرميان هر گروهي به رنگ آن گروه در آيد وبه جاي ثبات شخصيتي به دو يا چند گانگي مبتلا باشد؟!
5- دو روئي) وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْاإِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْإِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (“
ويژگي ديگر منافقين اين است كه دورو ودو چهره هستند .خداوند متعال در آيه فوق مي فرمايد:"هنگاميكه افراد با ايمان را ملاقات كنند مي گويند ما نيز ايمان آوده ام واما هنگام كه با دوستان شيطان صفت خود به خلوتگاه مي روند گويند ما با شما هستيم وما مومنين را مسخره مي كنيم .”
منافقان در اسلام دو دسته بودند:
يك دسته از آنها آغاز كافر بودند ولي تظاهر به ايمان مي كردند.) يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ ([57] يعنی آنچه که در دل نداشتند به زبان می گفتند.
وعده اي در ابتداء صادقانه ايمان آوردند، اما وقتي اسلام را با منافع واغراض دنيوي خود ساز گار نيافتند ،در قلبشان كافر شدند ولي ايمان ظاهري خود را حفظ كردند ودر سايه آن بادين به مبارزه پرداختند[58])اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ([59] يعنی"آنها ايمان خودشان را سپر قرار دادند، پس مانع راه خدا شدند. هماناا آنها چه کاری بدی که اوّل ايمان آوردند و سپس کافرشدند ، آنگاه بر قلوب آنها مهر زده شد که ديگر نمی فهمند.”
خداي متعال وقتي صفت نفاق ودوروئي منافقان را بيان مي كند وقتي اجتماع منافقين با مومنان را ذكر مي كند آن را با عبارت« وَ إِذا لَقُوا » بيان مي كند كه مُشعِر بر بي رغبت بودن مؤمنين است وملاقات آنها را با عبارت « وَ إِذا خَلَوْا »تعبير مي آورد كه اشاره به رغبت آنها براي ملاقات با كافران را دارد. از طرف ديگر منافقان در برخودردبا مومنين با جمله فعليه كه مفيد حدوث است اظهار ايمان مي كنند و «آمَنَّا»مي گويد ولي در خلوت با كافران از جمله اسميه كه مفيد تأكيد وثبوت است وبا حرف تأكيد ” إنّ” ابراز يگانگي مي كنند و« إِنَّا مَعَكُمْ » مي گويند.
منافقان حتي در برخورد با مؤمنين از جهت احترام به افكار وعقايد آنها، اظهار ايمان نمي كنند .بلكه از باب مسخره واستهزاء مي گويند “ايمان آورديم “وهنگامی که با شياطين خوشان خلوت می کنند می گويند ما با شما هستيم و آنها را مسخره می کنيم. )قالُوا إِنَّا مَعَكُمْإِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (ولي خداوند متعال مي فرمايد: ) اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ ( يعني"خداوند متعال آنها را مسخره مي كند ودر طغانشان نگه مي دارد تا بكلي سرگردان شوند .”
آنها مومنين را استهزاء مي كنند در حالي كه تمسخر آنها هيچ اثري ندارد ولي خداوند منافقين را استهزاء مي كند واستهزاء اوتكويني است واثر دارد كه آنها سبك مغز ومردد در انتخاب راه باقي مي مانند ودر آخرت نيز هيچ ارزشي ندارند ) فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً ([60] يعنی ” درقيامت برای آنها هيچ ارزشی قائل نمی شويم.”
پايان كار منافقين
منافقين با خصوصيت ذكر شده به حيات خود ادامه مي دهند و در آخر نيز به سرنوشت جبران ناپذير مبتلا مي شوند . ) أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ ( يعني “آنها كساني هستند كه در اين جهان گمراهی را در مقابل هدايت خريدند ودر تجارت خود هرگز سود نکردند آنها هدايت شده نيستند .”
منافقين در اين دنيا كه تجارت خانه است، آمدند ولي بد تجارت كردند وتمام سر مايه وجودشان را كه عمرشان بود مفت ومجاني ازدست دادند ونه تنها چيزي عايدشان نشد بلكه گمراهي در دنيا وغذاب سخت را در آخرت بجان خريدند.
نشانه هاي منافقين در روايات
در احاديث و روايات نشانه هاي ديگري براي منافقين ذكر شده است :
1- يكي از نشانه هاي منافقين اين است که برخلاف مؤمنين كه غبطه می خورند ولي حسادت نمی ورزند، منافقين حسد مي كنند ولي غبطه ندارند .امام صادق (ع)فرمود: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ يَغْبِطُ وَ لَا يَحْسُدُ وَ الْمُنَافِقُ يَحْسُدُ وَ لَا يَغْبِطُ »[61] “يعني مؤمن غبطه مي خورد وحسد نمي كند ولي منافقين حسد مي كنند وغبطه نمي خورند.”
مراد از غبطه اين است كه انسان آرزو كند خوبيها وفضايلي كه ديگراندارند او هم داشته باشد بدون آنكه از ديگران كاسته شود ولي حسد اين است كه شخص حسود آرزو مي كند آنچه ديگران دارند از دستشان برود. چه به اين حسود برسد يا نرسد.
2- منافق نهي مي كند ولي نهي نمي پذيرد .امام سجاد (ع) از پيامبر نقل مي كندكه حضرت فرمود:« إِنَّ الْمُنَافِقَ يَنْهَى وَ لَا يَنْتَهِي وَ يَأْمُرُ بِمَا لَا يَأْتِي[62] »يعني: ” منافق نهي مي كند ولي نهي نمي پذيرد وبه چيز هاي كه عمل نمي كند نهي مي كند .”
3- مؤمن به کسی بدي نمي كند تا ازآن عذر خواهي كند ولي منافق هرروز بدي مي كند وعذر مي خواهد. ابوبصير از امام صادق نقل كرده است كه فرمود: « إِيَّاكَ وَ مَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يُسِيءُ وَ لَا يَعْتَذِرُ وَ الْمُنَافِقُ يُسِيءُ كُلَّ يَوْمٍ وَ يَعْتَذِرُ [63]»يعني: ” از چيز هاي كه بايد عذر خواهي از ديگران كني، دور كن. همانا مؤمن كار بدي نمي كند تا عذر خواهي كند ولي منافق هر روز كار بد ونا شايست مرتکب می شود وعذر هم مي خواهد .”
مراد اين است که منافق به خود شخصيّت قائل نيست. به اين دليل هرروز با بدی به ديگران و عذرخواهی از آنها، شخصيّت خود را پايمال می نمايد.
4- مؤمن كم حرف می زند وبيشتر عمل مي كند ولي منافق پرحرف است و كمتر عمل مي كند. پيامبر اسلام(ع) فرمود: « الْمُؤْمِنُ قَلِيلُ الْكَلَامِ كَثِيرُ الْعَمَلِ وَ الْمُنَافِقُ كَثِيرُ الْكَلَامِ قَلِيلُ الْعَمَلِ[64] » يعني” مومن،قليل الکلام وكثير العمل است ولي منافق کثيرالکلام وقليل العمل است.”
5- پيامبر اسلام فرمود:"سه خصلت از علامات منافقين است: « ثَلَاثُ خِصَالٍ مِنْ عَلَامَاتِ الْمُنَافِقِ إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ وَ إِذَا ائْتُمِنَ خَانَ وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ[65] »
1- هنگام سخن گفتن دروغ مي گويد.
2- به امانت خيانت مي كند .
3- به وعده خود عمل نمي كند .
6- منافقين با اهلبيت خصوصاً حضرت علي(ع) عداوت دارند. حبه عرني از امام علي (ع) نقل كرده است كه حضرت فرمود: «إنّ اللّه أخذ ميثاق كلّ مؤمن على حبّي، و أخذ ميثاق كلّ منافق على بغضي، فلو ضربت وجه المؤمن بالسيف ما أبغضني، و لو صببت الدنيا على المنافق ما أحبّني [66] »“همانا خدوند متعال از مؤمن ميثاق گرفته است كه مرا دوست داشته باشد واز منافق پيمان گرفته است كه مراد دشمن بدارد . پس اگر صورت مؤمن را باشمشير بزنند مرا دشمن نخواهدداشت و اگر دنيا به دامن منافق ريخته شود مرا دوست نخواهدداشت.
حضرت علي فرمود:« لو ضربت خيشوم المؤمن بسيفي هذا على أن يبغضني ما أبغضني، و لو صببت الدنيا بجمّاتها على المنافق على أن يحبّني ما أحبّني[67] » يعني : ” اگر مومن را بزنند كه مراد دشمن بدارد ،مرا دشمن نخواهد داشت واگر همه دنيا را به منافق بدهند كه مرا دوست بدارد، مرا دوست نخواهد داشت .”
7- مؤمن با يقين عمل مي كند وعملش مقرون به يقين است ولي عمل منافق همراه با شك وترديد است.
حضرت علي فرمود: « إن المؤمن يرى يقينه في عمله و إن المنافق يرى شكه في عمله»[68] يعني"مومن عملش را با يقين انجام مي دهد ولي منافق با شك وترديد عمل مي كند.”
8- سخن منافق زيبا وجذاب است ولي عملش دردناک وتلخ است.
حضرت علي فرمود: « المنافق قوله جميل و فعله الداء الدخيل»[69]
فرم در حال بارگذاری ...