« کالا و سرمایه ایرانی خرید کالای ایرانی و حمایت از تولید داخل | بالاتر از موضوع نفوذ، باید به «نفوذپذیران» توجه کنیم/ما هرچه ضربه خوردهایم از نفوذ بوده است. » |
تقدیر ویژه آیتالله العظمی بروجردی(ره) از شاگرد خود
نوشته شده توسطرحیمی 7ام آبان, 1394سیره رفتاری استاد برای شاگرد بسیار مهم بوده و چه بسا اگر استاد در اولین برخورد با شاگرد، جذابیت برای او ایجاد کند، شاگرد را در مسیر تعالی قرار خواهد داد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله العظمی بروجردی ( ره)، خبرگزاری حوزه، دومین یادداشت از سلسله یادداشتهای حجتالاسلام والمسلمین قرائتی را منتشر کرد.
*مرحوم شیخ انصاری (ره) وقتی پاسخ مسأله ای را نمیدانست با ص دای بلند میگفت: نمیدانم.
* آموزگاری شاگرد تنبلی را پند و اندرز میداد و مفاسد تنبلی را تشریح میكرد. ناگهان دید شاگرد ضمن گوش دادن با زغالی روی زمین صورت میكشد. متوجّه شد او علاقه به نقّاشی دارد؛ مطلب را با والدین شاگرد مطرح كرد. چیزی نگذشت كه در رشته نقّاشی سرآمد شد.
* شخصی خدمت امام سجّاد علیه السلام رسید و عرضه داشت: یابن رسول الله! این مرد پدرم را كشته و من میخواهم او را قصاص كنم و قاتل هم به قتل اعتراف كرد. حضرت (ع) فرمود: میتوانی قصاص كنی، ولی بگو ببینم آیا این مرد تا به حال خدمتی به تو نكرده به جای قصاص دیه بگیری؟. گفت: او چند روزی به من درس داده و علوم شما اهل بیت علیهم السّلام را به من آموخته است، ولی این باعث انصراف من نمیشود.
حضرت فرمود: چه میگویی! حق ارشاد بیشتر از خون ارزش دارد و او از قصاص گذشت. بنا شد دیه بگیرد.
اما قاتل توانایی نداشت. امام علیه السلام به قاتل فرمود: حاضری ثواب هدایت و ارشادت را به من بدهی و من صد شتر را بدهم. گفت: اوّلا، شما نیاز ندارید. ثانیا، اگر فردای قیامت مقتول جلوی مرا بگیرد باید توشهای داشته باشم.
امام علیه السلام به ولی مقتول رو كرد و فرمود: اگر از حقّت درگذری روایتی از پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلم میخوانم كه برای شما از دنیا و ما فیها بیشتر باشد. آن مرد حق خود را بخشید و حدیث مهم را شنید.
* به اسكندر گفتند: چرا معلّم خود را بیش از پدر تعظیم می كنی؟. گفت: چون پدرم مرا از عالَم ملكوت به زمین آورده و استاد، مرا از زمین به آسمان برده است.
* آیت الله نجفی قوچانی (ره) می گوید: عذاب مردهای برای اصحاب پیامبر مشهود شد و بعد از مدّتی مرتفع گردید. پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلم فرمود: از خانواده میت بپرسید كه امروز چه كردهاند؟. جواب آوردند: طفلی داشته به مكتب فرستادهاند و بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ را یاد گرفته است.
* ابوعلی سینا هنوز به بیست سالگی نرسیده بود كه علوم زیادی را فرا گرفت. روزی به مجلس درس ابن مسكویه حاضر شده و گردویی را با كمال غرور جلو ابن مسكویه گذاشت و گفت: مساحت سطح این را تعیین كن.
ابن مسكویه جزوهای در علم اخلاق را جلو ابن سینا گذاشت و گفت: تو به ادبِ نَفسَت محتاج تری تا مساحت این گردو.
* ابوریحان بیرونی در حال احتضار بود كه فقیهی به بالینش آمد. ابوریحان مسألهای در ارث از فقیه پرسید. او گفت: حالا چه وقت مسأله پرسیدن است؟. ابوریحان گفت: من اگر بمیرم و بدانم بهتر از آن است كه بمیرم و ندانم.
* استاد محمود شهابی میگوید: روزی در محضر آیت الله العظمی بروجردی (ره) بودم. اصحاب استفتاء هم تشریف داشتند. نامهای آمد كه سؤال فقهی در آن مطرح شده بود. همه نظر دادند. آقا از من هم نظر خواست. امّا نظر من با همه حاضران و خود آقا مخالف بود. نظرم را با دلیل بیان كردم و در پایان خداحافظی كرده و به تهران آمدم. پس از چند روز شخصی تقدیرنامهای از آیت الله بروجردی (ره) برایم آورد كه گفته بودند: شما موجب شدید ما به كتب فقهی مراجعه كنیم و بالاخره فهمیدیم حرف شما درست است. لذا دیدیم خلاف انصاف است كه به اطّلاع شما نرسانیم.
* شهید مطهّری (ره) درباره استاد خود مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرزای می گوید: بزرگ مردی كه مرا اوّلین بار با نهجالبلاغه آشنا ساخت و درك محضر او را همواره یكی از ذخایر گرانبهای خودم كه حاضر نیستم با هیچ چیز معاوضه كنم، میشمارم و شب و روزی نیست كه خاطرهاش در نظرم مجسّم نگردد، یادی نكنم و نامی نبرم. او هم فقیه بود، هم حكیم بود، هم ادیب و هم طبیب.
* بنی أمیه وقتی وضعیت معاویه، پسر یزید را دیدند، فهمیدند كار معلّم او عمر بن مقصوص است و معلّم را زنده به گور كردند.
*هنوز مدیون سروش غیبی استادم
* آیت الله جوادی آملی میگوید: روز اوّل طلبگی، پدرم دستم را گرفت و گفت: اوّلین درس را باید بزرگواری به شما بدهد كه خودش تزكیه شده باشد. رفتیم خدمت آیت الله فرسیو، ایشان هم اوّلین درس را فرمود: «اوّل العلم معرفة الجبّار و آخر العلم تفویض الامر الی اللّه». آنچنان این جمله را معنا كردند كه هنوز مدیون سروش غیبی آن استاد هستم.
* آیت الله جوادی آملی نقل می کنند: آیت الله شیخ محمّد تقی آملی در كنار مرقد مطهرۀ حضرت معصومه سلام الله علیها و قبور علمای مدفون در حرم میفرمود: اینجا بركت هست و میفرمود: شاگردان افلاطون هر وقت مسألهای علمی برایشان مشكل میشد، كنار قبر افلاطون می رفتند.
* عمر بن عبدالعزیز كودك بود. در كوچه با بچهها بازی میكرد و طبق عادت همراه با كودكان به هر بهانه لعن برحضرت علی علیه السلام میكرد. استادش گذر میكرد. شنید، ولی چیزی نگفت. شاگرد رنجش خاطر استاد را فهمید. به سر كلاس آمد. استاد سؤال كرد، فرزندم از چه وقت بر تو معلوم شده كه اهل بدر مورد غضب خدا قرار گرفتهاند. شاگرد گفت: مگر علی اهل بدر بود؟. استاد گفت: آیا افتخارات بدر جز به علی علیه السلام به كسی دیگر هم تعلّق دارد؟. عمر قول داد دیگر این عمل را تكرار نكند. استاد گفت: قسم بخور. گفت: قسم میخورم و تا آخر عمر تكرار نكرد و از اولین خدماتش در زمان حكومت، لغو این سنت زشت بود.
* در درس آخوند خراسانی 1200 نفر شركت میكردند كه پانصد نفر آنان مجتهد بودند. در مقابل چنین استادی آیت الله بروجردی در سنین جوانی طرح اشكال كرد.
مرحوم آخوند گفت: یك بار دیگر بگو. آیت الله بروجردی حرف خویش را تكرار كرد. آخوند فهمید راست میگوید. گفت: الحمد لله نمُردم و از شاگرد خود استفاده كردم.
فرم در حال بارگذاری ...