« سخن گفتن امريكا از مذاكره همزمان با ادامه فشار و تهديد حركتی حيله گرانه است.راه شاد کردن ديگران (اخلاق خانواده) »

داستان حيرت انگيز بر صيصاى عابد

نوشته شده توسطرحیمی 22ام بهمن, 1391


     بـعـضـى از مـفـسـران و اربـاب حـديـث در ذيـل اين آيات روايتى پرمعنى از عابدى از بنى اسـرائيل بنام (برصيصا) نقل كرده اند كه مى تواند درس بزرگى براى همه افراد بـاشـد تـا هـرگـز بـا طـناب پوسيده شيطان و منافقان به چاه نروند كه رفتن همان، و سرنگون شدن در قعر چاه همان ! و خلاصه داستان چنين است :

     در مـيـان بـنـى اسـرائيـل عـابدى بود بنام (برصيصا) كه زمانى طولانى عبادت كرده بـود، و بـه آن حـد از مـقـام قرب رسيده بود كه بيماران روانى را نزد او مى آوردند و با دعـاى او سـلامـت خود را باز مى يافتند، روزى زن جوانى را از يك خانواده با شخصيت به وسيله برادرانش نزد او آوردند، و بنا شد مدتى بماند تا شفا يابد، شيطان در اينجا به وسـوسـه گـرى مـشـغول شد، و آنقدر صحنه را در نظر او زينت داد تا آن مرد عابد به او تـجـاوز كـرد!

     چـيـزى نـگـذشـت كه معلوم شد آن زن باردار شده (و از آنجا كه گناه هميشه سـرچـشـمـه گـناهان عظيم تر است) زن را به قتل رسانيد، و در گوشه اى از بيابان دفن كرد!

     بـرادرانـش از اين ماجرا با خبر شدند كه مرد عابد دست به چنين جنايت هولناكى زده ، اين خبر در تمام شهر پيچيد، و به گوش امير رسيد، او با گروهى از مـردم حـركـت كـرد تـا از مـاجـرا بـا خـبر شود، هنگامى كه جنايات عابد مسلم شد او را از عبادتگاهش فروكشيدند، پس از اقرار به گناه دستور داد او را به دار بياويزند، هنگامى كه بر بالاى چوبه دار قرار گرفت شيطان در نظرش مجسم شد،

     گفت: من بودم كه تو را بـه ايـن روز افكندم! و اگر آنچه را مى گويم اطاعت كنى موجبات نجات تو را فراهم خواهم كرد!

     عـابـد گـفـت چـه كـنـم ؟

     گـفت: تنها يك سجده براى من كن كافى است !

     عابد گفت: در اين حـالتـى كـه مـى بـيـنى توانائى ندارم ،

    شيطان گفت: اشاره اى كفايت مى كند، عابد با گوشه چشم ، يا با دست خود، اشاره اى كرد و سجده به شيطان آورد و در دم جان سپرد و كافر از دنيا رفت!

     آرى چنين است سرانجام وسوسه هاى شياطين ، و منافقانى كه در خط آنها هستند.

آستان مقدس حضرت عبدالعظیم حسنی


فرم در حال بارگذاری ...