« مكان هاي خاص دعامحبوب ترین عمل نزد خداوند »

"در انديشه مرگ"

نوشته شده توسطرحیمی 9ام تیر, 1394

 

حکایت در انديشه مرگ از آیت الله سيد رضا فيروزآبادى

آن عالم فرهيخته، از همان آغاز زندگى، خود را مهاجرى مى ديد كه دير يا زود بايد از قفس تنگ دنيا برهد و به عالم جاويدان آخرت بپيوندد. او اين احساس غريب را از كودكى به همراه داشت و همين تصوير آن سفر بى بازگشت، او را فوق العاده خدوم و نيكوكار ساخت. به همين جهت، تا غروب زندگى، از ساختن و سوختن باز نايستاد.

آن چه در پى مى آيد، تصويرى از مرگ است كه او از دوران كودكى اش همواره در ذهن داشته است:

«چهار ساله بودم همسايه اى به نام غلامحسين داشتيم كه از دنيا رفت. همراه پدرم در تشييع جنازه او شركت كردم. جنازه را در گورستان دفن كردند. هنگام برگشت، از پدرم پرسيدم: چرا همسايه مان را زير خاك كردند؟

در پاسخ گفت: مُرد و خاكش كردند.

گفتم: ديگر به خانه اش نمى آيد؟

گفت: نه. گفتم: ماهم همين طور مى شويم؟

گفت: بله. از آن زمان تاكنون، در دنيا راحت نبودم.

هميشه حادثه مرگ همسايه مان به يادم مى آمد و ناراحتم مى كرد. براى گريز از اين ناراحتى، از پدر و مادرم پرسيدم:

چه كنم تا وقتى مُردم، راحت باشم؟

گفتند: انسان بايد دروغ نگويد كسى را اذيت نكند مال كسى را نخورد نمازش را بخواند روزه اش را بگيرد و…

منبع: پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام

 

نظر از: مرادی [عضو] 

سلام
بسیار زیبا و قابل تامل بود

التماس دعا
اللهم عجل لولیک الفرج

1394/04/10 @ 10:14
نظر از: صداقت...! [عضو] 

سلام دوست عزیز
فقط می شود گفت اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
موفق باشید
درپناه حق

1394/04/09 @ 23:08
نظر از: قديري اناري [عضو] 

سلام ممنون از اینکه به وبلاگم سر میزنید.مطلب آموزنده ای بود در پناه حضرت حق.

1394/04/09 @ 18:27


فرم در حال بارگذاری ...