اكنون نوبت به بررسى دومين فراز از فرازهاى نامه ماندگار و چكامه يادگار علوى مى رسد كه در آن با ديدى عميق و نگاهى دقيق و بيانى رقيق به ترسيم چهره نازيباى برخى از مردم مى پردازد.
چه خوش است كه او به سخن آيد و آدمهاى طالب حقيقت و تشنه معرفت، به كلام نيكوانتظامش گوش جان سپارند و از محضرش درس اعتقاد و اطمينان و ايمان بياموزند!
اى على كه جمله عقل و ديده اى
شمّهاى واگو از آنچه ديده اى
تيغ حلمت جان ما را چاك كرد
آب علمت خاك ما را پاك كرد
بازگو اى باز عرش خوش شكار
تا چه ديدى اين زمان از كردگار
چشم تو ادراك غيب آموخته
چشمهاى حاضران بر دوخته
راز بگشا اى علىّ مرتضى
اى پس از سوءالقضاء حُسن القضاء
چون تو بابى آن مدينه علم را
چون شعاعى آفتاب حلم را
بازباش اى باب رحمت تا ابد
بارگاه ما لَهُ كُفواً احَد
در اين فراز سرفراز، چنين مى خوانيم:
«تغشاهُمُ الظُّلُمات و تَتلاطَمُ بهم الشُّبهات»
«مردمى هستند كه تاريكىها آنها را فرو پوشاند و شبهه ها آنها را به تلاطم گرفتار گرداند.
گروههاى مردم
انسانها را مى توان به پنچ گروه تقسيم كرد:
گروه اول آنهايند كه تنها به فكر ارضاى غريزه جنسى و زير شكمند و اخلاق و رفتار آنها مقهور و مغلوب شهوات حيوانى و غرايز پست نفسانى است و دنيا را با نگاه شهوت و هوس مىنگرند و همه چيز را به خاطر آن مىخواهند. بزرگترين انحطاط و ضايع كننده ترين انحراف، بلكه بزرگترين ستم به نظام هستى و عالم طبيعت، نگاه شهوتآلود و هوسناك است به آن و اين درحالى است كه آرايش ظاهرى شهوات، برخى از چشمها را خيره و دلها را مجذوب مىسازد. قرآن كريم مىگويد: «زُيِّنَ للنّاس حُبُّ الشهوات…»(1).: «براى مردم دوستى شهوات آراسته شده است».
اينان، دين و ايمان و اخلاق و وجدان و آبرو و شرف و مقدسات اجتماعى را فداى هواهاى نفسانى و لذّات زودگذر و ننگين و خوشگذرانىهاى ناپايدار و شرمگين مىكنند و صد البته كه چوب آن را مىخورند و روزى پشيمان مىشوند كه پشيمانى سودى ندارد و راه بازگشت را بودى و نمودى نه.
گروه دوم، آنهايند كه از زير شكم به شكم روى آوردهاند و چنان آفات و شرور اين كانون دردها و قبله پرستندگانش گريبان گيرشان مىشود كه راهى براى نجاتشان باقى نمى ماند.
شكم و زير شكم دو همسايهاى هستند كه مى شود با عفاف مهارشان كرد و اگر عفاف نباشد، انسان را مهار و گرفتار مى سازند.
بى جهت نيست كه صادق آل محمدعليه السلام و مروّج فضيلت و كمال و الگوى برجسته نيكوئى خصال، فرمود:
«أبَعدُ ما يكونُ العَبْدُ مِنَ اللّهِ تعالى إذا لم يُهِمُّهُ الاّ بطنُه و فَرْجُه»(2).
«دورترين حالات انسان از خداوند، هنگامى است كه جز شكم و دستگاه جنسى برايش مهم نباشد».
ممكن است زمانى تنور شهوت جنسى خاموش باشد -همچون دوران كودكى- و ممكن است اين تنور بعد از فروزش و جوشش به خموسى و خمود گرايد -همچون دوران پيرى- ولى آن تنورى كه همواره در جوش و خروش است، شكم است و از روز تولّد تا روز مرگ همراه انسان است و بنابراين، مراقبت بيشترى مىطلبد و مباد كه انسان مغلوب آن گردد و براى ارضاى خواسته هاى آن از جاده وظيفه و مسؤوليّت خارج گردد.مى گويند: از نسائى -امام محدّثان اهل سنت- سؤال كردند كه درباره فضائل معاويه چه روايتى سراغ دارد؟ پاسخ داد:
«لا اعرفُ لهُ فضيلةٌ الاّ لا أشبَعَ اللّهُ بَطنكَ»(3):«فضيلتى برايش سراغ ندارم جز اين كه -پيامبر خداصلى الله عليه وآله به او فرمود:- خداوند شكمت را سير نكند».
او چندان مىخورد كه خسته مىشد، ولى سير نمىشد. به خادمش مىگفت: سفره را جمع كن كه خسته شدم و سير نشدم. شاعرى دربارهاش گفت:
و صاحبٌ لى بطْنُهُ كالهاوِية
كَأَنّ فى أَمعائِه مُعاوية(4) مرا دوستى است كه شكمش مانند هاويه(دوزخ) است. گوئى در معدهاش معاويه است.
چنين عنصر شكمبارهاى چگونه ممكن است كه شايسته زعامت امت و رياست مملكت و زمامدارى ملت باشد؟!
از خليفه دوم نقل كردهاند كه مى گفت: خلافت از آنِ اهل بدر و اهل احد و… است؛ ولى براى طليق 0ازاد شده) و فرزند طليق و آنان كه در روز فتح مكه مسلمان شدهاند، نيست(5).
معاويه، هم طليق است؛ چرا كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله پس از فتح مكه، مشركان نومسلمان مكه را طلقاء ناميد و معاويه از آنان بود و هم پسر طليق است؛ چرا كه پدرش ابوسفيان نيز از طُلقاء بود و هم از كسانى است كه در روز فتح مكه از ترس جانشان مسلمان شدهاند.
اين عنصر شهوت كه دل باخته تمايلات نفسانى و اسير شكم و شيفته زن و مقهور فرزند و سرسپرده زر و سيم و دوستدار اسب هاى ممتاز و چارپايان و املاك فراوان بود و كالاى دنيا را بر كالاى آخرت و متاع غرور را بر متاع سرور و عيش ناپايدار را بر حيات پايدار ترچيح مىداد، هيچ امتيازى براى اشغال مسند حكومت نداشت(6).
گروه سوم، تاريه احساسات و عواطف خويشاند، يعنى به سينه و جايگاه قلب خويش توجه دارند. احساسات و عواطف، به خودى خود، كور و بىهدف و بىبرنامهاند. مردمِ تابع عواطف و احساسات، بىحساب و بدون منطق، خشم مىگيرند و كوركورانه، مهر و محبت مىورزند و بىدليل و بىجهت، از آينده مىهراسند و بر گذشته حسرت مىخورند؛ چرا كه عقل بر آنها حاكم نيست و عقلانيت را بر نمىتابند.
بديهى است كه احساسات و عواطف آنها، عامل حبّ و بغض غلط و گرايشها و گريزهاى بيهوده خواهد بود و قطعاً شكم و شهوت را هم در حدّ پرستش، مورد توجه قرار مىدهند و اگر احياناً از شكم و شهوت فاصله گيرند، بازهم غير عقلانى است. چهبسيار بودهاند مرتاضانى كه شكم و شهوت را به سختى و شدّت، رياضت داده و نيازهاى طبيعى خود را برآورده نكرده و به همه لذّتهاى دنيوى پشتپا زده و حتى از ازدواج و توليد نسل خوددارى كردهاند.
آرى گروهى در ارضاى شهوت و تمايلات غريزى و خور و خواب به افراط گراييده و گروهى گرفتار تفريط شدهاند.
هر دو گروه، از عقلانيت، بهدور و در ورطه احساسات و عواطف كور سقوط كردهاند.
يهوديان به افراط كشانده شدند و مسيحيان به تفريط، و هر دو از جاده اعتدال، بيرون و از عقلانيت، محروم و مهجور بودند؛ حال آن كه دين، پشتيبان عقلانيت و خواهان مهار كردن عواطف و احساسات و ارضاى عرائز و شهوات، در حدّ اعتدال است و اگر كسى به بهانه ديندارى از جاده اعتدال خارج شود، نه ديندار است و نه عاقل.
البته قلب، گوهرى گرانبها و جايگاه نمود شخصيت انسان است. از اين گوهر گرانبها بايد درست بهره گرفت. اگر قلب، تاريك و سياه شود، از آن، عواطف و احساسات كور بر مىخيزد و اگر زنگار نگيرد و نورانى و صيقلى گردد، از آن، عواطف و احساسات خداپسندانه ظهور مىكند. اين كانون جوشان عواطف و احساسات را بايد صفا و طراوت بخشيد و نبايد گذاشت كه جاى ديوان و ابليسها و شياطين باشد و فرشتگان را در آن راهى و جائى نباشد.
امام به حق ناطق، آن حقيقتگوى صادق، آن كاشف اسرار قلوب و آن امام منزّه از عيوب فرمود:
«ما من مُؤمنٍ الاّ و لِقلبِه اُذُنانِ، فى جوفِه اُذُنٌ ينفثُ فيها الوسواسُ الخنّاسُ و اُذنٌ ينفثُ فيها المَلَكُ فيُؤيِّدُ اللّهُ تعالى المُؤمنَ بالمَلَكِ و ذلك قولُه: و أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِنهُ»(7).
«هيچ مؤمنى نيست، مگر اين كه براى قلبش دو گوش است: در يكى وسوسهگر پنهانكار مىدمد و در ديگرى فرشته و خداوند، مؤمن را به فرشته تأييد مىكند و اين است معناى آيه شريفه «و ايدهم بروحٍ منه»(8).
هرگاه مؤمنان پاكدل، در معرض وسوسهها و شبهههاى شيطانى باشند، ديگران چگونهاند؟ البته اهل ايمان در كشمكش فرشته و شيطان و در نزاع نيروهاى اهريمن و يزدان، پشتيبان دارند و خداى منان، آنها را به روح خويش تأييد مىكند و در اين مبارزه به كمك روح الهى پيروز مىشوند، ولى آنها كه از نور ايمان محرومند، چگونهاند؟ آيا اين است كه آنها در برابر يورش بىرقيب و بى مدافع شيطان ها، سر تسليم فرو مىآورند و بدون هيچگونه مقاومتى سرسپرده مىشوند؟!
اينها همانهايند كه حزب معاويه شده و به ساز معاويه، بىهيچ ارادهاى رقصيدهاند، در نتيجه، چنان در ظلمات، غوطهور شده و در تاريكىها فرو رفتهاند كه گوئى كور شدهاند.
قرآن كريم اينها را به كسانى تشبيه كرده است كه بر دريائى عميق و پهناور كه موجى سوار بر موجى، آن را پوشانيده و ابرى تاريك بر آن، چادر سياه كشيده، گرفتار شدهاند، به گونهاى كه حتى دست خود را نمىتوانند ببينند و سرانجام فرموده است:
«و مَن لم يجعَلِ اللّهُ لهُ نوراً فما لَهُ مِن نورٍ»(9):«و هر كه را خدا برايش نورى قرار نداده، برايش نورى نيست».
اينان گرفتار شبهات حيرتآور و تشكيكات ضلالتبار و وسوسههاى نفرتزا شدهاند و خود نمىدانند كه همه چوبها را به دست پليد معاويه خوردهاند.
آرى راه معاويهها، راه ضلالت و غوايت و هلاكت و شرارت است و هر كه در اين راه قدم نهد، اگر عالم است، علمش در خدمت استكبار، و اگر نويسنده است، قلمش در خدمت كفّار و اگر شاعر است، شعرش در خدمت استعمار، و اگر هنرمند است، هنرش در خدمت استثمار، و اگر خطيب است، خطابهاش در خدمت استحمار است؛ ولى راه علويان راه خدمت به خلق و حركت در مسير رضاى حق است. مبارزه على و معاويه، مبارزه حق و باطل، اسلام و كفر، توحيد و شرك، آگاهى و كوردلى، دانائى و نادانى، فرهيختگى و نابخردى، عاطفه خدائى و شيطانى، اخلاص و نفاق، سعادت و شقاوت، هدايت و ضلالت، و طهارت و خباثت بود.
اين مبارزه مقطعى نيست. شروعش از هابيل و قابيل و استمرارش به وجود كثيرالجود پيامبران و امامان و ختامش به ظهور آن امام منتظَر و آن قهرمان عدلگستر و آن پادشاه نيكاختر و آن خاتم اوصياء مهتر و برتر و آن نورديدگان اشكبار و منتظِر و آن يار و پناه و ناصر دل سوختگان پريشان حال و مضطر است.
اللهُمّ عَجِّل فَرَجَهُ و سَهِّلْ مَخْرَجهُ و
ارزُقنا رُؤيَتَه و نُصرتَهُ»
عالمان و نويسندگان و شاعران و هنرمندان و خطيبان اموىصفت، مردم سادهدل و مستضعف را در درياى ظلمات غوطهور و گرفتار امواج شبهات حيرتافزا مىكنند، ولى عالمان و نويسندگان و شاعران و هنرمندان و خطيبان علوىصفت، براندازنده ظلمت و زداينده شبهت و پرتوافكن هدايت و روشنگر راه ولايت و امامت و رهرو و راهنما و رهبر صفا و اخلاص و درايتند. اينان علىوار مىگويند و مىخروشند و مىنويسند و پيام مىدهند و در اين راه دستخوش عواطف كورى همچون ترس و يأس و ترديدى و دودلى و قساوت و بزدلى و حبّ و بغض شيطانى نمىشوند.
گروه چهارم، اهل عقلانيت و تفكرند. خدا به آنها سر داده و در سر مغز نهاده است. اين نعمت، بسيار ارزنده است. امتياز انسان بر حيوان، به عاطفه و شكم و زير شكم نيست. حيوان از اين لحاظ چيزى كم ندارد. آنچه ندارد، عقلانيّت است؛ در عينحال، براى او چارچوبى معيّن شده است كه از آن خارج نمىشود و بىنظمى پديد نمىآورد. اين انسان است كه اگر دستگاههاى عواطف و شكم و شهوت را تحت اِمارت و حكومت عقل قرار ندهد، هيچ چارچوبى برايش قابل تصوّر نيست و به همين جهت است كه به هرج و مرج و فساد روى مىآورد و چنان برخلاف جريان نظام هستى حركت مىكند كه اگر مجالش دهند، همهچيز را به تباهى مىكشاند؛ قرآن كريم مىگويد:
«ظَهَرَ الفسادُ فى البَرِّ و البَحرِ بِما كسَبَتْ أيدِى النّاسِ لِيُذيقَهُم بعضَ الّذى عَمِلُوا لعَلَّهُم يَرجِعُون»(10).
«فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهاى مردم، آشكار شده است. خدا مىخواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنها بچشاند. شايد به سوى او بازكشت كنند».
اگر عقلانيت نباشد، توجهى به هشدارهاى وحيانى و تكذرات دلسوزانه و نصايح و اندرزهاى دردمندانه نمىشود. حتى بشر از گوشمالها و مجازاتها عبرت نمىگيرد و سرنوشت تبهكاران را مورد توجه قرار نمىدهد.
گروه پنجم، فوق عقلانيّت عمل مىكنند. آنها از تأييدات غيبى و الهامات و امدادهاى خدائى برخوردارند و گوئى روئى به عالم مُلك و روئى به عالم ملكوت دارند. با بدن خود با خاكيانند و با روح خود با افلاكيان. به فرمايش اميرالمؤمنين علىعليه السلام:
«صَحِبُوا الدُّنيا بَأبدانٍ أرواحُها مُعلّقةٌ بِالمَلاءِ الأعلى»(11): «با بدنهاى خود، مصاحب دنيايند و جانهايشان به ملاء اعلا آويزان است».
سپس مىفرمايد:
«اُولئكخُلفاءُ اللّهِ فى أرضِه و الدُّعاةُ الى دينه»(12):« اينان خلفاء خدا در روى زمين و دعوتكنندگان مردم به دين اويند».
امام علىعليه السلام با همه علوّ مقام و پاكى و عظمت مرام، آه مىكشيد و آرزوى ديدارشان مىكرد.
آنهايى كه راه چنين كسانى را برگزيده و از جان و دل، حلقه ولايت آنها را به گردن آويختهاند، از تجلّيات آنها بىبهره نيستند و به نورانيت آنها روشنى مىگيرند و صفا مىيابند و وحيانيت و عقلانيّت طريق را بر هر طريقى رجحان مىنهند. شب هنگام بر سرپايند و قرآن را با درنگ و تأمّل مىخوانند و با خواندن آن اندوهبارند و داروى درد خود را از آن مىجويند و روزها حليم و عليم و نيكوكار و پرهيزكارند….
«و لولا الأجلُ الّذى كُتِب لهُم لم تستَقِرَّ أرواحُهُم فى أجسادِهم طَرْفَةَ عينٍ شوقاً الى الثواب و خوفاً من العِقاب»(13) :«اگر نه اين است كه براى آنها اجلى مقدر و مكتوب شده است، جانهايشان به شوق پاداش و از بيم كيفر، يك چشم بههم زدن، در كالبدهايشان نمىماند».
در حقيقت، مقام و مرتبه آن خليفگان خدا و آن داعيان راه تقوا و صفا، فوق انسان است. آنها محور آسياب بشريّت و قطب دائره امكاناند.
نتيجه اين كه سه گروه اول يا تابع ضلالتند يا متبوع و دو گروه اخير يا تابع هدايتند يا متبوع.
پی نوشت ها:
1) آل عمران، 14.
2) سفينةالبحار، ج1، ص 87، لغت بطن.
3) تتمةالمنتهى، ص 32.
4) همان.
5) همان.
6) آيه 14 سوره آل عمران را كه جمله اول آن را قبلاً نقل كرديم، باهم بخوانيم:
«زُيِّنَ للناس حُبُّ الشهوات من النساء و البَنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضِّةِ و الخيلِ المُسوَّمَةِ و الاَنعام و الحرثِ ذلك متاعُ الدنيا و اللّه عنده حُسنُ المآب».
محبت امور مادى، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاى ممتاز و چهارپايان و زراعت، در نظرِ مردم جلوه داده شده است، (تا در پرتو آن، آزمايش و تربيت شوند، ولى) اينها (در صورتى كه هدف نهايى آدمى را تشكيل دهند،) سرماهىء زندگىِ پست (مادى) است، و سرانجام نيك (و زندگىِ والا و جاويدان)، نزد خداست.
7) سفينةالبحار، ج2، ص 440، لغت قلب.
8) المجادله، آيه 29 (خدا مؤمنان را به روح خويش تأييد كرده است».
9) نور: 40.
10) روم: 41.
11) نهجالبلاغه، حكمت 147.
12) همان.
13) نهجالبلاغه، خطبه 191(در بعض نسخ 193).
دانلود مقاله
منبع : ماهنامه مکتب اسلام 1387 شماره 6/ احمد بهشتی