« اگر در نمازتان تمرکز ندارید، بخوانید! | چه کنیم که ازپس همه ی عالم بربیاییم. » |
دلنوشته : دلتنگی هایم
نوشته شده توسطرحیمی 4ام دی, 1391در سینه دلم گم شده تهمت به که بندم
آهی می کشم و لبخندی می زنم ،با یک دنیا حسرت و امید و آرزو می گویم:
غیر از تو در این خانه کسی راه ندارد…
و این سفره ناگشوده دلم را که باز می کنم تنها و تنها شمایید که تکیه گاه همیشگی اش و تنها پناهگاه دغدغه های دلگیر و غم آلوده اش بوده و هستید.
انگار آرامش و شکوه حس حضورتان این بغض گلوگیرم را که فشارش سکوتم را شکسته و چون باد بهاری که دل مرده زمین را دوباره زنده می کند، دل مردابیم را که در حال بلعیدنم است ،دوباره نجات داده و شکوفایش می کند.
از سردرماندگی و بی اختیار به سمت نگاهتان خیره می شوم و لحظاتی را که مدام حس حضورتان را صلا می زند می کاوم و با شما می گویم:
آقا جان !
چه کنم دیده و دل را که مدام دل تو را می طلبد دیده تو را می جوید
متی ترانا و نراک ای عزیز زهرا
درمانده و مستأصل مثل چینی ترک خورده در انتظار آنم که دل شکسته ام را به نگاهی بند بزنید!
آقا جان!
فقط و فقط شمایید صاحب این دل…
سکوت می کنم ، بعد از اندکی فکر می بینم که راست میگویم صاحب آن شمایید ولی با شرمساری بگویم آه! آن را به اندکی فروخته ام و …
دیگر نمی خواهم بنویسم و قلمم را زمین می گذارم،
اشک بر گونه هایم سُر میخورد و به چشمانم می خندد.
و خنکی اش را به قلبم روانه می سازد
دوباره شوق خیالی صدایم می کند و مرا به راهی بانگ میزند
بلند شو
مردانه بایست
دلت را به باد بسپار و برای رفتن چشم وا کن و برپیامش دل، می شنوی
تورا صدا می زند
درنگ جایز نیست
بال بگشا، بال….
فرم در حال بارگذاری ...