« حكايت توبه كردن جوان كفن دزد | نماز و بزرگى خداوند » |
سفیر عشق
نوشته شده توسطرحیمی 3ام آبان, 1391
چرا شهر اين چنين ترسيده است ؟
خانه ها و ديوارهايش از ترس مى لرزند… كجاست شكوه از دست رفته كوفه ؟…
كجاست هيبت ديرين كوفه ؟…
آيا به فراموشى سپرده است كه روزى پايتخت بوده است ؟!
مرد غريبى كه شب قبل ، هزاران نفر بر گرد او جمع شده بودند، پرسان است …
هم اكنون در كوچه هاى شهر، هراسان مى گردد…
هيچ كس نيست كه او را راهنمايى كند…
آيا او در مسؤ وليتى كه بر دوش دارد شكست خورده است ؟ او سفير حسين به كوفه يعنى پايتخت عظمت فراموش شده است .
كجايند آنانكه با وى براى انقلاب ، دست بيعت داده بودند؟…
كجايند آن همه شمشيرها و سپرها و آن همه كلماتى كه شبيه به برق آسمان و صداى رعد بودند؟!
چه شد كه آن ارتش بيست هزار نفرى ، اكنون مانند موش هايى شده كه از ترس به سوراخ خزيده و در دل زمين پنهان گشته اند؟!
صفحات: 1· 2
فرم در حال بارگذاری ...