« ویژگی شخصیتی بی دینان نادانی است | کربلایی جواد مقدم شب سوم محرم ۹۵ » |
اشعار آئینی ویژه شب چهارم محرم/زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
نوشته شده توسطرحیمی 14ام مهر, 1395
اشعار آئینی ویژه شب چهارم محرم
ای برادر بگو چکارکنم
ناله از بی کسی خود نزنی
می شود تاکه زنده ام اینقدر
حرف دل واپسی نزنی
..
من نمردم که ایستاده ای و
مثل ابر بهاری می باری
همه رفتند با اجازه ی تو
تو نگفتی که خواهری داری
..
بعد پنجاه سال خواهر تو
آمده حرف آبرو بزند
به امید اجازه دادن تو
آمده زینبت که رو بزند
..
بچه ها بین خیمه منتظرند
و به دست خودم کفن شده اند
خون شیر است در رگ آن ها
هر دوتا هدیه های من شده اند
..
نا امیدم نکن برادر جان
چادر مادرم که یادت هست
قسمش را که رد نخواهی کرد
آتش و معجرم که یادت هست
..
مادرم پشت در که یادت هست
هیزم و کوچه ها که یادت هست
به روی چادرش برادر جان
وای من رد پا که یادت هست
..
پس قسم می دهم اجازه بده
بچه هایم به پات سر بدهند
بچه هایم کمند می شد کاش
خواهرانت برات سر بدهند
..
گفته ام با نبردشان من را
پیش چشم تو روسپید کنند
مثل لیلا و نجمه زینب را
بروند مادر شهید کنند
…
دوست دارم که پای غربت تو
زیر شمشیردست وپا بزنند
مویشان را کسی به پنجه گرفت
جای مادر تو را صدا بزنند
…
ای برادر نگاه خواهم کرد
که خدایی شیره خواره شوند
با سر داس و نیزه وشمشیر
لحظه ای که پاره پاره شوند
…
این همه نیزه آمده اما
بدترین نیزه نیزه کوفه است
دلم از کوفه زخم ها دارد
کوفه عهد و وفاش معروف است
مسعود اصلانی
هنگام رفتن است، مهیّای شان کند
عون است یا محمّد؟ فرقی نمیکند
در اشکهای بدرقه، پیدایشان کند
این سهم زینب است، دو توفان، دو گردباد
لبتشنهاند، راهی دریای شان کند
او یک زن است و عاطفه دارد، عجیب نیست
سیراب بوسه، قامت رعنای شان کند
آنها پُر از حرارت “لبیّک” گفتنند
باید سفر به خلوت شیدای شان کند
آرام، سرمه میکشد و شانه میزند
تا در کمند عشق، فریبای شان کند
بر شانه میزند که برو، سهم کوچکی ست
باید نثار غربت مولای شان کند
جانبازی یادشان ندهی گریه میکنم
اذن جهادشان ندهی گریه میکنم
اصلا بیا و مصلحت اندیشی هم نکن
آشفته ام بیا و پریشان ترم نکن
اینها برای یاری تو قد کشیده اند
خود را برای کرببلا پروریده اند
سنگ تو را مدام به سینه زدند حسین
اینها برای روز دهم امدند حسین
قول میدهم که اَخم به ابرو نیاورم
قول میدهم که دست به زانو نیاورم
قول میدهم که ناله کنم از درون حسین
قول میدهم زخیمه نیایم برون حسین
دست محبتت ز سر این دو بر ندار
دق میکنم حسین بخدا سربه سر نذار
تا من هنوز دست به مویم نبرده ام
تا من هنوز از سر غصه نمرده ام
مانند قاسمت هم عسل نوش شان نما
لطفی نما حسین و کفن پوشش شان نما
لطفی کن و اجازه بده ای برادرم
لطفی کن و اجازه بده جان مادرم
بگذار تا فدایی راه شما شوند
بگذار تا شهید سر از تن جدا شوند
بگذار تا فدایی راه ولی شوند
بگذار قطعه قطعه شبیه علی شوند
بگذار تا که دایی خودرا صدا زنند
بگذار روی دست شما دست و پا زنند
ای دلخوشی من پسرانم فدای تو
هستی زینبی سر و جانم فدای تو
علی رضا خاکساری
دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند
دو خوشه ی نرسیده دو جام باده شدند
مقام زینب کبری ببین که این دو پسر
فقط به خاطر مادر امامزاده شدند
تمام آبروی باغبان همین دو گلند
که در حفاظت از باغ استفاده شدند
به دست دایی اگر چه سوار اسب شدند
به دست نیزه و شمشیرها پیاده شدند
کنار اکبر و قاسم میان دارالحرب
دو طفل باعث تکمیل خانواده شدند
پیام غربت زینب شدند آن روزی
که سربریده نه چون نامه سرگشاده شدند
اگر چه سوم شعبان نشد محرم شد
به وقتش این دو به ارباب هدیه داده شدند
حلال زاده به دائیش می رود آخر
غریب وار اسیر حرام زاده شدند
سعید پاشازاده
لشکر کوفه به میدان دو برادر می دید
کربلا بار دگر عرصه ی محشر می دید
وقت تکبیر شد و گفت که ما شاالله
پسر فاطمه رزم دو دلاور می دید
بین میدان بلا رزم نمایان کردند
رزمشان کاش که می شد خود مادر می دید
عاقبت هر دو نفر را به دم تیغ زدند
بدنی داشت به خود زخم مکرر می دید
بی هوا نیزه تنی را به زمین دوخت و رفت
حنجری داشت به خود تیغه ی خنجر می دید
کاکل هر دو به دستان حرامی ها بود
دو بدن داشت به خود زخم برابر می دید
چشم ارباب پس از اکبر و قاسم به زمین
بار دیگر دو بدن پاره و بی سر می دید
خونجگر بین حرم مادرشان بی تاب است
شد دلش قرص که هم پای غم ارباب است
مسعود اصلانی
سهم من بي تو بيقراري بود
عيد من ديدن نگاه تو
دوريات اوج سوگواري بود
بي تو جنت براي من دوزخ
روز روشن براي من شب بود
تا هميشه کنار تو بودن
همهي آرزوي زينب بود
لحظه لحظه دلم گره ميخورد
به ضريح مجعّد مويت
دل من را به باد مي دادي
مي گشودي گره ز گيسويت
ولي اين روزها چه دلگير است
چقدر اين زمانه بد تا کرد
آنقدر بي کسي و غربت داشت
تا که ما را به کربلا آورد
کربلا کربلا پريشاني
غربت از چشم هات مي بارد
ندبه ندبه فراق و دلتنگي
از غروب نگات مي بارد
دست من خالي است اما باز
دو فدايي برايت آوردم
از منا تا منا دو حاجيِّ
کربلايي برايت آوردم
رد مکن هديه هاي خواهر را
گرچه ناقابلند، ناچيزند
سپر کوچکي مقابل تو
در هجوم کبود پائيزند
با ولاي تو پروريدمشان
درس آموز مکتبت هستند
عاشق جانفشاني اند آقا
پيشکش هاي زينبت هستند
هر دو با شور حيدري امروز
از تو إذن قتال مي خواهند
خون جعفر ميان رگ هاشان
اين دو عاشق، دو بال مي خواهند
گره از ابروان خورشيد و
گره از کار ماه وا مي شد
چشم هاي حسين راضي شد
نذر زينب دگر ادا مي شد
بين خيمه نشسته بود اما
در دلش اضطراب و ولوله بود
پردهي خيمه را که بالا زد
دو گل و يک سپاه حرمله بود
دو فدايي، دو تا ذبيح الله
که به سوي مناي خون رفتند
در طواف سنان و سر نيزه
تا دل کربلاي خون رفتند
ديد از بين خيمه، جان هايش
دلشان را به آسمان دادند
سر سپردند در هواي حسين
چقَدَر عاشقانه جان دادند
دلش از درد و غم لبالب بود
شاهدش ديده هاي پر ابرش
بر دلش داغ دو جگر گوشه
عقل مبهوت مانده از صبرش
ديد پرپر شدند، اما باز
جز تب بندگي عشق نداشت
پاي از خيمه ها برون ننهاد
تاب شرمندگي عشق نداشت
اين همه جانفشاني و ايثار
خط اول ز شرح مطلب بود
کربلا ـ کوفه ، شام تا يثرب
سِرّي از معجزات زينب بود
تا صوت قرآن از لب آن ها می آید
كفر تمام نیزه ها بالا می آید
دجال های كوفه در فكر فرارند
دارد سپاه زینب كبری می آید
سد سپاه كفر را در هم شكستند
تكبیرهای حضرت سقا می آید
انگار كه زخم فدك سر باز كرده
از هر طرف فریاد یا زهرا می آید
خون علی گویان عالم را بریزید
ای دشنه ها، تازه ترین فتوا می آید
آداب جنگ كربلا مثل مدینه است
چون ضربه هاشان سمت پهلوها می آید
ای نیزه داران، نیزه هاتان را مكوبید
روز مبادا،عصر عاشورا می آید
خون گلوشان خاك را بی آبرو كرد
آسیمه سر با طشت خود یحیی می آید
ای تیغ های كند،با تقسیم سرها
چیزی از آنها گیرتان آیا می آید!؟
این اولین باریست كه از پشت خیمه
دارد صدای گریه ی آقا می آید
زینب بیا از خیمه ها بیرون، كه تنها
با دیدن تو حال آقا جا می آید
هرچه مستی ها فزونتر ، هست ساغر بیشتر
چون پیام عاشقی دارد پیمبر بیشتر
عشقِ خواهر باشد و مِهرِ برادر بیشتر
دارد اصلاً کربلا از کوفه لشگر بیشتر
گفت زینب یا اخی من حق مهمانی دهم
دوست دارم در ره عشقت دو قربانی دهم
من به درگاه تو سوز و آه آوردم حسین
با امیدی رو به این درگاه آوردم حسین
بین سپاه خویش را همراه آوردم حسین
هستی خود را به لشگرگاه آوردم حسین
میوۀ دل نذر کردم بهر این مهمانی اَت
پارۀ جان پروراندم تا شود قربانی اَت
نو غلامانم اگر شمشیر گردانی کنند
راهی کویِ دَرَک یَلهای میدانی کنند
یا علی گویان ز رزم خویش طوفانی کنند
قلب لشگر را شکافند و مسلمانی کنند
من به دست خویش دادم درس عزم و رزمشان
نیزه و شمشیرها نقل و نباتِ بزمشان
این دلاور مردهای نوجوان مست توأند
گرچه شاگردان عباسند دلبست توأند
داغداران علی اکبر به پیوست توأند
عاشقانه کشتۀ یک بوسه از دست توأند
بسکه در رخسارشان شوق شهادت دیده ام
در رهت پرپر شدن را چون ولادت دیده ام
عاشقِ جانبازیِ کوی تو ، حیرانِ مَنَند
از اشارات شب قبل تو گریان منند
یاد ایام اسارت دل پریشان منند
دل پریشان شب شام غریبان منند
دائماً گویند مادر دست بر معجر مگیر
جان مولا گریه کم کن بوسه از حنجر مگیر
می روند اما خیالت راحت ای سالار من
آری این دیدار باشد آخرین دیدار من
این من و این حاصلِ یک عمر از گلزار من
بعد از این در خیمه پنهان می شود رخسار من
ای سلیمان هدیۀ مور است از من کن قبول
جان زهرا رد مکن جان علی جان رسول
بعد تو این داغ را با صبر جبران می کنم
با سرت منزل به منزل شرح قرآن می کنم
با اسیری رفتنم یاری جانان می کنم
با خطاب حیدری در کوفه طوفان می کنم
من ز تو شرمنده تو از من خجالت می کشی
عاقبت ما را تو از این درد غربت می کُشی
وعدۀ ما بر سر بازار باشد بعد از این
کوچۀ برده فروشان زار باشد بعد از این
قافله در معرض دیدار باشد بعد از این
چشم شامی بدتر از مسمار باشد بعد از این
بعد از این باید چه سازم با هزاران چشم هیز
وای از چشمان هیز و وای از لفظ کنیز
آخر خودت بگو چقدر ربنا کنم؟
باچشمهای خیس خدا یا خدا کنم؟
وقتی که بی کسی به سراغ تو آمده
در خیمه ام نشینم و دائم دعا کنم
درد غریبی تو به جانم شرر زده
این درد را بگو که چگونه دوا کنم؟
پنجاه سال از تو خجالت کشیده ام
وقتش رسیده دین خودم را ادا کنم
خواهر بلاکش غم و درد برادر است
باید برای تو سپر دست و پا کنم
امروز اگر برای تو از این دو نگذرم
فردا چگونه رو به سوی مصطفی کنم؟!
شاگرد مادرم که برای امام سوخت
وقتش رسیده است به او اقتدا کنم..
روح و روان من جگرم را قبول کن
لطفی نما دو تاج سرم را قبول کن..
سربازهای خواهرت آماده اند اخا
بنگر چگونه پای تو افتاده اند اخا
هرچند کوچکند ولی مرد جنگی اند
هرچند کوچک اند علی زاده اند اخا
در اضطراب رد شدن از جانب تواند
از دیشب است که سر سجاده اند اخا..
از من اسیر عشق شدن ارث برده اند
هستند چون اسیر تو آزاده اند اخا..
وسع کم مرا به بزرگی خود ببخش
این دو برای پیشکشی مانده اند اخا
دیگر نگو دو خوشه انگور زینب اند
دیگر رسیده اند دگر باده اند اخا
ایراد سن و سال نگیر از دو غنچه ام
وقتی قسم به فاطمه ات داده اند اخا
رحمی نما به سوز دل و گریه هایشان
دار و ندار من پدری کن برایشان..
دارند میروند تو حسرت نکش فقط
جانم فدات بار مصیبت نکش فقط
نذر من است پای تو ارباترین شوند
از نیزه دار و حرمله منت نکش فقط
حلا که دین من به تو قدری ادا شده..
حرفی وسط ز عمق جنایت نکش فقط
آرام باش بر سر بالینشان حسین
تو پای از رکاب به سرعت نکش فقط
من راضیم در شاخه گلم را نیاوری
باکام تشنه اینهمه زحمت نکش فقط
درخیمه مانده ام که نبینی غم مرا
آقای خوب من تو خجالت نکش فقط
مردی نمانده غصه نخور زینبت که هست
جانم فدات ناله غربت نکش فقط
مویم سفید شد به تماشای عشق تو
من مادر شهید شدم پای عشق تو..
بیا تا بگردیم دور سر تو
الهی فدای دو چشم تر تو
چگونه در این خیمه سالم بمانیم؟
که دیدیم در خون تپید اکبر تو
تو و دخترت داغدار جوانید
و ما شرمسار تو و دختر تو
تو را جان این کودک شیرخواره
سرِ ما فدای سرِ اصغر تو
بفرما قبول این دو قربانی ات را
دو تا هدیه ایم از سوی خواهر تو
اجازه بده جان مادر بزرگ
که ماهم بمیریم زیر پر تو
نبینیم هرگز که ماتم بگیری
امیری حسین ونعم الامیری
برادر چرا غم گرفته صدایت؟
دوتا دسته گل هدیه دارم برایت
دوتا شاخ شمشاد رعنا و زیبا
دو حیدر نصب دو مرید ولایت
خودم که نشد جان دهم در رکابت
برادر! جگرگوشه هایم فدایت
همه هستی ام، پاره های تنم را
خودم با دو دستم بریزم به پایت
سر بچه هایم فدای سر تو
سر من فدای سر بچه هایت
من و بچه هایم فدای رقیه
بمیریم الهی برای رقیه
چگونه تو را غرق در غم ببینند؟
چگونه بمانند و ماتم ببینند؟
پسرهای باغیرت من چگونه
بمانند و قد مرا خم ببینند؟
چگونه سرت را روی نیزه ها و
تنت را به گودال درهم ببینند؟
چگونه به دستان طفلان طناب و
به رخسار، سیلی محکم ببینند؟
چگونه مرا در لباس اسارت
گرفتار و بی یار و محرم ببینند؟
چگونه بمانند در مجلس شام
و بزم شرابی فراهم ببینند؟
چگونه رباب و من و حرمله را
به هرکوی و بازار باهم ببینند؟
اجازه بده که برایت بمیرند
نباشند بعدازتو ماتم بگیرند
در حرم ماندم که مهمانم شوی
تحفه آوردم سلیمانم شوی
گسترم از چادر خود سفره ای
تا میان خیمه مهمانم شوی
عشق آموز محبت زینبم
هدیه ای دارم که حیرانم شوند
غربت بی انتهایی وای اگر
شعله بخش قلب سوزانم شوی
دوست دارم بهره مند عطر گل
از شقایق های بستانم شوی
گلشنی پروردم از اشکم ، خوشم
مالک کل گلستانم شوی
دوست دارم در حریم میکده
ساقی بزم دو طفلانم شوی
دوست دارم با قبول تحفه ام
مایه ی تصدیق ایمانم شوی
رخصت میدان به طفلانم بده
قبل از آنکه قاتل جانم شوی
دوست دارم شاهد جانبازی
این دو سردار رجز خوانم شوی
در نبردی نابرابر ، خیره بر
این دو رعنا مرد میدانم شوی
مصحف صبرم ز حق دارم طلب
قاری آیات قرآنم شوی
دوست دارم بر فراز نیزه هم
مقتدای این دو جانانم شوی
حق نخواهد هم نگاه این دو گل
ناظر موی پریشانم شوی
معجر من پرچم عشق خداست
حنجر زینب حریف دشنه هاست
سید محمد میرهاشمی
به نام نامی زینب که آیت العظمی است
قسم به نام عقیله که علم الاسماست
بلند مرتبه بانوی فاطمی علی
تمامی وجناتش تمامی مولاست
غلامزادۀ ایلش قبیلۀ مجنون
کنیزه خادمه هایش عشیرۀ لیلاست
نفس نفس نفهاتش چکامه ای شیوا
وحرف حرف کلامش قصیدۀ غراست
قلم چگونه نویسد که خامی محض است
کلام پخته ی عمان بخوان که روح افزاست
زنی که دست خدا را در آستین دارد
زنی که یک تنه مرد آفرین کرببلاست
برای آل عبا بوده واجب التعظیم
حسین فاطمه احمد حسن علی زهراست
عقیله ای که عقول از مقام او حیران
فهیمه ای که فقاهت ز فهم او رسواست
ندیده سایۀ او را نگاه همسایه
اگرچه مدت سی سال پیش این دریاست
ندیده سایۀ او را مدینه یا مکه
که شهر در قرق چند حضرت سقاست
نسیم هم نوزد سمت چادرش حتی
که این حریم حریم فرشته های خداست
نه خاک بر دهنم رخصتی فرشته نداشت
مقام چادر خاتون فاطمه بالاست
هزار مرتبه شوید دهان به مشک جبریل
هنوز بردن نامش برای او رویاست
ز مادحین بزرگی این سرا مریم
ز واصفین بلندی این حرم عیسی ست
رکاب ناقه که سر قفلی علمدار است
ستون خیمه که قلب خیام عاشوراست
پناهگاه تپش های خستۀ سجاد
امام هاشمیان و شفیعه فرداست
اگر حسین در اعماق سینه ها جاریست
اگر حسینیه ای در تمامی دلهاست
حسن لطفی
نه به اندازۀ علی اکبر
ولی آن قدرها جگر داریم
تو به روی خودت نیاوردی
ما که از قلب تو خبر داریم
به همین ذکر یا علی، مادر
که نوشتیم روی پیشانی
همۀ آرزوی مان این است
بر تن ما کفن بپوشانی
تو به خیمه بمان مراقب باش
داییِ ما غم تو را نخورد
آن قدر غُصه خورده، حداقل
غُصۀ ماتم تو را نخورد
دو برادر کنار هم بهتر
می توانند یاورش باشند
می توانند در مقابل سنگ
روی نی حامیِ سرش باشند
آن قدر تیر و نیزه می بارد
خم به ابرویمان نیاوردیم
مادرم! تو دعا کن آخر کار
لا اقل تکه تکه برگردیم
دودمه / ویژه شب چهارم محرم
ما عقابان حرم فرزند پاک جعفریم ، خاک پای اکبریم
رد مکن ما را که نور چشم بنت الحیدریم(ع) ، خاک پای اکبریم
کودکانم نذر چشمان علی اصغرت(ع) ، ای فدایت خواهرت
رد مکن این هدیه ام را جان زهرا(س) مادرت ، ای فدایت خواهرت
جان زهرا(س) مادرت بنما قبول از من اخا ، این دو قربان مرا
ای همه هستی زینب(س) بهر اصغر(ع) کن فدا ، این دو قربان مرا
تو سلیمان تر از آنی که نگاهم نکنی ، یابن الزهرا(س) یا حسین(ع)
فرق بگذاری و میلی به سپاهم نکنی ، یابن الزهرا(س) یا حسین(ع)
افتاده دو جانباز حسین(ع) در دل صحرا ، حسین(ع) عزیر زهرا(س)
از بهر تماشا تو بیا زینب کبری(س) ، حسین(ع) عزیز زهرا(س)
من حرم و شرمنده ام بر درگه تو بنده ام از در مرانم یا حسین
افتادم از چشم ترت اما به جان مادرت از در مرانم یا حسین
کودکانم نـذر چشمان علی اصـغرت ای فدایت خواهرت
ردمکن این هدیه ام را جان زهرا مادرت ای فدایت خواهرت
به جان خواهرت بنما عنایت دو طفل من فدایت
ندارم هدیه ای بهتر برایـت دو طفل من فدایت
فدای تار موی اصغر تو دو طفل خواهر تو
بـلاگـردان جان اکبر تو دو طفل خواهر تو
اذن میدان بدهی ما پسرت می گردیم
من و فرزندانم دور سرت می گردیم
وارث
هر کسی در این جهان از عفتش دم می زند
یا به زهرا اقتدا کرده ست یا بر دخترش…
فرم در حال بارگذاری ...