موضوعات: "قرآن" یا "تفسیر" یا "آموزش روخواني و روانخواني قرآن كريم"
دانلود قرآن کریم تحت ویندوز
نوشته شده توسطرحیمی 26ام آذر, 1391این نرم افزار به کاربران این امکان را می دهد که متن، ترجمه، تفسیر
و تمام امکاناتی را که در بخش قرآن کریم
پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیة الله العظمی مکارم شیرازی مشاهده می کنند،
بدون نیاز به ارتباط با اینترنت در رایانه خود داشته باشند.
بارگذاری بسته صوتی حجم 162.85 مگابایت
مسیر بارگذاری: quran/data/sounds
تفسیر (تقوای الهی و محاسبه عمل )
نوشته شده توسطرحیمی 9ام آبان, 1391يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (الحشر/18)
بر کسى که ايمان به خدا و رسول و روز جزا دارد واجب است که پروردگار خود را به ياد آورد، و او را فراموش ننمايد، و ببيند چه عملى مايه پيشرفت آخرت او است ، و به درد آن روزش مى خورد که به سوى پروردگارش برمى گردد. و بداند که عمل او هر چه باشد عليه او حفظ مى شود، و خداى تعالى در آن روز به حساب آن مى رسد، و او را بر طبق آن محاسبه و جزا مى دهد، جزائى که ديگر از او جدا نخواهد شد.
و اين همان هدفى است که آيه (يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ)(الحشر/18) دنبال نموده ، مؤمنين را وادار مى کند که به ياد خداى سبحان باشند، و او را فراموش نکنند، و مراقب اعمال خود باشند، که چه مى کنند، صالح آنها کدام ، و طالحش کدام است ، چون سعادت زندگى آخرتشان به اعمالشان بستگى دارد. مراقب باشند که جز اعمال صالح انجام ندهند، و صالح را هم خالص براى رضاى خدا به جاى آورند، و اين مراقبت را استمرار دهند، و همواره از نفس خود حساب بکشند، و هر عمل نيکى که در کرده هاى خود يافتند خدا را شکرگزارند، و هر عمل زشتى ديدند خود را توبيخ نموده ، نفس را مورد موأخذه قرار دهند، و از خداى تعالى طلب مغفرت کنند. و ذکر خداى تعالى به ذکرى که لايق ساحت عظمت و کبريائى او يعنى ذکر خدا به اسماى حسنى و صفات علياى او که قرآن بيان نموده تنها راهى است که انسان را به کمال عبوديت مى رساند، کمالى که انسان ، ما فوق آن ، ديگر کمالى ندارد.
صفحات: 1· 2
هدفدار بودن زندگي در بينش الهي
نوشته شده توسطرحیمی 8ام آبان, 1391اينجا اصلاً هدفدار شدن زندگي يك از نتايج اين بينش است و تلاشگر بودن در زندگي هم يك نتيجهي ديگر است. يعني انسان معتقد به بينش الهي آنوقتي كه احساسات بر او غلبه نكرده، و آنوقتي كه هيچ نيازي هم ندارد، و آنوقتي كه تسليم هيچ عادتي هم نيست، در آن لحظه هم باز تلاش ميكند. يعني اگر مثلاً يك مسئوليتي را در جمهوري اسلامي به شما سپردند، اعم از مسئوليت كوچك يا بزرگ و هيچكس هم مراقب شما نيست، و هيچ هم اسير احساسات نيستند، آيا با خودتان فكر ميكنيد من نيم ساعت ديگر هم براي اين موضوع كار بكنم يا نه؟ اينجا آنجايي است كه بينشالهي خودش را نشان ميدهد. اگر داراي بينشالهي باشيد، يعني معتقد به غيب و معتقد به خدا و معتقد به فرشتگاني كه بر شما ناظر هستند و معتقد به جايگاهي كه از شما با كمال بصيرت، كوچك يا بزرگ كار شما را سئوال ميكنند و به آنها پاداش ميدهند، اگر معتقد به اين باشيد ميگوئيد:
چه ببينند و چه نبينند، جه بدانند و چه ندانند، شما در عين خستگي و در عين تنهائي و در عين بيخبري ديگران از شما، صرفاً به همان علت كه ميدانيد خدا شاهد و ناظر است كارتان را ادامه ميدهيد. يعني براي كاركردن انگيزه داريد، چون خدا هست و چون او ميبيند. در روز عاشورا كه امام حسين(ع) در غربت محض بود، نه غربت در آن بيابان، بلكه غربت در دنياي آنروز كه هيچكس از آن كساني كه سرشان به تنشان ميارزيد كار امام حسين(ع) را قبول نداشتند و قبول هم نميكردند يا از روي يك منطق غلط، يا از روي راحت طلبيها و تنپروريها، كه اگر ميخواستيم با چشم مادي نگاه كنيم اين خون هدر شده بود، در چنين صحنهاي يك حادثهاي اتفاق ميافتد و آن كشته شدن علياصغر است، و حال اينكه مطلقاً هيچ احساساتي انسان را وادار به اين كار نميكند، بله احساسات وادار ميكند آدم خودش برود عاشقانه در ميدان جنگ كشته شود، اما چه احساساتي آدم را وادار ميكند بچه ششماهه را ببرد در جنگ؟!
صفحات: 1· 2
نشاط و دلخوشى مؤمنين
نوشته شده توسطرحیمی 8ام آبان, 1391خداى متعال مىفرمايد:
«… نَعيمُهُمْ فِى الدُّنْيا ذِكْرى و مَحَبَّتى وَ رِضائى عَنْهُمْ…»
دل خوشى آنان در دنيا به سه چيز است:
الف: ياد خدا
كسى كه به خدا محبّت دارد طبيعتاً به ياد اوست و از ياد او لذّت مىبرد و تا زمانى كه به وصال او نرسيده و با او فاصله دارد، تمام دل خوشى و لذّتش به اين است كه به ياد او مشغول باشد. چنانكه در دعاى سحر حضرت سجاد(عليه السلام)مى خوانيم: «بِذِكْرِكَ عاشَ قَلْبى»1 يعنى زندگى من و دل من زنده به ياد توست، اگر ياد تو نباشد دل مىميرد، چون به غير تو دلخوشى و اميدى ندارم.
آرى مؤمن زنده دل است، امّا شادى و حيات دلش در گرو ياد خداست، نه لذّت هاى فانى دنيا.
اينكه در حديث مزبور كلمه «فِى الدُّنْيا» آمده است شايد بدان جهت است كه در جهان آخرت احتياجى به ذكر و ياد او نيست، چون آنجا عالم حضور و ديدار است و انسان به لقاى او مىرسد و اين دنياست كه عالم جدايى و فراق است و تا زمانى كه لقاى او حاصل نگشته، مؤمن دل را به ياد او مشغول ساخته و لذّت و خوشى دل را در پرتو ياد او مىيابد.
رابطه ذكر خدا با محبّت الهى
ذكر و ياد خداوند از محبّت به او نشأت مىگيرد پس هر اندازه محبّت به خداوند بيشتر باشد، انسان بيشتر به ياد او خواهد بود. اين رابطه را در امور عادى دنيوى نيز مىتوان تجربه نمود. هر شخصى به هر اندازه به كسى علاقه مند باشد، به همان اندازه به ياد او خواهد بود و علاقه زياد سبب مىگردد كه بيشتر به ياد او باشد و از طرف ديگر، اگر او را فراموش كند از محبّت وى كاسته شده و به تدريج ياد او از دل بيرون مىرود. و بر عكس هر قدر به ياد او باشد بر محبّتش افزوده مىگردد، لذا كسانى كه در اين دنيا دلخوشى آنها به ياد خداوند است، هر اندازه كه ياد و توجه آنها به خدا بيشتر و عميقتر شود، محبتشان به خداوند متعال افزون مىگردد.
صفحات: 1· 2
حكايت توبه كردن جوان كفن دزد
نوشته شده توسطرحیمی 3ام آبان, 1391
درتفسير صافى در شأن نزول آيه مباركه:
«وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ يغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ يصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ يعْلَمُونَ»(آل عمران/135)
و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند يا به خودستم كنند، به ياد خدا مى افتند و براى گناهان خود، طلب آمرزش مى كنند و كيست جز خداكه گناهان را ببخشد؟…
ازمجالس صدوق(1)، روايت كرده از حضرت صادق (عليه السلام)كه معاذ بن جبل داخل شد خدمت حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم)،باكياً (2) و سلام عرض كرد و جواب شنيد پيامبرفرمودند:
چرا گريه مى كنى؟
عرض كرد: يا رسول الله، دم در، جوانى هست خوش صورت ورنگ خوب، چنان بر جوانى خودش گريه مى كند كه مثل زن پسر مرده و مى خواهد و به حضورمبارك مشرف بشود؛ فرمودند: بياور آن جوان را؛ معاذ رفت و جوان را حاضر كرد؛ پس جوان سلام عرض كرد، حضرت جواب فرمودند، سپس فرمودند كه چه چيز تو را سبب گريه شده است؟
صفحات: 1· 2
انفاق در راه خدا و فايده آن
نوشته شده توسطرحیمی 29ام مهر, 1391ومما رزقناهم ينفقون: و از آنچه كه ما روزي آنها كردهايم انفاق ميكنند. حالاآيا اين انفاق همان زكاتي است كه در كتابهاي فقهي گفته شده به 9 چيز تعلق ميگيرد ودر غير آن 9 چيز زكوه نيست؟ نه اين آن نيست. البته ممكن است در مورد زكوه هم مانظرات فقهيي ديگري را هم سراغ داشته باشيم. و بشناسيم كه دايره زكوه را بسيوسيعتر گرفته باشند و از آنچه كه در اين 9 چيز وجود دارد و ممكن است وجود داشتهباشد اما به هر حال اين آن انفاق نيست و فراتر از آن است.
انفاق كردن يعنيخرجكردن از مال، و بديهي است كه مراد از اين خزجكردن، آن خرجي نيست كه انسان برايخودش ميكند، چون خرج كردن براي خود را هر انساني ميكند و بيتقواها بيشترش رابراي خورد و خوراك و لذت و شهوتراني خودشان خرج ميكنند. پس مقصود آن نيست، بلكهمقصود انفاق در راه خداست. يعني در راه هدفهاي والا و در راه آرمانهاي الهيخرجكردن بسيار مهم است! و اين انفاق داراي دو فايده است:
صفحات: 1· 2
رابطهي درهاي دوزخ با ملكات نفساني
نوشته شده توسطرحیمی 27ام مهر, 1391
از آيات قرآن حكيم و احاديث پيشوايان دين عليهالسلام استفاده ميشود كه درهاي دوزخ و طبقات آن كه به عنوانهاي مختلف از آنها سخن رفته است ريشه در اخلاق و ملكات انسان دارد؛ يعني انسان هر اندازه ارزشهاي والاي معنوي و الهي را بيشتر مورد تهاجم و ستيز قرار دهد، در طبقهي سختتري از عذاب قرار خواهد گرفت، و اگر «ارزش ستيزي» ملكهي او گردد ناچار از دري از درهاي دوزخ وارد گشته، بلكه وجودش جهنم كوچكي است كه بر جهم بزرگوار شده است.
اميرالمؤمنين(ع) حديث ميكند رسول خدا فرمود: چهار گروه آنچنان عذابي را تحمل ميكنند كه اهل آتش از عذاب آنان در اذيت قرار ميگيرند؛ زيرا كه از آب جوشان جحيم به آنان مينوشانند و صداي شيون آنان بلند ميشود و … اهل آتش برخي به برخي ديگر ميگويند: اين چهار گروه چه گناهاني دارند كه عذابشان ما را كه خود در عذابيم اذيت ميكند؟ پس مردي از آنان در تابوتي از آتش آخته معلق، و گروهي امعا و احشا آنان كشيده ميشود. گروه سوم، از دهانشان چرك و خون جاري است، و گروه چهارم گوشت خويش را ميخورند و چون از عذاب اينان پرسيده شود، چنين پاسخ ميشنوند:
1- آنان كه در تابوت آتشين به دوزخ آويخته كساني هستند كه به مال مردم تجاوز كرده و آنها را ميخورند و فكر بازپرداخت آنها نيستند.
2- آنان كه امعاد و احشاء آنها كشيده ميشود، كساني هستند كه در امر طهارت و نجاست بيمبالاتاند، بدن و لباس آنان آلوده به بول و … است.
3- آنان كه از دهانشان، چرك، كثافت و خون جاري است، همان گروهي هستند كه هرزهگو، هرزهزبان، ياوهسرا و دهانناپاكند.
4- گروهي كه گوشت بدن خود به دندان ميخايند همان غيبت كنندگان و خورندگان گوشت مردم به غيبت، و تهمت زنندگان و سخن چينان هستند.
اشاره: گاهي گناه در حد حال است و زماني در مرز ملكه و گاهي از مراحل قبل افزونتر شده به مرتبه تقويم هويت نه ماهيت ميرسد، كه در اين حال به مثابه مقوم وجودي گنهكار خواهد بود و زمينهي خلود او را فراهم ميسازد
نامهاي طبقات و درهاي دوزخ
در برخي روايات از هفت در، اشاره به هفت طبقهي دوزخ است و گويا هر طبقهاي براي خود در ويژهاي دارد. از اين رو در روايتي از حضرت محمد باقر (ع) آمده است. حق تعالي جهنم را هفت طبقه آفريده وهر طبقه نام ويژهاي دارد:
1- جحيم: اهل اين طبقه بر سنگي آتشين ميايستند و مغز سرشان چونان ديگ جوشان ميجوشد.
2- لظي: آتش زبانه ميكشد. پوست سر واندام را ميكند. هر كه را در دنيا به حق پشت كرده و از آن روي بر تافته و حرام را گردآورده و جاسازي و ذخيره كرده است، فرا ميخواند.
3- سقر: و تو چه داني كه آن سقر چيست؟ شرارهي سقر از دوزخيان هيچ باقي نگذارد و همه را بسوزاند و محو گرداند، آن آتش برآدميان دو نمايد و روي آنان را درگرگون كند.
4- الحُطَمه: در هم كوبنده وخرد كننده و شرارههاي آن چونان قصر است اين آتش وارد شوندگان به آن را مانند سرمه در هم ميكوبد و خرد ميكند. اما جان انسان نميميرد، و هر بار كه بدن مانند سرمه گشت دوباره به حال اول باز ميگردد تا به عذاب جديد معذب شود.
5- هاويه: آنگاه كه در آتش سقوط كند گويد: اي مالك دوزخ به فرياد ما برس در اينگاه ظرفي ازجنس مس گداخته پر از آتش و چرك وكثافت كه از پوست بدنهاشان انباشته شده به آنان خواهد داد و چون بياشامند گوشت صورتهايشان از شدت حرارت در آن خواهد ريخت.
6- السعير: يعني آتش فروزان. اين طبقه داراي سيصد سراپرده آتشين و در هر يك سيصد كاخ آتشين، و در هر يك سيصد اطاق آتش است كه در هر يك از اين اطاقها سيصد گونه عذاب غير از آتش همچون مارهاي آتشين، عقربها، غلو زنجيرهاي آتشين وجود دارد.
7- جهنم: در اين دوزخ چاهي است به نام فلق كه وقتي باز شود جهنم شعلهور ميگردد. در وسط جهنم كوهي است به نام «صعود» از جنس مس گداخته و آتشين. در دامنهي اين كوه بياباني است از مس آب شده و اطراف اين كوه جاري است و شديدترين آتش را جهت عذاب دارا است.
در حديث ديگري آمده كه از اميرمؤمنان دربارهي اين هفت طبقه پرسيدند، فرمود: اين هفت طبقه برخي فوق برخي ديگر است و يكي از دستها را روي دست ديگر قرار داد. آنگاه افزود: حق تعالي بهشتها را در عرض هم قرار داده و طبقات آتش را بالا و پايين.
منبع:
- تفسير موضوعي قرآن كريم: معاد در قرآن- جلد5- آيتالله عبدالله جوادي آملي
برداشتی از سوره مبارکه «عصر»
نوشته شده توسطرحیمی 21ام مهر, 1391سوره ی پر محتوایی در قرآن کریم به نام «عصر» وجود دارد می توان از آیات آن تعبیرهایی در مورد امر به معروف و نهی از منکر برداشت کرد. سوره ی مبارکه چنین میفرماید:
(بسم الله الرحمن الرحیم والعصر ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.)
به نام خداوند بخشنده ی مهربان. سوگند به زمان که آدمی در خسران است، مرگ آنهایی که ایمان آوردند، کارهای شایسته انجام دادند، یکدیگر را به حق سفارش کردند و یکدیگر را به صبر توصیه نمودند.
در تفسیر آیات این سوره ی مبارکه می توان چنین گفت: قسم به عصر و عصاره ی علام خلقت؛ یعنی حضرت ولی عصر (عج)، همانا انسانها همگی زیانکارند، مگر آنان که دو بال برای پرواز به سوی سعادت داشته باشند. نخسین بال،ایمان و انجام دادن عمل صالح و بال دوم امر به معروف و نهی از منکر است. کسانی که در عین ایمان به خدا انجام دادن اعمال صالح، به حق سفارش و در مقابل گناه صبر میکنند.
ملتی که یک بال داشته باشد؛ یعنی صرفاً ایمان داشته باشد و به دستورهای دینی هم عمل کند (ایمان فردی)، در آسمان کمال نمی تواند پرواز کند. چنین مردمی در صورتی می توانند پرواز کنند که علاوه بر آن که خود نماز می خوانند، خمس می دهند و در راه خدا جهاد می کنند، دیگران را نیز به این کارها دعوت کنند.
اگر کسی ایمان نداشته باشد اما امر به معروف و نهی از منکر کند، مانند عالم بی عمل است؛ یعنی عالمی که مردم را به کارهای نیک دعوت می کند، اما خود بدن عمل نمی کند. در روایات آمده است که در قیامت عالم بی عمل را به جهنم می برند و در آنجا از بوی بد او اهل دوزخ به خدا شکایت می کنند. بنابراین، کسی که بگوید ولی عمل نکند، یک بال دارد و نیز کسی که عمل کند اما نگوید، باز هم یک بال دارد و نمیتواند به سعادت برسد.
یک آیه، یک تفسیر
نوشته شده توسطرحیمی 20ام مهر, 1391
وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ(الحشر/19)
کلمه (نسيان ) که مصدر فعل (نسوا) است به معناى زايل شدن صورت معلوم از صفحه خاطر است ، البته بعد از آنکه در صفحه خاطر نقش بسته بود. اين معناى اصلى (نسيان ) است، ولى در استعمال آن توسعه دادند، و در مطلق روگردانى ازچيزى که قبلا مورد توجه بوده نيز استعمال نمودند. آيه شريفه (و قيل اليوم ننسيکم کما نسيتم لقاء يومکم هذا و ماويکم النار و ما لکم من ناصرين )، در معناى دوم استعمال شده .
بيان رابطه و ملازمه بين فراموش کردن خدا و فراموش کردن خود ( وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ …)
آيه شريفه مورد بحث به حسب لبّ معنا، به منزله تاکيدى براى مضمون آيه قبلى است ، گويا فرموده : براى روز حساب و جزاء عمل صالح از پيش بفرستيد، عملى که جانهايتان با آن زنده شود، و زنهار زند گى خود را در آن روز فراموش مکنيد. و چون سبب فراموش کردن نفس فراموش کردن خدا است ، زيرا وقتى انسان خدا را فراموش کرد اسماى حسنى و صفات علياى او را که صفات ذاتى انسان ارتباط مستقيم با آن دارد نيز فراموش مى کند، يعنى فقر و حاجت ذاتى خود را از ياد مى برد، قهرا انسان نفس خود را مستقل در هستى مى پندارد، و به خيالش چنين مى رسد که حيات و قدرت و علم ، و ساير کمالاتى که در خود سراغ دارد از خودش است ، و نيز ساير اسباب طبيعى عالم را صاحب استقلال در تاثير مى پندارد، و خيال مى کند که اين خود آنهايند که يا تاثير مى کنند و يا متاثر مى شوند.
اينجا است که بر نفس خود اعتماد مى کند، با اينکه بايد بر پروردگارش اعتماد نموده ، اميدوار او و ترسان از او باشد، نه اميدوار به اسباب ظاهرى ، و نه ترسان از آنها، و به غير پروردگارش تکيه و اطمينان نکند، بلکه به پروردگارش اطمينان کند.
و کوتاه سخن اينکه: چنين کسى پروردگار خود و بازگشتش به سوى او را فراموش مى کند، و از توجه به خدا اعراض نموده ، به غير او توجه مى کند، نتيجه همه اينها اين مى شود که خودش را هم فراموش کند، براى اينکه او از خودش تصورى دارد که آن نيست. او خود را موجودى مستقل الوجود، و مالک کمالات ظاهر خود، و مستقل در تدبير امور خود مى داند. موجودى مى پندارد که از اسباب طبيعى عالم کمک گرفته، خود را اداره مى کند، در حالى که انسان اين نيست، بلکه موجودى است وابسته ، و سراپا جهل و عجز و ذلت و فقر، و امثال اينها. و آنچه از کمال از قبيل وجود، علم، قدرت، عزت، غنى و امثال آن دارد کمال خودش نيست، بلکه کمال پروردگارش است، و پايان زندگى او و نظائر او، يعنى همه اسباب طبيعى عالم، به پرور دگارش است .
حاصل اينکه: علت فراموش کردن خويش فراموش کردن خدا است. و چون چنين بود آيه شريفه نهى از فراموشى خويشتن را به نهى از فراموش کردن خداى تعالى مبدل کرد، چون انقطاع مسبب به انقطاع سببش بليغ تر و موکدتر است، و به اين هم اکتفاء نکرد که از فراموش کردن خدا نهيى کلى کند، و مثلا بفرمايد: (و لا تنسوا اللّه فينسيکم انفسکم - زنهار خدا را فراموش نکنيد،که اگر بکنيد خدا خود شما را از يادتان مى برد) بلکه مطلب را به بيانى اداء کرد که نظير اعطاى حکم به وسيله مثال باشد، و در نتيجه موثرتر واقع شود، و به قبول طرف نزديک تر باشد، لذا ايشان را نهى کرد از اينکه از کسانى باشند که خدارا فراموش کردند. و در اين تعبير اشاره اى هم به سرنوشت يهوديانى کرد که قبل از اين آيه سرگذشتشان را بيان نموده بود، يعنى يهوديان بنى النضير، و بنى قينقاع . و نيز منافقينى که حالشان در دشمنى و مخالفت با خدا و رسولش حال همان يهوديان بود.
و لذا فرمود: ( وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ ) و دنبالش به عنوان نتيجه گيرى فرمود: (فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ ) که در حقيقت نتيجه گيرى مسبب است از سبب . آنگاه دنبالش فرمود: ( أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ) و با اين جمله راهنمايى کرد بر اينکه چنين کسانى فاسقان حقيقى هستند، يعنى از زعبوديت خارجند.
و آيه شريفه هر چند از فراموش کردن خداى تعالى نهى نموده ، و فراموش کردن خويشتن را فرع آن و نتيجه آن دانسته ، ليکن از آنجا که آيه در سياق آيه قبلى واقع شده، با سياقش دلالت مى کند بر امر به ذکر خدا، و مراقبت او. ساده تر بگويم : لفظ آيه از فراموش کردن خدا نهى مى کند ولى سياق به ذکر خدا امر مى نمايد.
منبع: تفسیر المیزان