« شفاء چشم آیة الله بروجردی(ره) از گِل پای زوار امام حسین علیه السلام+ دانلود صوت | آمار تکاندهنده قربانیان فاجعه منا: 7477 کشته +آمار تفکیکی کشورها » |
ماجرای شهادت حضرت قاسم ابن الحسن به روایت رهبر انقلاب
نوشته شده توسطرحیمی 27ام مهر, 1394دانلود روضه با نوای حضرت امام خامنه ای
یکی از این قضایا، قضیه ی به میدان رفتن «قاسم بن الحسن» است که صحنه ی بسیار عجیبی است. قاسم بن الحسن علیه الصلاةوالسلام یکی از جوانان کم سالِ دستگاهِ امام حسین است. نوجوانی است که «لم یبلغ الحلم»؛ هنوز به حد بلوغ و تکلیف نرسیده بوده است. در شب عاشورا، وقتی که امام حسین علیه السلام فرمود که این حادثه اتفاق خواهد افتاد و همه کشته خواهند شد و گفت شما بروید و اصحاب قبول نکردند که بروند، این نوجوان سیزده، چهارده ساله عرض کرد:
عمو جان! آیا من هم در میدان به شهادت خواهم رسید؟ امام حسین خواست که این نوجوان را آزمایش کند - به تعبیر ما - فرمود:
عزیزم! کشته شدن در ذائقه ی تو چگونه است؟
گفت «احلی من العسل»؛ از عسل شیرینتر است. حالا روز عاشورا که شد، این نوجوان پیش عمو آمد. در این مقتل این گونه ذکر می کند: «قال الراوی: و خرج غلام». آن جا راویانی بودند که ماجراها را می نوشتند و ثبت می کردند. چند نفرند که قضایا از قول آنها نقل می شود. از قول یکی از آنها نقل می کند و می گوید:
همین طور که نگاه می کردیم، ناگهان دیدیم از طرف خیمه های ابی عبداللَه، پسر نوجوانی بیرون آمد: «کان وجهه شقة قمر»؛ چهره اش مثل پاره ی ماه می درخشید. «فجعل یقاتل»؛ آمد و مشغول جنگیدن شد. «فضربه ابن فضیل العضدی علی رأسه فطلقه»؛ ضربه، فرق این جوان را شکافت. «فوقع الغلام لوجهه»؛ پسرک با صورت روی زمین افتاد. «وصاح یا عماه»؛ فریادش بلند شد که عموجان. «فجل الحسین علیه السلام کما یجل الصقر». به این خصوصیات و زیباییهای تعبیر دقت کنید! صقر، یعنی بازِ شکاری. می گوید حسین علیه السلام مثل بازِ شکاری، خودش را بالای سر این نوجوان رساند. «ثم شد شدة لیث اغضب». شد، به معنای حمله کردن است. می گوید مثل شیر خشمگین حمله کرد. «فضرب ابن فضیل بالسیف»؛ اول که آن قاتل را با یک شمشیر زد و به زمین انداخت. عده ای آمدند تا این قاتل را نجات دهند؛ اما حضرت به همه ی آنها حمله کرد. جنگ عظیمی در همان دور و برِ بدن «قاسم بن الحسن»، به راه افتاد. آمدند جنگیدند؛ اما حضرت آنها را پس زد. تمام محوطه را گرد و غبار میدان فراگرفت. راوی می گوید:
«و انجلت الغبر»؛ بعد از لحظاتی گرد و غبار فرو نشست. این منظره را که تصویر می کند، قلب انسان را خیلی می سوزاند: «فرأیت الحسین علیه السلام»: من نگاه کردم، حسین بن علی علیه السلام را در آن جا دیدم. «قائماً علی رأس الغلام»؛ امام حسین بالای سر این نوجوان ایستاده است و دارد با حسرت به او نگاه می کند. «و هو یبحث برجلیه»؛ آن نوجوان هم با پاهایش زمین را می شکافد؛ یعنی در حال جان دادن است و پا را تکان می دهد. «والحسین علیه السلام یقول: بُعداً لقوم قتلوک»؛ کسانی که تو را به قتل رساندند، از رحمت خدا دور باشند…
حوزه
فرم در حال بارگذاری ...