« اهل بيت علیهم السلام اولو الامر بعد از پيامبر مى باشند. 1چکیده پایان نامه با عنوان بررسی میزان بازتاب پیام های عاشورا در شعر کودک و نوجوان دوره انقلاب اسلامی ایران »

حماسه ی عاشورا (مقاله )

نوشته شده توسطرحیمی 5ام مهر, 1391

مقدمه:

     سخن گفتن از واقعه عظيمي چون حادثه عاشوراء، كار ساده‌اي نيست، قلم را در اين راه ياراي همدلي نيست بلكه سنگيني كار آنچنان احساس مي‌شود كه گويا اين كار در حيطه توانايي‌هاي بشري ما نيست بلكه بايد امدادي غيبي فيوضات خود را از دريچه ذوق و قريحه سرشار انساني حساس جاري كند تا اندكي حق مطلب ادا شود. به نظر مي‌رسد اولين ويژگي غير عادي بودن حادثه عاشوراء همين نكته باشد. شايد مهم‌ترين دليل قاصر بودن زبان در بيان عاشوراء و وقايع آن، اين است كه عاشوراء فقط يك روز نيست بلكه تمام تاريخ است، از ابتداي خلقت آدم تا قيامت كبري و كربلا فقط يك مكان خاص نيست بلكه تمام جهان است به وسعت تمام خلقت:

كلٌّ يوم عاشوراء و كّلّ ارض كربلا.

     عاشوراء واقعه‌اي عادي و معمولي نيست كه بتوان با يك نگاه بشري و مادي از كنار آن گذشت و به راحتي وقايع آن را تجزيه و تحليل و مورد حساب و كتاب‌ مادي قرار داد. عاشوراء فقط محروميت عزيزترين بندگان خدا از نعمتي كه آن را بر هر جاندار روا داشته است، نيست، عاشوراء فقط تشنگي و عطش و سياه ديدن آسمان از فرط تشنگي نيست، عاشوراء فقط اسارت خاندان و فرزندان رسول خدا نيست، عاشوراء فقط كشته شدن خون خدا به دست لئيم‌ترين افراد بشريت نيست عاشوراء فقط عظيم‌ترين مصيبت آسمانها و زمين نيست، بلكه عاشوراء بسيار عظيم‌تر از اينهاست.


      شايد حماسه كوچكترين واژه‌اي باشد كه بتوانيم به وسیله آن واقعه عاشوراء را به نوعي از ديگر حوادث معمول دنيوي جدا كنيم هر چند اين حماسه عظيم با حماسه‌هاي معمولي نيز قابل قياس نيست. اين مقوله در پي آن است كه با بيان قاصر به بررسي برخي از ابعاد حماسي حادثه عاشوراء بپرازد.

تعريف حماسه

           حماسه در اصطلاح دو معنا دارد: نخست به آثار و اشعار ادبي گفته مي‌شود كه داراي ويژگي‌هاي مشتركي هستند از جمله اينكه همگي داراي يك قهرمان ملي و قومي هستند، قهرمان حادثه شخصيت فوق‌العاده‌اي دارد كه امور خارق‌العاده‌اي را به انجام رسانيده و در راه رسيدن به هدف ملي و قومي خود از تلاشي فروگذار نمي‌كند. حماسه در معناي دوم به معناي خود وقايع و اتفاقاتي است كه بسيار تأثيرگذار بوده و سرشار از شهامتها و دلاوريهاي بسيار باشد. ضمن آنكه روح بشريت را به جوشش در آورده و تكان دهنده باشد و در راه بيدار كردن روح انساني موثر باشد. شهيد مطهري در تعريف حماسه مي‌گويد: كلمه حماسه به معني شدت و صلابت است و گاه به معني شجاعت و حميت استعمال مي‌شود. اشعار حماسي و آثار حماسي، آثاري است كه معمولاً آهنگ خاصي را مي‌پذيرد. شعر حماسي، شعري است كه از آن بويي از غيرت، شجاعت و مردانگي مي‌آيد. شعري است كه روح را تحريك مي‌كند و به هيجان مي‌آورد. مثلاً:

تن مرده و گريه دوستان

به از زنده و طعنه دشمنان

مرا عار آيد از اين زندگي

كه سالار باشم كنم بندگي

     نثر حماسي هم همين طور است. در جنگ صفين در اولين برخوردي كه ميان سپاه علي و سپاه معاويه رخ مي‌دهد، علي روي حساب خودش حاضر نيست كه شروع كننده جنگ باشد و تمام كوشش او اين است كه تا حد ممكن، مشكلات و اختلافات را حل كند بلكه بتواند معاويه و يارانش را به اصطلاح روبراه بكند. ولي يك وقت متوجه مي‌شود كه آنها پيشدستي كرده‌اند و شريعه يعني جايي را كه مي‌شود از فرات آب برداشت گرفته‌اند. علي (عليه‌‌السلام) سعي مي‌كند با مذاكره، مسأله را حل كند. پيغام مي‌دهد كه هنوز بناي جنگ نيست و مي‌خواهيم مذاكره كنيم بلكه مسأله با مذاكره حل شود. ولي طرف مقابل قبول نكرد بنابراين يا بايد اصحابش از تشنگي از پا در بيايند و يا بايد بجنگند، جنگي كه دشمن شروع كرده است. در نهج‌البلاغه است كه علي در مقابل جمعيت، ناراحت و عصباني از اين كار، مي‌ايستد و يك خطبه چند سطري مي‌خواند، مي‌فرمايد: «قد استطمعوكم القتال»: اينها گرسنه جنگند و از شما غذا مي‌خواهند اما از دم شمشير «فاَقِر و اعلي مَذلَّه و تأخير مَحَلَّه أو روُّوا السَيوفَ من الدماء ترووا من الماء»: لشكريانم! نمي‌گويم برويد بجنگيد، برويد يكي از اين دو راه را انتخاب كنيد: يا تن به ذلت بدهيد كه ‌آب را ببرند و شما نگاه كنيد يا اينكه اين تيغها را از خون اين ناكسان سيراب كنيد تا خودتان سيراب شويد. «فالوت في حياتكم مقهورين و الحياه في موتكم قاهرين» زندگي اين است كه بميريد ولي فائق باشید و مردن اين است كه زنده باشيد ولي تو سري خور! (نهج‌البلاغه، خطبه 5) با اين سخنان خود آنچنان هيجان ايجاد كرد كه در كمتر از دو ساعت، دشمن را به كلي از كنار شريعه فرات دور كردند كه ديگر دشمن از تشنگي له‌له مي‌زد. ولي علي به سپاهان خود گفت: شما هر روز اجازه بدهيد كه بيايند و آب بردارند. لشكريان گفتند: آنها به ما ندادند. پس ما هم به آنها آب نمي‌دهيم ولي علي عليه‌السلام فرمود: خير اين كار غير انساني است، آب يك چيزي است كه هر جانداري حق دارد از آن استفاده نمايد، به آنها آب بدهيد. پس معلوم شد كه سخن مي‌تواند سخن حماسي باشد و سخن حماسي يعني سخني كه در آن بويي از غيرت و شجاعت و مردانگي باشد، بويي از ايستادگي و مقاومت باشد. اگر شعر یا نثري داراي اين خصوصيات باشد، آن را حماسي مي‌گويند. از ميان حوادثي كه به وجود آمده‌اند، حادثه‌ها، سرگذشتها و تاريخچه‌هاي حماسي هم داريم حتي بعضي از شخصيت‌ها هم، شخصيت‌هاي حماسي هستند و روحشان حماسه است.

حماسه‌هاي مقدس:

     در ميان حماسه‌هاي موجود دنيا، دسته‌اي از حماسه‌ها، حماسه‌هاي مقدس هستند كه داراي ويژگي‌ها و خصوصيات خاص خود هستند و از ميان حماسه‌هاي مقدس، حماسه امام حسين عليه‌السلام اخص است به طوريكه خصوصيات حماسه‌هاي مقدس در اين حادثه بسيار ملموس‌تر است. حماسه مقدس مشخصاتي دارد. مشخصاتي كه به موجب آنها ديگر ناپلئون و اسكندر نمي‌توانند حماسه‌سازان مقدس باشند. حماسه مقدس از آن كسي است كه روحش براي خودش موج نمي‌زند. براي نژاد خود موج نمي‌زند، براي ملت خود موج نمي‌زند، براي قاره و مملكت خود موج نمي‌زند. او اساساً چيزي را كه نمي‌بيند، شخص خود است. او فقط حق و حقيقت را مي‌بيند و اگر خيلي كوچكش كنيم بايد بگوييم بشريت را مي‌بينيد. پس يك جهت براي آن که حماسه‌اي مقدس باشد آن است كه هدف از حماسه، مقدس و پاك و منزه باشد. مثل خورشيد عالم‌تاب باشد و بر همه جهانيان بتابد.

     دومين جهت تقدس اين‌گونه قيامت‌ها و نهضت‌ها اين است كه در شرايط خاصي كه هيچ كس گمان نمي‌برد قرار گرفته‌اند، يعني يك مرتبه در يك فضاي بسيار بسيار تاريك و ظلماني يك شعله روشن مي‌شود، شعله‌اي در يك ظلمت مطلق، فرياد عدالتي است در يك استبداد و ستم مطلق جنبشي است در يك سكون و در حالي كه همه ساكن و مرعوبند، كلام و سخني است در يك خاموشي مرگبار مثل قيام ابراهيم در خفقان نمرود و مثل قيام حسين در شرايط حكومت امويان.

     سومين جهت تقدس نهضت حسيني به عنوان يك حماسه مقدس اين است كه در آن يك رشد و بينش نيرومند وجود دارد. يعني اين قيام و حماسه از آن جهت مقدس است كه قيام كننده چيزي را مي‌بينيد كه ديگران نمي‌بينند و به تعبيري «آنچه را كه ديگران در آينه نمي‌بينند، او در خشت خام مي‌بيند»، منطقي دارد ما فوق منطق افراد عادي، مافوق منطق عقلائي كه در اجتماع هستند، ابن‌عباس، ابن‌حنفيه، ابن‌عمر وعده زيادي در كمال خلوص نيت، حسين بن علي را از رفتن به كربلا نهي مي‌كردند. آنها روي منطق خودشان حق داشتند چرا كه جز كشته شدن حسين و يارانش چيز ديگري نمي‌ديدند، ولي حسين چيزي را مي‌ديد كه آنها نمي‌ديدند، آنها نه به اندازه حسين بن علي خطر را احساس مي‌كردند و نه مي‌توانستند بفهمند كه چنين قيامي در آينده چه آثار بزرگي دارد. اما او به طور واضح مي‌ديد. چندين باز گفت: به خدا قسم اينها مرا خواهند كشت و به خدا قسم كه با كشته شدن من اوضاع اينها زيرورو خواهد شد. اين بينش قوي است.

 

ويژگي‌هاي خاص حماسه حسيني:

1- شخصيت خاص قهرمان كربلا

- حسين، يك شخصيت حماسي:

     ما بايد شخصيت حسين بن علي را كه براي ما يك شخصيت انساني است، بشناسيم اين مرد كه ما هر سال به نام او وقت‌ها صرف مي‌كنيم، پولها خرج مي‌كنيم، روزها تعطيل مي‌كنيم، بايد خصوصياتش براي ما شناخته شود و از جمله خصوصيات او همين است كه آيا حسين يك شخصيت حماسي است يا نه؟ شخصيت‌هاي حماسي كه اغلب در منظومه‌هاي حماسي از آنها ياد شده است، جنبه نژادي و قومي دارند و اين اعم است از شخصيت‌هاي افسانةاي مثل رستم و اسفنديار و يا شخصيت‌هاي واقعي مثل جلال‌الدين خوارزم شاه در تاريخ ايران. غالباً قهرمانان يك قوم، اعم از واقعي و افسانه‌اي از آن نظر كه انتساب به يك قوم دارند احساسات آن مردم را تحريك مي‌كنند. اصولاً قهرمان دوستي و قهرمان پرستي جزء سرشت بشر است. مخصوصاً وقتي كه قهرمان تعلقي هم به انسان داشته باشد كه انسان بخواهد به او افتخار كند. مثلاً قهرمانهاي ورزشي كه موفقيتي به دست مي‌آورند، به راستي مردم براي آنها، ابراز احساسات مي‌كنند. اينها به خاطر اين است كه قهرمان دوستي و قهرمان پرستي در سرشت بشر است و ضمناً او از قهرمان ملت و قوم خودش تجليل مي‌كند نه از قهرمان ديگر ي براي مثال وقتي داستان رستم و اسفنديار و افراسياب و قهرمانهاي حماسه شاهنامه را مي‌خوانيم، چون افراسياب از ماوراء‌النهر و از يك ملت ديگري بوده و رستم از ملت ايران بوده است، قهراً دلمان مي‌خواهد كه هميشه تفوق با رستم باشد و افسانه ساز هم، افسانه‌ها را چنان ساخته است كه با ذائقه ماجور در بيايد. يعني هميشه آن طرف، مغلوب و محكوم و اين طرف غالب و قاهر باشد. اين حماسه‌ها، حماسه‌هاي قومي است يعني اختصاص به يك قوم و نژاد معين و يك آب و خاك معين دارد. اما در مورد حسين عليه‌السلام، مطلب غير از اين است، حسين يك شخصيت حماسي است اما نه آن طور كه جلال‌الدين خوارزمشاه يك شخصيت حماسي است و نه آن طور كه رستم افسانه‌اي يك شخصيت حماسي است حسين يك شخصيت حماسي است، اما حماسه انسانيت، حماسه بشريت، نه حماسه قوميت، سخن حسين، عمل حسين، حادثه حسين و روح حسين، همه چيز حسين هيجان است، تحريك است، درس است، القاء نيروست، اما چه نوع القاء نيرويي. چگونه درسي؟ آيا از آن جهت كه مثلاً به يك قوم بخصوصي منتسب است؟ يا از آن جهت كه شرقي است، يا از آن جهت كه مثلآً عرب است و غير عرب نيست؟ اساساً در وجود حسين، يك چنين حماسه‌هايي نمي‌تواند وجود داشته باشد و علت شناخته نشدن حسين هم همين است. چون حماسه او بالاتر و مافوق اين‌گونه حماسه‌هاست، كمتر افراد مي‌توانند او را بشناسند. در تمام جهان يك شخصيت‌ حماسي مانند شخصيت حسين بن علي از نظر شدت حماسي بودن و از نظر علو ارتفاع حماسه يعني جنبه‌هاي انساني، نه جنبه‌ قومي و ملي، پيدا نخواهد شد. حسين سرود انسانيت است، نشيد انسانيت است و به همين دليل نظير ندارد.

     در دنيا حماسه‌اي، چون حماسه حسين چه از نظر قدرت و قوت و چه از نظر علو و ارتفاع و انساني بودن آن وجود ندارد و متأسفانه ما اين حماسه را نشناخته‌ايم. امتيازات اباعبدالله‌الحسين از جهات متعدده است. من جمله در تمام انبياء و اولياء كسيكه واجد جميع اين كمالات باشد به چشم نمی ‌خورد، حسين از ذريه ابراهيم خليل وجد مادريش وجود مقدس سيد‌الانبياء و المرسلين- اول ما خلق الله في الوجود- و جديد پدريش حضرت ابي طالب از سادات قريش است. عموي بزرگوارش جعفربن ابيطالب ملقب به جعفر طيار كه فضائل و كمالاتش مشهور است، بود، حسين از پاك‌ترين زنان عالم، فاطمه زهراء سيده نساء العالمين متولد شد و پدري چون علي‌بن‌ابيطالب-اول من آمن برسول الله- داشت او داراي فرزنداني چون علي اكبر- اشبه‌الناس برسول الله خلقاً و خلقاً و منطقاً- بود و علي‌بن‌الحسين چهارمين امام و پيشواي شيعيان و مشهور به زهد و تقوي و امتيازات خاص خود بود. تاريخ زندگاني حسين، هرورقي از ورق ديگر درخشنده‌تر است. آنچه موجب كمال و سربلندي است، در اين عنصر پاك گردآمده است. جدش، رسول خدا، پدرش علي و مادرش فاطمه زهرا از قبيله قريش و از خاندان بني‌هاشم كه اصيل‌ترين خانواده‌هاي قريش است، مي‌باشد. در كودكي از دست رحمت تغذيه مي‌كند، در دامن ايمان پرورش يافته، چون رسول خدا و علي و فاطمه زهرا او را تربيت مي‌كنند. ايمان و تقوي و علم و دانش و شجاعت و شهامت را از آباء كرام خود به ارث برده است و در تمام صفات عاليه سرآمد عصر خود مي‌باشد وقتي رسول خدا به ديده حقيقت اين همه صفات را در او ديد، فرمود: «حسين مني و انا من حسين» .

- شجاعت و شهامت والاي قهرمان كربلا

     شجاعت و قوت قلبي كه اباعبدالله در روز عاشوراء از خودنشان داد، همه شجاعان را فراموشاند، اين، سخن راويان دشمن است. راوي گفت «ولله ما رايت مكثورا قَطّ قد قتل اهل بیته و ولده و اصحابه اربط جأشامنه»: به خدا قسم در شگفت بودم كه اين چه دلي بود، چه قوت قلبي بود؟ يك آدمي كه اينچنين دل شكسته باشد كه در جلوي چشمش تمام اصحاب و اهل بيت و فرزندانش را قلم قلم كرده باشند و اين چنين قوي القلب باشد! من كه نظيري برايش سراغ ندارم. در روز عاشوراء اباعبدالله نقطه‌اي را به عنوان مركز انتخاب كرده بود. يعني وجود مقدس اباعبدالله، ابتدا آنجا مي‌ايستاد و بعد حمله مي‌كرد. 

     به طور قطع و مسلم و طبق همه تواريخ، كسي جرأت نكرد تن به تن با اباعبدا… بجنگد. البته ابتدا چند نفر آمدند، جنگيدند، ولي آمدن همان و از بين رفتن همان. پسر سعد فرياد كرد: چه مي‌كنيد؟! «ان نفس ابيه بن جنبيه»: اين پسر علي است، روح علي در پيكر اوست، شما با چه كسي داريد مي‌جنگيد؟ با او تن به تن نجنگيد، ديگر جنگ تن به تن تمام شد. آن وقت جنگي كه از طرف آنها نامردي بود شروع شد، سنگ پراني، تيراندازي جمعيتي در حدود سي هزار نفر مي‌خواهند يك نفر را بكشند. از دور ايستاده‌اند تيراندازي مي‌كنند يا سنگ مي‌پرانند. همينها وقتي كه اباعبدالله حمله مي‌كرد، درست مثل يك گله روباه كه از جلوي شير فرار مي‌كند، فرار مي‌كردند، ولي حضرت حمله را خيلي ادامه نمي‌داد چون نمي‌خواست فاصله‌اش با خيام حرمش زياد شود. غيرت حسين اجازه نمي‌داد كه تا زنده است كسي به اهل‌بيتش اهانت كند. مقداري كه حمله مي‌كرد و آنها را دور مي‌ساخت بر مي‌گشت، مي‌آمد در آن نقطه‌اي كه آن را مركز قرار داده بود. آن نقطه، نقطه‌اي بود كه صدارس به حرم بود، يعني اهل بيت اگرچه حسين را نمي‌ديدند اما صدايش را مي‌شنيدند.

- اوج عرفان و عبوديت در وجود امام حسين

     حسين عليه‌السلام روز تاسوعا (نهم محرم) عباس بن علي را به همراه زهيربن القين و حبيب بن مظاهر نزد دشمن فرستاد و از آنها تا فردا مهلت خواست تا آن شب (شب عاشوراء) را به نماز و راز و نياز و مناجات بپردازد. وه! چه شگفت انگيز است كه حسين مظهر تقوي و پاكي و انسانيت، نزديك‌ترين مردم به رسول خدا و يگانه يادگار پيغمبر اكرم، از مردمي كه خود را امت و پيرو شريعت اسلام و قرآن مي‌دانند، مي‌خواهد یک شب براي نماز خواندن و راز و نياز با خداوند مهلت بگيرد. اما اين مردم تأمل مي‌كنند كه آيا به او مهلت دهند. حسين براي سه چيز، آن شب را مهلت خواست: نماز، دعا و استغفار، او براي آمادگي جنگ مهلت نخواست، چرا كه براي جنگ و خونريزي به اين سرزمين نيامده بود، آري حسين، براي نماز و راز و نياز و استغفار، آن شب را مهلت خواست و به اين مردم درس حقيقت و بيدار باش داد. او انتظار سپاهي را نداشت كه تا فردا به كمك وي آيند يا به زندگي آن قدر علاقه نداشت تا بخواهد يك شب بيشتر زنده بماند. او فرمود:

     اين شب را مهلت بگير، خدا مي‌داند كه من نماز و تلاوت قرآن و راز و نياز و استغفار را دوست مي‌دادم.

- واقع‌بيني و بصيرت نيرومند قهرمان حماسه

     وقتي كه هستي و حيثيت جامعه‌اي در معرض خطر قرار گيرد، چشم همه به سوي پاكبازاني كه بيش از هر چيز به جامعه و هستي آن اهميت مي‌دهند و در اين راه از هيچ خطري باك ندارند، دوخته مي‌شود. حسين در يك چنين موقعيت حساسي قرار گرفت و كسي جز او واجد شرائط نبود. او مي‌توانست با دولت مستبد و ظالم اموي به مبارزه برخيزد و در برابر آن قدرت، ايستادگي و مقاومت نمايد و نقش مبارزه را كاملاً ايفاء و اجرا كند حسين اين معني را خوب درك كرد و احساس خطر نمود، جاي سكوت و مسامحه را براي خود نديد. آري! حسين خيلي زود احساس خطر كرد و خوب هدف را تشخيص داد. يكي از چيزهايي كه به نهضت حسين‌بن‌علي عليه‌السلام ارزش زياد مي‌دهد، روشن‌بيني است. يعني حسين در آن روز چيزهايي را درخشت خام ديد كه ديگران در آينه هم نمي‌ديدند. ما امروز نشسته‌ايم و اوضاع آن زمان را تشريح مي‌كنيم. ولي مردمي كه در آن زمان بودند، آنچنانكه حسين بن علي مي‌فهميد، نمي‌فهميدند. احدي نهضت حسيني را تصويب نمي‌كرد. البته در سطحي كه آنها فكر مي‌كردند، درست هم فكر مي‌كردند. ولي در سطحي كه حسين بن علي فكر مي‌كرد، ماوراي حرف آنها بود. هيچ كدام از افرادي كه دلسوزانه امام را از قيام برحذر مي‌داشتند، آينده درخشان مصيبت كربلا را پيش‌بيني نكردند الا خود امام كه فرمود: اينها جز من كسي را نمي‌خواهند و البته با كشته شدن من، آنها به زودي از ميان خواهند رفت.

- حسين مصلحي بزرگ

     در ادوار تاريخ حوادثي پيش آمده كه به قيام و نهضت مردان بزرگ منتهي گشته است. آنان در اين حوادث، شخصيت و حقيقت خود را آشكار نموده‌اند و تاريخ توانسته درباره نهضت و شخصيت آنان قضاوت نمايد. يكي از بي‌نظيرترين جنبش‌هاي تاريخي كه در زمينه دعوت‌هاي ديني و نهضت‌هاي سياسي پيش آمده، نهضت اباعبدالله الحسين است. اما آنچه مورد نظر و توجه است اين است كه قيام آن حضرت، نهضتي نيست كه بتوان آن را با حوادث و پيش آمدهاي معمولي مقايسه كرد و به آساني درباره آن قضاوت نمود. قيام حضرت، قيام عدل در برابر ظلم، قيام درستي در مقابل نادرستي، قيام حق در مقابل باطل بود. قيام يك مرد كه پيدايشش از عظمت نبوت محمد و عظمت مردانگی علي و فضيلت فاطمه است. نماينده عظمت انسان و آيه‌الآيات بينات است. آري قيام و نهضت مردي سياسي، سوداگري تاجري سودجو و دستاويزي براي جلب دنيا و سلطنت‌گيري و جاه طلبي نبود. او براي احياء حق و برقراري نظم قرآن و زنده كردن روش پيامبران به پا خاست و از يك عدالت عمومي طرفداري كرد. او ثابت كرد كه در تنگ‌ترين حلقه‌هاي زنجيروار ظلم و بيدادگري، مبارزه امري ممكن و لازم و آنجا كه نتوان خون دشمن حق و عدالت را ريخت، بايد خون پاك عدالت خواه خود را در سر راه او ريخت و او را بر سر لغزشگاهي قرار داد كه پياپي به زانو درآيد تا جانش در آيد. اباعبدا… يك مصلح است. اين تعبير از خودش است:

اني لم اخرج اشراً و لابطراً و لامفسداً و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي

این را حضرت در نامه‌اي به عنوان وصيت‌نامه به برادرشان محمد بن حنيفه نوشتند و به او سپردند تا دنيا از ماهيت نهضت او آگاه شود. مردم دنيا! من مثل خيلي افراد نيستم كه قيام و انقلابم به خاطر اين باشد كه خودم به نوايي رسيده باشم، براي اينكه مال و ثروتي تصاحب كنم، براي اينكه به ملكي رسيده باشم قيام من، قيام مصلحانه است. همين مسأله صلح جويي امام بود كه باعث شد هيچ تمايلي به جنگ و خونريزي نداشته باشد و از اينكه جنگ به واسطه او شروع شود، حذر كند. به همين جهت، جنگ از طرف سپاه عمربن سعد شروع شد و اول كسي كه در اين ميدان تيرانداخت، خود عمربن سعد بود و اين تير به منزله شروع جنگ بود. صبح عاشورا، اول كسي كه به طرف خيمه‌هاي حسين‌بن علي دويد تا ببيند اوضاع از چه قرار است، شمربن‌ذي‌الجوشن بود. وقتي از پشت خيمه‌ها آمد، ديد خيمه‌ها را به هم نزديك كرده‌اند و خندقي كنده‌اند و خار جمع كرده و آتش زده‌اند. خيلي ناراحت شد كه از پشت نمي‌شود حمله كرد. شروع كرد به فحاشي، يكي از اصحاب امام حسين گفت:

     آقا! اجازه بدهيد همين جا يك تير حرامش كنم. فرمود: نه. گفت: من او را مي‌شناسم كه چه جنس كثيفي دارد. چقدر فاسق و فاجر است. فرمود: مي‌دانم ولي ما هرگز شروع به جنگ نمي‌كنيم ولو اينكه به نفع ما باشد. پس از آنكه عمر سعد اولين، تير جنگ را رها ساخت گفت: شهادت دهيد كه اول تير را من رها ساختم. سپس تير چون قطرات باران به روي اصحاب حسين ريخت حضرت فرمود:

قوموا! رحمكم الله الي الموت الذي لابد منه فان هذه السهام رسل القوم اليكم

(بپاخيزيد! به سوي مرگ بشتابيد، خدا شما را رحمت كند). ساعتي جنگ ادامه يافت و جمعی از ياران حسین كشته شدند. واضح است كه مقوله‌اي اين چنيني جولانگاه توصیف بزرگ مردي چون حسين نيست كه حسين را تاريخ هم هنوز نتوانسته است بشناسد تا چه رسد به زبان الکن و قلم ناتوان. اين ويژگيهايي كه ذكر شد تنها قطراتي از درياي بيكران وجودي ملكوتي است. به راستي كه بيان الكن و زبان عاجز است كه كمي از بسيار و يكي از هزار قواي روحي و نيروي معنوي و شهامت و مردانگي را كه درس قدرت در نهاد حسين به وديعت نهاده و او را مظهر قدرت و عظمت خود قرار داده، و صف نمايد. حسين لكه‌هاي ننگيني كه دشمنان اسلام به دامن پاك دين زده بودند با خون مقدس خود شستشو داد و آبروي رفته را باز گرداند. او سرداد تا پيكر دين، محفوظ بماند و تن داد تا اسلام سر پيدا كند.

تن به خاك افكند يعني خاكسار گوي يارم

سر به ني افراشت يعني بر شهيدان مفتخر شد

      در وصف افتخار و بزرگي شخصيتي چون حسين همين بس كه در مقاتل گفته شده است: قاتل امام به پشت چادر عمر سعد فرمانده جنگ رفت و با صداي بلند گفت:

     اي امير! تاركاب من نقره يا طلا بريز! زيرا من آقاي محجوب و بزرگ دنيا را كشتم، من كسي را كشته‌ام كه پدر و مادر او بهترين پدران و مادران بودند و اگر بخواهند نسب او را بگويند، بالاتر و برتر از نسب او پيدا نمي‌كنند. ملاحظه مي‌شود كه حتي دشمنان قهرمان بزرگ كربلا، نمي‌توانند برتريها و فضائل او را انكار كنند.

2- هدف در حماسه عاشورا

- هدف حماسه كربلا از زبان قهرمان حادثه

    امام حسين در بخشي از خطبه‌هاي خود چنين مي‌فرمايند:

«الا ترون ان الحق لا يعمل به و انَّ الباطل لا يتناهي عنه، ليَرغَب المومن في‌لقاء ربه محقا. فاني لا اري الموت الا سعاده و الحياه مع الظالمين الا برما»

«آيا نمي‌بينيد كه به حق عمل نمي‌شود و از باطل جلوگيري نمي‌گردد؟ در اين صورت، شخص با ايمان مبل آن دارد و سزاوار است كه با شهادتش به لقاي خدا بپيوندد، بدانيد كه من مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران را جز رنج و نكبت نمي‌دانم»

از كلام امام پيداست كه اوضاع و شرايط، سرشار از ظلم خلفاي جور است تا حدي كه امام مرگ با عزت را به زندگي ذلت بار ترجيح مي‌دهد و به نوعي هدف خود را مبارزه در راه آزادگي و عزت بيان مي‌كند. همچنين امام حسين در نامه‌اي به بزرگان بصره چنين نوشت: «سلام عليكم، اما بعد فاني ادعوكم الي احياء معالم الحق و اماته البدع. فان تجيبوا تهتدوا سبل الرشاد»: سلام بر شما! من شما را به زنده كردن نشانه‌هاي حق و نابودي بدعت‌ها دعوت مي‌كنم، اگر جواب مثبت داديد، به راه نجات و رستگاري هدايت مي‌شويد. و در عبادت ديگر در ضمن همان نامه مي‌نويسد: فان السنه قد اميتت و ان البدعه قد احیيت: سنت اسلام مرده و بدعت‌هاي ضد اسلام زنده شده است. يعني قيام ما براي زنده كردن سنت‌هاي اسلامي و نابود ساختن بدعتهاي ضد اسلام است. همچنين امام در وصيت نامه‌اي كه به برادرش محمد بن حنيفه سپرد هدف خود را از قیام ايجاد اصلاح در امت جدش رسول خدا و قيام به امر به معروف و نهي از منكر و زنده كردن سيرت رسول خدا معرفي مي‌كند. از اين عبارات و مشروح خطبه‌هاي امام عليه‌السلام استفاده مي‌شود كه عامل اصلي و مهم حركت انقلابي و نهضت تاريخي امام حسين «امر به معروف و نهي از منكر» تا سر حد شهادت بوده است و جنگ او و عزيزانش كه منجر به شهادت آنها شده يك مرحله از مراحل نهي از منكر بود كه نه تنها در آن عصر به زودي اثر حيات بخش خود را گذاشت بلكه هر چه دنيا باقي است، اثر خود را برافكار گذاشته و مي‌گذارد. امام حسین عليه‌السلام معتقد بود كه در شهادت قهرمانانه‌اش پيروز است، چرا كه در سايه آن، دين رسول خدا احياء مي‌شود و بدعت‌ها نابود مي‌گردد و كار ستمگران و چپاولگران به افتضاح و رسوايي مي‌كشد.

- سفر براي رسيدن به هدف

     پس از مرگ معاويه، يزيد تصميم گرفت از كساني چون حسين بن علي كه از بيعت با او قبلاً سرباز زده بود، بيعت بگيرد. لذا نامه‌اي به وليد حاكم مدينه نوشت و از او خواست كه از حسين بن علي و عبدا…. بن عمر و عبدا…. بن زبير به زور بيعت بگيرد. وليد پس از دريافت نامه در پي مشورت با مروان حكم برآمد. مروان كه خود آرزوي خلافت داشت با نهايت نيرنگ از وليد خواست كه آن چهار نفر را احضار نمايد و اگر بيعت نكردند آنها را گردن بزند. اين نيرنگ، نقشه ماهرانه‌اي بود كه مروان مي‌خواست به اين وسيله، نيرومندترين رقباء يزيد و دولت اموي را از ميان بردارد و از طرفي كشتن حسين بهانه موثري براي انقلاب و شورش عليه حكومت يزيد، به دست مروان بدهد. وليد پس از پذيرفتن رأي مروان، در پي ايشان فرستاد و حسين و ابن زبير را به سراي خود خواند. حسین كه قبلاً قضايا را حدس زده بود، گروهي از گماشتگان خود را دستور داد تا مسلح شده و همراه حضرت بروند. حسين وقتي كه به درون خانه وليد مي‌رفت به همراهان خود چنين دستور داد: اگر شما را بانگ زدم يا آوازم را شنيديد كه بالا گرفت، بي‌درنگ وارد گرديد و گرنه در جايگاه خود بايستيد تا بيرون آيم. وقتي كه حضرت به اندرون كاخ رفت و از وي خواستار بيعت شدند، چنين پاسخ داد: از بيعت پرسش كرديد! چون من نشايد پشت پرده و نهاني بيعت نمايد. ديگر آنكه گمان ندارم شما به همين اندازه اكتفاء نمائيد ولید گفتار وي را تصديق كرد. دوباره حضرت فرمود: هرگاه همه مردمان را جمع كردي و خواستار بيعت شدي، پسنديده آن است كه ما را نيز بخواهي تا كار يكسره گردد. اينجا سخن را پايان داد و در حاليكه مروان از شدت خشم لب همي ميگزيد، حسین كاخ فرمانداري را ترك نمود. مروان با خشم و عتاب به وليد رو كرد و گفت: سخنم را نپذيرفتي، به خدا سوگند كه هرگز به حسين دست نيابي مگر با كشتار بسيار، وليد از اصرار مروان خوشش نيامد و گفت: دوست ندارم حسين را بكشم اگرچه تمام اموال و ثروت‌هاي جهان را به من واگذار كنند. اباعبدا…. ديد اگر در مدينه بماند بايد با يزيد قهراً بيعت نمايد لذا تصميم گرفت از مدينه خارج شود، شب بعد تصميم خود را عملي كرد.

     واقعاً عجيب است كه حضرت نتواند حتي چند روزي هم در مدينه و شهر خود بماند و ناچار شود كه شبانه حركت نمايد. موقعيكه حسين تصميم گرفت از مدينه خارج شود، برادرش محمد بن حنيفه از تصميم او اطلاع يافت. به وي گفت «برادرم تو از همه مردم نزد من محبوب‌تر هستي و من از هيچ سخن خيرخواهانه و صواب درباره تو كوتاهي نخواهم كرد» و ادامه داد: «با يزيد بيعت مكن و از اقامت در شهرها دوري گزين، رسولان خود را به نزد مردمان بفرست و آنانرا به سوي خود دعوت كن. اگر بيعت تو را بگردن نهادند، خداي را سپاس‌گزار و اگر با ديگري بيعت كردند، اين موجب نقصي در دين و عقل و فتوت تو نخواهد بود من از آن ‌ترسم كه مبادا تو وارد شهری از شهرهای مسلمين گردي، مردم اطراف تو را بگيرند، دسته‌اي مخالف و جمعي موافق باشند، در نتيجه جنگ درگيرد و خون تو ريخته گردد. تو كه از همه ملت اسلامي بهتر و از هر حيث برتري، خونت ضايع گردد.» حسين فرمود: برادر جان به كجا بروم؟ گفت: به مكه برو، اگر آنجا را براي خود جاي امن و امان يافتي در همان جا بمان و گرنه به يمن برو كه در آن جا ياران جد و پدرت مي‌باشند و آنان مردم رئوف و مهربان و نرم دل هستند و كشوري پهناور دارند. اگر در آنجا به امن و امان و آسايش توانستي بماني، اقامت مكن و گرنه به بيابانها و قله‌هاي كوهها متوجه شو و در يك شهر اقامت مكن بلكه از شهري به شهر ديگر كوچ كن تا ببيني عاقبت امر به كجا منتهي مي‌گردد و خداوند بين ما و فاسقين، حكومت فرمايد. در اين صورت راه صواب را پيش گرفته‌اي.

     حسين در جواب گفت:

يا اخي و الله لو لم يكن في الدنيا ملجا و لا مأوي لما بايعت يزيد بن معاويه:

به خدا قسم اگرچه در تنگناي زندگي قرار گيريم به طوريكه در تمام جهان براي خويش پناهگاهي و جاي آسايشي نيابم، باز با يزيد بيعت نخواهم كرد.

حسين بيست و هشتم ماه رجب، شبانه از مدينه به سوي مكه حركت كرد و روز سوم شعبان المعظم وارد مكه گرديد.

     ورود امام حسين به مكه باعث انتشار خبر بيعت نكردن امام با يزيد شد و اين خود زمينه ايجاد شهامتي در دلها شد تا آماده سرپيچي از فرمان بيعت باشند همه منتظر بودند تا ببينند حسين چه مي‌كند. مردم كوفه نيز از بيعت سرپيچي نمودند و نامه‌هائي به حضرت نوشتند. حسين پس از رسيدن نامه‌هاي فراوان از كوفيان كه حاكي از اشتياق بسيار نويسندگان خود بود، مسلم بن عقيل، پسر عموي خود را كه از هر جهت شايسته بود به كوفه فرستاد تا در مورد صحت عقايد آنان تحقيق نمايد و خود روز هشتم ذي‌الحجه سال 60 هجري از مكه به سوي عراق حركت كرد.

3- ياران امام حسين علیه السلام

      اصحاب امام حسين، افرادي گم نام نبودند. بلكه اكثراً از مشايخ و بزرگان قوم و به صلاح و تقوا و زهد مشهور بودند به طوريكه در تمام مدت حكومت معاويه تحت تأثير تبليغات زهرآگين وي قرار نگرفتند و به نخودهاي زرين و عسل هاي شيرين معاويه توجه نكردند. عاشقان دلباخته كوي حسين همه‌ي اين طلسم‌ها را شكستند و از بوته امتحان به در آمدند. در هيچ جامعه‌اي سپاهي منظم‌تر و مطيع‌تر نسبت به رهبر خود از سپاه حسين يافت نمي‌شود به حكم تجربه ثابت شده است كه اگر رهبر صالحي در اجتماع يافت شود كه پيروانش كاملاً مطيع و منقاد فرمان او باشند، چنين جامعه‌اي، مدينه فاضله خواهد شد. به واسطه نهايت وفاداري اين افراد، حضرت درباره آنها مي‌فرمايد: در وادي صفا و وفا اصحابي سراغ ندارم كه از شما و هل بيت من با وفاتر باشند. بيان امام مبالغه و گزاف نيست، عين حق و واقع است. امام حسين عليه‌السلام در وصف ياران و دوستان خود مي‌گويد: فاني لا اعلم اصحابا اوفي و لا خيرا من اصحابي: من اصحابي باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمي‌شناسم و در مورد اهل بيت ادامه مي‌دهد: ولا اهل بيت ابرو لا اوصل من اهل بيتي: اهل بيتي بهتر و مقرب‌تر از خويشان خود سراغ ندارم. سپس سخنان خود را ادامه مي‌دهد و با اين سخنراني دلنواز و طولاني، اطرافيان خود را از پيش آمدهاي وحشت زاي فردا آگاه مي‌سازد و براي آخرين بار پرده از اسرار بر مي‌دارد. حسين عليه‌السلام كاري كرد كه نشانه اطلاع كامل او از ضعف بشري و قدرت كامل روح فداكار وي و علامت قلب نرم و مهربان آن بزرگوار مي‌باشد. با كمال شهامت و آرامش خاطر فرمود: تفر قوا في سواد هذا الليل و ذروني و هو لاء القوم فانهم لا يريدون غيري؛ از همه ياران خود اظهار تشكر كرد و با بياني نرم و شيوا فرمود: بيعت خود را از شما برداشتم، همه شما از تاريكي شب استفاده كنيد و هر يك دست يكي از اهل بيت مرا بگيريد و از اين بيابان خطر خود را نجات دهيد. مرا با اين مردم تنها گذاريد. آنها جز من با كسي كاري ندارند. اصحاب امام با قلب مالامال از اندوهي كه فكر تنها گذاشتن امام برجان آنها مي‌گذارد، هر يك در بيان ادامه همراهي خود با امام چيزي گفتند؛ مثلاً سعيد بن عبدا…. گفت: به خدا دست از تو برنداريم تا خدا بداند كه در غيبت رسول اكرم، از تو و اهل بيت تو حمايت كرديم. البته اگر بدانم كه در اين راه كشته شوم. سپس زنده كردم. بعد از آن مرا مي‌سوزانند و خاكسترم را بر باد دهند و اين كار هفتاد بار تكرار شود، باز هم از تو خدا نخواهم شد و از تو دفاع خواهم كرد. پس چگونه به كشتن راضي نشوم با اينكه يك بار بيش نيست و به دنبال آن كرامت و سعادت و رستگاري ابدي است.

4- پليدي دشمنان اباعبدالله

     اسلام تا آن روز هنوز فراموش نكرده بود كه از دست هند، زن ابوسفيان،چه صدماتي كشيد و هنوز زخمي كه به دست وي بر پيكر اسلام وارد شده، التيام نيافته بود. زيرا از بين مسلمانان آن روز عده بسياري بودند كه به چشم خود ديده بودند كه هند با رسول خدا و مسلمانان چه دشمني‌ها كرد. مسلمانان فراموش نكرده بودند كه هند در جنگ بدر قسم خورده بود كه با شوهر خود همخوابه نشود تا انتقام خود را از رسول خدا بگيرد و با اين نظر تدريجاً سه هزار نفر مشرك قريشي و اموي را جمع كرد و جنگ احد را راه انداخت. در اين جنگ، حضرت حمزه به دست وحشي غلام هند و به دستور وي كشته شد. چون هند، وحشي را از دور ديد، دانست كه كار حمزه پایان گرفته است. لذا دست خود را به دست وحشي داده تا وي را بر سر جسد حمزه ببرد. وحشي هند را به جائي برد كه حمزه‌بن عبدالمطلب برروي زمين افتاده بود و چون هند، جسد آن مرد شجاع را كه نام او پشت مشركين را به لرزه در مي‌آورد، افتاده ديد، به روي جسد افتاد و به مثله كردن آن شروع نمود. چشمان حمزه را درآورد و گوش و بيني آن جناب را بريد و با خنجري كه در دست داشت، سينه حمزه را شكافت و جگر آن بزرگوار و شجاع عرب اسلام را در آورد و گرم گرم جويد و از آن قطعه قطعه كرد و بر زبان مشرکيني كه با وي بودند، گذاشت از آن دستبند و گردن‌بند درست كرد. آري! يزيد نواده چنين زني است.

5- آثار و نتايج حماسه تاريخي حسين

     شهادت حسين بن علي حيات تازه‌اي در عالم اسلام دميد و ابن اثر، همان اثري است كه يك حماسه بايد به وجود آورد. زيرا اثر وخاصیت يك سخن يا تاريخچه و يا شخصيت حماسي اين است كه در روح موج به وجود مي‌آورد، حميت و غيرت به وجود مي‌آورد. شجاعت و صلابت به وجود مي‌آورد. در بدنها، خونها را به حركت و جوشش در مي‌آورد و تن‌ها را از رخوت و سستي خارج مي‌كند و چابك و چالاك مي‌كند. حسين بن علي، درس غيرت به مردم داد، درس تحمل و بردباري به مردم داد، درس تحمل شدايد و سختي‌ها به مردم داد. اينها براي ملت مسلمان درسهای بسيار بزرگي بود. پس اينكه مي‌گويند حسين بن علي چه كرد و چطور شد كه دين اسلام زنده شد، جوابش همين است كه حسين بن علي در بدنها، روح تازه دهيد، خونها را به جوش آورد غيرت‌ها را تحريك كرد، عشق و ايده‌آل به مردم داد، حس استغناء در مردم به وجود آورد، درس صبر و تحمل و بردباري و مقاومت و ايستادگي در مقابل شدائد به مردم داد. ترس را ريخت. همان مردمي كه تا آن مقدار مي‌ترسيدند، تبديل به يك عده مردم شجاع و دلاور شدند و قيام‌هاي بسيار براي خونخواهي وي صورت گرفت.

دو صفحه تاريخچه كربلا

     حادثه عاشورا و تاريخچه كربلا، دو صفحه دارد. يك صفحه سفيد و نوراني و يك صفحه تاريك، سياه و ظلماني كه هر دو صفحه‌اش يا بي‌نظير است و يا كم نظير. اما صفحه سياه و تاريكش از آن نظر سياه و تاريك است كه در آن فقط جنايت بي‌نظير و يا كم نظير مي‌بينيم. اگر نمي‌توان به جرأت گفت حادثه كربلا از نظر كميت و كيفيت جنايات واقع شده در آن، نظير ندارد به خاطر جنگ‌هاي صليبي و جنايت‌هاي مسيحيان است و ديگر جنايت‌هاي بسياري است كه غربيان در جاي جاي دنيا مرتكب شده‌اند كه نمونه‌‌هايي از آن بسيار وحشتناك‌ است همچون آتش زدن زنده زنده و قتل عام زنان. اين دو جنايت حتي در دستگاه اموي پيدا نمي‌شود ولي در تاريخ مغرب زمين فراوان ديده مي‌شود. به هر حال به جرأت نمي‌توان گفت كه جنايتي مثل جنايت كربلا در دنيا وجود نداشته است اما مي‌توان گفت در مشرق زمين وجود نداشته است. از اين نظر حادثه كربلا، يك جنايت و يك تراژدي است، يك مصيبت است يك رئاء است. اين صفحه را كه نگاه مي‌كنيم، در آن كشتن بي‌گناه می ‌بينيم، كشتن جوان مي‌بينيم، كشتن شيرخوار مي‌بينيم، اسب بر بدن مرده تاختن مي‌بينيم، آب ندادن به انسان مي‌بينم، زن و بچه را شلاق زدن مي‌بينيم، اسير را بر شتر بي‌جهاز سوار كردن مي‌بينيم، از اين نظر قهرمان حادثه كيست؟ واضح است، وقتي كه حادثه را از جنبه جنايي نگاه كنيم، آن كه مي‌خورد قهرمان نيست. آن بيچاره، مظلوم است. قهرمان حادثه در اين نگاه يزيدبن معاويه است. عبیدا… بن زياد است. عمر سعد است. شمربن ذي‌الجوشن است. خولي است و يك عده خبيث ديگر. لذا وقتي كه صفحه سياه اين تاريخ را مطالعه مي‌كنيم فقط جنايت و رثاء بشريت را مي‌بينيم پس بايد با نگاه به اين صفحه مرثيه سراي كرده و بگوئيم: زان تشنگان، هنوز به عیوق مي‌رسد فرياد العطش ز بيابان كربلا اما آيا تاريخچه عاشوراء فقط همين يك صفحه است؟ آيا فقط رثاء است؟ فقط مصيبت است و چيز ديگري نيست؟ اشتباه ما همين است. اين تاريخچه يك صفحه ديگر هم دارد كه قهرمان آن صفحه، ديگر پسر معاويه نيست، پسر زياد نيست، پسر سعد نيست، شمر نيست، در آن جا قهرمان حسين است در آن صفحه ديگر جنايت نيست، تراژدي نيست، بلكه حماسه است. افتخار و نوارنيت است، تجلي حقيقت و انسانيت است، تجلي حق پرستي است آن صفحه را كه نگاه مي‌كنيم، مي‌گوئيم بشريت حق دارد به خودش ببالد اما وقتي صفحه سياهش را مطالعه مي‌كنيم مي‌بينيم كه بشريت سرافكنده است و خودش را مصداق آن آيه مي‌بيند كه مي‌فرمايد: «قالوا أتجعل فيها من يفسد و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك» مسلماً جبرئيل در مقابل اعلام خدا كه فرمود: «اني جاعل في الارض خليفه» سوالي نمي‌كند بلكه آن دسته از فرشتگان كه فقط صفحه سياه بشريت را مي‌ديدند و صفحه ديگر آن را نمي‌ديدند از خدا اين سوال را كردند كه آيا مي‌خواهي كساني را در زمين قرار‌دهي كه فساد كنند و خونها بريزند؟ و خدا در جواب آنها فرمود: «اني أعلم مالاتعلمون» : من چيزي را مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد. در آن صفحه‌اي كه ملك به آن اعتراض مي‌كند، بشر سرافكنده است و اين صفحه، صفحه‌اي است كه بشريت به آن افتخار مي‌كند.

 

منابع و مآخذ:

*قرآن کریم

  1. تحف العقول
  2. دیوان محتشم کاشانی
  3. حماسه حسینی، مرتضی مطهری
  4. زینب قهرمان کربلا، س. بنت الشاطی، ترجمه دکتر شهیدی
  5. تاریخ عاشورا، فاضل، بخششی
  6. امام حسین آفتاب تابان ولایت، محمد محمدی اشتهاردی

نویسنده: رقیه رحیمی

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(3)
4 ستاره:
 
(1)
3 ستاره:
 
(1)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(1)
6 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
3.8 stars
(3.8)
نظر از: عباس [بازدید کننده]
عباس
5 stars

بسیار عالی بود

1396/07/11 @ 19:50
نظر از: ♥نـــــــــــــدا♥ [بازدید کننده]
♥نـــــــــــــدا♥
5 stars

مـــــرسی واقـــعا خــــوب بود♥ممنــــون♥

1394/07/27 @ 16:58
نظر از: sina [بازدید کننده]
sina
5 stars

خوب بود .شوخی کردم عالی بود

1393/08/19 @ 19:55
نظر از: ناشناس [بازدید کننده]
ناشناس
1 stars

رک بگم چیزی که به درد من بخوره نبود

1393/08/13 @ 21:33
نظر از: بلا [بازدید کننده]
بلا
3 stars

اول سلام بعدشم خوب بود

1393/08/13 @ 21:28
نظر از: مخلصی [عضو] 
مخلصی
4 stars

با سلام
میلاد نور مبارک باد
موفق باشید
التماس دعا

1391/07/05 @ 11:17


فرم در حال بارگذاری ...