« پیامک | واقعه ای که قلب هر انسانی را به درد می آورد + عکس » |
نمونه برجسته بندگى و تربيت عملى امام سجاد علیه السلام
نوشته شده توسطرحیمی 9ام مهر, 1391جاحظ در رسالهاى كه در فضائل بنى هاشم نوشته درباره او گفته است:
اما على بن الحسين، درباره او خارجى را چون شيعه و شيعه را چون معتزلى و معتزلى را چون عامى و عامى را چون خاص ديدم و كسى را نديدم كه در فضيلت او شك داشته باشد و يا در مقدم بودن او سخنى گويد[2]
______________________________
(1). بندگان رحمان كه در زمين آرام راه مى روند. و چون نادانان با آنان نابخردانه سخن گويند به نيكوئى بدانها پاسخ دهند. و آنان كه شب را بر پاى و در سجده بسر مىبرند. و آنان كه ميگويند پروردگارا عذاب دوزخ را از ما بگردان! كه عذاب دوزخ پايان نيافتنى است، و بد آرامگاه و بد جاى اقامتى است. و آنان كه چون انفاق ميكنند، نه اسراف ميكنند و نه بر خود تنگ ميگيرند و ميانه را مىگزينند، و آنان كه بدروغ گواهى نميدهند و چون ناپسندى ببينند بزرگوارانه از آن مىگذرند. (الفرقان: 63- 73).
او نه تنها با خويشان، دوستان وآشنايان، بزرگوارانه رفتار مى كرد؛ مهربانى وى بدان درجه بود كه بر دشمنان درمانده نيز شفقت داشت و بر جانوران سايه مرحمت مى افكند. درباره پناه بردن مروان پسر حكم بدو و پذيرفته شدن خواهش وى از جانب امام، طبرى نوشته است: چون خبر مرگ يزيد به حصين بن نمير رسيد، مروان بن حکم به شام بازگشت. سر راه خود خسته و كوفته و نگران به مدينه آمد. اسب او ناتوان و سوار از اسب ناتوانتر. در مدينه على بن الحسين از او پذيرائى كرد[3]
مجلسى از سيد بن طاوس و او باسناد خود از امام صادق علیه السلام آورده است كه چون ماه رمضان مىرسيد على بن الحسين خطاهاى غلامان و كنيزان خود را مى نوشت كه فلان غلام يا فلان كنيز چنين كرده است. در آخرين شب ماه رمضان آنان را فراهم مى آورد و گناهان آنان را برايشان مى خواند كه تو چنين كردى و من تو را تأديب نكردم و آنان مى گفتند درست است. سپس خود در ميان آنان مىايستاد و مى گفت بانگ خود را بلند كنيد و بگوئيد: على بن الحسين! چنانكه تو گناهان ما را نوشتهاى پروردگار تو گناهان تو را نوشته است. و او را كتابى است كه بحق سخن مي گويد. گناهى خرد يا كلان نكردهاى كه نوشته نشده باشد. چنانكه گناهان ما بر تو آشكارست، هر گناه كه تو كردهاى بر پروردگارت آشكار است، چنانكه از پروردگار خود اميد بخشش دارى ما را به بخش و از خطاى ما در گذر. و چنانكه دوست دارى خدا تو را عفو كند از ما عفو كن تا عفو و رحمت او را درباره خود ببينى!
على بن الحسين! خوارى خود را در پيشگاه پروردگارت بياد آر! پروردگارى كه باندازه خردلى ستم نميكند.
على بن الحسين! ببخش! و در گذر تا خدا تو را ببخشد و از تو درگذرد چه او مى گويد «و ليعفوا و ليصفحوا ألا تحبّون أن يغفر اللّه لكم»[4] اين چنين مىگفت و مىگريست و نوحه ميكرد و آنان گفته او را تكرار ميكردند. سپس مى گفت پروردگارا ما را فرمودهاى بر كسى كه بر ما ستم كرده است ببخشيم. ما چنين كرديم و تو از ما بدين كار سزاوارترى. فرمودهاى خواهنده را از در خانه خود نرانيم. ما خواهنده و گدا بدر خانه تو آمدهايم و بر آستانه تو ايستادهايم و ملازم درگاه تو شدهايم و عطاى ترا مى خواهيم.
______________________________
(1). عدة الطالب ص 160
(2). تاريخ طبرى ج 7 ص 432
(3). ببخشند و درگذرند آيا دوست نداريد كه خدا شما را بيامرزد (نور: 22)
بر ما منت گذار و محروممان مساز كه تو بدين كار از ما سزاوارترى. خدايا مرا در زمره آنان در آور كه بدانها انعام فرمودهاى. سپس به كنيزان و غلامان خود مى گفت من از شما گذشتم. آيا شما هم از رفتار بدى كه با شما كردهام درمي گذريد؟ من مالك بد كردار و پست ستمكارى هستم كه مالك من بخشنده و نيكوكار و منعم است. آنان مى گفتند آقاى ما تو بما بد نكردهاى و ما از تو گذشتيم. مي گفت بگوئيد خدايا چنانكه على بن الحسين از ما گذشت از او در گذر و چنانكه ما را آزاد كرد از آتش دوزخ آزادش كن.
- مى گفتند آمين!
- برويد من از شما گذشتم و باميد بخشش و آزادى شما را در راه خدا آزاد كردم و چون روز عيد مى شد بدانها پاداش گران مى بخشيد.
در پايان هر رمضان دست كم بيست تن برده و يا كنيز را كه خريده بود در راه خدا آزاد مي كرد. چنانكه خادمى را بيش از يك سال نزد خود نگاه نمي داشت و گاه در نيمه سال او را آزاد مىساخت[5]
مجلسى به سند خود آورده است كه: على بن الحسين روزى يكى از بندگان خود را تازيانه زد، سپس بخانه رفت و تازيانه را آورد و خود را برهنه كرد و خادم را گفت بزن على بن الحسين را خادم نپذيرفت و او وى را پنجاه دينار بخشيد[6]
روزى گروهى در مجلس او نشسته بودند، از درون خانه بانگ شيونى شنيده شد. امام بدرون رفت بازگشت و آرام بر جاى خود نشست حاضران پرسيدند: مصيبتى بود؟
- آرى! بدو تسليت دادند و از شكيبائى او به شگفت درماندند. امام گفت:
______________________________
(1). بحار ج 46 ص 103- 105
(2). بحار ج 46 ص 92
- ما اهل بيت، خدا را در آنچه دوست مي داريم اطاعت مي كنيم و در آنچه ناخوش مي داريم سپاس ميگوئيم[7].
فرزندى از او مرد و از وى جزعى نديدند پرسيدند چگونه است كه در مرگ پسرت جزعى نمي كنى! امام گفت چيزى بود كه منتظر آن بوديم (مرگ) و چون در رسيد آن را ناخوش نداشتيم[8]
چنانكه نوشتيم در آن سالها چند تن از بزرگان تابعين به فقاهت و زهد مشهور بودند و در مدينه مىزيستند چون: ابن شهاب[9] سعيد بن مسيّب[10] ابو حازم[11] همه اينان فضيلت و بزرگوارى على بن الحسين را بمردم گوشزد ميكردند. سعيد بن مسيب ميگفت: على بن الحسين سيد العابدين است[12] زهرى مىگفت هيچ هاشمى را فاضلتر از على بن الحسين نديدم[13] از عبد العزيز بن خازم نيز همين اعتراف را نقل كردهاند[14] روزى در مجلس عمر بن عبد العزيز، كه در آن سالها حكومت مدينه را بعهده داشت حاضر بود. چون برخاست و از مجلس بيرون رفت عمر از حاضران پرسيد:
- شريفترين مردم كيست؟ حاضران گفتند:
- تو هستى!
- نه چنين است. شريفترين مردم كسى است كه هم اكنون از نزد من بيرون رفت همه مردم دوست دارند بدو پيوسته باشند و او دوست ندارد به كسى پيوسته باشد[15]
اين سخنان كسانى است كه تنها فضيلت ظاهرى او را مىديدند، و از درك عظمت معنوى وى و شناسائى مقام ولايت او محروم بودند. سادهتر اين كه اينان كه او را
______________________________
(1). حلية الاولياء ج 3 ص 138. مناقب ج 4 ص 166 و نگاه كنيد به كشف الغمه ج 2 ص 103
(2). كشف الغمه ج 2 ص 102- 103
(3). محمد بن مسلم زهرى متوفى به سال 124 ه. ق
(4). متوفاى سال 94 ه. ق
(5). ابو حازم از تابعين است.
(6). كشف الغمه ج 2 ص 86
(7). انساب الاشراف ج 2 ص 146 نسب قريش ص 58 از يحيى بن سعيد. علل الشرايع ج 2 ص 232
(8). ارشاد ج 2 ص 142. حلية الاولياء ج 3 ص 141
(9). مناقب ج 4 ص 167
اين چنين ستودهاند، على بن الحسين را امام نميدانستند، و مىبينيم كه تا چه حد برابر ملكات نفسانى او خاضع بودهاند.
على بن الحسين علیه السلام كنيزكى را آزاد كرد سپس او را به زنى گرفت. عبد الملك پسر مروان از ماجرا آگاه شد و اين كار را براى وى نقصى دانست. بدو نامه نوشت كه چرا چنين كردى؟ او بوى پاسخ داد:
«خداوند هر پستى را با اسلام بالا برده است. و هر نقصى را با آن كامل ساخته و هر لئيم را با اسلام كريم ساخته. رسول خدا كنيز و زن بنده خود را بزنى گرفت.
عبد الملك چون اين نامه را خواند گفت:
آنچه براى ديگران موجب كاهش منزلت است براى على بن الحسين سبب رفعت است[16]
روزى يكى از بندگان خود را براى كارى خواست و او پاسخ نداد و بار دوم و سوم نيز، سرانجام از او پرسيد:
- پسرم آواز مرا نشنيدى؟
- چرا.
- چرا پاسخ مرا ندادى؟
- چون از تو نمىترسم.
- سپاس خدا را كه بنده من از من نمىترسد[17]
از او پرسيدند چرا ناشناس با مردم سفر ميكنى؟ گفت:
خوش ندارم بخاطر پيوند با رسول خدا چيزى بگيرم كه نتوانم مانند آن را بدهم[18]
و روزى بر گروهى از جذاميان گذشت بدو گفتند:
- بنشين و با ما نهار بخور گفت:
- اگر روزه نبودم با شما مى نشستم. چون بخانه رفت سفارش طعامى براى آنان داد و چون آماده شد براى ايشان فرستاد و خود نزدشان رفت و با آنان طعام خورد[19]
______________________________
(1). عقد الفريد ج 7 ص 121- مناقب ج 4 ص 162. عيون الاخبار ج 4 ص 8 و نگاه كنيد به المعارف ص 215
(2). ارشاد ج 2 ص 147. مناقب ج 4 ص 157. كشف الغمه ج 2 ص 87 اعلام انورى ص 261- 262
(3). كشف الغمه ج 2 ص 108
چون مي خواست به مستمندى صدقه دهد نخست او را مىبوسيد، سپس آنچه همراه داشت بدو مي داد[20]
نافع بن جبير او را گفت:
تو سيد مردمى و نزد اين بنده- زيد بن اسلم- ميروى و با او مىنشينى؟
گفت:
- علم هر جا باشد بايد آن را دنبال كرد[21] در روايت مجلسى از مناقب است كه:
- من نزد كسى مى نشينم كه همنشينى او براى دين من سود داشته باشد[22]
و چون او براى خدا و طلب خشنودى خدا با بندگان خدا چنين رفتار مي كرد، خدا حشمت و بزرگى او را در ديده و دل مردم مىافزود.
او را گفتند تو از نيكوكارترين مردمى نديديم با مادرت هم خوراك شوى.
گفت مي ترسم دست من به لقمهاى دراز شود كه او چشم بدان دارد و مرا عاق كند[23]
او براى خدا و تحصيل رضاى پروردگار، با آفريدگان خدا، اين چنين با فروتنى رفتار ميكرد، و خدا حرمت و حشمت او را در ديده بندگان خود مىافزود. دشمنان وى- اگر دشمنى داشته است- مىخواستند قدر او پنهان ماند و مردم او را نشناسند، اما برغم آنان شهرت وى بيشتر مىگشت، كه خورشيد را بگل نميتوان اندود و مشك را هر چند در ظرفى بسته نگاهدارند، بوى خوش آن دماغها را معطر خواهد كرد.
داستان در آمدن او به مسجد الحرام و راه گشودن مردم براى وى نزديك حجر الاسود، بر همه آشنايان با تاريخ اسلام معلومست. اين داستان از رويدادهايى است كه اكثريت تاريخنگاران و نويسندگان سيره از دير زمان بر آن اتفاق دارند، هر چند در شرح جزئيات حادثه همآهنگ نيستند. و هر چند درباره شماره بيتهاى اين قصيده نيز چنانكه خواهم نوشت خلافست.
______________________________
(1). اصول كافى ج 2 ص 123. الامام على بن الحسين ص 345
(2). حلية الاولياء ج 3 ص 137
(3). كشف الغمه ج 2 ص 78- 79
(4). ج 46 ص 31
(5). مناقب ج 4 ص 162
[1]( 1). بندگان رحمان كه در زمين آرام راه مىروند. و چون نادانان با آنان نابخردانه سخن گويند به نيكوئى بدانها پاسخ دهند. و آنان كه شب را بر پاى و در سجده بسر مىبرند. و آنان كه ميگويند پروردگارا عذاب دوزخ را از ما بگردان! كه عذاب دوزخ پايان نيافتنى است، و بد آرامگاه و بد جاى اقامتى است. و آنان كه چون انفاق ميكنند، نه اسراف ميكنند و نه بر خود تنگ ميگيرند و ميانه را مىگزينند، و آنان كه بدروغ گواهى نميدهند و چون ناپسندى ببينند بزرگوارانه از آن مىگذرند.( الفرقان: 63- 73).
صفحات: 1· 2
دستتون درد نکنه واسه راهنمایی برای محتوا ها در منو کناری خیلی خیلی ممنونم
موفق باشید
با سلام از متن بسیار زیبایتان ممنونیم …. موفق باشید … یا علی
فرم در حال بارگذاری ...