« دانلود متن ، ترجمه و فایل صوتی زیارت عاشورا با نوای مدحان مشهور +نرم افزار اندرویددانلود تعدای از تأليفات انديشمند محقق، عالم متتبع استاد حسين انصاريان »

یقین فضیلت اخلاقی

نوشته شده توسطرحیمی 14ام مهر, 1391

راه تحصیل یقین

     یقین در امور غیر معنوی، همچون علوم رسمی و عادّی، و نیز علم ما به دردها و لذّتهای جسمی و روانی، مانند خواب و تشنگی، از طریق حس، حاصل می‏شود.[1].

     اما دست یافتن به یقین در معنویات، نظیر اخلاق، اخلاقیات، اصول دین و معارف اسلامی، جز با اجتناب از محرّمات و مکروهات، شبهات و تمایلات نفسانی و انجام اعمال شایسته، اعم از واجبات و مستحبّات امکان‏پذیر نیست و برتر و فراتر از این دو مرحله، اجتناب از رذایل اخلاقی و آراستن نفس به فضایل نفسانی است. به طور کلّی، تنها راه دستیابی به یقین در معنویات، اخلاق و اخلاقیات است و قرآن کریم این مطلب را در آیاتی چند بیان فرموده است، که از جمله آنهاست:

     «و اعبد ربّک حتی یأتیک الیقین.»[2].

     پروردگارت را عبادت کن تا یقین به تو رسد.

     «… ان تتّقوا اللَّه یجعل لکم فرقاناً…»[3].

     … اگر از خدا بترسید، برای شما ملاکهای برای تمییز حق از باطل را قرار می‏ دهد…

     «یا ایّها الذین آمنوا اتّقوا اللَّه و آمنوا برسوله یؤتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نوراً تمشون به…»[4].

     ای کسانی که ایمان آورده‏اید! از خدا بترسید و به پیامبرش ایمان بیاورید، تا خدا از رحمتش دو بهره نصیب شما گرداند و نوری فرا راهتان قرار دهد تا در پرتو آن قدم بردارید…

     «او من کان میتاً فاحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی النّاس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارجٍ منها…»[5].

     آیا کسی که مرده بود و او را زنده کردیم و نوری فراراهش قرار دادیم تا بدان در میان مردم راه خود را بیابد، همانند کسی است که در تاریکیها (سرگردان) است و راه گریزی را نمی‏داند؟

     «اللَّه ولیّ الذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات الی النّور…»[6].

     خدا سرپرست و یار کسانی است که ایمان آورده‏اند و آنها را از تاریکیها به سوی نور راهنمایی می‏کند…

     «ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتّقین.»[7].

     این کتابی است که شک در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزکاران است.

     «… و من لم یجعل اللَّه له نوراً فما له من نورٍ.»[8].

     … و هر که خداوند راهش را به نوری روشن نکرده باشد، هیچ روشنی دیگری برای خویش نیابد…

     نظیر این آیات و نیز روایات مشابه، فراوان است که برخی از آنها بیان خواهد شد.

     راز این مطلب، آن است که افاضه فیض از جانب خداوند، مستلزم آمادگی و قابلیّت بندگان است. پس هر چه نفس به خدا بیشتر نزدیک شود، آمادگی و قابلیّتش بیشتر می‏شود. نفسی که به رذایل و اعمال زشت آلوده شده باشد، لیاقت و شایستگی آن را ندارد که در معرض فیوضات حق‏تعالی و انوار الهی قرار گیرد و از هدایت خاصه خداوندی بهره‏مند گردد.

     بر اثر تخلیه و تقوی، موانع و تیرگیها برطرف می‏شود و بر اثر تحلیه و اعمال نیک، نفس آماده پذیرش افاضات الهی می‏گردد و هر چه نفس، براثر ریاضتهای دینی و شرعی، صفا و روشنی بیشتری بیابد، استعداد و شایستگی‏اش برای دریافت فیوضات ربّانی بیشتر و کاملتر می‏شود تا آنکه سرانجام به مقام لقا و فنا نایل می‏گردد و به معدن نور الهی و عرش حضرت حق بار می‏یابد و قیّومیّت حق‏تعالی و وابستگی و تعلّق دیگران به او را، درک می‏کند.

     از رسول اکرم - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - روایت شده است که فرمود:

     «و لو لا انّ الشّیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا الی ملکوت السماوات و الارض.»[9].

     اگر شیاطین بر قلبهای آدمیان احاطه نمی‏یافتند، آنها ملکوت آسمانها و زمین را می‏ دیدند.

     خداوند به این مقام، چنین اشاره فرموده است:

     «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین.»[10].

     و این چنین، ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از اهل یقین باشد.

     از آنچه گفتیم آشکار می‏شود که اولاً، صفت یقین، از شریف‏ترین و برترین صفات است و حصول سایر صفات پسندیده نیز در گرو آن است. در برخی از روایات، از یقین به عنوان برترین و شریف‏ترین صفت یاد شده است. از جمله، از امام صادق - علیه السلام - روایت شده است که فرمود:

     «انّ الایمان، افضل من الاسلام و انّ الیقین، افضل من الایمان و ما من شی‏ء اعزّ من الیقین.»[11].

     ایمان برتر از اسلام و یقین برتر از ایمان است و هیچ چیز کمیاب‏تر از یقین نیست.

    ثانیاً، یقین دارای مراتب بسیاری است. در برخی از روایات برای آن، هفت مرتبه و در بعضی دیگر، نُه مرتبه برشمرده‏اند و گاهی نیز مراتب آن را نامتناهی دانسته‏اند که روایات آن خواهد آمد.

     با توجّه به آن روایات، می‏توان گفت، بیان هفت، نُه و دَه مرتبه برای یقین از باب مثال است وگرنه شمارش مراتب آن، امکان ندارد. پس هر چه نزدیکی بنده به خدا بیشتر شود، یقین او نیز بیشتر می‏گردد.

     البته اهل دل، با اقتباس از قرآن، برای یقین سه مرتبه ذکر کرده‏اند: علم الیقین، عین الیقین و حقّ الیقین. مراد آنان از علم الیقین، یقین ناشی از دلالات و استدلالات حسّی است، مثلاً یقین به مرگ، براثر مشاهده مرگ دیگران و یقین به وجود آتش با دیدن دود.

     مقصود از عین الیقین، یقینی است که به وسیله چشم ظاهر یا چشم بصیرت حاصل می‏شود، مانند یقین به مرگ، هنگام جان دادن و یقین به وجود آتش هنگام مشاهده آن.

     منظور از حقّ الیقین، یقینی است که بر اثر وجدان کردن یک امر، پدید می‏آید، مانند یقین به مرگ، آنگاه که آدمی طعم آن را می‏چشد و یقین به وجود آتش، هنگامی که در آن می‏افتد.

     برای هر یک از این مراتب سه گانه، مراحل بسیاری است و همچنان که گفتیم، در مجموع می‏توان آنها را بی‏شمار دانست.  قرآن کریم به این مراتب سه گانه چنین اشاره دارد:

     «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انّه الحقّ اولم یکف بربّک انّه علی کل شی‏ءٍ شهید. الا انّهم فی مریة من لقاء ربّهم الا انّه بکل شی‏ءٍ محیط.»[12].

      ما آیات قدرت خود را در آفاق و انفس به ایشان می‏نمایانیم تا بر آنان روشن شود که او حق است. آیا کافی نیست که پروردگار بر همه چیز گواه است؟ آگاه باشید که آنها(کافران) به لقای پروردگارشان شک و تردید دارند. هان! او بر همه چیز احاطه دارد.

     در آیات زیر، آیه اول به علم الیقین، آیه دوم به عین الیقین و آیه سوم به حقّ الیقین اشاره دارد:

     «کلّا لو تعلمون علم الیقین. لترونّ الجحیم. ثمّ لترونّها عین الیقین. ثمّ لتسئلنّ یومئذٍ عن النّعیم.»[13].

     حقّا اگر شما علم الیقین داشته باشید، محققاً دوزخ را می‏بینید، سپس آن را به عین الیقین می‏نگرید. آنگاه در چنان روزی درباره نعمتها، مورد بازخواست قرار می‏گیرند.

     فراز «کلا لو تعلمون علم الیقین. لترون الجحیم» به عین الیقین اشاره دارد و معنایش این است که اگر افراد به مرگ - که وقوع آن حتمی است - توجّه کنند، مال، مقام، فرزندان، خاندان و به طور کلّی دنیا، آنان را به خود مشغول نخواهد کرد.

     آیه «ثمّ لترونّها عین الیقین» اشاره به عین الیقین دارد و معنایش این است که در روز قیامت، مردم، دوزخ را به یقین می‏بینند و کلمه «ثمّ» برای بیان تأخیر و «لام» قسم، برای تأکید آمده است.

     آیه «ثمّ لتسئلن یومئذٍ عن النّعیم» اشاره به حقّ الیقین دارد و معنایش این است که از مردم در مورد نعمتهای ظاهری، مانند قرآن و ولایت، و نعمتهای باطنی، مانند عقل و استعدادهای استکمالی بازخواست می‏شود.

 پی نوشت:

  1. به نظر می‏رسد که حکمای اسلامی با این نظر موافق نباشند، زیرا نه اجتماع نقیضین یا ضدین قابل حس است و نه امتناع آن، و این حکم صرفاً مبنای عقلی دارد. (مترجم)
  2. قرآن، حجر / 99.
  3. قرآن، انفعال / 29.
  4. قرآن، حدید / 28.
  5. قرآن، انعام / 122.
  6. قرآن، بقره / 257.
  7. قرآن، بقره / 2.
  8. قرآن، نور / 40.
  9. جامع السعادات، ج 1، ص 126. (فصل الاخلاق الذمیة تحجب عن المعارف)
  10. قرآن، انعام / 75.
  11. بحار الانوار، ج 70، باب الیقین، ح 1 ص 135.
  12. قرآن، فصلت / 54-53.
  13. قرآن، تکاثر / 8-5.

فواید یقین

     فواید یقین بسیار است و بسیاری از فضایل از آن نشأت می‏گیرند. این موضوع به تفصیل بیان خواهد شد، اما در کوتاه سخن، توکّل، تفویض امر به خداوند، دل کندن از مردم، دل بستن به حق‏تعالی، تسلیم و رضا به قضا و قدر الهی و حتّی صفاتی همچون شجاعت و سخاوت از یقین ناشی می‏شوند و بلکه وجودشان متوقّف به آن است.

     از فواید یقین، دستیابی به مقام خضوع و خشوع و قیام به انجام وظایف بندگی است و مهمتر اینکه، یقین، انسان را از هر گونه مخالفت با حق‏تعالی باز می‏دارد و او را به کارهای نیک ترغیب می‏کند.

     پس هر چه یقین فزونی یابد، خویشتنداری آدمی بیشتر می‏شود تا آنکه به جایی می‏رسد که از هر خواسته نفسانی و کار مکروه و شبهه‏ناکی خودداری می‏کند و در این مقام تا بدانجا پیش می‏رود که از توجّه به غیر خدا و کارهای مباح نیز دوری می‏کند و از خدا به خاطر انجام کارهای مباح، آمرزش می‏طلبد. علّت استغفار معصومان و بزرگانی همچون رسول اکرم - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - نیز همین بوده است. به طور کلّی، یقین بازدارنده انسان است و هیچ چیز، جز آن، مانع آدمی نیست.

     انسان نیازمند سد و مانعی است که او را از در افتادن به ورطه شهوات نگاه دارد وگرنه هلاک خواهد شد. امور بازدارنده‏ای که جملگی مورد تأیید و تأکید عقل و شرع می‏باشند عبارتند از:

  • عقل
  • علم
  • نفس لوّامه
  • تربیت
    قانون
  • نظارت همگانی و مردمی
  • ایمان عقلی
  • ایمان قلبی عقل

     عقل، حجت باطنی و فرستاده الهی است که خداوند در نهاد آدمی به ودیعت قرار داده است و مانعی در برابر تمایلات حرام، و مشوّق انسان به انجام دادن کارهای نیک و عبادات است. خداوند متعال در کتاب خویش، مکرّراً به پیروی از آن، با جملاتی نظیر: «افلا یتفکرون، افلا یعقلون، افلا یتدبّرون و…» فرمان داده است. و به کسانی که از عقل پیروی می‏کنند چنین بشارت داده است:

     «… فبشّر عباد الذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه اولئک الذین هدیهم اللَّه و اولئک هم اولوا الالباب.»[1].

     پس بشارت بده به آن بندگانی که سخن را گوش می‏دهند و از نیکوترین آن پیروی می‏ کنند. آنان هستند که خدا هدایتشان فرموده و هم آنان خردمند هستند.

     دوزخیان پیروی نکردن از عقل را سبب در غلطیدن به آتش دانسته، چنین می‏ گویند:

     «و قالوا لو کنّا نسمع او نعقل ما کنّا من اصحاب السّعیر.»[2].

     و می‏ گویند اگر [ به سخن حق] گوش فرا می‏دادیم یا تعقّل می‏کردیم، از دوزخیان نبودیم.

پی نوشت:

  1. قرآن، زمر / 18-17.
  2. قرآن، ملک / 10.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

علم

     علم، انسان را از صفات ناپسند باز می‏دارد و از مفاسد و پیامدهای آن، آگاه می‏کند. به علاوه، دست آلودن به کارهای ناپسند با وجاهت و شخصیّت افراد منافات دارد. از این‏رو، مشهور است که افلاطون گفته است: «شهرت و پرآوازه بودن کارهای زشت در یک جامعه، دلیل نادانی اهل آن اجتماع است. چه اگر از مفاسد کارهای ناپسند آگاهی داشتند، این کارها را انجام نمی‏دادند.»

     از این‏رو، اسلام بیشترین تأکید را بر تعلیم و تعلّم نموده است و چنان که گفتیم در قرآن کریم تعلیم و تعلّم، علّت غایی تکوین و تشریع شمرده شده است.

چنان که می‏فرماید:

     «اللَّه الذی خلق سبع سماواتٍ و من الارض مثلهنّ یتنزّل الامر بینهنّ لتعلموا…»[1].

     خداست، آن که هفت آسمان را آفرید و همانند آنها، زمین را خلق کرد و امر خود را در بین آنها نازل می‏کند تا علم پیدا کنید…

     «هو الذی بعث فی الامّیّن رسولًا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة…»[2].

     خداست، آن که در میان درس‏ناخواندگان، پیامبری از خودشان برانگیخت تا آیاتش را بر آنان بخواند و آنها را پاک سازد و کتاب و حکمتشان بیاموزد…

پی نوشت:

  1. قرآن، طلاق / 12.
  2. قرآن، جمعه / 2.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نفس لوّامه

     نفس لوّامه چنان اهمیّتی دارد که قرآن بدان سوگند خورده است:

     «لا اقسم بیوم القیامة و لا اقسم بالنّفس اللّوامة.»[1].

     قسم به روز قیامت و قسم به نفس ملامتگر.

     قرآن، نفس لوّامه را در پی روز قیامت می‏آورد، برای آنکه آن دو دارای حکمی یکسانند. پس نفس لوّامه مانند روز قیامت است که خداوند درباره آن می‏فرماید:

     «و اتّقوا یوماً لا تجزی نفس عن نفس شیئاً و لا یقبل منها شفاعة و لا یؤخذ منها عدل و لا هم ینصرون.»[2].

    پروا کنید از روزی که در آن، کسی به جای دیگری مجازات نمی‏شود و شفاعت از هیچ کس پذیرفته نمی‏گردد و نه عوض قبول کنند و نه کسی یاری شود.

پی نوشت:

  1. قرآن، قیامت / 2-1.
  2. قرآن، بقره / 48.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تربیت

     تربیت نیز با اهمیّت است و از این‏رو، قرآن، گاه مکرراً به آن امر کرده و گاه زیان ترک آن را گوشزد فرموده است:

     «یا ایّها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم ناراً…»[1].

     ای کسانی که ایمان آورده‏اید، خود و خانواده‏تان را از آتش نگاه دارید…

     «… انّ الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامة الا ذلک هو الخسران المبین.»[2].

     … همانا زیانکاران، کسانی هستند که خود و خانواده‏شان را در روز قیامت از دست بدهند. هان! این همان زیان آشکار است.

پی نوشت:

  1. قرآن، تحریم / 6.
  2. قرآن، زمر / 15.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قانون

     قانون، وسیله مهار کردن جوامع دینی و غیر دینی است و اسلام نه تنها شیوه راهبری جامعه به وسیله قانون را در نظر و عمل تأیید می‏کند، بلکه قرآن، قانون را سیره فرستادگان الهی می‏شمارد. خداوند می‏فرماید:

     «لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط و انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للنّاس…»[1].

     همانا ما پیامبرانمان را با دلایل آشکار فرستادیم و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم برای قسط و عدل به پا خیزند و آهن را فرو فرستادیم که در آن صلابت بسیار، و سودمندیهایی برای مردمان است…

پی نوشت:

  1. قرآن، حدید / 25.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نظارت همگانی و مردمی

     نظارت همگانی و مردمی، همان امر به معروف و نهی از منکر است که اسلام آن را مورد تأکید قرار داده است. چنان که خداوند می‏فرماید:

     «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر…»[1].

     مردان مؤمن و زنان مؤمن، یار و دوستدار یکدیگرند. به کارهای نیک فرمان می‏دهند و از کار زشت باز می‏دارند…

    اسلام علاوه بر لازم شمردن نظارت «مردمی - فردی»، اولاً، تشکیل حوزه‏های دینی را واجب دانسته است. چنان که می‏فرماید:

     «… فلولا نفر من کلّ فرقةٍ منهم طائفة لیتفقّهوا فی الدّین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلّهم یحذرون.»[2].

     … پس چرا از هر گروه، عده‏ای برای آموختن علم دین خویش، مهیّا نباشند تا قوم خود را آن هنگام که به سویشان باز گشتند، بیم دهند، شاید آنان [ از نافرمانی خدا] حذر کنند.

     ثانیاً، تشکیل گروه امر کنندگان به معروف و نهی کنندگان از منکر را واجب دانسته است، چنان که می‏فرماید:

     «ولتکن منکم امّة یدعون الی الخیر یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر…»[3].

     و باید از بین شما گروهی باشند که به سوی نیکی بخوانند و امر به معروف و نهی از منکر کنند…

     این سخن، دامنه‏دار است و هنگام بحث درباره اخلاقیات در بابی مستقل از آن سخن خواهیم گفت.

پی نوشت:

  1. قرآن، توبه / 71.
  2. قرآن، توبه / 122.
  3. قرآن، آل‏عمران / 104.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ایمان عقلی

     منظور از ایمان عقلی، معارف اسلام است که عقل، آن را به طور قطع می‏پذیرد - مانند مبدأ و معاد، نبوت و امامت - که قرآن از آن به «اسلام» تعبیر کرده است:

     «قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسملنا و لمّا یدخل الایمان فی قلوبکم…»[1].

     اعراب گفتند که ما ایمان آوردیم، بگو ایمان نیاورده‏اید، بگویید اسلام آورده‏ایم، زیرا هنوز ایمان در قلبهایتان وارد نشده است…

     البته همین حالت نیز در اسلام مطلوب است، چنان که خدا در ادامه آیه می‏فرماید:

     «و ان تطیعوا اللَّه و رسوله لا یلتکم من اعمالکم شیئاً انّ اللَّه غفور رحیم.»[2].

     و اگر از خدا و پیامبرش اطاعت کنید، خداوند از ثواب اعمالتان هیچ نمی‏کاهد. همانا خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.

البته باید گفت که ایمان بیشتر مردم در همین حد است.

     بی تردید چنین ایمانی، سد و مانعی در برابر مخالفت با فرمان خدا و تبعیّت از هوای نفس است، بلکه قرآن مدعی است که حتّی گمان به معاد هم صرفنظر از یقین قطعی به آن، مانع سرپیچی از دستورات الهی است، چنان که می‏فرماید:

     «ویل للمطفّفین. الذین اذا اکتالوا علی النّاس یستوفون. و اذا کالوهم او وزنوهم یخسرون. الا یظنّ اولئک انّهم مبعوثون. لیومٍ عظیمٍ.»[3].

     وای بر کم‏فروشان. آنان که چون به پیمانه چیزی از مردم بگیرند، تمام بستانند. و چون چیزی برای مردم پیمانه کنند یا وزن کنند، کم بدهند. آیا آنها گمان نمی‏برند که در روزی بزرگ برانگیخته می‏شوند؟

     از این‏رو دیده می‏شود که در هر زمان و مکانی، دادگاهها عمدتاً با افراد لامذهب و بی‏دین سر و کار دارند و دیندارانی که پایشان به دادگاه کشیده شود، بسیار اندکند و به طور کلی، جنایتها غالباً از افراد بی‏دین سر می‏زند.

     هفت عاملی که برشمردیم جملگی مورد تأیید عقل، عرف و شرع هستند. اما باید بدانیم که این عوامل هفتگانه به طور مطلق، بلکه فی‏الجمله بازدارنده انسان و مانع مخالفت او با فرامین الهی هستند و او را بر راه راست، و دور از انحراف نگه می‏دارند.

     وقتی غرایز در حالت طبیعی و عادی باشند، عوامل یاد شده می‏توانند مانع آلودگی انسان به گناه شوند، اما آنگاه که غرایز یا رذایلی نظیر شهوت جنسی، حبّ جاه، حسد، غضب و زیاده‏طلبی طغیان کنند، این عوامل هفتگانه هرگز مانع آنها نخواهند شد.

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من
آنچه البتّه به جایی نرسد فریاد است

      و مهار این طغیان، نیازمند سد و مانعی جز عوامل هفتگانه است که قرآن آن را ایمان قلبی، یعنی عامل هشتم می‏داند.

پی نوشت:

  1. قرآن، حجرات / 14.
  2. همان.
  3. قرآن، مطفّفین / 5-1.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ایمان قلبی

     ایمان قلبی، ایمانی است که در قلب رسوخ کرده که همان یقین با تمام مراتب آن است، چنان که خداوند می‏فرماید:

     «انّما المؤمنون الذین آمنوا باللَّه و رسوله ثمّ لم یرتابوا…»[1].

     مؤمنان، فقط کسانی هستند که به خدا و پیامبرش ایمان آوردند و پس از آن، شک و تردیدی به خود راه ندادند…

     چنین ایمانی در واقع نور الهی و هدایت خاصه حق‏تعالی و احیای قلب از جانب خداوند است و با پرهیز از گناهان و انجام کارهای نیک حاصل می‏شود. این ایمان که در لغت و اصطلاح، «یقین» نامیده می‏شود، فضل و عطای پروردگار است که به مقرّبان درگاهش ارزانی می‏دارد - که خوشا حال آنان و خوشا پاداش آنان! - و به فرموده قرآن، اوّلین مرتبه یقین می‏تواند مانع طغیان غریزه‏ای همچون تکاثر و زیاده‏طلبی گردد؛ چنان که می‏فرماید:

     «الهیکم التّکاثر. حتّی زرتم المقابر. کلّا سوف تعلمون. ثمّ کلّا سوف تعلمون. کلّا لو تعلمون علم الیقین. لترونّ الجحیم.»[2].

     زیاده‏ طلبی، شما را غافل کرده است، تا آنجا که به زیارت مقبره‏ها رفته‏اید. نه چنین است، به زودی خواهید دانست. باز هم نه چنین است، به زودی خواهید دانست، اگر علم الیقین داشته باشید، به یقین دوزخ را خواهید دید.

     اینک برخی از آیات و روایات مربوط به یقین را برای تبرّک و تکمیل بحث یادآور می‏شویم، بی‏آنکه به تفسیر آنها بپردازیم، زیرا تفسیر آنها خود نیازمند کتابی جداگانه و مستقل است و ما را از هدفمان دور می‏کند. از خداوند می‏خواهیم به ما توفیق و قدرت فهم آیات قرآن و روایات را که در حدیث متواتر ثقلین به عنوان دو یادگار گرانقدر پیامبر اکرم - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - ذکر شده‏اند، عنایت فرماید.

پی نوشت:

  1. قرآن، حجرات / 15.
  2. قرآن، تکاثر / 6-1.

آیاتی درباره یقین

     «و جعلنا منهم ائمّةً یهدون بأمرنا لمّا صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون.»[1].

     آنان را پیشوایانی قرار دادیم تا [ مردم را] به امر ما هدایت کنند، زیرا صبر کردند و به آیات ما یقین داشتند.

     «و فی خلقکم و ما یبثّ من دابّةٍ آیات لقومٍ یوقنون.»[2].

     و در آفرینش شما و جانورانی که پراکنده‏اند [ در جهان]، نشانه‏هایی برای اهل یقین است.

      «هذا بصائر للنّاس و هدًی و رحمة لقومٍ یوقنون.»[3].

      این [ قرآن] برای مردم، مایه بصیرت بسیار و برای اهل یقین، موجب هدایت و رحمت است.

     «و اعبد ربّک حتّی یأتیک الیقین.»[4].

     و پروردگارت را عبادت کن تا آنگاه که یقین به تو فرا رسد.

     «کلّا لو تعلمون علم الیقین. لترونّ الجحیم. ثمّ لترونّها عین الیقین.»[5].

     حقّا، اگر علم الیقین داشته باشید، دوزخ را به یقین خواهید دهید، سپس آن را به عین الیقین خواهید نگریست.

     «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین.»[6].

     و این چنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از اهل یقین باشد.

     «… قد جاءکم من اللَّه نور و کتاب مبین. یهدی به اللَّه من اتّبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النّور باذنه و یهدیهم الی صراطٍ مستقیمٍ.»[7].

     … همانا از جانب خدا برای شما نور و کتابی آشکار آمد. خدا به وسیله آن، هر کس را که در پی رضا و خشنودی او، راههای سلامت را بپیماید، هدایت می‏کند و آنها را از تاریکیها به سوی نور باز می‏گرداند و ایشان را به راه راست رهنمون می‏شود.

     «… و من لم یجعل اللَّه له نوراً فما له من نور.»[8].

     … و آن که خدا راهش را به هیچ نوری روشن نکرده باشد، هیچ نوری فرا راه خویش نیابد.

     «او من کان میتاً فاحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی النّاس…»[9].

     آیا کسی که مرده بود، سپس او را زنده کردیم و برایش نوری قرار دادیم تا در پرتو آن، در بین مردم راه خود را بیابد…

     «یا ایّها الذین آمنوا اتّقوا اللَّه و آمنوا برسوله یؤتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نوراً تمشون به و یغفر لکم و اللَّه غفور رحیم.»[10].

     ای کسانی که ایمان آورده‏اید، از خدا بترسید و به پیامبرش ایمان بیاورید تا خدا از رحمتش دو بهره نصیبتان گرداند و نوری فرا راهتان قرار دهد تا در پرتو آن، قدم بردارید و از گناه شما درگذرد، و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.

پی نوشت:

  1. قرآن، سجده / 24.
  2. قرآن، جاثیه / 4.
  3. قرآن، جاثیه / 20.
  4. قرآن، حجر / 99.
  5. قرآن، تکاثر / 7-5.
  6. قرآن، انعام / 75.
  7. قرآن، مائده / 16-15.
  8. قرآن، نور / 40.
  9. قرآن، انعام / 122.
  10. قرآن، حدید / 28.
  11.  

روایاتی درباره فضیلت یقین

     امام صادق - علیه السلام - فرمود:

      «یا اخا جعف ان الایمان افضل من الاسلام، و ان الیقین افضل من الایمان، و ما من شی‏ء اعزّ من الیقین.»[1].

     ایمان برتر از اسلام و یقین برتر از ایمان است و هیچ چیز کمیاب‏تر از یقین نیست.

     ابوالحسن امام کاظم - علیه السلام - فرمود:

    «الایمان فوق الاسلام بدرجة، و التّقوی فوق الایمان بدرجة و الیقین فوق التقوی بدرجة، و ما قسّم فی النّاس شی‏ء اقّل من الیقین.»[2].

     ایمان یک درجه بالاتر از اسلام و تقوی یک درجه بالاتر از ایمان و یقین یک درجه بالاتر از تقواست و هیچ چیز کمتر از یقین در بین مردم تقسیم نشده است.

     رسول خدا - صلی اللَّه علیه و آله سلم - فرمود:

     «خیر ما القی فی القلب الیقین.»[3].

     یقین بهترین چیزی است که در قلب نهاده شده است.

     علی - علیه السلام - فرمود:

    «ایّها النّاس سلوا اللَّه الیقین و ارغبوا الیه فی العافیة، فأن اجل النعمة العافیة و خیر ما دام فی القلب الیقین، و المغبون من غبن دینه و المغبوط من غبط یقینه. قال: و کان علی بن الحسین یطیل القعود بعد المغرب یسئل اللَّه الیقین.»[4].

     ای مردم! از خدا طلب یقین کنید و در عافیت و سلامت به آن روی آورید، پس همانا عافیت، نهایت نعمت است، و بهترین چیزی که در قلب پایدار می‏ماند، یقین است و زیانکار، کسی است که دینش را از کف بدهد. و فرمود: علی بن حسین - علیه السلام - بعد از مغرب بسیار می‏نشست و از خدا یقین می‏طلبید.

پی نوشت:

  1. بحار الانوار، ج 70، ص 135، باب یقین و صبر، ح 1.
  2. همان، ص 136، ح 2.
  3. همان، ص 173، ح 25.
  4. همان، ص 176، ح 33.

روایاتی در تفسیر یقین

     یونس می‏ گوید:

     «قلت فایّ شی‏ء الیقین؟ قال أبا الحسن الرضا علیه السلام: التوکّل علی اللَّه، و التسلیم للَّه، و الرضا بقضاء اللَّه، و التفویض الی‏اللَّه.»[1].

     عرض کردم یقین چیست؟ امام رضا - علیه السلام - فرمود: توکّل به خدا، تسلیم در برابر او، خشنودی به قضای الهی و تفویض امر به حق‏تعالی.

     امام صادق - علیه السلام - فرمود:

     «من صحة یقین المرء المسلم ان لا یرضی النّاس بسخط اللَّه و لا یلومهم علی ما لم یؤته اللَّه، فان الرزق لا یسوقه حرص حریص و لا یردة کراهیة کاره و لو انّ احدکم فرّ من رزقه کما یفّر من الموت لادرکه رزقه کما یدرکه الموت. ثمّ قال: ان اللَّه بعدله و قسطه جعل الروح و الراحة فی الیقین و الرضا، و جعل الهمّ و الحزن فی الشک و السخط.»[2].

     از نشانه‏های صحت یقین مسلمان، آن است که به بهای خشم خدا، رضایت مردم را به دست نیاورد و آنان را به سبب آنچه خدا به آنها نداده، سرزنش نکند، زیرا رزق و روزی به وسیله حرص و آز به دست نمی آید و کسی نیز مانع رسیدن آن نمی ‏تواند شود و اگر کسی از شما از رزق خویش گریزان باشد، همان‏گونه که از مرگ می‏گریزد، به یقین، روزیش به او می‏رسد، همان‏طور که مرگ، او را در بر می‏گیرد. سپس فرمود: خداوند از روی عدل و قسط خویش، آسایش و راحتی را در یقین و رضا، و غم و اندوه را در تردید و خشم، نهاده است.

     اسحاق بن عمار گوید از امام صادق - علیه السلام - شنیدم که فرمود:

     «ان رسول اللَّه - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - صلی بالناس الصبح، فنظر الی شاب فی المسجد و هو یخفق و یهوی برأسه مصفراً لونه، قد نحف جسمه و غارت عیناه فی رأسه، فقال له رسول اللَّه - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - کیف اصبحت یا فلان؟ قال: أصبحت یا رسول اللَّه موقناً. فعجب رسول اللَّه - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - من قوله و قال له: ان لکل یقین حقیقة فما حقیقة یقینک؟ فقال: ان یقینی یا رسول اللَّه هو الذی احزننی و اسهر لیلی و اظمأ هو اجری، فعزفت نفسی عن الدنیا و ما فیها حتّی کأنی انظر الی عرش ربی و قد نصب للحساب و حشر الخلایق لذلک و انا فیهم، و کانّی انظر الی اهل الجنة یتنعّمون فی الجنّة و یتعارفون علی الارائک متکئون، و کأنّی انظر الی اهل النّار و هم فیها معذّبون مصطرخون، و کأنّی الان اسمع زفیر النار یدور فی مسامعی. فقال رسول اللَّه - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - هذا عبد نور اللَّه قلبه بالایمان ثمّ قال له: الزم ما انت علیه. فقال الشابّ: ادع اللَّه لی یا رسول اللَّه ان ارزق الشهادة معک. فدعا له رسول اللَّه - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - فلم یلبث ان خرج فی بعض غزوات النّبی - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - فاستشهد بعد تسعة نفر و کان هو العاشر.»[3].

     روزی رسول خدا - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - نماز صبح را همراه مردم خواند. سپس جوانی را در مسجد دید که خواب‏ آلود بود و سرش فرو می‏ افتاد؛ رنگش زرد، جسمش رنجور و ضعیف و چشمانش به گودی فرو رفته بود. رسول خدا به او فرمود: چگونه ‏ای جوان؟ عرض کرد: ای رسول خدا، من صاحب یقین شده ‏ام. رسول خدا از گفته او به شگفت آمد و فرمود: هر یقین، حقیقتی دارد، حقیقت یقین تو چیست؟ عرض کرد: ای رسول خدا، یقین، مرا غمگین کرده و بی‏خوابی شب و تحمل تشنگی در روزهای گرم را نصیبم کرده است. پس به دنیا و آنچه در آن است بی‏رغبت شده‏ ام، تا آنجا که گویی عرش پروردگارم را می‏بینم که برای رسیدگی به حساب خلق بر پا شده و مردم برای حساب گرد آمده ‏اند و من هم در زمره آنانم. گویی اهل بهشت را می‏بینم که در آن متنعّمند و یکدیگر را معرفی می‏کنند و بر کرسیها تکیه زده‏ اند. و گویی اهل دوزخ را می‏بینم که در آتش معذّب و نالانند. گویی اکنون صدای شعله‏های جهنم را می‏شنوم و آن صداها در گوشم طنین می‏افکنند. آنگاه رسول خدا فرمود: این جوان بنده‏ای است که خداوند، قلبش را به نور ایمان روشن کرده است. سپس به او فرمود: بر این حال که داری ثابت باش. جوان عرض کرد: ای رسول خدا، از خدا بخواه که شهادت در رکابت را روزیم گرداند. رسول خدا در حق او دعا فرمود. دیری نگذشت که در یکی از غزوات پیامبر - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - شرکت کرد و بعد از نه نفر شهید گشت و دهمین شهید آن جنگ شد.

     پیامبر - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - فرمود:

     «قلت لجبرئیل: ما تفسیر الیقین؟ قال: المؤمن یعمل للَّه کانّه یراه، فان لم یکن یری اللَّه فان اللَّه یراه و ان یعلم یقیناً ان ما اصابه لم یکن لیخطئه و ان ما اخطاه لم یکن لیصیبه.»[4].

     به جبرئیل گفتم: تفسیر یقین چیست؟ گفت: تفسیرش این است که مؤمن آن‏گونه برای خدا عمل کند که گویی او را می‏بیند، زیرا اگر او، خدا را نمی‏بیند، خداوند او را می‏بیند. و یقین داشته باشد که آنچه به او می‏رسد به خطا نبوده، و آنچه به او نمی‏رسد تقدیرش نیست.

     صفوان می‏گوید:

     «سئلت ابا الحسن الرضا - علیه السلام - عن قول اللَّه لابراهیم: «او لم تؤمن قال بلی ولکن لیطمئن قلبی»[5]، اکان فی قلبه شک؟ قال: لا، کان علی یقین و لکنّه اراد من اللَّه الزیادة فی یقینه.»[6].

     از امام رضا - علیه السلام - پرسیدم: آیا در قلب حضرت ابراهیم - علیه السلام - شکی بود که خداوند به او فرمود: آیا ایمان نیاورده‏ای؟ و او گفت: ایمان دارم ولی می‏خواهم، قلبم اطمینان یابد. حضرت فرمود: خیر، او یقین داشت، ولی از خدا خواست تا بر یقینش بیفزاید.

     امام صادق - علیه السلام - فرمود:

     «ما من شی‏ء الّا و له حد. قلت: فما حدّ الیقین؟ قال: ان لا تخاف [ مع اللَّه ]شیئاً.»[7].

     هیچ چیز نیست جز آنکه حدّی دارد. پرسیدم: پس حدّ یقین چیست؟ فرمود: حدّ یقین آن است که [ در پناه خدا] از هیچ چیز ترس نداشته باشی.

پی نوشت:

  1. همان، ص 138، ح 4.
  2. همان، ص 143، ح 7.
  3. همان، ص 159، ح 17.
  4. همان، ص 173، ح 27.
  5. قرآن، بقره / 260.
  6. بحار الانوار، ج 70، صص 177-176، ح 34.
  7. همان، ص 180، ح 46.

روایاتی در فواید یقین

     هشام بن سالم گوید از امام صادق - علیه السلام - شنیدم که فرمود:

     «ان العمل الدائم القلیل علی الیقین، أفضل عنداللَّه من العمل الکثیر علی غیر یقین.»[1].

     عمل دایمیِ اندک که آمیخته با یقین باشد نزد خدا برتر است از، عمل بسیار، ولی بی‏بهره از یقین.

     امام صادق - علیه السلام - فرمود:

     «قال رسول اللَّه - صلی اللَّه علیه و آله و سلم -: کفی بالیقین غنی و بالعبادة شغلًا.»[2].

     رسول خدا - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - فرمودند: یقین برترین بی ‏نیازی و عبادت برترین عمل است.

     امام صادق - علیه السلام - فرمود:

     «ان المؤمن اشد من زبر الحدید، ان الحدید اذا دخل النّار لان و انّ المؤمن لو قتل و نشر، ثمّ قتل، لم یتغیّر قلبه.»[3].

     مؤمن سخت ‏تر از تکه‏ های آهن است؛ زیرا آهن در آتش نرم می‏شود ولی مؤمن اگر کشته شود و دوباره زنده گردد و باز کشته شود، قلبش [ و یقینش] سست نمی‏شود.

 پی نوشت:

  1. همان، ص 147، ح 8.
  2. همان، ص 176، ح 32.
  3. همان، ح 42، ص 178.

روایاتی در مراتب یقین

     یعقوب بن ضحاک، خدمتگزار امام صادق - علیه السلام - می‏ گوید:

     «بعثنی ابوعبداللَّه - علیه السلام - فی حاجة و هو بالحیرة انا و جماعة من موالیه. قال: فانطلقنا فیها، ثمّ رجعنا مغتمّین. قال: و کان فراشی فی الحائر الذی کنّا فیه نزولًا، فجئت و أنا بحال فرمیت بنفسی… فبینا أنا کذلک اذا أنا بأبی عبداللَّه - علیه السلام - قد أقبل. قال، فقال: قد أتیناک او قال: جئناک. فاستویت جالساً و جلس علی صدر فراشی. فسألنی عمّا بعثنی له؟ فأخبرته. فحمّد اللَّه. ثمّ جری ذکر قوم، فقلت: جعلت فداک انّا نبرأ منهم انّهم لا یقولون ما نقول. قال، فقال: یتولّونا و لا یقولون ما تقولون تبرؤن منهم؟ قال، قلت: نعم، قال: فهو ذا عندنا ما لیس عندکم فینبغی لنا أن نبرأ منکم؟ قال: قلت: لا - جعلت فداک - قال: و هو ذا عنداللَّه ما لیس عندنا أفتراه اطرحنا؟ قال، قلت: لا و اللَّه - جعلتُ فداک - مانفعل؟ قال: فتولّوهم و لا تبرؤوا منهم! انّ من المسلمین من له سهم، و منهم من له سهمان، و منهم من له ثلاثة أسهم، و منهم من له أربعة أسهم، و منهم من له خمسة أسهم، و منهم من له ستّة أسهم، و منهم من له سبعة اسهم. فلیس ینبغی ان یحمل صاحب السّهم علی ما علیه صاحب السّهمین، و لا صاحب السّهمین علی ما علیه صاحب الثلاتة، و لا صاحب الثلاثة علی ما علیه صاحب الاربعة، لا صاحب الأربعة علی ما علیه صاحب الخمسة، و لا صاحب الخمسة علی ما علیه صاحب السّتة، و لا صاحب السّتة علی ما علیه صاحب السبعة.»[1].

     زمانی که امام صادق - علیه السلام - در حیره اقامت داشت، مرا با جمعی از دوستانش پی کاری فرستاد. ما رفتیم، سپس خسته و اندوهگین بازگشتیم. بستر من در گودی زمینی بود که در آنجا منزل کرده بودیم. من با خستگی و ضعف آمدم و خود را روی زمین انداختم. در آن حال، امام صادق - علیه السلام - آمد و فرمود: نزد تو آمده‏ایم. من برخاستم و نشستم و حضرت نیز بالای سرم نشست و از کاری که مرا برای انجام آن فرستاده بود جویا شد. من هم نتیجه را به ایشان گفتم و آن حضرت خدا را سپاس گفت. سپس از گروهی، سخن به میان آمد و من گفتم: فدایت شوم، ما از آنها بیزاریم، زیرا آنها، هم‏عقیده ما نیستند. حضرت فرمود: آنها ما را دوست دارند ولی چون هم‏عقیده شما نیستند، از آنها بیزارید؟ عرض کردم: آری. امام فرمودند: ما نیز عقایدی داریم که شما ندارید، پس آیا سزاوار است که ما هم از شما بیزاری جوییم؟ عرض کردم. نه، فدایت شوم. فرمود: نزد خدا هم، حقایقی است که نزد ما نیست، آیا گمان داری که خدا از ما دوری می‏کند؟ عرض کردم نه به خدا، فدایت شوم. [ اینک بفرمایید] ما چه باید بکنیم؟ حضرت فرمودند: آنها را دوست بدارید و از ایشان بیزاری مجویید. زیرا برخی از مسلمانان یک سهم، برخی دو سهم، برخی سه سهم، برخی چهار سهم، برخی پنج سهم، برخی شش سهم و گروهی هفت سهم (از ایمان دارند) و سزاوار نیست که صاحب یک سهم را به کار صاحب دو سهم وادارند، صاحب دو سهم را به کار صاحب سه سهم، صاحب سه سهم را به کار صاحب چهار سهم، صاحب چهار سهم را به کار صاحب پنج سهم، صاحب پنج سهم را به کار صاحب شش سهم و صاحب شش سهم را به کار صاحب هفت سهم.

     عبدالعزیز می‏گوید:

     «دخلت علی أبی ‏عبداللَّه - علیه السلام - فذکرت له شیئاً من أمر الشیعة و من أقاویلهم. فقال: یا عبدالعزیز، الایمان عشر درجات بمنزلة السّلّم له عشر مراقی، و ترتقی منه مرقاة بعد مرقاة. فلا یقولنّ صاحب الواحدة لصاحب الثانیة لست علی شی‏ء، و لا یقولن صاحب الثانیة لصاحب الثالثة علی شی‏ء، حتی انتهی الی العاشرة. ثمّ قال: و کان سلمان فی العاشرة و ابوذر فی التاسعة و المقداد فی الثامنة. یا عبدالعزیز لا تسقط من هو دونک فسیقطک من هو فوقک. و اذا رأیت الذی هو دونک فقدرت أن ترفعه الی درجتک رفعا رفیقاً فافعل، و لا تحملنّ علیه ما لا یطیقه فتکسره، فانّه من کسر مؤمناً فعلیه جبره، لانّک اذا ذهبت تحمل الفصیل حمل الباذل فسخته.»[2].

     به حضور امام صادق - علیه السلام - رسیدم و درباره شیعه و گفته‏ها و عقاید آنان سخن گفتم. حضرت فرمود: ای عبدالعزیز! همانا ایمان دارای ده درجه است، همانند نردبان، که باید از آن پله پله بالا رفت. نباید کسی که در درجه اول است به کسی که در درجه دوم قرار دارد، بگوید تو ایمان نداری! و نباید کسی که در درجه دوم است به کسی که در درجه سوم قرار دارد بگوید تو ایمان نداری، و همین‏طور تا درجه دهم. سپس فرمود: سلمان در درجه دهم و ابوذر در درجه نهم و مقداد در درجه هشتم ایمان بود. ای عبدالعزیز! آن را که فروتر از توست، بی‏ایمان مشمار تا آن که فراتر از توست، تو را بی‏ایمان نشمارد. و چون کسی را دیدی که فروتر از توست و دیدی که می‏توانی او را با نرمی و ملایمت به درجه خویش برسانی، چنین کن، اما آنچه را بر نمی‏تابد بر او تحمیل مکن که موجب شکست شود و از ادامه راه باز ماند. چه هر کسی، مؤمنی را بشکند، اصلاح و درمانش نیز به عهده خود اوست و اگر بخواهی بر بچه شتری بار مناسب یک شتر نه ساله را بنهی، او را از پای در می‏ آوری.

     امام صادق - علیه السلام - فرمود:

     «الیقین یوصل العبد الی کلّ حال سنّی و مقام عجیب، کذلک أخبر رسول اللَّه - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - عن عظم شأن الیقین حین ذکر عنده انّ عیسی ابن مریم کان یمشی علی الماء، فقال: لو زاد یقینه لمشی فی الهواء. یدلّ بهذا انّ الانبیاء مع جلالة محلّهم من اللَّه کانت تتفاضل علی حقیقة الیقین لا غیر و لا نهایة بزیادة الیقین علی الابد و المؤمنون أیضاً متفاوتون من قوة الیقین و ضعفه.»[3].

     یقین، انسان را به مقامات و مراتبی شگفت می‏رساند. وقتی، نزد رسول خدا - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - گفته شد که حضرت عیسی - علیه السلام - بر روی آب راه می‏رفت، آن حضرت در باره عظمتِ یقین فرمود: اگر یقین حضرت عیسی - علیه السلام - بیشتر بود، در هوا نیز راه می‏رفت. این مطلب دلیل آن است که پیامبران با وجود والایی مقامشان نزد خدا، تنها از نظر یقین با یکدیگر تفاوت داشتند، و رشد یقین، هرگز پایان نمی‏پذیرد و تفاوت مؤمنان نیز در قوّت و ضعف یقینِ آنهاست.

     از امام صادق - علیه السلام - روایت است که فرمود:

     «… لیس العلم بالتعلیم، انّما هو نور یقع فی قلب من یرید اللَّه تبارک و تعالی أن یهدیه، فان أردت العلم فاطلب اوّلًا فی نفسک حقیقة العبودیة، و أطلب العلم باستعماله و استفهم اللَّه یفهمک.»[4].

      علم بر اثر تعلّم به دست نمی‏آید، بلکه علم، نوری است که خداوند در قلب کسی که بخواهد او را هدایت کند، قرار می‏دهد. پس اگر خواهان علم شدی، ابتدا در نفس خویش حقیقت بندگی را طلب کن و علم را همراه با عمل به آن بخواه و از خدا طلب فهم کن تا علم را به تو بفهماند.

     امام باقر - علیه السلام - فرمود:

     «ما أخلص عبد الایمان باللَّه اربعین یوماً او قال: ما أجمل عبد ذکر اللَّه أربعین یوماً الّا زهّده اللَّه فی الدّنیا، و بصّره دائها و دوائها، و اثبت الحکمة فی قلبه و انطق بها لسانه.»[5].

      هیچ بنده‏ای به مدت چهل روز، ایمان خود را برای خداوند خالص نگردانید و به یاد خدا مشغول نشد، مگر آنکه خداوند او را به دنیا بی‏رغبت و نسبت به درد و درمان آن، بصیرت بخشید و حکمت را در قلبش ثابت و زبانش را به آن گویا کرد.

      امام رضا - علیه السلام - از پدرانش روایت کرده است که رسول خدا - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - فرمود:

     «ما أخلص عبداللَّه عزّ و جلّ اربعین صباحاً الّا جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه.»[6].

     هیچ بنده‏ای چهل روز به خدا اخلاص نورزید جز آنکه چشمه‏های حکمت از قلب او بر زبانش جاری گردید.

     امام صادق - علیه السلام - فرمود:

     «من زهد فی الدّنیا أثبت اللَّه الحکمة فی قلبه و أنطق بها لسانه، و بصّره عیوب الدّنیا داءها و دواءها، و أخرجه اللَّه من الدّنیا سالماً الی دار السلام.»[7].

     هر کس زهد ورزد و به دنیا بی‏اعت نا گردد، خداوند حکمت را در قلبش ثابت می ‏گرداند و زبانش را بدان گویا می‏سازد و او را به عیبهای دنیا و درد و داروی آن بصیر و آگاه می‏کند و به سلامت از دنیا به سوی دارالسلام خارج می‏سازد.

     ابوالحسن امام کاظم - علیه السلام -[8] فرمود:

     «… تعاهدوا عباداللَّه نعمه باصلاحکم أنفسکم تزدادوا یقیناً.»[9].

     ای بندگان خدا، با اصلاح خود، سپاس نعمات خدا را به جای آورید تا بر یقینتان افزوده شود.

پی نوشت:

  1. اصول کافی، ج 2، ص 42، باب درجات ایمان، ح 2.
  2. بحار الانوار، ج 69، ص 168، باب 32، ح 9.
  3. همان، ج 70، ص 179، باب 52، ح 45.
  4. همان، ج 1، ص 225، باب 7، ح 17.
  5. همان، ج 70، ص 240، باب 54، ح 8.
  6. همان، ج 2، ص 242، باب 54، ح 10.
  7. همان، ج 2، ص 33، باب 9، ح 27.
  8. ابوالحسن اول، حضرت کاظم - علیه السلام - است، ابوالحسن ثانی، حضرت رضا - علیه السلام - و ابوالحسن ثالث، حضرت هادی - علیه السلام - است که با در نظر گرفتن طبقات روات می‏توان معین کرد که کدام یک از این بزرگان، گوینده حدیث هستند.
  9. بحار الانوار، ج 69، ص 194، باب 33، ح 10.

 

صفحات: · 2


فرم در حال بارگذاری ...