متنِ همه احکام تنفیذی که رهبر انقلاب صادر کردند
نوشته شده توسطرحیمی 12ام مرداد, 1396
تنفیذ حکم ریاست جمهوری
- 1396/05/12 - متن حکم تنفیذ دوازدهمین دوره ریاست جمهوری اسلامی ایران
- 1392/05/12 - متن حکم تنفیذ یازدهمین دورهی ریاستجمهوری اسلامی ایران
- 1388/05/12 - متن حکم تنفیذ دهمین دورهی ریاستجمهوری اسلامی ایران
- 1384/05/12 - متن حکم تنفیذ نهمین دورهی ریاستجمهوری اسلامی ایران
- 1380/05/11 - متن حکم تنفیذ هشتمین دورهی ریاستجمهوری اسلامی ایران
- 1376/05/12 - متن حکم تنفیذ هفتمین دورهی ریاستجمهوری اسلامی ایران
- 1372/05/12 - متن حکم تنفیذ ششمین دورهی ریاستجمهوری اسلامی ایران
- 1368/05/12 - متن حکم تنفیذ پنجمین دورهی ریاستجمهوری اسلامی ایران
- 1368/05/12 - پیام تشکر از حجتالاسلام والمسلمین حاج سیّد احمد خمینی به مناسبت برگزاری مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری
فرم در حال بارگذاری ...
بیانات رهبر انقلاب در مراسم تنفیذ دوازدهمین دوره ریاست جمهوری ۱۳۹۶/۰۵/۱۲
نوشته شده توسطرحیمی 12ام مرداد, 1396
حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی رأی ملت ایران را در انتخاب حجتالاسلام روحانی در دوازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری تنفیذ نمودند.
برای دریافت فایل صوتی، با توجه به سرعت اینترنت خود ، یکی از سه لینک روبرو را کلیک نمایید:
متن حکم تنفیذ دوازدهمین دوره ریاست جمهوری اسلامی ایران
حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی طی حکمی، با تنفیذ رأی ملت ایران در انتخابات، جناب حجتالاسلام آقای دکتر حسن روحانی را به عنوان ریاست جمهوری اسلامی ایران منصوب کردند.
اکنون با استمداد از هدایت و عنایت پروردگار و در سایهی توجّهات حضرت ولیّاللهاعظم (ارواحنا فداه) و با تبرّک و تفأّل به همزمانی با ایّام ولادت حضرت امام ابیالحسنالرّضا (علیهآلافالتّحیّةوالثّناء)، اینجانب به پیروی از گزینش ملّت ایران، رأی آنان را تنفیذ و دانشمند محترم جناب حجّتالاسلام آقای دکتر حسن روحانی را به ریاست جمهوری اسلامی ایران منصوب میکنم و با دعا برای موفّقیّت ایشان، مؤکّداً توصیه میکنم که این منصب خطیر را وسیلهای برای کسب رضای الهی و ذخیرهای برای هنگامهی لقاء پروردگار قرار دهند و همّت خود را متوجّه استقرار عدالت، و جانبداری از محرومان مستضعف، و اجرای احکام اسلام ناب، و تقویت وحدت و عزّت ملّی، و توجّه به توانمندیها و ظرفیّتهای عظیم کشور، و صراحت در بزرگداشت ارزشها و مبانی انقلاب اسلامی نمایند، و مطمئن باشند که ملّت غیور و شجاع، خدمتگزاران کشور را در دشواریها و در مقابله با زورگوییها و زیادهخواهیهای استکبار تنها نخواهد گذاشت. لازم میدانم بار دیگر دربارهی اجرای برنامهی اقتصاد مقاومتی و توجّه ویژه به موضوع اشتغال و تولید داخلی تأکید کنم و یادآوری نمایم که رأی ملّت و تنفیذ آن، موکول به حفظ و رعایت تعهّد به صراط قویم و مستقیم اسلامی و انقلابی است.
در پایان یاد امام عزیز راحل را گرامی میدارم و به روح مطهّر ایشان و شهیدان این راه درود میفرستم.
۱۲ مرداد ۱۳۹۶
فرم در حال بارگذاری ...
همیشه با خوشی،به جز یکبار + فیلم
نوشته شده توسطرحیمی 12ام مرداد, 1396
مراسم تنفیذ ،این تحویل گرفتن ها و تحویل دادن ها در تاریخ چهل سال بعد از پیروزی انقلاب بارها تکرار شده است.
فرم در حال بارگذاری ...
غریب
نوشته شده توسطرحیمی 7ام مرداد, 1396
درمانگه درد هر طبیبی ای دوست
دلهای شکسته را شکیبی ای دوست
تو دست نیاز از غریبان گیری
با آنکه خودت نیز غریبی ای دوست
***
چون آینهای زدم شکستم دل را
تا مهر تو گیرد از دو دستم دل را
از بس دل بیقرار، آرام نداشت
بر پنجرهات دخیل بستم دل را
سعید بیابانکى
زائر آن است كه در كوی تو اُتراق كند
آنكه در عرش نشسته ست چرا برخیزد؟
تا به دستِ كرم تو به نوایی نرسد
از سر ِ راه محال است گدا برخیزد
بر سر خاكم اگر آهوی تو گریه كند
از تمام جگرم بانگ رضا برخیزد
حرمت زودتر از كعبه مرا حاجی كرد
حج ما آخر ذی القعده به پا برخیزد
السلام علیک یا غریب الغربا
http://saghalain.kowsarblog.ir/
آقای مهربان
من عقده ایم
عقده محبت دارم
میگم، اعتراف میکنم، داد میزنم من عقده ایی محبت شمام
آقا من گدام
من گدام
من گدای محبت شمام
http://fatemiye-sarable.kowsarblog.ir/
بسیار زیبا بود خوشحال میشم به وبلاگم سربزنید.
http://fadaeyanseyedali.kowsarblog.ir/
فرم در حال بارگذاری ...
دل به كمند رضا افتاده مولودی علی بی موسی الرضا علیه السلام سال ١٣٩١حاج حسن خلج
نوشته شده توسطرحیمی 7ام مرداد, 1396
مولودی (دل به كمند رضا علیه السلام افتاده) شب میلاد حضرت علی بی موسی الرضا علیه السلام سال ١٣٩١حاج حسن خلج
فرم در حال بارگذاری ...
متن و صوت زیارت نامه امام رضا علیه السلام
نوشته شده توسطرحیمی 7ام مرداد, 1396
زیارت امام رضا (علیه السلام) با نوای مهدی صدقی
زمان 00:05:48
حجم دانلود2.66MB
متن و صوت زیارتنامه امام رضا(swf)
برای دانلود روی آیکون زیر کلیک راست کرده و Save Link As یا Save Target As را انتخاب کنید
فرم در حال بارگذاری ...
امام شناسى از ديدگاه امام هشتم عليه السلام
نوشته شده توسطرحیمی 7ام مرداد, 1396
حضرت ابوالحسن على بن موسى الرضا عليه السلام در سال 148 ه . ق، در روز يازدهم ذىقعده در مدينه ديده به جهان گشود .پدر بزرگوارش حضرت امام موسى بن جعفرعليه السلام و مادر مكرمه اش به نام هاى نجمه خاتون، ام البنين، سكينه نوبيه و تكتم ناميده مىشود كه بعد از تولد فرزندش، از طرف امام كاظم عليه السلام «طاهره» نام گرفت.
آن حضرت در دوران امامت 20 ساله خويش (183 - 203) با سه تن از حكمرانان مستبد عباسى، يعنى هارون الرشيد (ده سال)، محمد امين (پنجسال) و مامون (پنجسال آخر عمر) معاصر بود . امام رضاعليه السلام در آخر ماه صفر 203 ه . ق در سن 55 سالگى بوسيله مامون، مسموم و در سناباد نوقان كه امروزه يكى از محلات مشهد مقدس بحساب مىآيد، به شهادت رسيد و در محل مرقد فعلى به خاك سپرده شد .
به بهانه شهادت آن امام همام، برآنيم كه امامت و ولايت را از منظر و ديدگاه آن حضرت به تماشا بنشينيم . آنچه در پيش رو داريد گامى است در اين راه .
ضرورت امامشناسى
از بزرگترين، خطرناكترين و شكننده ترين انحرافاتى كه در جامعه اسلامى رخ داد، انحراف از مسير امامت بود . اگر جامعه بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله جايگاه امامت را شناخته بودند، امامت و خلافت را در حد نمايندگى قبيلهاى و قومى و حداكثر رهبرى سياسى، تنزل نمىدادند و اجازه نمىدادند كه كسانى بر آن جايگاه تكيه بزنند كه هيچ گونه شايستگى و لياقت در وجود آنها نبود .
...
آن كريم امامت را بالاتر از نبوت مىداند; و چنين بيان مىكند كه ابراهيم عليه السلام بعد از نبوت و خلت (خليل اللهى) به مقام امامت ترفيع درجه يافته است . «انى جاعلك للناس اماما» «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم .» و امامت و معرفى امام را باعث كمال دين و تمام كننده نعمت دانسته و بعد از آنكه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله على عليه السلام را به خلافت و امامت منصوب مىكند مىفرمايد: «اليوم اكملت لكم دينكم» «امروز دينتان را برايتان كامل كردم .» و اعلام مىكند كه عدم معرفى امام و امامت به منزله عدم انجام رسالت 23 ساله است .همچنين پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله فرمود: «من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية; هر كس بميرد و امام زمان خويش را نشناسد، به مرگ جاهلى از دنيا رفته است .» اين حديث به خوبى مىرساند كه اگر كسى امام زمان خود را نشناسد، در واقع دينى براى او ثابت نيست . فخر رازى، يكى از بزرگترين علماى اهل نتحديث مذكور را به اين صورت نقل نموده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «من مات ولم يعرف امام زمانه فليمت ان شاء يهوديا وان شاء نصراني اگر كسى بميرد و امام زمان خويش را نشناسد پس بايد به خواست خودش يا يهودى و يا نصرانى بميرد [. ولى مسلمان از دنيا نخواهد رفت]»
جابربن عبدالله انصارى مىگويد: از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله پرسيدم امامان بعد از شما چند نفرند؟ حضرت فرمود: «يا جابر سالتنى رحمك الله عن الاسلام باجمعه، عدتهم عدة الشهورجابر! خدايت رحمت كند، از تمام اسلام از من سؤال نمودى . تعداد آنان به تعداد ماه ها است .» در اين حديث سؤال از امام مساوى با سؤال از تمام اسلام دانسته شده است
در روايت صحيحه از امام باقرعليه السلام رسيده است كه حضرت فرمود: «كل من دان الله عزوجل بعبادة يجهد فيها نفسه ولا امام من الله، فسعيه غير مقبول، وهو ضال متحير والله شانىء لاعماله هر كس به خداوند عزتمند تقرب جويد با عبادتى كه [تمام] تلاش خود را در انجام آن به كار برده، ولى امامى نصب شده از جانب خداوند براى او نباشد، تلاشش پذيرفته نمىشود، و گمراه و سرگردان خواهد بود، و خداوند نيز اعمال او را دشمن مىدارد .»
در روايت ديگرى از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله خطاب به حضرت علىعليه السلام در مورد ولايت آن حضرت مىخوانيم: «لو ان عبدا عبد الله مثل ما قام نوح فى قومه وكان له مثل احد ذهبا فانفقه فى سبيل الله ومد فى عمره حتى حج الف عام على قدميه ثم قتل بين الصفا والمروة مظلوما ثم لم يوالك يا على لم يشم رائحة الجنة ولم يدخلها اگر كسى به اندازه رسالتحضرت نوح در ميان قومش عبادت كند، و به اندازه كوه احد طلا داشته و در راه خدا انفاق كند و عمرش طولانى شود تا هزار بار خانه كعبه را با پاى برهنه زيارت كند، و سپس در ميان صفا و مروه مظلومانه به قتل برسد، اگر ولايت تو را اى على نداشته باشد، بوى بهشت را نچشيده و داخل آن نخواهد شد .»
نمونههايى از پيامدهاى عدم شناخت امام:
با همه آن تاكيدات، جامعه اسلامى مقام امام و امامت و ولايت را درست نشناختهاند، و اين عدم شناخت چه در زمان خود پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و چه بعد از آن حضرت پى آمده اى ناگوارى در پى داشت و علاوه بر غصب خلافت و آن همه بدعتها و اختلافات، زيان هاى سنگين علمى و فرهنگى نيز بر جامعه اسلامى تحميل نمود . در ذيل به نمونه هايى از اين موارد از عصر خود پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله تا اين زمان اشاره مىشود، با تذكر اين نكته كه پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله علاوه بر مقام رسالت، مقام امامت را نيز دارا بود; چرا كه او افضل انبياى الهى است و وقتى ابراهيم عليه السلام مقام امامت را دارا باشد، يقينا [و به طريق اولى] آن حضرت نيز از مقام امامتبرخوردار خواهد بود .
1 - عبدالله ابن عمر مىگويد: «هر كلامى كه از پيامبرصلى الله عليه وآله مىشنيديم آن را مىنوشتيم، ولى گروهى از قريش مرا از اين كار منع مىكردند و مىگفتند: ممكن است رسول خداصلى الله عليه وآله از روى غضب يا خوشحالى سخن گفته باشد، من هم از اين كار دست كشيدم، حضور آن حضرت رسيدم و جريان را براى ايشان نقل نمودم، فرمودند: «كلمات و سخنان مرا بنويس . به خدا قسم از دهان من جز حق خارج نمىشود .»
اين جريان نشان مىدهد كه عدهاى مقام عصمت و علم الهى حضرت را درك نكرده بودند، و همين جهالتبود كه باعثشد وقتى حضرت در بستر بيمارى، كاغذ و قلم تقاضا نمودند تا مطلبى را براى مسلمانان بنويسند كه گمراه نشوند، عمر از اين كار ممانعت كرد و گفت: كتاب خدا ما را كفايت مىكند، و (نعوذ باالله) پيامبر هزيان مىگويد .» اگر مقام نبوت و امامت و عصمت و طهارت او را شناخته بودند، هرگز به خود جرات نمىدادند چنان سخنان سست و بى پايه اى را مطرح كنند .
2 - چون برخى از مسلمانان مقام امام را نشناختند، اجازه دادند كه حتى شخصى با زور و كودتا هم بتواند خلافت و جانشينى پيامبر را به عهده گيرد، و حتى اگر فاسق و فاجر هم باشد، بتواند عهده دار امامت و خلافتشود، چنانكه به برخى از معتزلي ها و حشويه و نسبت داده شده است
3 - ابن ابى الحديد با اينكه از برترين شارحان نهج البلاغه است، در عين حال شناخت آن چنانى نسبتبه مقام امام و امامت ندارد . و در ابتداى خطبه همام، در توجيه اين سؤال كه چرا على عليه السلام از ابتدا پاسخ همام را در بيان اوصاف متقين نداد، بلكه اجازه داد تا او اصرار و سماجت كند تا آنجا كه امام را در فشار قرار دهد؟ پاسخهايى داده است . از جمله مىگويد: «ولعله تثاقل عن الجواب ليرتب المعانى التى خطرت له فى الفاظ مناسبة لها ثم ينطق بها كما يفعله المتروى فى الخطبة شايد علت تاخير او از جواب اين بود كه معانىاى كه براى او خطور مىكرد را در الفاظ مناسب رديف كند (و بقول امروزيها سخنرانى را خوب آماده كند) و آنگاه سخن بگويد چنان كه يك خطيب فكر و انديشه مىكند .»
مذهب و اعتقاد ابن ابى الحديد اجازه نمىدهد كه بفهمد امام علم الهى و «لدنى» دارد و نياز به فكر و ترتيب الفاظ و آماده كردن منبر و سخنرانى و پيش مطالعه ندارد .
4 - در يكى از مجلات مى خوانيم: «مهدى عليه السلام در دل تاريخ فرورفته و از موقعيت امامت و برترى خويش بر تاريخ پرتو افكنده، با آزمودگى و تجربه اى كه در اين مدت طولانى كسب كرده است توانايى دگرگونى اساسى جهان را خواهد داشت .» آيا امام معصومى كه وارث علوم تمام انبياو ائمه گذشته و داراى «علم لدنى» و الهى مىباشد، نياز به كسب تجربه بشرى دارد؟ آيا اين نشانگر اين نيست كه در حوزه خودى هم بايد امام شناسى تقويت شود؟ شبهه افكنى روشنفكران معاصر نيز بيشتر ناشى از عدم شناخت معصومان و امامان است . چنان كه بسيارى از وهابيان نيز كه بيشترين شبهه را در سطح جهان عليه شيعه مطرح مىكنند، اين اعمالشان بر اثر عدم درك صحيح امامت در شيعه، و عدم توان آن است .
بدين جهت است كه امامان، در طول تاريخ تلاش نمودند، تا تبيين صحيح و درستى از امامت و جايگاه رفيع آن ارائه كنند . از جمله ثامن الحجج عليه السلام سخت تلاش نمود و از فرصتها بهره بردارى نموده، در جامعهاى كه امامت و خلافت الهى، رنگ پادشاهى گرفته بود و در حد ولايت عهدى تنزل يافته بود، معنا و تفسير صحيحى از امامت و جايگاه آن ارائه كرد .
مقام و جايگاه رفيع امامت
امام هشتم عليه السلام فرمود: «ان الامامة اجل قدرا، واعظم شانا، واعلامكانا، وامنع جانبا، وابعد غورا من ان يبلغها الناس بقولهم اوينالوا بآرائهم او يقيموا اماما باختيارهم . ان الامامة خص الله عزوجل بها ابراهيم الخليلعليه السلام بعد النبوة والخلة مرتبة ثالثة وفضيلة شرفه بها واشاد بها ذكره فقال «انى جاعلك للناس اماما»
همانا امامت قدرش برتر، و شانش بزرگتر، و منزلتش عالىتر، و مكانش منيعتر، و ژرفاى آن عميقتر از آن است كه مردم با عقل و انديشه خود به آن برسند، يا با انتخاب و آراء خويش به آن برسند و امامى را نصب كنند . براستى امامت [مقامى است] كه خداوند متعال آن را بعد از مقام نبوت و خلت (خليل الهى) در مرحله سوم به ابراهيم خليل اختصاص داد و فضيلتى است كه او را به آن شرفياب نمود و به وسيله آن نامش را بلند آوازه قرار داد و فرمود: براستى تو را امام مردم قرار دادم .»
در فراز ديگرى از حديث مىخوانيم:
«ان الامامة منزلة الانبياء وارث الاوصياء . ان الامامة خلافة الله وخلافة الرسولصلى الله عليه وآله ومقام امير المؤمنين وميراث الحسن والحسين عليه السلام;
امامت مقام پيغمبران، ميراث اوصياء، خلافت الهى، جانشينى رسول خداصلى الله عليه وآله، مقام اميرالمؤمنين و يادگار حسن و حسين عليهما السلام مىباشد .»
ان الامامة زمام الدين ونظام المسلمين وصلاح الدنيا وعز المؤمنين . ان الامامة اس الاسلام النامى، وفرعه السامى، بالامام تمام الصلاة والزكاة والصيام والحج والجهاد وتوفير الفىء والصدقات وامضاء الحدود والاحكام ومنع الثغور والاطراف . الامام يحل حلال الله ويحرم حرام الله ويقيم حدود الله ويذب عن دين الله ويدعوا الى سبيل ربه بالحكمة والموعظة الحسنة والحجة البالغة
براستى امامت زمام دين، مايه نظام مسلمين، صلاح دنيا و عزتمندى مؤمنان است . همانا امامت ريشه اسلام بالنده و شاخه بلند آن است . كامل شدن نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و فراوانى غنائم و صدقات و اجراى حدود و احكام و نگهدارى مرزها و اطراف كشور، به وسيله امام انجام مىگيرد . امام است كه حلال خدا را حلال و حرام او را حرام مىكند و حدود الهى را برپا داشته و از دين خدا دفاع مىكند و با بيان حكمت آميز و اندرزهاى نيكو و دليل هاى رسا، [مردم را] به سوى پروردگار خويش دعوت مىكند .»
توصيف امام
معرفى امام و بيان اوصاف او به حقيقت از حد قدرت ما خارج است . از اينرو در اين بخش نيز از امام هشتمعليه السلام كه خود دارنده اوصاف امامت استبهره مىجوئيم .
آن حضرت فرمود: «الامام كالشمس الطالعة المجللة بنورها للعالم وهى فى الافق بحيث لاتنالها الايدى والابصار، الامام البدر المنير والسراج الزاهر والنور الساطع والنجم الهادى فى غياهب الدجى واجواز البلدان والقفار ولجج البحار، الامام الماء العذب على الظمآء والدال على الهدى والمنجى من الردى، الامام النار على اليفاع، الحار لمن اصطلى به والدليل فى المهالك . من فارقه فهالك
امام مانند خورشيد فروزان است كه نورش عالم را فراگيرد و خودش در افق [اعلا] قرار دارد; به گونهاى كه دستها و ديدگان به آن نرسد، امام ماه تابان، چراغ روشن، نور درخشان و ستاره راهنما در تاريكي ها، رهگذر شهرها و كويرها، و گرداب درياها است . امام آب گواراى زمان تشنگى و راهنماى هدايت و نجاتبخش از هلاكت است . امام آتش روشن بر بلنديها [براى هدايت گمگشتگان]، وسيله گرمى براى هر كه از آن گرما خواهد و رهنماى هلاكت گاهها است . هر كه از او جدا شود هلاك شود .»
راستى اين همه مفاهيم بلند و عميق را چگونه مىتوان به مردم فهماند و چگونه خود مىتوان به آن رسيد؟
من گنگ خواب ديده و مردم تمام كر
من عاجزم زگفتن و خلق از شنيدنش
و فرمود: «الامام السحاب الماطر والغيث الهاطل والشمس المضيئة الامام الانيس الرفيق والوالد الشفيق والاخ الشقيق والام البرة . . . الامام امين الله فى خلقه وحجته على عباده وخليفته فى بلاده والداعى الى الله والذاب عن حرم الله، الامام المطهر من الذنوب والمبرا، المخصوص بالعلم الموسوم بالحلم
امام ابرى استبارنده، بارانى استشتابنده و خورشيدى است فروزنده امام همدم و رفيق، پدر مهربان، برادر دلسوز و مادر نيكو است. امام امين خدا در ميان مردم، حجت او بر بندگانش، خليفه او در زمين و دعوت كننده به سوى خدا و دفاع كننده از حريم الهى است . امام از گناهان پاك و [از عيب] به دور است . به علم مخصوص گشته و به حلم علامت يافته است .»
گر بيابم صد دهان و اين چنين تنگ آيد در بيان آن امين
اين قدر همگر نگويم اى سند شيشه دل از ضعيفى بشكند
خالى از لطف نيست كه در اينجا به اعترافى از دشمن در مورد خود امام هشتمعليه السلام اشاره كنيم: وقتى كه حضرت امام رضاعليه السلام به ولايتعهدى رسيد، گروهى از حاشيهنشينان و غلامان دربار همپيمان شدند كه در لحظه ورود حضرت به نزد مامون به او بى اعتنايى و بىاحترامى كنند . آنها تصميم گرفتند كه پرده را كه رسم بود موقع ورود آنحضرت بالا بزنند، بالا نزنند . اتفاقا در لحظه ورود آن حضرت همه بىاختيار پرده را بالا نگه داشتند و به آن حضرت احترام نمودند، در نوبتى ديگر كه با تصميم قبلى متفقا پرده را بلند نكردند، خداوند بادى را مامور ساخت كه پرده را بلند كند، حضرت وارد شد و همين قضيه به هنگام راجعتحضرت نيز تكرار شد . آنها به يكديگر گفتند: «يا قوم هذا رجل له عند الله منزلة ولله به عناية; اى قوم! اين مرد در پيشگاه الهى جايگاه خاصى دارد و خداوند به او عنايت دارد .»
مگر نديديد كه شما پرده را بلند نكرديد، خداوند مانند حضرت سليمان باد را در اختيار او قرار داد؟ و لذا تصميم گرفتند عقائد خود را اصلاح كنند و بعد از آن روز، در احترام آن حضرت بكوشند
نشانه هاى امام
امام رضاعليه السلام مىفرمايد: «للامام علامات: يكون اعلم الناس واحكم الناس واتقى الناس واحلم الناس واشجع الناس، واسخى الناس واعبد الناس ويكون مطهرا ويرى من خلفه كما يرى من بين يديه
امام داراى نشانه هايى است: او داناترين مردم، بهترين انسانها در قضاوت، با تقواترين مردم، بردبارترين مردم، شجاعترين مردم، سخاوتمندترين مردم و عابدترين مردم مىباشد و پاكيزه [از گناهان و معصوم است] و از پشتسر همچون از پيش رو مىبيند .»
امام رضاعليه السلام در حديث فوق 9 نشانه را براى امام بيان مىكند . البته امام نشانههاى ديگرى نيز دارد،
1 - امام محدث است; يعنى، صداى ملك را مىشنود ولى او را نمىبيند . به فرموده امام هشتمعليه السلام رسول آن است كه جبرئيل بر او نازل مىشود و او جبرئيل را مىبيند و سخنانش را مىشنود . نبى گاهى سخن جبرئيل را مىشنود و گاهى خودش را مىبيند . «والامام هو الذى يسمع الكلام ولا يرى الشخص;و اما امام كسى است كه سخن [ملك] را بشنود ولى شخص او را نبيند .»
2 - امام داراى علم الهى و مؤيد به روح رحمانى است . امام هشتمعليه السلام فرمود: «ان الامام مؤيد بروح القدس وبينه وبين الله عمود من نور يرى فيه اعمال العباد وكلما احتاج اليه لدلالة اطلع عليهاامام با روح القدس تاييد شده و بين او و خدا ستونى از نور است كه در آن رفتار بندگان را مىبيند و هرگاه براى راهنمايى [افراد] به آن احتياج پيدا كند، بر آن راهنمايى آگاهى مىيابد .»
سيد جواد حسينى
_____________________________________
محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه . ق، ج1، ص486; شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبة بصيرتى، ص304 .
محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1385 ه . ق، ج49، ص3 - 7 .
اصول كافى، ص486; ارشاد مفيد، ص304
مائده/67 .مائده/5بقره/124 .
علامه امينى، الغدير، دارالكتب الاسلامية، ج10، ص359 - 360 .
فخر رازى، مجموعة الرسائل، چاپ مصر، 1328، المسائل الخمسون، ص384
ابن ميثم بحرانى، غاية المرام، چاپ دوم، المقصد الاول، باب 2، ص244، حديث2 .
اصول كافى، ج1، ص183 .
بحارالانوار، ج27، ص194 و ر . ك: مناقب خوارزمى، ص28 .
سنن ابى داوود، داراحياء السنة النبوية، ج3، ص318 و ر . ك: مسند احمد حنبل، مؤسسه الرسالة، بيروت، ج11، ص58 .
همان، ج3، ص409; ابن سعد، طبقات الكبرى، بيروت، دار صادر، ج2، ص243; صحيح بخارى، ج1، ص39 .
علامه حلى، دلائل الصدق، ج2، ص4; اللوامع الالهيه، ص258 - 259، به نقل از محمد رضا مظفر، بداية المعارف، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، چاپ اول، شرح از سيد محسن خرازى، ج2، ص8 .
ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، بيروت، دار احياء التراث، چاپ دوم، 1386، ه . ق، ج10، ص134 .
مجله حوزه، شماره 71 - 70، چاپ دوم، 1374، ص50 .
محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، تهران، انتشارات علميه اسلامية، ترجمه و شرح از سيد جواد مصطفوى، ج1، ص284 - 285; و ر . ك: على بن شعبه، تحف العقول، تهران، كتاب فروشى اسلامية، ترجمه على اكبر غفارى، ص460 - 461 .
همان، ص462; اصول كافى، ج1، ص286 .
همان، ج1، ص286; تحف العقول، ص436 .
جلال الدين محمد بلخى مولوى
تحف العقول، ص464; اصول كافى، صص 286 - 288 .
مولوى .
علامه مجلسى، بحارالانوار، دارالكتب الاسلامية، ج49، ص60، ح79; و ر . ك: شيخ حر عاملى، اثباة الهداة، ج3، ص314; فيض كاشانى، محجة البيضاء، ج4، ص284
شيخ حر عاملى، التنبيه، ص26; ر . ك: بداية المعارف، محمد رضا مظفر، شرح از سيد محسن خرازى، ج2، ص46 .
اصول كافى، ج1، ص248، روايت 2
التنبيه، ص42; بداية المعارف، ج2، ص50
سبطین
فرم در حال بارگذاری ...
ثواب زيارت امام رضا (عليه السلام)
نوشته شده توسطرحیمی 7ام مرداد, 1396
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
«ستدفن بضعه منی بخراسان ما زارها مکروب الا نفس الله کربته ولا مذنب الا غفر الله ذنوبه.»(1)
پاره تن من در خراسان دفن خواهد شد، هیچ گرفتار و گنه کاری اورا زیارت نکند جز این که خداوند گرفتاری او را برطرف سازد وگناهانش را ببخشاید.
امام رضا علیه السلام:
«ان لکل امام عهدا فی عنق اولیائه و شیعته و ان من تمامالوفاء بالعهد و حسن الاداء زیارة قبورهم. »(2)
هر امام و رهبری، عهد و میثاقی بر پیروان و دوستدارانش داردو همانا یکی از اعمالی که نمایانگر وفاداری و ادای میثاق است،زیارت آرامگاه آنان است.
...
امام رضا علیه السلام:
«اللهم انک تعلم انی مکره مضطر فلا تؤاخذنی کما لم تؤاخذ عبدکو نبیک یوسف حین وقع الی ولایة مصر.»(3)
بار خدایا تو میدانی که من بر پذیرفتن ولایتعهدی مامون مجبورو ناچارم پس مرا مؤاخذه مکن همان گونه که بنده و پیامبرت یوسفرا به هنگام پذیرفتن حکومت مصر مؤاخذه نکردی.
امام رضا علیه السلام:
«قد علم الله کراهتی لذلک، فلما خیرت بین قبول ذلک و بینالقتل اخترت القبول علی القتل.»(4) ریان گوید: به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم مردم میگویند شمابا این که اظهار بیرغبتی به دنیا میکنید ولایتعهدی راپذیرفته اید؟
امام فرمود: خداوند خود میداند که من این امر راناپسند میداشتم ولی چون بین پذیرش آن و مرگ مخیر شدم، قبول آنرا بر مرگ ترجیح دادم.
امام رضا علیه السلام:
«من زارنی علی بعد داری و مزاری اتیته یوم القیامه فی ثلاثةمواطن حتی اخلصه من اهوالها اذا تطایرت الکتب یمینا و شمالا وعند الصراط و عند المیزان.»(5)
کسی که با دوری راه سرا و مزارم را زیارت کند، روز قیامت درسه جا [برای دستگیری] نزد او خواهم آمد و او را از بیم وگرفتاری آن موقف ها رهایی خواهم بخشید: هنگامی که نامهها [یاعمال] به راست و چپ پراکنده شود، نزد صراط و نزد میزان [هنگامسنجش اعمال].
امام رضا علیه السلام:
«من زارنی و هو یعرف ما اوجب الله تعالی من حقی و طاعتی فاناو آبائی شفعائه یوم القیامة و من کنا شفعائه نجی.»(6)
هر که مرا زیارت کند در حالی که حق و طاعت مرا که خدا بر اوواجب کرده بشناسد، من و پدرانم در روز قیامتشفیع او هستیم وهر که ما شفیع وی باشیم نجات یابد.
امام رضا علیه السلام:
«انی ساقتل بالسم مظلوما فمن زارنی عارفا بحقی… غفر اللهما تقدم من ذنبه و ما تاخر.»(7)
من به زودی مظلومانه با سم به قتل خواهم رسید. پس هر که باشناختحق من زیارتم کند خداوند گناهان گذشته و آینده او راببخشاید.
امام رضا علیه السلام:
«… و هذه البقعة روضة من ریاض الجنة و مختلف الملائکة لا یزالفوج ینزل من السماء و فوج یصعد الی ان ینفخ فی الصور.»(8)
این بارگاه بوستانی از بوستانهای بهشت است، و محل آمد و شدفرشتگان آسمان، و همواره گروهی از ملائکه فرود میآیند و گروهی بالا میروند تا وقتی که در صور دمیده شود.
امام رضا علیه السلام:
«و قد اکرهت و اضطررت کما اضطر یوسف و دانیال علیهما السلام اذقبل کل واحد منهما الولایة من طاغیة زمانه، اللهم لا عهد الاعهدک و لا ولایة الا من قبلک فوفقنی لاقامة دینک و احیاء سنةنبیک… .»(9)
من [به این کار] واداشته شدم و ناچار گشتم، چنان که یوسف ودانیال علیهما السلام مجبور شدند چه هر یک از آن دو، ولایت رااز خودکامه زمان خویش پذیرفتند، خدایا پیمانی نیست مگر پیمانت و و ولایتی نیست مگر از سوی تو، پس مرا در برپا داشتن دینت وزنده کردن سنت پیامبرت توفیق رسان.
امام رضا علیه السلام:
«قد نهانی الله عز و جل ان القی بیدی الی التهلکة فان کان الامرعلی هذا… اقبل ذلک علی انی لا اولی احدا و لا اعزل احدا و لاانقض رسما و لا سنة.»(10)
خداوند مرا بازداشته از این که خویش را با دستخود به نابودیافکنم، پس اگر قرار چنین است آن را میپذیرم به شرط آن که نه کسی را به کار گمارم و نه کسی را از کار کنار گذارم و نه رسم و سنتی را نقض کنم.
________________________________
1) عیون اخبار الرضا، ج2، ص257.
2) بحار، ج100، ص116.
3) بحار، ج49، ص130.
4) عیون اخبار الرضا، ج2، ص139.
5) وسائل، ج10، ص433.
6) همان، ج5، ص436.
7) همان، ج10، ص438.
8) بحار، ج102، ص44.
9) عیون اخبار الرضا، ج1، ص19.
10) علل الشرایع، ج1، ص226.
سبطین
فرم در حال بارگذاری ...
ارمغان مور
نوشته شده توسطرحیمی 7ام مرداد, 1396
- به كجا آمده اى و چه مىخواهى؟
- قصد زيارت امام دارم و با صد اميد خود را به اينجا كشانده ام.
دانى اى عزيز! «زيارت» به معنى ديدار است، و شرط آن «زنده بودن يار».
آرى تو با اين عقيده، آمده اى كه امام خويش را زنده و در كار مىدانى و شنواى گفتار و بيناى كردار خويش مىشناسى.
واز اينروست كه به محض ورود به درگاه او مىگويى:
«اشهد انك تشهد مقامى و تسمع كلامى و ترد سلامى، و انتحى عند ربك مرزوق» (1)
اينك خوش حالتى دارى و نيكو ارادتى، آن بهتر كه زيارت تو، با معرفتى توام باشد تا ثواب كامل گيرى و بهره بيشتر يابى، پس سزاوار است كه بدانى اين امام كيست و مقام او چيست؟
نام اين بزرگوار«على»است، كنيه اش «ابوالحسن» و القابش «رضا، صابر، فاضل،رضى،وفى،قرةعين المؤمنين (2)
، غيظ الملحدين (3) است».
پدرش موسى بن جعفر (الكاظم) و مادرش به يكى از نامهاى «تكتم، نجمه، اروى، سكن، سمانة، امالبنين، خيزران، صقر، شقراء» موسوم بود و امولدى پاكدامن به شمار مىرفت. (4)
همين مادر گرامى گويد كه:
چون حامله شدم; به هيچوجه سنگينى درخوداحساس نمى نمودم; و چون به خواب مىرفتم، صدايى كه پياپى خدا را مىستود از شكم خويش مىشنيدم و مىترسيدم ولى به گاه بيدارى، آن صدا خاموش مىشد، تا آنگاه كه فرزندم متولد گشت، دستها بر زمين نهاد و سر به سوى آسمان بالا برد و سخنى گفت كه من نفهميدم، تا پدرش (امام كاظم، عليهالسلام) آمد و در گوش هايش «اذان و اقامه» گفت و كامش به «آب فرات» برداشت و فرمود: «اين بقيةالله در زمين است و حجت الهى پس از من خواهد بود.» (5)
درباره روز تولد اين فرزند اختلاف نظراست (3 ، 11 يا 15 ذىالقعده ; 11 يا19 ربيعالثانى ;6 ،7 يا 8 شوال ; 11 ذىالحجه) ولى مشهورتر از همه «11 ذىالقعده» است.
اما در مورد سال تولدش، تنها دو نظر وجود دارد: (148 يا153 ق) و دومى بنابر آنكه پنجسال پس از شهادت امام صادق ، عليهالسلام، است صحيحتر به نظر مىرسد (6)
زيرا روايات بسيارى مؤيد اين است كه آن حضرت آرزوى ديدار امام رضا، عليهالسلام، را داشت.
يكى از آن روايات از اين قرار است:
«خداى بزرگ از صلب موسى ، عليهالسلام،فرزندى به وجود مىآورد كه دادرس و فريادرس اين امت است و نور و فهم و حكم اين ملت خواهد بود. او بهترين فرزند، و عالي ترين نورسيدگان است. خداوند به واسطه او خون هاى بسيار كسان را حفظ مىكند; و نزاعها را به اصلاح مىرساند، پراكندگي ها را از ميان مىبرد، و شكستگي ها را التيام مىدهد. به وسيله او برهنه ها را مىپوشاند و بس گرسنه را سير مىسازد، وحشت زدگان را به خاطر وى آرامش مىبخشد، و بركات را از آسمان فرود مىآورد. بندگان، مطيع او شوند و او در همه حال، بهترين مردم باشد (در كودكى و جوانى و كهنسالى) و عشيره اش سرورى يابند. سخن او حكمت است، و خاموشى او دانايى است، براى مردم هرچه را اختلاف نظر دارند بيان مىكند.» (7)
...
حضرت رضا ،عليهالسلام، 35 سال از حيات خويش را با پدر گذراند; و پس از آن 20 سال تنها ماند، تا در 55 سالگى (به سال203 ق) شهيد گرديد (روز آن را 14 يا17 يا آخر ماه صفر، و يا23 ذىالقعده نوشتهاند.) (8)
امام، غالبا در مدينه به سر مىبرد و در ميان مسلمين نفوذ علمى فراوان داشت و مقبوليت عامه پيدا كرد. اين توجه عمومى به حضرتش و قيامهاى پياپى علويان، مامون را در انديشه انداخت كه نيرنگى زده، ارتباطى برقرار سازد و امام را با خود همراه و همكار نشان دهد، شايد نگراني ها زايل شود. بنابراين پيامها فرستاد و نامه ها ارسال داشت، كه حضرت را به خراسان آورد و جمع شيعيان را پراكنده دارد، ولى آن بزرگ; راضى نمىشد، اصرار در كار آمد و به اجبار و اكراه، آن حضرت را آماده سفر كردند. (9)
حركت، آغاز شد، مسير «كوفه و قم» كه مركز شيعيان بود، از طرف مامون ممنوع گرديد و راه «بصره و اهواز و فارس» تعيين شد همه جا اجبار و اضطرار در كار بود. (10)
كاروانى سراپا عظمت ولى به باطن غمناك و متالم به راه افتاد. در هر قدم از كرامت اثرها مى نهاد و از شرافت معنوى آيتها ظاهر مىساخت.
در اهواز با آنكه امام رنجور شد و طبيب را فرا خواند، اما خود به معالجت خويش پرداخت. (11)
در «آهوان سمنان» مامنى براى آهوان ترتيب ترتيب دادو«ضامن آهو» لقب يافت.
در «نيشابور» جايى را پسنديد كه به «شاه پسند» معروف شد، و درختبادامى غرس كرد كه هر جزئش هزار ثمر مىبخشيد. در همان جا بود كه حديث «سلسلةالذهب» را بيان فرمود و «24000 قلمدان» به نوشتن آن پرداخت. آرى شهر نيشابور كه 300000 محدث داشتبه تعظيم آن عالم بىنظير زمانه، اقدام كرد. در «قدمگاه» (محله قزوينىها) به حمامى رفت، آب چشمه آن بيفزود.
در «ده سرخ» به معجزه چشم هاى ظاهر ساخت كه به نام «چشمه رضا» باقى ماند.
در «سناباد» بهخانه «حميدبنقحطبه» رفت و جاى دفن خود را با كشيدن خطى معلوم نمود و فرمود:
«هذه تربتى و فيها ادفن و سيجعلالله هذاالمكان مختلف شيعتى و اهل محبتى والله مايزورنى منهم زائر و لا يسلم على منهم مسلم الا وجب له غفران الله و رحمته به شفاعتنا اهل البيت»
اين خاك من است و در آن دفن خواهم شد، و خداوند اين جا را بزودى محل آمد و شد شيعه من و دوستدارانم قرار خواهد داد به خدا سوگند، از آنان هر كه مرا زيارت كند، يا سلامى دهد; به شفاعت ما اهل بيت برايش آمرزش و حمت خدا مسلم خواهد گرديد.
در «مرو» به دستور مامون استقبالى شايان كردند و خود او نيز شركت نمود. مامون، ابتدا، بظاهر خواست تا خلافت را به امام واگذار كند اما جوابى عالمانه شنيد، لذا ولايتعهدى خود را پيشنهاد كرد، آن را هم نپذيرفت و فرمود:
«بنابر خبرى كه رسول خدا،صلى الله عليه وآله، داده است، من پيش از تو، مسموم و مظلوم از دنيا مىروم، و بر من ملائكه آسمان و زمين گريه خواهند كرد، و در سرزمين غربت مدفون خواهم شد.» و لذا ولايتعهدى معنايى نخواهد داشت. اما اصرار مامون بدانجا رسيد كه صريحا گفت:
«اگر نپذيرى گردنتبه تيغ خواهم زد.» (12)
امام با آنكه وى را هراسى جز از خدا نبود تكليف شرعى خود دانست كه بظاهر قبول كند، بدان اميد كه دين حق را پايدارى بخشد و سنت رسول خدا ، صلىالله عليه وآله، را احيا نمايد. (13)
جشنى بزرگ برپا شد و سكه ها به نام امام زده گشت و نثارها گرديد، و لباس سياه عباسيان به سبز مبدل شد، ولى امام نگران بود كه كار به كجا خواهد انجاميد!؟
باآنكه عصر امام ،عليهالسلام، دوره عظمت علمى اسلام بود و تا «اسپانيا» و «ديار غرب» همه جا دانشگاه ها برقرار; و مناظرات و تحقيقات در كار بود، و پسر هفتساله قرآن را حفظ داشت و يازده ساله در فقه و علم حديث و نقل متبحر بود، مع ذلك، امام، عليه السلام، در راس همه قرار داشت و علماى بزرگ زمان را در مباحثه محكوم مىساخت. (14)
گفتگوى امام ، عليهالسلام، با رؤساى مذاهب مختلف: «جاثليق» (رئيس انصارى) و «راس جالوت» (رئيس يهود) و «هربذ» (بزرگ زرتشتيان) و «عمران صابى» (رئيس صابئين) و «نسطاس رومى»(طبيب) و «يحيىبن ضحاك» (متكلم) و «ابنقره مسيحى» و سايرين معروف است و پاسخهاكه به دانشمندانعراق وخراسان وبه خود مامون داده، مشهور است ، و خود كتابى مستقل را ترتيب مىدهد. (15)
كتاب «طبالرضا» كه جزء جزء آن، امروز هم به تصديق محققان رسيده و حاشيه ها بر آن نوشته اند، سند ديگرى بر عظمت علمى امام است . در روضه نبوى (مدينه) علما، بسيار گرد مىآمدند . پاسخ مردم را مىدادند; هرجا در مى ماندند، جملگى به امام ، عليهالسلام، احاله مىكردند، پدرش، او را «عالم آل محمد»ناميده بود. (16)
امام، به زبان بيگانگان نيز سخن مىگفت، از پيشامدهاى آسمانى خبر مىداد، اولين ساعت را طبق دستور او ساختند. (17)
نسبت به كارگران عاطفه اى شديد داشت، در سر سفره غذا همه خادمان را گرد خود مىنشاند و با آنان صرف طعام مىكرد، و تا خدمتكارى از خوردن فارغ نمىشد، او را صدا نمىزد، امام قبل از آنكه دستبه سفره دراز كند، از بهترين جاى هر غذا، مقدارى در ظرفى جمع كرده براى فقرا مىنهاد و آنگاه به خوردن مىپرداخت.
«انعام»او به افراد، و رفع نيازمندي هاى اشخاص بيش از حد شمار و گفتار است تا آنكه تمام مال خود را هم يكبار به محتاجان بخشيد.
«كرامتش» چندان كه، «محمدبن جعفر» را از مرگ نجات بخشيد و «محمدبن حفض» و جماعتى را از تشنگى در بيابان رهانيد.
«تواضعش» ببين كه با وجود وليهعد مملكت بودن، پشت مردى را در حمام كيسه كشيد.
«علو طبعش» آنكه، «اخرس» فحاش را باز مانع قتل شد. از تقوى و حسن خلق و حلم او، و كارهاى خيرش كه هيچ سخن نتوان گفت.
و«عدلش» برتر از آن بود. نه تنها آدميان، بلكه گنجشك و آهو هم به دادخواهى نزد امام مىآمدند و امان مىيافتند. (18)
او نسبتبه كهتران و نيكان; آقايى داشت و مهرباني ها مىكرد اما درباريان را (نظير فضل بن سهل) ساعتها در آستانه در به پا مىداشت و سر خود بلند نمىكرد سپس، با كلمه اى آمرانه رد مىنمود. و نظير «زيدبن موسى» را كه آلوده بود منسوب خود نمى شمرد. (19)
شعرا (از قبيل ابونواس و ابنالحجاج و دعبل) در مدح امام اشعارى نغز سرودند (20)
و امام نيز شعر، نيكو مىسرود. (21)
مامون را عظمت تازهاى كه امام در خراسان پيدا كرد بيمناك ساخت و چون مردم غرب نيز عليه او آغاز اعتراض نمودند (22)
لذا تصميم به قتل امام گرفت …
يكبار سى غلام شمشيرزن را شبانه بر آن حضرت مامور كرد، اما شمشيرها كارگر نيفتاد. (23)
و بار ديگر; خود مامون امام را به خوردن آن انار، (24)
يا انگور زهرآلود مجبور كرد. گرچه آن حضرت خوددارى نمود اما مامون گفت: «ناچار بايد ميل كنيد» آرى، كار از كار گذشت. (25)
خدمتكار خاص (ابوالصلت هروى) ديد كه امام عبا را بر سر انداخته از قصر مامون خارج شد. دانست كه زمان فراق فرا رسيد. جنازه امام را بظاهر تجليلى بىنظير كردند و در همانجا كه خود آن حضرت معرفى كرده بود و قبر ظاهر شد، دفن نمودند و آنگاه گور از خاك پر گشت و برآمد و صدها معجزه در همين صحنه براى ناظران نمودار شد. (26)
امروز هم، آستانش زياد، دردها را شفا مىبخشد و حاجتها روا مىكند. توسل به او، در همه جا مايه سلامتى و بقاست و درخواست از او، مايه رفع هر فتنه و بلا.
غلامش ابوالصلت را مامون يكسال در زندان زجر داد كه شايد اسرار امام را فاش سازد ولى اظهار نكرد (27)
تا از درد به تنگ آمد و روزى گفت: «يا جوادالائمه! به داد من برس كه طاقتم طاق شد.» ناگهان، امام بر او ظاهر شد، ابوالصلت شكوه كرد كه «چرا دير آمديد؟». فرمود: «كى مرا دعوت كردى كه اجابت ننمودم؟؟».
آرى; بخواه و به من اخلاص درخواست نماى; آنگاه اگر به مقصودت نرسيدى گله كن.
همان بهتر كه عجز خود را در وصف امام با بيتى از ابونواس اعلام كنم كه گفت:
قلت لااستطيع مدح امام كان جبريل خادما لابيه (28)
________________________________________________
1. قمى، شيخ عباس، مفاتيحالجنان، زيارت امامرضا ،عليهالسلام.
2. سحاب، ابوالقاسم، زندگانى حضرت علىبنموسىالرضا ،عليهالسلام، ص66.
3. محدث قمى، منتهى الامام، ج2، ص171.
4. همان، ص172.
5. همان، ص173.
6. سحاب، ابوالقاسم، همان، ص73; محدث قمى، همان، ص171; عماد زاده، چهارده معصوم، ج2، ص419.
7. محدث قمى، همان، ص171.
8. مغنيه، احمد، زندگانى حضرترضا و موسىالكاظم،عليهماالسلام،ترجمه: غضبان، ص112; محدث قمى، همان،ص 171; سحاب، ابوالقاسم، همان، ص419
9. كشفالغمه، ص261مىنويسد: «عيسىبن يزيد جلومهى»بهدنياآمدوفجايعىمرتكب شد وستمهابهبنىهاشمكرد و اموالشان را غارت نمود. ضمناحضرت رضا ،عليهالسلام، را هم باكراه حركت داده با رجاءبن ضحاك به مرو روانه كرد.
10. سحاب، ابوالقاسم، همان، ص261.
11. همان، صص315-264.
12. همان، صص 282، 285،287.
13. مغنيه، احمد، همان، ص179.
14. سحاب، ابوالقاسم، همان، صص65-63; عمادزاده، همان، ص453.
15. گيلانى، شمس، ترجمه «مكالماتحضرت با ملل و مذاهب مختلف»; سحاب، ابوالقاسم، همان، ج2; محدث قمى، همان، ص195; مغنيه، احمد، همان، صص121بهبعد.
16. محدثقمى، همان، صص174-173; مغنيه، احمد، همان، صص122-121; سحاب، ابوالقاسم، همان، صص77-75،115.
17. سحاب، ابوالقاسم، همان، صص89-88.
18. محدث قمى، همان، ص 185.
19. مغنيه، احمد، همان، صص150،180.
20. سحاب، ابوالقاسم، همان، ص310.
21. نمونه شعر امام به نقل از كتب اهل سنت; محدث قمى، همان، ص188; عمادزاده، همان، ص452; مغنيه، احمد، همان،صص174-172.
22. سحاب، ابوالقاسم، همان، ص321.
23. محدث قمى، همان، ص180.
24. همان، ص205.
25. برخى درباره اين كه مامون به قتل امام اقدام كرد شبهه مىكنند،خوب است به مضمون شعر ابونواس كه معاصر امام بوده و مرثيهاى سرودهاست توجه كنند. مغنيه، احمد، همان، ص171، سحاب، ابوالقاسم، همان، ص304.
26. محدث قمى، همان، ص207.
27. همان، ص205.
28. سحاب، ابوالقاسم، همان، ص173،310; محدث قمى، همان، ص210.
رجب على مظلومى- سبطین
فرم در حال بارگذاری ...
ابعاد شخصيتى امام رضا عليه السلام
نوشته شده توسطرحیمی 7ام مرداد, 1396
زندگى و شخصيت امامان شيعه، دو جنبه ارزشى متمايز و با اين حال مرتبط با هم دارد.
اول : شخصيت عملى و علمى و اخلاقى و اجتماعى آنان كه در طول زندگى ايشان، در منظر همگان شكل گرفته است و فهم و ادراك آن نياز به پيش زمينه هاى اعتقادى و مذهبى خاص ندارد، بلكه هر بيننده فهيم و داراى شعور و انصاف مىتواند، ارزش ها و امتيازهاى آنان را دريابد و بشناسد.
دوم : شخصيت معنوى و الهى آنان كه ريشه در عنايت ويژه خداوند نسبت به ايشان دارد. شناخت اين بعد از شخصيت اهل بيت نياز به معرفت هاى پيشين دارد؛ يعنى نخست بايد به رسالت پيامبر صلی الله علیه و آله ايمان داشت و براساس رهنمودهاى آن حضرت، ولايت عترت را پذيرفت و براى شناخت جايگاه عترت به روايات و راويان معتبر اعتماد كرد و كوتاه سخن اين كه بينش هاى مذهبى مختلف، مىتواند مانع شناخت اين بعد از شخصيت اهل بيت عليهم السلام باشد.
...
مناظرات امام
دستگاه خلافت عباسي، با اهدافي خاص، از انديشهوران مذاهب و فرقههاي گوناگون، دعوت ميكرد و آنان را رو در روي امام قرار ميداد. با مطالعه در شخصيت، روحيات و افكار مأمون، آشكار ميشود كه او از تشكيل چنين جلسات و همايشهايي، اهدافي سياسي را دنبال ميكرد. هر چند شخصاً به مباحثات علمي علاقهمند بود، ولي مأمون به عنوان خليفه، شخصي نبود كه بخواهد با اينگونه مباحثات و مناظرات، عظمت و حقانيت خاندان پيامبر را به نمايش بگذارد و شخصيتي را كه مورد توجه انقلابيون آل علي بود، در جامعه مطرح كند و علم و شكوه و شايستگي و برتري آنان را به ديگران بنماياند، بلكه در پس اين تلاشها، اهدافي سياسي داشت و چه بسا بيميل نبود كه در اين نشستها، براي يكبار هم كه شده، امام از پاسخگويي به پرسشها عاجز بماند!
به هر حال، گذشته از اهدافي كه مأمون دنبال ميكرد، ولي نتايج آن جلسات مايه شكوه و عظمت امام و بهره علمي و اعتقادي شيعه شد.
عبدالسلام هروي كه در بيشتر نشستها و مناظرات حضور داشته است، ميگويد: «هيچ كسي را از حضرت رضا علیه السلام داناتر نديدم. و هيچ دانشمندي آن حضرت را نديده، مگر اين كه به علم برتر او گواهي داده است. در محافل و مجالس كه گروهي از دانشوران و فقيهان و دانايان اديان مختلف حضور داشتند بر تمامي آنان غلبه يافت، تا آن جا كه آنان به ضعف علمي خود و برتري امام اذعان و اعتراف داشتند.»
ابراهيم بن عباس، گواه ديگري از حاضران و ناظران اينگونه جلسات بوده و ميگويد: «حضرت رضا علیه السلام هيچ مسألهاي را بدون پاسخ نميگذاشت. در علم و دانش كسي را داناتر از او سراغ ندارم. آنچه مأمون مطرح ميساخت پاسخ كامل آن را دريافت ميكرد و آنچه حضرت ميفرمود، مستند به قرآن بود.»
خود آن گرامي در اين زمينه ميفرمود: «در حرم پيامبر، مينشستم و عالمان مدينه هرگاه در مسألهاي با مشكل روبرو بودند و از حل آن ناتوان ميماندند، به من رو ميآوردند و پاسخ ميگرفتند.»
آگاهي امام به زبانهاي مختلف
يكي ديگر از مظاهر شخصيت علمي امام رضا علیه السلام كه شگفتي اطرافيان و شاهدان را همراه داشت، آشنايي كامل حضرت، به زبانهاي مختلف بود. چنان كه از بخش پيشين نيز آشكار شد، امام در مجامع علمي به هنگام مناظره و يا در نشستهاي معمولي در پاسخگويي به اشخاصي كه از بلاد ديگر حضور ايشان شرفياب ميشدند، با زبان متداول و رسمي مخاطب با وي به گفت و گو ميپرداختند.
اباصلت هروي ميگويد: «امام رضا علیه السلام ، با مردم به زبان خودشان سخن ميگفت. به خدا سوگند كه او، فصيحترين مردم و داناترين آنان به هر زبان و فرهنگي بود.»
اباصلت همچنين ميگويد: عرض كردم: اي فرزند رسول خدا، من در شگفتم از اين همه اشراف و تسلط شما به زبان هاي گوناگون!
امام فرمود: «من حجت خدا بر مردم هستم. چگونه ميشود، خداوند فردي را حجت بر مردم قرار دهد، ولي او زبان آنان را درك نكند. مگر سخن اميرمؤمنان علي به تو نرسيده است كه فرمود: به ما «فصل الخطاب» داده شده است و آن چيزي جز شناخت زبانها نيست.»
محدود ساختن امام به حركتهاي علمي
ـ زمينهسازي براي پيدايش موقعيتي كه در آن هر چند براي يك بار، امام مغلوب ديگران شود.
به هر حال در هيچ يك از اين مجالس، مأمون به نتيجه دلخواه، دست نيافت و ناگزير به اعتراف و خضوع در برابر عظمت علمي امام شد. وجود چنين اعترافاتي در تاريخ شايان تأمل است.
در جريان يكي از نشستهاي علمي، چون وقت نماز فرا رسيد، امام براي اقامه نماز از مجلس، بيرون شد. مأمون به محمدبن جعفر، عموي امام رضا علیه السلام رو كرد و گفت: پسر برادرت را چگونه يافتي؟
پاسخ گفت: او عالم و دانشمند است.
مأمون گفت: پسر برادرت از خاندان پيامبر است؛ خانداني كه پيامبر در مورد آنان فرموده است: آگاه باشيد، نيكان عترت من و شاخههاي درخت وجود من، در خردسالي، خردمندترين و در بزرگسالي، داناترين مردمند. آنها را تعليم ندهيد، زيرا آنان از شما داناترند. هيچ گاه شما را از دروازه هدايت، بيرون نساخته و در گمراهي وارد نخواهند كرد.
در نقل ديگري آمده است كه مأمون مسائلي چند از امام رضا علیه السلام پرسيد و آنگاه كه پاسخ همه آنها را به درستي يافت، چنين گفت: «خدا مرا بعد از تو زنده ندارد. به خدا سوگند، دانش صحيح، جز نزد خاندان پيامبر صلی الله علیه و آله يافت نميشود و براستي دانش پدرانت را به ارث بردهاي و همه علوم نياكانت در تو گرد آمده است.»
آري، صرف نظر از اهداف مأمون، بايد گفت: دانش گسترده امام رضا علیه السلام ، حقيقتي است كه دوست و دشمن، ناگزير از اعتراف به آن بوده و هستند. اگر مأمون نيز در درون ميل به بروز اين حقيقت نداشت، ولي سبب شد تا چنين نتيجهاي به دست آيد و چهره علمي امام بهتر روشن شود.
گذري بر ساحل معارف رضوي
يكي از مهمترين دلايل استمرار خط امامت، تحكيم پايههاي معرفت ديني در ميان امت اسلامي و تثبيت رهآوردهاي پيامبر خاتم و تفسير صحيح وحي به تناسب استعداد و نياز و شرايط گوناگون جامعه اسلامي بوده است.
تاريخ امات نشان دهنده اين واقعيت است كه هر يك از امامان در زندگي سياسي، اجتماعي و علمي خود شيوه خاصي را پيموده و اين به خاطر شرايط متفاوت و نيازهاي متنوع جامعه آنان بوده است. اين در حالي است كه اصول و اهداف و پيام اصلي آنان، يكي بوده و كمترين تمايز و مغايرتي با يكديگر نداشته است.
بدين سان، سرّ تفاوت و تنوعي كه در دلايل انبياء و شيوه تبليغ و بيان آنان مشهود بوده است، آشكار ميشود.
امام علي بن موسي علیه السلام اين واقعيت را در زمينه شخصيت و روش و ابزار هدايتي انبياء به روشني توضيح داده و فرموده است: «هنگامي كه خداوند موسي بن عمران را به پيامبري مبعوث كرد، سحر و جادو بيشترين چيزي بود كه بر مردم زمان او چيره شده بود. از اين رو، خداوند به موسي معجزهاي داد كه در توان مردم نبود و سحر آنان را باطل ميساخت و حجت خدا را بر ايشان تمام مينمود.
عيسي علیه السلام زماني از سوي خداوند به پيامبري برانگيخته شد كه مردم زمانش گرفتار بيماريهاي مزمن و علاجناپذير شده بودند و نياز به طب داشتند. از اين رو، خداوند متناسب با نياز آن مردم، معجزهاي به عيسي علیه السلام عطا كرد كه مردم از داشتن همانند آن ناتوان بودند و اينچنين حجت خداوند بر آنان تمام گشت.
پيامبر اسلام ـ حضرت محمد صلی الله علیه و آله ـ زماني مبعوث شد كه مردم زمانش اهل سخنوري و شعر و ادب بودند. از اين رو، خداوند بر پيامبر قرآني نازل كرد كه مواعظ و احكامش برترين بود و مردم از آوردن همانندش ناتوان بودند.»
شايان توجه است كه در ادامه اين حديث، ابن سكّيت كه روايتگر سخن امام است از آن حضرت ميپرسد: «فَمَا الحجّةُ علي الخَلْقِ اليوم؟»
در عصر حاضر، حجت خداوند بر خلق چيست؟
امام در پاسخ ميفرمايد: «العقل يعرف به الصادق علي الله فيصدّقه و الكاذب علي الله فيكذّبه.
در عصر حاضر، عقل و انديشه حجت خداوند بر خلق است، زيرا با عقل ميتوانند راستگويان را از دروغگويان تشخيص دهند و آنان را تصديق و اينان را تكذيب نمايند.
از اين روايت چند نكته را ميتوان نتيجه گرفت:
1ـ ابزار و نوع بيان پيشوايان الهي، متناسب با شرايط و مقتضيات زمانشان متفاوت بوده است.
2ـ اديان آسماني قبل از اسلام، پس از گذشت چند قرن، به تجديد و بازسازي اساسي نياز داشتهاند، ولي دين پيامبر خاتم صلی الله علیه و آله ، هرگز به چنان بازسازي بنيادي نياز پيدا نخواهد كرد.
3ـ سرّ تفاوت عصر پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله را با عصر ساير انبياء بايد در اين نكته جست و جو كرد كه عصر دين اسلام، عصر تفكر و عقل و انديشه است.
4ـ رشد عقل و انديشه در عصر رسالت اسلام، به معناي بينيازي از مكتب وحي و رهنمود انبياء نيست، بلكه مردمان در پرتو اين پيشرفت و تكامل قادر خواهند بود كه پيام دين را دريابند و از آن پاسداري كنند و تفسير درست را از تحريف بازشناسند.
اكنون ميتوانيم سرّ تفاوت شيوههاي بياني امامان را با همين ملاك كه علي بن موسي علیه السلام بيان فرموده است، به دست آوريم.
عصر امام، عصر مناظره و بحث آزاد
از ويژگيهاي عصر علي بن موسي علیه السلام ، گسترش و رواج مباحثات ميان اديان و مذاهب است.
موضوع مناظره در زندگي امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام نيز وجود داشته است، اما اوج اين حركت را ميتوانيم در زندگي علمي، سياسي و اجتماعي امام رضا علیه السلام شاهد باشيم.
اهميت اين موضوع از آن روست كه گرايش جامعه اسلامي و محافل علمي ـ ديني به بحث و گفت و گو نشاندهنده راهيابي مباحث مختلف فلسفي و كلامي به حوزه محافل اسلامي و همچنين رشد روحيه كاوشگري در ميان مسلمانان بوده است. از سوي ديگر، استقبال بيچون و چراي اهل بيت از اينگونه محافل و مباحث، دو نتيجه قطعي را به همراه داشته است:
1ـ مهر تأييدي بر اين تبادل انديشه و بحثهاي آزاد به شمار ميآمده است.
2ـ منطقي بودن و استدلالپذير بودن انديشه و معارف آنان را ميرسانده است.
استقبال اهل بيت از مباحثات آزاد ميان اديان و مذاهب و حضور آنان در اين ميدان، نشانگر آن است كه آنان مباني اعتقادي اسلام را، داراي پايههاي برهاني ميدانسته و اعتقاد داشتهاند كه معارف دين با عقل و علم قابل دفاع بوده و هست.
اطمينان آنان به حقانيت دين و واقعگرايي شريعت محمدي و علمي بودن آن، سبب شده است تا ژرفكاويهاي عقلي و پرسشهاي ديني را ارج نهند و پيروان خود را به تأمل و تدبر و مناظره و مباحثه علمي دعوت نمايند و آنان را از باورهاي سطحي و اعتقادات بياساس و عملكردهاي بيمنطق و هرگونه حركت بدون علم پرهيز دهند.
دانش و بينش، قبل از هر تلاش
امام رضا علیه السلام ميفرمايد: «العامِلُ عَلي غير بصيرةٍ كالسائرِ عَلي غير الطريق لايزيُدُه سُرعةُ السّير الّا بعداً عَنِ الطَّريقِ.»
آن كس كه بدون بينش و آگاهي به انجام كاري اقدام نمايد، همانند كسي است كه بيراهه راه پيمايد. چنين فردي هر چه سريعتر حركت كند، بيشتر از راه صحيح دور ميشود.
اين سخن امام هشتم هشداري است به آنان كه همواره به كميت و مقدار عمل ميانديشند و از كيفيت و حقيقت آن غافلند. چه اين كه اينان در هر دسته و گروهي كه قرار گيرند، بي آن كه به درستي راه بينديشند، سعي دارند با افراط و تندروي در همان مسير، خويش را پيشتاز و جلودار معرفي كنند! ولي امام ميفرمايد، قبل از آغاز هر كار و گام نهادن در هر مسير، نخست در انديشه كسب بصيرت و دانش باش تا از درستي راه مطمئن شوي.
اگر عزم جهاد داري، نخست چشمانت را بگشا و ببين در كدام راه به جهاد پرداختهاي، زيرا هرگونه اقدام متهورانه و هر جانفشاني و شكنجهپذيري، جهاد در راه خدا به حساب نميآيد و ارزش نيست.
اگر درصدد تزكيه نفس و رهيابي به مقام باتقوايان و زاهدان هستي، بدان كه هرگونه رياضت و پرهيز از نعمتهاي دنيوي و روي آوري به هر مشي و مرام ساختگي و گوشهگيري و عزلتجويي و ترك وظايف اجتماعي، تزكيه نفس و مايه كمال معنوي و تقرب به خداوند نيست، بلكه بايد تزكيه نفس را از مردم، انبياء و ائمه معصومين دريافت كني تا اصل راه را از دست ندهي. افزون بر اينها، بدان كه اصولاً رشد واقعي و كمال نهايي انسان در اين است كه از دانش و بينش برخوردار باشد، درست بشناسد و درست بشناساند.
برتري انديشمندان بر عابدان
امام رضا علیه السلام ميفرمايد: «يقالُ لِلعابِدِ يومَ القيامة: نعم الرّجل كُنْتَ همتّك ذات نَفْسِك و كفيت مؤونتك؛ فأدخل الجنّة.
اَلا اِنَّ الفقيه مَن افاضَ علي الناس خيره، و انقذهم مِنّ اعدائهم و وفّر عليهم نعم جلال الله تعالي و حصل لهم رضوان الله تعالي و يقال للفقيه: يا ايّها الكافل لايتامِ آل محمّد الهادي لضعفاء محبيهم و مواليهم. قف حتي تشفعَ لكلِّ مَنْ اخذ عَنْكَ اوتعلّم منك… فانظرواكم صرف ما بين المنزلتين.»
در روز قيامت به انسان عابد گفته ميشود: تو خوب انساني بودي، تمام همت تو آن بود كه خودت را نجات دهي. پس اكنون وارد بهشت شو.
[و اما در سوي ديگر انسان فقيه و دينشناسي وجود دارد كه در روشنگري مردم كوشيده است]
فقيه، انسان آگاه و ژرفانديش است كه پرتو معرفت خود را بر زندگي ديگران نيز افشانده و در نتيجه اين معرفت بخشي، ايشان را از دامهاي انحراف و دسيسههاي دشمنانشان پرهيز داده و نعمتهاي الهي را بر آنان فزوني بخشيده و رضايت خداوند را نصيبشان ساخته است.
در روز قيامت به چنين انسان ژرفانديش و هدايتگري گفته ميشود: اي حامي يتيمان خاندان پيامبر (شيعياني كه در زمان غيبت امام زمان به سر ميبرند و از نور حضور امامشان محرومند) و اي كسي كه انديشههاي ضعيف را با هدايتها و روشنگريهاي خود ياري دادهاي، بايست و براي همه آنان كه از خرمن دانش و بينش تو بهره جستهاند شفاعت كن. پس از اين فرمان، او به شفاعت ميپردازد و خود به همراه گروه گروه از هدايت يافتگانش وارد بهشت ميشود… اكنون ببين كه چه فاصله زيادي است ميان جايگاه يك عالم ژرفانديش و هدايتگر با عابدي خودنگر.
تشويق به ژرفكاوي و پرسش علمي
برخلاف برخي از رهبران مذاهب كه پرسش را زمينه گسترش شبهات و مقدمه شك و بياعتمادي دانستهاند، اهل بيت تأملات علمي و پرسشهاي ديني را يك ارزش شمردهاند.
امام علي بن موسي علیه السلام از رسول خدا علیه السلام روايت كرده است: «اَلْعِلْمُ خَزائِن و مَفاتيحُه السُّؤال، فاسألوا يَرْحَمك الله، فاِنَّه يُؤْجَرُ فيه أرْبَعَةٌ: السائلُ والمعلّم والمستمع و المجيبُ له.»
دانش، گنجينههايي است كه پرسش كليد آن است. خدايتان مورد لطف و رحمت قرار دهد، بپرسيد! زيرا در كار پرسش و جستار علمي، چهار نفر پاداش معنوي دريافت ميكنند: 1ـ سؤال كننده 2ـ معلم 3ـ شنونده 4ـ پاسخ دهنده.
همچنين آن حضرت در روايتي ديگر از رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: «كونوا دراه ولاتكونوا رواه، حديث تعرفون فقهه خير من الف تروونه.»
اهل درايت و درك باشيد نه اهل حكايت و نقل! هرگاه عمق و ژرفاي يك حديث را بشناسيد، از هزار حديث كه فقط روايتگر آن باشيد، برتر است.
نظام هستي و نظام دين، داراي فلسفه و حكمت
تشويق به تفكر و علمآموزي و كسب بصيرت و آگاهي، آنگاه معنا مييابد كه موضوع تفكر و پژوهش، از نظامي عالمانه و حكيمانه برخوردار باشد.
به بيان ديگر، اگر اهل بيت عصمت و طهارت پيروان خود را به تعقل و كسب دانش در همه زمينههاي هستيشناسي و دينشناسي دعوت كردهاند و از مؤمنان خواستهاند تا مسير دين و زندگي فردي و اجتماعي خود را كوركورانه و جاهلانه نپيمايند، بلكه باور و عمل خود را بر پايه معرفت و يقين و بينش استوار سازند؛ اين دستور زماني سازنده و مفيد است كه موضوع تفكر و عمل انسان مؤمن ـ يعني نظام هستي و احكام و باورهاي ديني ـ داراي دليل، فلسفه، حكمت و مصلحت باشد؛ زيرا اگر پيدايش جهان و مظاهر مختلف آن بيهوده و بياساس و ناهمساز با منطقه عقل و علم باشد و اگر دستورها و رهنمودهاي دين داراي دليل عقلي و علمي نباشد، معنا ندارد كه انسان درباره آنها بينديشد و كسب دانش كند. بدين سان وقتي در مكتب اهل بيت براي عقل و انديشه و علم و بينش ارزش قائل شدهاند، لازمه آن خواه ناخواه اين است كه ايشان نظام تكوين (مجموعه هستي) و نظام تشريع (برنامههاي دين) را قانونمند، عالمانه و داراي فلسفه و دليل بدانند.
اين فهم ديني تنها از يك ملازمه عقلي استفاده نميشود، بلكه خوشبختانه در روايات امام علي بن موسي علیه السلام به فلسفه و حكمت بخشي از پديدههاي هستي و باورهاي ديني تصريح شده است.
البته قبل از ارائه نمونهاي از اين روايات، يادآوري اين نكته ضروري است كه فلسفه داشتن هستي و دين بدان معنا نيست كه همه آنها براي همه انسانها در همه مقاطع تاريخ بشر آشكار باشد، بلكه بسياري از آنها در پرتو رشد دانش و پيشرفت امكانات علمي روشن ميشود و بخشي از آنها چه بسا فراتر از احساس و ابزار علمي انسان باشد.
علاوه بر اين، آن مقدار از فلسفه احكام يا فلسفه هستي كه در روايات امامان علیه السلام ياد شده است، همه سخن نيست، چه اين كه امامان در پاسخ به پرسشها، فهم پرسشگر، نياز مخاطب، امكانات اثباتي و ابزار علمي زمان را در نظر داشتهاند و در محدوده درك و توان مخاطب به بيان حكمتها پرداختهاند، زيرا اگر فراتر از درك پرسشگر و بيرون از امكانات علمي زمان پاسخي ميدادهاند، نه تنها براي مخاطب، مايه هدايت و رشد نبوده، بلكه موجب ترديد و انكار او ميشده است.
بلي! آنچه از مجموع اينگونه روايات به يقين ميتوان نتيجه گرفت اين است كه 1ـ «فلسفه داشتن و حكيمانه بودن نظام هستي و نظام تفكر و برنامههاي دين» 2ـ «قابل فهم بودن بخش زيادي از آن براي بشر» 3ـ «ممنوع نبودن تفكر درباره فلسفه هستي و دين»، اصولي پذيرفته شده در مكتب اهل بيت عصمت و طهارت بوده است.
فلسفهي گوناگوني پديدههاي هستي
از امام علی بن موسي علیه السلام سؤال شد كه چرا خداوند موجودات هستي را در گونهها و شكلهاي مختلف آفريده و به يك نوع بسنده نكرده است؟
امام در پاسخ فرمود: «يكي از فلسفههاي تنوع و گوناگوني مخلوقات خداوند اين است كه مردمان، خداوند را از آفرينش انواع مختلف موجودات ناتوان نپندارند. اما اكنون هيچ تصوير ـ بايسته و ارزشمندي ـ در ذهن منكران خدا شكل نميگيرد، مگر اين كه خداوند موجودي همانند آن را خلق كرده است.
با وجود اين گوناگوني در آفرينش خداوند، ديگر جاي اين سؤال باقي نمانده است كه كسي بپرسد: «آيا خداوند ميتواند چنين يا چنان موجودي را بيافريند؟»
اكنون با نظاره بر پهنه هستي و موجودات متنوع آن، ميتوان شاهد قدرت الهي بود و دانست كه خداوند بر همه چيز تواناست و محدوديتي در قدرت و آفرينش ندارد.»
چنان كه گفته شد، اين فرمايش امام به معناي آن نيست كه تنوع آفريدههاي خداوند فقط براي اثبات قدرت اوست، بلكه امام به دليل موضع و رسالت ديني خود، تنها به جنبه توحيدي و معرفت ديني آن اشاره كرده است. امروزه در پرتو آگاهيهاي تجربي، انسان به ابعاد جديدي نيز پي برده و دانسته است كه جريان صحيح چرخه حيات در كره زمين، هماهنگي با محيط زيست، قدرت دفاع، امكان تغذيه و… جنبههاي ديگري است كه گوناگوني آفريدههاي خداوند را ميطلبيده است.
فلسفه ضرورت ايمان به خداوند
فضل بن شاذان نيشابوري در مجموعهاي كه از روايات علي بن موسي علیه السلام فراهم كرده و همه آنها درباره فلسفه احكام دين و مباني اعتقادي است، اين روايت را آورده است: «اگر سؤال شود نخستين دستور ضروري دين چيست، در پاسخ بايد گفت: نخستين واجب، اقرار به خداوند و رسولان و حجتهاي اوست.
اگر سؤال شود كه چرا خداوند اين امور را واجب ساخته است، در پاسخ گفته ميشود: ضرورت ايمان به خدا و رسولان و حجتهاي او، دلايل فراوان دارد؛ از آن جمله اين كه، اگر مردم به خداوند متعال ايمان نياورند و به وجود او اقرار نكنند، از كارهاي خلاف و ارتكاب ظلم و جنايت دوري نخواهند جست، به هر چه تمايل پيدا كنند و آن را مايه لذت خود بيابند رو ميآورند، بدون اين كه كسي را مراقب و ناظر بدانند! اگر براستي مردمان چنين بينديشند و چنين رفتار كنند، جامعه بشري سراسر تباه ميشود و همه انسانها نسبت به يكديگر براساس ظلم و زور سيطره خواهند جست.
… ايمان به خداوند، علاوه بر جلوگيري از گسترش فساد اجتماعي ـ كه ممكن است كساني گمان كنند از طريق حاكميت قوانين مدني ميتوان جلوي آن را گرفت ـ جلو فسادهاي دروني را ميگيرد. چه اين كه ما ميدانيم آدمي در تنهايي و خلوت و دور از چشم ناظران بشري، گاه به فساد و گناه رو ميآورد ـ در اينگونه موارد هيچ قانون بشري نميتواند جلوگير انسان باشد، بلكه تنها ايمان به خداوند است كه در نهان و عيان، قدرت اصلاح فرد و جامعه را داراست ـ و اگر ايمان و اقرار به خداوند و بيم از او نباشد، هيچ انساني در نهان، دست از خطا نخواهد شست…
بنابراين، پايداري و تداوم جامعه شرافتمند بشري مرهون ايمان انسانها به خداوند دانا و آگاهي است كه آشكار و نهان را ميداند، به صلاح و درستي فرمان داده و از فساد و تباهي نهي كرده است و هيچ چيز نهفتهاي بر او پنهان نميماند.»
فلسفه لزوم شناخت انبياء
امام علي بن موسي علیه السلام ميفرمايد: «اگر سؤال شود كه چرا بر مردم شناخت انبياء ضروري است و بايد به حقانيت آنان اقرار كنند و از رهنمودهاشان اطاعت نمايند؟
در پاسخ آنان گفته ميشود: از آنجا كه در نظام وجودي و قواي فكري انسانها، شناخت همه مصالح و بايدها و نبايدها، قرار داده نشده است و آنان نميتوانند به تنهايي همه مصالح خود را بشناسند، و از سوي ديگر، خداوند برتر است از اين كه ديده شود و خود در ميان مردم ظاهر گردد تا كاستيهاي ايشان را جبران نمايد، پس ناگزير بايد رسولاني را مبعوث كند تا پيام او را به خلق برسانند.
اين فرستادگان الهي بايد معصوم باشند تا پيام الهي را به مردم ابلاغ كنند. حال اگر با اين همه، شناخت رسولان و اطاعت از ايشان لازم نبود، نتيجه آن بود كه آمدن رسولان بيهوده باشد، در حالي كه خداوند كار بيهوده انجام نميدهد.»
فلسفه نياز به امام و رهبري ديني
امام علي بن موسي علیه السلام ميفرمايد: «اگر گفته شود كه براساس چه نياز و ضرورتي خداوند «اولي الامر» و فرمانرواياني قرار داده و مردم را به اطاعت از ايشان واداشته است؟
گفته ميشود: نياز به حاكم الهي و مديريت ديني ـ اجتماعي، از جنبههاي متعددي قابل بررسي است؛ از جمله اين كه وقتي مردم اصل وجود خدا را پذيرفتند و به انبياء و امر و نهي آنان ايمان آوردند، پس از آگاهي به حدود و قوانين الهي و پس از اين كه وظيفه يافتند از قوانين دين تجاوز نكنند، زيرا تجاوز به حريم قانون الهي آثار ناپسندي را برايشان به دنبال دارد، خواهند يافت كه اجراي قوانين وحي و حفظ حدود الهي بدون مديريت اجتماعي امامي امين تحققپذير نيست، زيرا بدون نظارت و حاكميت قانون چه بسا افراد حاضر نباشند از لذت و منفعت خويش به خاطر ديگران بگذرند!
اين است كه خداوند در نظام تشريع، سرپرستان و مديران شايسته و اميني را قرار داده است تا مفاسد اجتماعي را از جامعه دور سازند و حدود احكام الهي را بر پا دارند.»
علت نياز جامعه اسلامي به حكومت ديني
امام علي بن موسي علیه السلام در نگاه به فلسفه سياسي و بيان ضرورت وجود امام و رهبري الهي و حكومت ديني براي جامعه اسلامي، بياني جامع و ژرف دارد. چه اين كه پس از تبيين ضرورت اصل وجود امام به اين نكته ميپردازد كه اصولاً نياز به مديريت و رهبري اجتماعي، چيزي نيست كه به جوامع اسلامي اختصاص داشته باشد، بلكه هر مجموعه بشري نيازمند مديريت و رهبري است. به تعبير ديگر، نياز مجموعههاي انساني به رهبر، امري غيرقابل انكار است و دين نميتواند اين ضرورت اجتماعي را ناديده گرفته و براي آن هيچ پيش بيني و اقدامي نكرده باشد.
سخن حضرت رضا علیه السلام در اين زمينه چنين است: «از جمله دلايل نياز جامعه اسلامي به رهبري و حكومت شايستگان، اين است كه اساساً ما هيچ گروه و ملتي را نميتوانيم در تاريخ بيابيم كه بدون سرپرست و رئيس بقايافته و زندگي كرده باشند، زيرا مسائل ديني و دنيايي، براي تحقق اجتماع، خواه ناخواه نيازمند مديريت و رهبري است.
بر اين اساس، در نظام حكيمانه خداوند احتمال نميرود كه اين ضرورت را ناديده گرفته و بندگان را بدون رهبري مشخص و شايسته رها كرده باشد؛ رهبري كه مايه پايداري جامعه است و در پرتو او ميتوانند با دشمن بستيزند و اموال و داراييهاي عمومي را به مصرف صحيح رسانند. آن رهبري كه جمعه و جماعت ايشان را بر پا دارد و سايه سنگين ظالمان را از سر مظلومان كوتاه گرداند.»
امام به دنبال بيان اين فلسفه عام سياسي به ويژگيهاي رهبري در جامعه اسلامي اشاره دارد و يادآور ميشود كه مديريت سياسي و ديني در جامعه اسلامي بايد «امين» و «پاسدار ارزشهاي معنوي و ديني» و «سرپرستي امانتدار و مورد اطمينان» باشد، زيرا اگر فرمانرواي امت اسلامي داراي اين خصلتها نباشد، دين از ميان ميرود، سنتهاي شرعي و احكام الهي تغيير مييابد، بدعتگران فزوني مييابند، بيدينان بر دين يورش ميبرند و امر دين را بر مسلمانان مشتبه ميسازند.
احكام دين، داراي دليل و مصلحت
در جهانبيني و نگرش توحيدي، نه تنها اصل آفرينش و نزول وحي و بعثت رسولان الهي برپايه فلسفه عقلي و علمي مبتني است، بلكه يكايك دستورات و رهنمودهاي دين ـ واجبها، حرامها، مستحبها و مكروهها ـ همه و همه داراي دليل و مبتني بر مصلحت يا مفسدهاي هستند كه در آنها نهفته است.
فضل بن شاذان در بيان مجموعه رواياتي از حضرت رضا علیه السلام در اين باره نوشته است: «اگر پرسش شود: آيا ممكن است خداوند حكيم بندهاش را بيدليل به كاري فرمان دهد و از او چيزي را بخواهد كه فاقد اثر و سازندگي است؟
به او گفته ميشود: خير! خداي حكيم نه كار بيهوده ميكند و نه جهل به امور دارد تا از سر ندانستن، فرماني بيهوده دهد… .
سؤال: اين دلايل و علتها و فلسفهها به راستي وجود دارد و قابل شناسايي است؟
پاسخ: آري قابل شناسايي است و هم اكنون براي اهلش روشن است.
سؤال: آيا شما اين فلسفهها و دلايل را ميدانيد؟
پاسخ: بلي بخشي از آنها براي ما شناخته شده است و بخشي هم از دسترس دانش بشر دور ميباشد.»
دليل وجوب نماز
امام علي بن موسي علیه السلام ميفرمايد: اگر سؤال شود كه چرا انسانها به نماز امر شدهاند؟
در پاسخ گفته ميشود: بدان جهت كه در نماز اقرار به ربوبيت و پروردگاري خداست و اقرار به پروردگاري خداي يكتا در بردارنده مصالح گستردهاي است، چه اين كه كرنش در برابر پروردگار يگانه، مستلزم رها كردن معبودان دروغين است.
نماز، ايستادن خاضعانه انسان در برابر خداوند جبار است. نماز، طلب بخشايش گناهان گذشته از درگاه الهي را در بر دارد.
سجده و نهادن پيشاني بر خاك در هر روز، موجب آن است كه بندگان خدا همواره او را به ياد داشته و از ياد نبرند. با خشوع و تواضع و كوچكي، از خداوند فزوني دين و نعمتهاي دنيا را طلب كنند و از فسادها بيزاري جويند.
اين حضور دائمي و مستمر در پيشگاه الهي موجب ميشود كه انسان از تدبيرگر هستي و آفريننده خود غفلت نورزد و گرفتار سرمستي و طغيان نشود.»
فلسفه حرمت نوشيدنيهاي سكرآور
امام علي بن موسي ميفرمايد: «خداوند بدان جهت نوشيدن شراب را ممنوع ساخت كه مايه فساد و تباهي است، عقل را ميزدايد و زمينه انكار خداوند و دروغ بستن به خدا و رسول و بسياري از كردارهاي زشت چون قتل، زنا، دادن نسبتهاي ناروا به ديگران و بيباكي در برابر گناهان را پديد ميآورد.
ـ پس تنها شراب نيست كه حرام است، بلكه هر نوشيدني كه باعث مستي و سكر شود حرام ميباشد، زيرا همان علتي كه در شراب باعث حرمت آن شده است در ساير مشروبات مست كننده نيز وجود دارد.
بنابراين، هركس به خدا و روز قيامت ايمان دارد و به ما خاندان رسالت محبت ميورزد، بايد از هر نوشيدني مست كننده، دوري جويد، زيرا ميان ما و نوشنده مسكرات هيچگونه رابطه مودت نيست.»
علت تفاوت ميراث زن و مرد
يكي از مسائلي كه از ديرباز مورد پرسش قرار ميگرفته است و در زمان حاضر به دليل شعارهاي تساويجويانه ملل غرب ميان زن و مرد، بيش از گذشته مورد سؤال قرار ميگيرد و چه بسا حربهاي در دست منكران اسلام باشد و به وسيله آن، بخواهند عدالت اسلامي را زير سؤال ببرند، موضوع تفاوت ميراث زن و مرد در فقه اسلامي است، چه اين كه در شريعت اسلام هرگاه فردي از دنيا برود، دختران وي از ميراث او سهمي به اندازه نصف سهم پسران او دارند. به تعبير ديگر، سهم هر پسر دو برابر سهم هر دختر است.
امام علي بن موسي علیه السلام در بيان فلسفه اين تفاوت فرموده است: «علت اين كه سهم زنان از ميراث، نصف سهم مردان ميباشد اين است كه زن هنگام ازدواج، مهريهاي دريافت ميكند، ولي مرد هنگام ازدواج مهريهاي ميپردازد. گذشته از اين، دختر زماني كه ازدواج كند، مجبور نيست از دارايي خود صرف زندگي كند، بلكه نفقه و مخارج زندگي او برعهده مرد اوست و او ميتواند تمام سهمالارث خود را پسانداز نمايد، ولي زماني كه پسر ازدواج ميكند نه تنها بايد مخارج زندگي خود را از ميراث به دست آورده صرف كند، بلكه بايد مخارج همسرش را نيز بپردازد.
بدين جهت است كه خداوند سهم مردان را از ميراث، بيش از سهم زنان قرار داده و فرموده است: «مردان نفقه دهنده زنان هستند بدانچه خداوند ايشان را در ارث فزوني داده است.»
در اين بيان دقيق و روشن، امام رضا علیه السلام موضوع مهمي را روشن ساخته است و آن اين كه تفاوت زن و مرد در ميراث، به خاطر آن نيست كه اصولاً مردان به دليل جنسيت، بر زنان فضيلت و برتري دارند و اسلام با اين حكم نخواسته است كه موقعيت انساني و ارزشي زن را پايين قلمداد نمايد، چه اين كه ملاكهاي مادي نميتواند ملاك ارزشگذاري معنوي به شمار آيد، بلكه اسلام در نظام اجتماعي و در كانون خانواده، وظايف خاصي را براي هر يك از زن و مرد مشخص ساخته است.
به زن اجازه داده است كه هنگام پذيرش همسري، درخواست مهريه كند و به مرد تكليف كرده است كه پس از انتخاب همسر، بايد نيازهاي مادي و مخارج زندگي او را شخصاً برعهده گيرد.
سپس اسلام براساس اين وظايف و موقعيت كه براي هر يك از زن و مرد در نظر گرفته است، به سهميهبندي ميراث و سهمالارث زن و مرد نظر افكنده است. بنابراين، تفاوت ياد شده، بر مبناي وظايف اجتماعي زن و مرد است، نه براساس تفاوت ارزشي و انساني آن دو. چنين داوري نه تنها دور از انصاف نيست كه در نگاه جامعنگران، عدالت و انصاف است.
جايگاه قرآن در نظام معارف دين
در مكتب معارف رضوي، قرآن به عنوان كلام وحي، اصيلترين منبع شناخت حقايق دين و بايستههاي هدايتي و تربيتي و معرفتي است.
تأكيد بر اين نكته از آن رو اهميت دارد كه برخي از سر سادهانديشي، ارزش اين كتاب جاودان را نشناخته و در طريق كسب معرفت، دل به منابع ديگر!
امام علي بن موسي علیه السلام به گونههاي مختلفي، ارجمندي قرآن را به امت اسلامي يادآور شده است.
يكي از روشهاي امام در تعظيم و بزرگداشت و اعتبار قرآن، اين است كه در بسياري از موارد ـ چه در مناظرهها و چه در ساير بحثهاي علمي ـ به آيات قرآن استدلال ميفرمود و سخن قرآن را، سخن نهايي و ترديد ناپذير ميدانست. البته شايان ذكر است كه استناد به آيات قرآن در مناظرهها و بحثهاي آزاد، زماني انجام گرفته كه مخاطب آن حضرت، مسلمان بوده و حقانيت قرآن را قبول داشته است وگرنه در مواردي كه مخاطب به اديان ديگري ايمان داشته و يا اصولاً به هيچ ديني پايبند نبوده است، امام يا به دلايل عقلي استناد ميجسته يا به منابع مورد قبول خود آنان، چنان كه آن حضرت در مناظره با جاثليق مسيحي، به مطالب انجيل و در مباحثه با رأس الجالوت يهودي، به حقايق تورات و در بحث آزاد با بزرگ زرتشتيان و همچنين در مناظره با متكلم توانمندي چون عمران صابي، كه اصولاً معتقد به پروردگار هستي نبود، به دلايل عقلي تكيه كرده است و حال آن كه وقتي در مناظره با مدعيان مسلماني به اثبات عصمت انبياء ميپردازد، يا در گفت و گو با سليمان مروزي، به توضيح برخي صفات و افعال الهي همت ميگمارد، سراسر سخنان خود را به آيات قرآن مستند ميسازد.
علاوه بر اين شيوه، امام علي بن موسي علیه السلام با اهتمام به قرائت قرآن و تأمل و تدبر در آن، جايگاه و اهميت آن را به شيعيان خود متذكر ميشد.
ابراهيم بن عباس، يكي از راويان احاديث امام و شاهدان مجالس علمي آن حضرت ميگويد: هرگز نديدم كه از علي بن موسي علیه السلام سؤالي شود و آن گرامي پاسخ ندهد، و كسي را آگاهتر از او به تاريخ نيافتم. مأمون همواره تلاش داشت كه با سؤالهاي مختلف و در زمينههاي گوناگون، آن حضرت را مغلوب و درمانده سازد، ولي هرگز بيپاسخ نماند.
امام تمام مطالب خود را به آيات قرآن مستند ميساخت و از قرآن استفاده ميكرد. آن بزرگوار در هر سه شبانهروز، يك مرتبه قرآن را ختم ميكرد و ميفرمود: «اگر بخواهم سريعتر از اين نيز ميتوانم قرآن را ختم كنم، ولي به هر آيهاي كه مرور ميكنم، در آن لختي تأمل مينمايم.»
قرآن، عاليترين پيام و كاملترين كلام
به امام رضا علیه السلام گفته شد: اي فرزند رسول خدا! نظر شما درباره قرآن چيست؟
امام فرمود: «قرآن كلام خداست، از آن پا فراتر ننهيد و از رهنمودهايش تجاوز نكنيد و هدايت را از غير آن مجوييد، زيرا اگر از كتاب و منبع ديگري جز قرآن، طلب هدايت كنيد، گمراه ميشويد.»
در روايتي ديگر امام درباره قرآن فرموده است: «خداوند، رسولش را به سوي خود فرا نخواند مگر پس از اين كه دين را براي او كامل ساخت و تمام قرآن را بر او فرو فرستاد؛ قرآني كه در آن همه چيز به تفصيل بيان شده است: حلال، حرام، حدود، احكام و هر چيز ديگري كه مردم ـ در مسير هدايت ـ بدان نيازمند باشند.»
كمال قرآن، در پرتو امامت صالحان
امام علي بن موسي علیه السلام در پي بيان تماميت كلام وحي و پاسخگويي آن به همه نيازها و ضرورتهاي زندگي معنوي و مادي بشر، به اين آيه از قرآن استشهاد فرموده است: «ما فَرَّطْنا فِي الكتاب مِنْ شيء»
ما به هيچ وجه در كتاب كوتاهي نكرده و هيچ چيز را فرو نگذاردهايم.
سپس به آيه تبليغ استناد جسته است كه در ماههاي آخر عمر پيامبر صلی الله علیه و آله پس از «حجةالوداع» ـ آخرين حج آن حضرت ـ نازل شده است: «اليوم اَكْمَلْتُ لكم دينكم و اَتْمَمْتُ عليكم نعمتي وَ رَضيتُ لكم الاسلامَ ديناً»
امروز دينتان را برايتان كامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين، برايتان پسنديدم.
آن حضرت پس از بيان اين دو آيه از قرآن براي شرح دادن اين حقيقت كه دين اسلام و كتاب آسماني آن ـ قرآن ـ دين و كتابي كامل هستند و همه جنبههاي ضروري معنوي و مادي زندگي انسان را در نظر گرفتهاند، فرموده است: «مسئله امامت ـ رهبري امامان معصوم علیه السلام ـ از تماميت دين است. رسول خدا صلی الله علیه و آله چشم از اين جهان نبست، مگر اين كه پايهها و معيارهاي مهم دين را براي مردم بيان فرمود، راهها را برايشان روشن ساخت، آنان را در مسير حق قرار داد و علي را به عنوان امام و راهنما برايشان تعيين كرد و تمامي مسائلي را كه مردم بدان نياز دارند براي آنان بيان نمود. اگر كسي گمان كند كه خداوند دينش را كامل نساخته است، در حقيقت كتاب خدا را رد كرده و كافر شده است.»
امامت به انتخاب خداوند يا اختيار مردم؟
در روايات حضرت رضا علیه السلام موضوع امامت از دو زاويه مورد توجه قرار گرفته است:
امامت عامه؛
2ـ امامت خاصه.
در روايات مربوط به امامت عامه به اين حقيقت اشاره شده است كه اصولاً جوامع بشري و مجموعههاي انساني، براي بقا و تداوم حيات خود نيازمند رهبري و مديريت هستند و هيچ جامعهاي بدون مدير و رهبر، سامان نمييابد. به اين دليل جوامع اسلامي هم نيازمند پيشوايان و رهبران سياسي ـ ديني هستند؛ رهبراني كه از تعهد و شايستگي و شرايط لازم برخوردار باشند و دين را به پا دارند و قوانين الهي را جاري نمايند.
در بحث امامت عامه، سخن از شرايط عمومي رهبران ديني و اجتماعي است، ولي در مسئله امامت خاصه اين حقيقت مطرح ميشود كه چه كساني بخصوص از سوي خداوند به وسيله پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله واجد شرايط امامت شناخته شدهاند و براي امامت تعيين گشتهاند؟
حضرت رضا علیه السلام به دنبال بيان اين موضوع كه يكي از ابعاد تماميت دين به مسئله امامت و رهبري ديني و اجتماعي امت اسلامي باز ميگردد و پيامبر صلی الله علیه و آله در ماههاي آخر عمر مباركش، اين وظيفه مهم را به انجام رسانيده و علي بن ابي طالب علیه السلام را به عنوان امام و ولي به مردم معرفي كرده است، ميفرمايد: « ـ اين امامت كه مايه كمال دين و تماميت نعمت الهي بر مردم است ـ آيا جايگاه و اهميت آن براي مردم روشن است؟ آيا ميدانند نقش امام در ميان امت چيست؟ تا اين كه با رأي و نظر خود به انتخاب امام معصوم بپردازند!
امام معصوم، جايگاهش برتر و موقعيتش بزرگتر از آن است كه مردم با انديشه و معيارهاي خود بخواهند او را انتخاب كنند.
امامت الهي، مقامي است كه خداوند، ابراهيم خليل را بدان مفتخر ساخته و پس از عنوان نبوت به او نشان امامت بخشيده و در مرتبه سوم زينت دوستي ـ الخليل ـ را به او عطا فرموده است.»
امامت، شايسته پاكان و نه ظالمان
امامت و رهبري يك امت به طور كلي شايسته انسانهاي صالح است و نه تنها به حكم شرع، بلكه به حكم عقل روا نيست كه فردي ظالم و فاسد، رهبري يك جامعه و امت را برعهده گيرد. در صورتي كه موضوع مديريت اجتماعي و رهبري ديني در جايگاه بالاتري مطرح شود؛ يعني موضوع امامت خاصه و رهبران ويژهاي به ميان آيد كه رسماً از سوي پيامبر صلی الله علیه و آله به مردم معرفي شدهاند تا مفسر وحي و مبين احكام الهي باشند، مسئله صلاحيت و پاكي آنان از گناه، اهميت بيشتري پيدا ميكند.
امام علي بن موسي علیه السلام ميفرمايد: «ابراهيم پس از اين كه خود به مقام امامت افتخار يافت، از درگاه خداوند آرزو كرد كه نسل او نيز از اين افتخار همواره يكي پس از ديگري بهرهمند باشند، اما در پاسخ او خداوند فرمود: امامت، عهد و پيمان الهي است و ظالمان و گنهكاران شايسته امامت و عهد الهي نيستند.
خداوند با اين بيان، امامت و رهبري هر انسان ظالم و گنهكاري را تا روز قيامت باطل ساخت.»
امامت امامان، داراي ملاك ارزشي
چه بسا براي كساني اين سؤال مطرح باشد كه چگونه از ميان انبوه انسانها، خداوند فردي را به عنوان پيامبر يا امام بر ميگزيند و به مردم معرفي ميكند و دستور ميدهد از او اطاعت كنند؟ آيا خداوند در اين انتخاب، ملاكها و معيارهايي را در نظر دارد؟ آن ملاكها كدامند؟
حضرت رضا علیه السلام به اين پرسشها، پاسخي شايسته داده و فرموده است: «كسي كه گنهكاري را دوست داشته باشد، خود گنهكار است و آن كسي كه انسان مطيع و فرمانبردار دستورات خداوند را دوست بدارد، در حقيقت خود او نيز انساني مطيع به شمار ميآيد. انساني كه ظالمي را ياري رساند، خود ظالم است و فردي كه عدالت پيشهاي را خوار سازد نيز ظالم است. ميان خداوند با هيچكس خويشاوندي نيست و هيچ فردي به ولايت خداوند و دوستي او راه نمييابد مگر در پرتو طاعت و بندگي.
رسول خدا صلی الله علیه و آله به فرزندان عبدالمطلب فرمود: با اعمال نيك خود نزد من آييد و افتخار ورزيد، نه با نسبها و ارتباط خويشاوندي.»
ممنوعيت غلو در حق امامان
امامت، جايگاهي رفيع است و امامان، انسانهايي شايسته و پاكند، ولي همواره دو گروه درباره آنان ستم كردهاند:
1ـ آنان كه امامان را نشناخته و حرمت ايشان را نگاه نداشته و به سفارشهاي پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله درباره آنان عمل نكردهاند؛ كساني كه نه تنها امامان را مانند بقيه مردم پنداشته، بلكه دگران را بر ايشان مقدم داشته و مطالب و معارف ديني را از غير امامان دريافت كردهاند!
2ـ كساني كه دوستي و محبت امامان را پيشه خود ساخته و در اين راه افراط كردهاند: تا آن جا كه آنان را از جايگاه عبوديت و بندگي خدا خارج ساخته و به گمان ناقص خود در جايگاه خدايي قرار دادهاند!
گروه دوم در حق ائمه غلو و زيادهروي كرده و به عنوان «غاليان» و «اهل غلو» مورد مذمت قرار گرفتهاند.
علي بن موسي علیه السلام ، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: «اي علي! تو از جهتي شبيه عيسي بن مريم هستي و مشابهتي با او داري، زيرا گروهي در محبت و دوستي عيسي زيادهروي كردند و هلاك شدند و گروهي به دشمني با او رو آوردند و از حق تجاوز كردند و هلاك شدند و يك گروه راه اعتدال پيمودند و نجات يافتند.»
معناي اين روايت زماني بهتر فهميده ميشود كه به قرآن مراجعه كنيم و از قرآن بشنويم كه چگونه برخي از مسيحيان به منظور تجليل از مقام عيسي گفتند: «عيسي فرزند خداست.»
متأسفانه در ميان جوامع شيعي، گاه ديده ميشود كه برخي ناآگاهان و كم مايگان به گمان بزرگداشت ائمه، به آن بزرگواران نسبتهايي ميدهند كه خود آنان نه تنها ادعا نداشتهاند، بلكه همواره از خود دور ميساختهاند؛ چنان كه در برخي از فرقههاي صوفيه يا مذاهب باطلي چون «علي اللهيان» و يا سخنان عوامانه برخي شاعران و مداحان بيمايه ديده ميشود و چه بسا دست تزوير برخي مغرضان در پس اين جريانها نهفته باشد كه هست!
خيانت به امامان، تحت عنوان حمايت از ايشان!
دستهاي تفرقهانگيز و مغزهاي مسئوليتگريز همواره تلاش داشتهاند تا ستيز ميان امت اسلامي را دامن زنند و با اهانت به باورهاي ديگران، بدبيني و بدخواهي را ميان مسلمانان رواج دهند، در حالي كه ائمه از اينگونه حركتها بيزار بودهاند، چنان كه حضرت رضا علیه السلام ميفرمايد: «مخالفان ما رواياتي را در بيان فضايل ما ساختهاند كه اين روايات ساختگي به سه دسته تقسيم ميشوند:
1ـ روايات غلو و زيادهروي.
2ـ روايات تقصير كه در آنها منزلت اهل بيت علیه السلام ناديده گرفته شده است.
3ـ رواياتي كه در آنها به بديهاي دشمنان ما تصريح شده است.
وقتي ساير مسلمانان، اخبار غلو را ميشنوند، شيعيان ما را كافر ميپندارند و كافر مينامند و ميگويند: شيعه به پروردگار و ربوبيت امامان خود، اعتقاد دارد!
اما زماني كه مردم اخباري را ميشنوند كه در آنها نسبت به حق امامان كوتاهي شده است به آنها معتقد ميشوند ـ گمان ميكنند آن روايات حق است و از پيامبر صادر شده است ـ و هنگامي كه روايات دسته سوم را ميشنوند و ميبينند كه به برخي شخصيتهاي مورد احترام آنان، دشنام داده شده است، آنها هم به امامان دشنام ميدهند! در حالي كه خداوند در قرآن فرموده است: «به بتاني كه مورد پرستش مشركانند دشنام ندهيد، زيرا اگر به مقدسات آنان دشنام دهيد، آنان نيز از روي ناآگاهي و جهل به خداوند دشنام ميدهند.»
شيوه صحيح دفاع از امامان
با توجه به اهميت امامت و مقام ارجمند امامان و لزوم معرفي ايشان به جامعه و گرايش دادن مردم به مكتب آنان، چه راهي را بايد پيمود و چه شيوهاي را بايد در پيش گرفت؟
اگر اين حقيقت را يافته باشيم كه اهل بيت پيامبر نور هدايتند و دانش دين به وسيله آنان نشر يافته و انديشه توحيدي در پرتو توضيحها و تفسيرهاي ايشان استحكام پيدا كرده و استدلالي شده است، خواهيم دانست كه بهترين راه تبليغ مقام امامان اين است كه منزلت علمي و معنوي و رهنمودهاي سازنده اخلاقي ـ اجتماعي آنان را به مردم بشناسانيم، چنان كه حضرت رضا علیه السلام فرموده است: «خداوند رحمت كند آن كس را كه امر ما را احيا كند.»
سؤال شد: احياي امر شما به چيست؟
فرمود: «احياي امر امامت معصومين علیه السلام به اين است كه دانش ما را فرا گيرد و نيز به مردم آموزش دهد، زيرا اگر مردم سخنان و معارف ارزشمند ما را ميدانستند و بدانها آگاهي مييافتند، از ما پيروي ميكردند.»
خودمحوري در مسائل دين، مايه گمراهي
بخشي از مسائل دين، تأييد و تأكيد احكام عقلي و حقايق علمي است و بخشي ديگر رهنمودها و دستورالعملهايي است كه فراتر از دريافت عقل و رهيافت علوم بشري است.
در اصطلاح علمي، دسته نخست را «احكام ارشادي» مينامند و دسته دوم را «احكام مولوي» و «احكام تعبدي».
در زمينه احكام ارشادي، انسانها به دليل برخورداري از عقل و ابزار شناخت، مجال آن را دارند كه به تعقل و تفكر و كاوش و تجزيه و تحليل و تعيين حدود و جوانب بپردازند، زيرا حكم شريعت در اين موارد، نظر به دريافتهاي عقلي خود انسان دارد؛ مانند: ممنوعيت دروغ، غيبت، حسادت، بخل، كينه و مانند: حسن وفاي به عهد، سخاوت، خدمت به انسانها و… .
اما در زمينه احكام تعبدي، مانند: نماز، روزه، حج و… مجالي براي عقل نيست كه بخواهد كم و كيف و ميزان ضرورت و شكل انجام آنها را به تنهايي بفهمد، بلكه در اين زمينهها كه معمولاً به مسائل عبادي باز ميگردد، عقل حكم ميكند كه بايد نوع عبادت و بندگي و راه صحيح تقرب به خداوند را از خود خداوند و از وحي و انبياء دريافت كرد، زيرا چه بسا انسان شيوهاي را براي اظهار بندگي به درگاه خداوند برگزيند كه مورد رضاي الهي نباشد.
متأسفانه همانگونه كه در فصل قبل گفته شد، برخي انسانها در مسير تقرب به خداوند و رسيدن به ارزشهاي معنوي، گاه گرفتار خودخواهي و خودمحوري ميشوند و با فكر و سليقه خود راهي را در پيش ميگيرند و همانطور كه مثلاً عدهاي به گمان دفاع از اهل بيت، راههايي را ميروند كه مايه بيآبرويي شيعه و بدنام شدن مكتب اهل بيت ميباشد، گروهي هم در ميدان زهد و تقوا و رياضت و عرفان و بندگي و عبادت خدا، گرفتار بدعتگذاري شده و شيوهها و مسلكها و روشهايي را اختراع كردهاند كه از سوي وحي تأييد نشده است.
كم نيستد كساني كه معناي زهد را درك نكرده و گمان كردهاند كه زهد يعني ژندهپوشي، گدامسلكي، درويشبازي، گوشهگيري و… .
هستند كساني كه تقوا را به معناي انزوا از جامعه، حضور نيافتن در كارهاي جدي اجتماعي، توجه نكردن به مسائل حيات و زندگي گرفتهاند و به خيال خود براي رسيدن به مقامات معنوي و دست يافتن به كارهاي خارقالعاده و كرامات، به چلهنشيني و اذكار ساختگي و آزار تن همت گماردهاند.
در حالي كه هيچيك از اينها مورد رضايت شارع مقدس نبوده و مايه تقرب به خداوند نيست، چه اين كه راه نزديك شدن به خداوند، پيروي از راه وحي و الگو قرار دادن پيامبر صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیه السلام است و در راه عبادت، نبايد به ابداع و اختراع دست زد.
حضرت رضا علیه السلام در اين باره ميفرمايد: «اين سخن رسول خدا است: «كسي كه به دين و مسلكي گردن نهد كه آن را از منبع صحيح و معتبر ديني ـ وحي و پيامبر ـ دريافت نكرده است، از سوي خداوند محكوم به پوچي و گمراهي است و كسي كه تلاش كند مسائل و روشهاي ديني و عبادي خود را از راههاي غيرمعتبر و از راههايي كه خداوند آنها را تأييد نكرده است، دريافت كند، مشرك به شمار ميآيد! تنها راه ايمن و معتبر براي شناخت وحي و پيام و خواست خداوند، راه محمد ميباشد.»
اهميت اين روايت تا آنجاست كه اگر علل انحطاط مسلمانان و عقبماندگي فرهنگي و علمي و عملي آنان را مورد مطالعه قرار دهيم، خواهيم يافت كه يكي از مهمترين آنها، بدعتها و اختراعهاي نادرستي است كه در قلمرو برنامهها و مفاهيم ديني صورت دادهاند و به جاي اين كه تقرب به خدا و محبت به اهل بيت را در متخلق شدن به اخلاق الهي و ارزشهاي والاي معنوي و فضايل انساني جست و جو كنند، دل به برخي باورها و مسائل صوري و ظاهري خوش كردهاند.
دينداري در پرتو عمل و نه آرمانپردازي
گروهي دين را در قالب آرمانها و پندارهاي خود جست و جو ميكنند، عمل را فرو مينهند و دل به ارتباطها و نسبها و امور ظاهري ميبندند، در حالي كه دين مجموعهاي به هم پيوسته و منسجم است و در گفتهها و رهآوردهاي خود، بناي مزاح و سرگرمي نداشته است.
اما چه راحت گروهي به دستورات دين عمل نميكنند و براي توجيه نفس خويش به رحمت الهي تكيه مينمايند، غافل از اين كه خداي رحيم، خداي صادق، حكيم و عادل نيز هست و صدق سخنان و بشارتها و تهديدهاي الهي مستلزم آن است كه آنچه در قرآن و منابع ديني آمده است، بيكم و كاست، تحقق پيدا كند.
يكي از شاگردان امام رضا علیه السلام به نام حسن بن موسي بن علي وشّاء ميگويد: در خراسان همراه علي بن موسي علیه السلام بودم. در آن مجلس، زيد بن موسي ـ برادر امام رضا علیه السلام ـ نيز حضور داشت. گروهي پيرامون زيد جمع بودند و او ـ به سبب انتسابش به خاندان پيامبر صلی الله علیه و آله و به خاطر اين كه فرزند موسي بن جعفر است ـ به آن جمع تفاخر ميكرد و فخر ميفروخت و ميگفت: ما چنين هستيم و ما چنان هستيم!
در آن سوي محفل نيز گروهي پيرامون علي بن موسي علیه السلام گرد آمده بودند و حضرت با آنان سخن ميگفت. در اين ميان، سخنان زيد به گوش امام رسيد.
حضرت رضا علیه السلام به جانب برادر رو كرد و فرمود: «اي زيد! آيا حرفهاي نقّالان كوفه تو را مغرور كرده است و فريب خوردهاي كه روايت كردهاند: «فاطمه عفت خود را حفظ كرد و خداوند آتش را بر ذريه او حرام نمود.»
اين مخصوص «حسن و حسين» و فرزندان بيواسطه فاطمه است.
آيا ممكن است كه پدر تو ـ امام موسي بن جعفر علیه السلام ـ اطاعت خدا كند، روزها روزه بدارد و شبها به نماز بايستد، ولي تو معصيت خدا كني و با اين وصف، روز قيامت هر دو به دليل اين كه فرزندان فاطمه هستيد، برابر باشيد! اگر براستي اين چنين باشد معلوم ميشود، تو نزد خداوند عزيزتر از موسي بن جعفر هستي، زيرا او با عمل و تلاش ميبايست به قرب الهي راه يابد و تو بيزحمت و بدون هيچ عمل!»
پيام اين روايت، به موضوع مورد روايت محدود نميباشد، بلكه نوع بيان و استدلال امام اين امكان را ميدهد كه بگوييم پس از ايمان به اصول دين، هيچ چيزي جاي عمل صالح و تلاش را نميگيرد؛ نه نسب و فرزند پيامبر بودن و نه گريه بر مصائب خاندان پيامبر صلی الله علیه و آله و نه محبت بر نيكان و صالحان. بلي ميتوان گفت كه محبت به نيكان و بندگان صالح الهي، خود راهي براي بازگشت به سوي خدا و حركت در مسير تكليف و پايبندي به احكام الهي است و اگر در روايات، نسبت به محبت اهل بيت و يا گريه بر مصائب آنان و يا تكيه بر رحمت الهي تأكيد شده، براي آن بوده است كه اين امور، خود راهي است براي رو آوري به عمل صالح، نه اين كه مايه غرور و ترك عمل شود.
نمادهاي ديني، استوار بر بنيادهاي عملي
در اديان آسماني، مفاهيمي مانند: توبه، استغفار، توفيقخواهي، دعا و ذكر وجود دارند كه بيشتر داراي جنبه نمادين و نشانهاي هستند.
اين مفاهيم هر چند با نوعي عمل همراهند، ولي حقيقت آنها در عملي پايدارتر و بنياديتر نهفته است، به گونهاي كه اگر اين نمادها به تنهايي مورد توجه قرار گيرند، از حالت ارزشي بيرون آمده، شكل تمسخر و استهزاء به خود ميگيرند. روشنترين مثال آن، استغفار زباني است كه ريشه در قلب و باور و نمود در عمل نداشته باشد.
امام رضا علیه السلام ميفرمايد: «چند چيز است كه اگر همراه با چند حقيقت نباشد، مسخره مينمايد:
1ـ كسي كه زبانش استغفار كند، ولي قلبش از گناه پشيمان نباشد.
2ـ فردي كه توفيق طلب كند، ولي تلاش ننمايد.
3ـ انساني كه احتياط جو باشد، ولي دقت و پرهيز نداشته باشد.
4ـ آن كه آرزوي بهشت كند، ولي بر دشواريها شكيبا نباشد.
5ـ شخصي كه از آتش دوزخ به خدا پناه برد، ولي هوسهاي دنيا را ترك نگويد.
6ـ كسي كه ذكر خدا بر لب براند، ولي شوق ديدار رحمت الهي را نداشته باشد و…
اينان در حقيقت خود را به استهزاء گرفتهاند.»
دين و اخلاق؛ دو عنصر تفكيك ناپذير
دين اسلام تنها مجموعهاي از باورها و تكاليف عبادي نيست، بلكه در كنار دعوت به يكتاپرستي و ايمان به انبياء و امامان راستين و قيامت و در كنار واجبات عبادي، اساس تعاليم و برنامههاي خود را بر پايه فضايل اخلاقي استوار ساخته است.
دامنه تعاليم و سفارشهاي دين درباره اخلاق و فضيلت، بيش از آن است كه در چند صفحه بتوان فهرست آنها را تدوين كرد، ولي ميتوان به عنوان نمونه مواردي از احاديث حضرت رضا علیه السلام را در زمينه توصيههاي اخلاقي و اجتماعي يادآور شد.
آن حضرت در بياني بسيار زيبا و شكوهمند نشان داده است كه چگونه حقوق الهي با حقوق انساني در نظام تفكر ديني به هم پيوسته است و چگونه عبوديت و بندگي به درگاه خدا از فضيلت و اخلاق در ميان بندگان خدا جدايي نميپذيرد.
علي بن موسي علیه السلام ميفرمايد: «خداوند متعال سه وظيفه ديني را با سه موضوع ـ اجتماعي ـ همراه ساخته است:
1ـ نماز را ـ كه موضوعي عبادي است ـ به همراه زكات ـ كه خدمتي اجتماعي است ـ فرمان داده است. پس كسي كه نماز به جا آورد، ولي زكات ندهد، نمازش پذيرفته نيست.
2ـ شكرگزاري در برابر خالق را با شكرگزاري براي پدر و مادر قرين ساخته است. پس كسي كه سپاسگزار پدر و مادر نباشد، شكر خدا به جا نياورده است.
3ـ تقواي الهي را همراه با صله رحم فرمان داده است. كسي كه ارتباط با خويشاوندان را بگسلد، تقواي الهي را رعايت نكرده است.
مؤمن؛ به دور از مكر و خيانت
امام علي بن موسي علیه السلام ميفرمايد كه: رسول خدا فرمود: «كسي كه مسلمان باشد، مكر و خدعه نميكند. از جبرئيل شنيدم كه ميگفت: فرجام مكر و خدعه، آتش است. از ما نيست كسي كه با مسلماني غش كند، از ما نيست كسي كه بر مسلماني خيانت روا دارد.»
صداقت و امانتداري
امام علي بن موسي ميفرمايد كه: رسول خدا فرمود: «وقتي ميخواهيد حقيقت ايمان افراد را بشناسيد، به زيادي نماز و روزه و حج و كارها و خدمات اجتماعي و مناجات شبانه آنها ننگريد، بلكه به صداقت و راستگويي و امانتداري آنان بنگريد.»
برخورد همسان با توانمند و تهيدست
امام علي بن موسي علیه السلام ميفرمايد: «كسي كه با مسلماني تهيدست روبرو شود و سلام و احوالپرسي وي با او برخلاف سلامي باشد كه با توانمندان و ثروتمندان دارد، خدا را در قيامت خشمگين خواهد يافت.»
اهتمام به امور مسلمانان
مؤمن اصولاً در جامعه اسلامي نميتواند نسبت به شرايط اجتماعي و نيازها و ضرورتهاي زندگي ديگر مسلمانان بيتفاوت باشد.
امام رضا علیه السلام ميفرمايد: «كسي كه روز را آغاز كند، ولي در انديشه امور مسلمانان نباشد و براي رفع مشكلات آنان اهتمام نداشته باشد، از جمله مسلمانان نيست.»
ياري و امداد ضعيفان
حضرت رضا علیه السلام ميفرمايد: «برترين صدقه و انفاق در راه خداوند، امداد و ياري ضعيفان است.»
امام در اين بيان، با توسعه موضوع صدقه، نشان دادهاند كه صدقه به عنوان يك حركت انساني و الهي، در محدوده كمكهاي مالي و اقتصادي خلاصه نميشود، بلكه هر نوع امداد و ياري رساندن اجتماعي ميتواند براي خدا باشد و عنوان صدقه را پيدا كند.
محبت به مردم
امام رضا علیه السلام ميفرمايد: «محبت به مردم و اظهار دوستي نسبت به ايشان، نيمي از عقل است.»
شايسته است در اين حديث، به اين نكت توجه شود كه در نگاه دين و رهبران الهي، تنها مؤمنان و مسلمانان نيستند كه سزاوار لطف و محبتند، بلكه در بينش ديني، همه انسانها و بندگان خدا بايد از پرتو محبت اجتماعي برخوردار شوند. علاوه بر اين، نقش سازنده و مؤثر اين محبت و مودت اجتماعي و فراگير، تا آنجاست كه اگر همهي تدابير عقلي انسان را براي تنظيم صحيح روابط اجتماعي به دو بخش تقسيم كنيم، يك بخش آن، محبت ورزي است و بخش ديگر آن همه تدابير بايسته ديگر است و اين نشانهي تأثير مهم محبت است.
اندوهزدايي از قلبها
امام رضا علیه السلام ميفرمايد: «آن كس كه اندوهي از قلب و چهره انسان مؤمني بزدايد، خداوند در روز رستاخيز، اندوه از قلبش بزدايد.»
ارتباط با خويشاوندان
در مجموعه رهنمودهاي اجتماعي اسلام، خدمت به خويشاوندان و محبت به آنان از اولويت برخوردار است. چه بسا علت، اين باشد كه اگر همه انسانها نسبت به اطرافيان و نزديكانشان رسيدگي و مراقبت داشته باشند، به طور طبيعي، هيچ فردي در جامعه اسلامي از نگاه محبت و رسيدگي اجتماعي، محروم نخواهد ماند.
موضو «صله رحم» و تأكيد بر آن در نظام اخلاقي دين، در حقيقت يك ابتكار شگرف اجتماعي ـ رواني است كه هيچ برنامه و تدبير ديگري نميتواند جايگزين آن باشد.
امام رضا ميفرمايد: «كسي كه دوست دارد روزگار درازتري در دنيا زندگي كند و روزياش فراوانتر گردد، صله رحم كند و به خويشاوندانش رسيدگي نمايد.»
يعني، صله رحم به عنوان يك حركت انساني ـ ديني نه تنها از ثواب معنوي برخوردار است كه داراي آثار مادي و دنيوي نيز هست.
مهرباني با خانواده
امام رضا علیه السلام ميفرمايد: «كسي ايمانش برتر و بهتر از ديگران است كه اخلاقش نيكوتر و نسبت به خانوادهاش مهربانتر باشد.»
در بياني ديگر، حضرت رضا علیه السلام ميفرمايد: «در يكي از روزها، مردي از علي بن ابيطالب دعوت كرده تا آن حضرت به منزل او برود. حضرت علي به آن مرد فرمود به سه شرط، دعوت تو را پاسخ خواهم گفت:
1ـ براي تدارك ميهماني، چيزي از خارج منزل تهيه نكني (بر اقتصاد خانوادهات، خرجي را تحميل ننمايي.)
2ـ در منزل هر چه داري، ما را به همان مهمان كني (با خود نينديشي كه بايد بهترينها را براي ما فراهم نمايي.)
3ـ همسر و خانوادهات را براي ميزباني از ما به زحمت نيندازي.»
ايجاد رفاه در خانواده
امام رضا علیه السلام ميفرمايد: «سزاوار است كه مرد خانواده، براي همسر و فرزندان و كساني كه تحت سرپرستي او هستند، رفاه و گشايش پديد آورد، تا اين كه آرزومند پايداريش باشند نه منتظر مرگش!»
اقتصاد و برنامهريزي در زندگي
امام رضا علیه السلام ميفرمايد: «هيچ انساني به حقيقت ايمان ره نمييابد مگر در پرتو سه خصلت: شناخت و ژرفنگري در دين، و برنامهريزي صحيح در ادامه زندگي، و شكيبايي بر سختيها.»
آراستگي در زندگي اجتماعي
امام علي بن موسي علیه السلام ميفرمايد: «از جمله اخلاق انبياي الهي، نظافت و پاكيزگي است.»
يكي از روايتگران احاديث به نام ابي عباد ميگويد: حضرت رضا در تابستان روي حصير مينشست و در زمستان روي نمد و آن حضرت پيراهن زبر و خشن ميپوشيد، مگر زماني كه از منزل بيرون ميآمد و در برابر مردم قرار ميگرفت، زيرا در اينگونه موارد، لباس نيكو ميپوشيد و خود را براي مردم آراسته مينمود.
روشنترين بامداد زندگي آينده بشر
نكتههاي زيبا و آموزنده در آموزههاي مكتب رضوي، بسيار است و مجال ما اندك. از اين رو به آنچه ياد شد، اكتفا ميكنيم و اين مطلب را با نويدي خوش و با ترسيمي اميد بخش از آينده زندگي بشر در كره خاك به پايان ميبريم.
نام دعبل خزاعي و اشعار پر حماسه او براي شيعه آشناست، او كه انديشه ناب تشيع را در گلواژه اشعارش به نسيم خاطرهها و انديشهها ميسپرد تا اقصي نقاط سرزمين اسلامي از ياد و نام خاندان عترت و طهارت، شميم محبت و ولايت يابد.
يكي از شكوهمندترين مناظري كه اين شاعر فرهيخته در نماي اشعار خويش آفريده است، سرودههايي است كه در محضر امام علي بن موسي علیه السلام باز خواند و آن حضرت را به شدت تحت تأثير قرار داد.
دعبل در اين مجموعه حماسي، سخن را از بيمهري زمانه و مدارس دورمانده از مدرّسان وحي آغاز ميكند و به شرح زندگي يكايك امامان ميپردازد تا به اين ابيات ميرسد:
خروج امام لامحالة خارجٌ يميّز فينا كلّ حق و باطلٍ و بجزي علي النعماء و النقمات
يقوم علي اسم الله و البركات و بجزي علي النعماء و النقمات و بجزي علي النعماء و النقمات
سرانجام، بيهيچ ترديد، امامي قيام خواهد كرد. قيام او با نام خدا و همراه با بركت و فرخندگي است.
او در ميان مردم، هر حق و باطلي را از هم جدا خواهد نمود و هر نيك و بدي را پاداش و جزا خواهد داد.
سخن كه به اينجا انجاميد، حضرت رضا به شدت گريست. سپس به «دعبل» فرمود: «اين دو بيت شعر را روح القدس بر زبانت جاري كرده است، آيا تو ميداني اين امام كيست و چه زماني قيام خواهد كرد؟»
دعبل پاسخ ميدهد: من آگاهي زيادي در اين باره ندارم، ولي همين اندازه ميدانم كه از ميان شما خاندان رسالت، امامي قيام خواهد كرد كه زمين را از فساد، پاك ميسازد و عدالت را در گستره زمين جاري مينمايد.
امام علي بن موسي علیه السلام فرمود: «اي دعبل، پس از من، فرزندم محمد ـ جوادالائمه ـ و پس از او فرزندش علي ـ امام هادي ـ و بعد از او فرزندش حسن ـ امام عسگري ـ به امامت خواهد رسيد و پس از او فرزندش «حجت قائم» امام خواهد بود كه در دوران غيبتش مردمان به قيام و قدومش چشم خواهند دوخت. زماني كه بر مردمان ظاهر شود، همگان به اطاعت او گردن نهند.
هان! ظهور او قطعي است، آنگونه كه اگر حتي يك روز از عمر جهان باقي نمانده باشد، خداوند آن روز را چنان طولاني گرداند كه آن گرامي خروج نمايد و زمين را بدانسان كه لبريز از ستم شده، مالامال از عدل سازد.»
حيات اجتماعي امام رضا(عليهالسلام)
دوران حيات امام هشتم علیه السلام زمان اوج گيري گرايش مردم به اهل بيت علیه السلام و گسترش پايگاههاي مردمي اين خاندان است.
چنان كه ميدانيم امام از پايگاه مردمي شايستهاي برخوردار بود و در همان شهر كه مأمون با زور حكومت ميكرد او مورد قبول و مراد همه مردم بود و بر دلها حكم ميراند… نشانهها و شواهد تاريخي ثابت ميكند كه (در اين دوران) پايگاه مردمي مكتب علي(عليهالسلام) از جهت علمي و اجتماعي تا حد بسياري رشد كرده و گسترش يافته بود. در آن مرحله بود كه امام رضا(عليهالسلام) مسئوليت رهبري را به عهده گرفت. گرچه كه در دوران امامت امام رضا(عليهالسلام) دو مرحله فعاليت در سالهاي خلافت هارون و سالهاي خلافت مأمون را ميتوان از يكديگر جدا كرد و براي هر يك از اين دو مرحله ويژگيهاي متمايز از ديگري يافت، اما اگر به ويژگي عمومي اين دوران بنگريم، خواهيم ديد؛ هنگامي كه نوبت به امام هشتم(عليهالسلام) ميرسد دوران، دوران وضع خوب ائمه علیه السلام است و شيعيان در همه جا گستردهاند و امكانات بسيار زياد است كه منتهي ميشود به مسئله ولايتعهدي. البته در دوران هارون، امام هشتم علیه السلام در نهايت تقيّه زندگي ميكردند. يعني كوشش و تلاش را داشتند، حركت را داشتند، تماس را داشتند، منتهي با پوشش كامل. مثلاً دعبل خزاعي كه درباره امام هشتم علیه السلام در دوران ولايتعهدي آن طور حرف ميزند دفعتاً از زير سنگ بيرون نيامده.
جامعهاي كه دعبل خزاعي را ميپرورد يا ابراهيم بن عباس را كه جزو مداحان علي بن موسي الرضا علیه السلام است، يا ديگران و ديگران؛ اين جامعه بايستي در فرهنگ ارادت به خاندان پيغمبر صلی الله علیه و آله سابقهاي داشته باشد. آنچه در دوران علي بن موسي الرضا(عليهالسلام) و ولايتعهدي پيش آمد نشان دهنده علاقه مردم و جوشش محبتهاي آنان نسبت به اهل بيت در دوران امام رضا(عليهالسلام) است. به هر حال همه اينها موجب شد كه علي بن موسي الرضا(عليهالسلام) بتوانند كار وسيعي بكنند كه اوج آن به مسئله ولايتعهدي منتهي شد. حقيقت آن است كه در اين دوران، بدي اوضاع ميان امين و مأمون به امام كمك كرد تا بار سنگين رسالت خويش را بر دوش كشد، بر تلاشهاي خود بيفزايد، و فعاليتهاي خود را دوچندان كند؛ چه در اين زمان زمينه آن فراهم گشت كه شيعيان با او تماس گيرند و از رهنمودهاي او بهره جويند و همين امر در كنار برخوردار بودن امام از ويژگيهاي منحصر به فرد و رفتار آرماني كه در پيش گرفته بود سرانجام به تحكيم پايگاه و گسترش نفوذ امام در سرزمينهاي مختلف حكومت اسلامي انجاميد. ايشان يك بار زماني كه درباره ولايتعهدي سخن ميگويد، به مأمون چنين اظهار ميدارد: اين مسئله كه بدان وارد شدهام هيچ چيز بر آن نعمتي كه داشتهام نيفزوده است. من پيش از اين در مدينه بودم و از همان جا نامهها و فرمانهايم در شرق و غرب اجرا ميشد و گاه نيز بر الاغ خود مينشستم و از كوچههاي مدينه ميگذشتم، در حالي كه در اين شهر عزيزتر از من كسي نبود.
در اينجا بسنده است سخن ابن مونس - دشمن امام - را بياوريم كه به مأمون ميگويد:اي امير مؤمنان، اين كه اكنون در كنار توست، بتي است كه به جاي خدا پرستش ميشود.
در چنين شرايطي و پس از آن كه حضرت رضا(عليهالسلام) بعد از پدر مسئوليت رهبري و امامت را به عهده گرفت، در جهان اسلام به سفر پرداخت و نخستين مسافرت را از مدينه به بصره آغاز فرمود، تا بتواند به طور مستقيم با پايگاههاي مردمي خود ديدار كند و درباره همه كارها به گفتگو بپردازد. عادت او چنين بود كه پيش از آن كه به منطقهاي حركت كند، نمايندهاي به ديار گسيل ميداشت تا مردم را از ورود خويش آگاه كند تا وقتي وارد شهر ميشود مردم آماده استقبال و ديدار باشند. سپس با گروههاي بسيار بزرگ مردم اجتماع بر پا ميكرد و در باره امامت و رهبري خود با آنان گفتگو ميفرمود. آنگاه از آنان ميخواست تا از او پرسش كنند تا پاسخ آنان را در زمينههاي گوناگون معارف اسلامي بدهد.
سپس ميخواست كه با دانشمندان علم كلام و اهل بحث و سخنگويان، همچنين با دانشمندان غير مسلمان ملاقات كند تا در همه باب مناقشه به عمل آورند و با او به بحث و مناظره بپردازند. پدران حضرت رضا(عليهالسلام) به همه اين فعاليتهاي آشكار مبادرت نميكردند. آنان شخصاً به مسافرت نميرفتند تا بتوانند مستقيم و آشكار با پايگاههاي مردمي خود تماس حاصل كنند. اما در دوران امام رضا(عليهالسلام) اين مسئله امري طبيعي بود، چرا كه پايگاههاي مردمي بسيار شده و نفوذ مكتب امام علي(عليهالسلام) از نظر روحي و فكري و اجتماعي در دل مسلمانان كه با امام آگاهانه همياري ميكردند افزايش يافته بود. پس از آنكه امام مسئوليت امامت را به عهده گرفت همه توانايي خود را در آن دوره، در توسعهي پايگاههاي مردمي خود صرف كرد اما رشد و گسترش آن پايگاهها و همدلي آنان با كار امام به اين معني نبود كه او زمام كارها را به دست گرفته باشد.
با وجود همه آن پيشرفتها و افزايش پايگاههاي مردمي، امام به خوبي ميدانست و اوضاع و احوال اجتماعي نشان ميداد كه جنبش امام(عليهالسلام) در حدي نيست كه حكومت را در دست گيرد، زيرا با پايگاههاي گستردهاي كه حضرت داشت، گرچه از او حمايت و پشتيباني ميكردند، اما اين پايگاهها نميتوانستند پايه حكومت امام(عليهالسلام) شوند. چه، پيوند آنها با امام پيوند فكري پيچيده و عمومي بود و از قهرماني عاطفي نشاني داشت. اين همان احساسهاي آتشين بود كه روزگاري پايه و اساسي بود كه بني عباس بر آن تكيه كردند و براي رسيدن به حكومت بر امواج آن عواطف سوار شدند. اما طبيعت آن پايگاهها و مانندهاي آن به درد آن نميخورد كه راه را براي حكومت او و در دست گرفتن قدرت سياسياش هموار سازد. امام رضا(عليهالسلام) در اين مرحله خود را آماده آن ميكرد تا مهار حكومت را به دست گيرد، اما با شكلي كه خود مطرح كرده بود و ميخواست، نه در شكلي كه مأمون اراده ميكرد و در آن شكل، ولايتعهدي را به او عرضه داشت و او آن را رد كرد و نخواست.
اين تصويري است از دوران امام كه ميتواند در تفسير دو رخداد مهم يعني مسئله ولايتعهدي و نيز مسئله پيشنهاد خلافت به امام از سوي مأمون براي ما راهگشا باشد. به تعبيري ديگر، ميتوان گفت تنشهاي موجود در آن زمان هنوز باقيماندههايي از طوفاني بود كه از چند دهه قبل عليه حكومت اموي و از سوي دو خاندان مهم علوي و عباسي بر پا شده بود. در ميان چنين طوفاني بود كه قدرت طلبان خاندان عباسي بر اسبهاي لجام گسيخته خود مينشستند و هر گونه كه ميخواستند به سوي هدف خود - و با اين ديدگاه كه هدف وسيله را توجيه ميكند - ميراندند و گاه هم در اين هياهو و در غياب ديدههاي مردم، خنجري هم از پشت به خاندان علوي ميزدند و پس از آن ميوهاي را كه در دست مجروح اين خاندان بود، به زور و به چنگال نيزه ميربودند.
خاندان عباسي از سويي از نام «آل محمد» سوء استفاده ميكرد، چندان كه گاه به خاطر نزديكي طرز كار يا تبليغاتشان با آل علي، در مناطق دور از حجاز اين گونه وانمود ميكردند كه همان خط آل علي هستند. حتي لباس سياه بر تن ميكردند و ميگفتند: اين پوشش سياه لباس ماتم شهيدان كربلا و زيد و يحيي است و حتي عدهاي از سرانشان، خيال ميكردند كه دارند براي آل علي كار ميكنند. از سويي ديگر نيز همين خلفاي خاندان عباسي از همان روزهاي نخست سلطه خود، كاملاً ميزان نفوذ علويان را ميدانستند و از آن بيم داشتند. سختگيريهايي كه از همان دوران آغازين حكومت عباسي عليه ياران ايشان به عمل آمد، گواهي بر اين ترس و وحشت عباسيان از اهل بيت علیه السلام و علاقه مردم به آنان است. گواهي ديگر آن كه آورده اند: منصور هنگامي كه به جنگ با محمد بن عبدالله و برادرش ابراهيم - از علويان - مشغول بود شبها را نميخوابيد، حتي در همين زمان دو كنيز براي او آوردند كه آنها را رد كرد و گفت: امروز روز زنان نيست و مرا با آنان كاري نه، تا آن زمان كه بدانم سر ابراهيم از آن من و يا سر من از آن ابراهيم ميشود. او در همين جنگها پنجاه روز جامه از تن نكند و از فزوني اندوه نميتوانست درست سخن خود را پي گيرد. اين نگراني در دوران پس از منصور نيز ادامه يافت و نگراني مهدي و هارون عباسي بيش از منصور بود، چندان كه در همين دوران امام كاظم(عليهالسلام) آن زندانهاي سخت خود را گذراند.
پس از اين دو، نوبت به مأمون رسيد. در دوران مأمون مسئله دشوارتر و بزرگتر و مشكل آفرين تر بود. چه، شورشها و فتنههاي فراواني سرتاسر ولايتها و شهرهاي بزرگ اسلامي را در برگرفته بود تا جايي كه مأمون نميدانست چگونه آغاز كند و چه سان به حل مسئله بپردازد. او ميديد و از اين رنج ميبرد كه سر نوشتش و سر نوشت خلافتش در معرض تند بادهايي قرار گرفته كه از هر سو بر آن ميتازد. مأمون در كنار اين ترس و نگراني از هوشي سرشار، فهمي قوي، درايتي بي سابقه، شجاعتي كم نظير و جديتي راهگشا بهرهمند بود و اينها همه در كنار هم، او را بدان رهنمون شد كه ابتكاري تازه بر روي صحنه آورد و امام هشتم را باتجربهاي بزرگ روياروي سازد و مسئله ولايتعهدي را پيش آورد، هرچند در اين زمينه نيز، تدبير امام(عليهالسلام) او را ناكام ساخت.
امامت علي بن موسي الرضا عليهالسلام
زندگي و شخصيت امامان شيعه، دو جنبه ارزشي متمايز و با اين حال مرتبط به هم دارد:
1ـ شخصيت عملي و علمي و اخلاقي و اجتماعي آنان كه در طول زندگي ايشان، در منظر همگان شكل گرفته است و فهم و ادراك آن نياز به پيش زمينههاي اعتقادي و مذهبي خاص ندارد، بلكه هر بيننده فهيم و داراي شعور و انصاف ميتواند، ارزشها و امتيازهاي آنان را دريابد و بشناسد.
2ـ شخصيت معنوي و الهي آنان كه ريشه در عنايت ويژه خداوند نسبت به ايشان دارد. شناخت اين بعد از شخصيت اهل بيت علیه السلام نياز به معرفتهاي پيشين دارد؛ يعني نخست بايد به رسالت پيامبر ايمان داشت و براساس رهنمودهاي آن حضرت، ولايت عترت را پذيرفت و براي شناخت جايگاه عترت به روايات و راويان معتبر اعتماد كرد و كوتاه سخن اين كه بينشهاي مذهبي مختلف، ميتواند مانع شناخت اين بعد از شخصيت اهل بيت علیه السلام باشد.
ارزشگذاري براي هر يك از اين دو بعد شخصيت امامان و ترجيح يكي بر ديگري كار آساني نيست، زيرا چنان كه گفته شد، ميان آن دو ارتباطي وثيق وجود دارد، ولي از آن جا كه امامت و ولايت اهل بيت علیه السلام ، مشخصترين ويژگي آنان به شمار ميآيد، محققان تاريخ و سيره، فصل مستقلي را به اين امر اختصاص دادهاند و به نقل نصوص و روايات معتبر و مستند پرداختهاند. نقل اين نصوص، درباره برخي امامان از اهميت بيشتري برخوردار بوده است و امام علي بن موسي علیه السلام از آن جمله است، زيرا پس از موسي بن جعفر علیه السلام ميان شيعيان آن حضرت پراكندگي و اختلاف نظر پديد آمد و در قبال معتقدان به امامت علي بن موسي علیه السلام ، جريان ديگري تحت عنوان واقفيه شكل گرفت كه خط امامت را به امام موسي بن جعفر علیه السلام پايان يافته ميدانست و بدينسان اثبات امامت علي بن موسي علیه السلام و تداوم خط ولايت، از اهميت خاصي برخوردار شد.
در آينه روايات
بررسي تمامي روايات در اين زمينه، فراتر از گنجايش اين نوشته خواهد بود. از اين رو، به چند روايت گزيده اشاره خواهيم داشت.
روايات در اين زمينه به سه دسته تقسيم ميشوند:
1ـ رواياتي كه از پيامبر نقل شده و در آنها بر اسامي امامان دوازده گانه تصريح شده و نام امام رضا علیه السلام در زمره آنان است.
2ـ رواياتي كه از برخي امامان شيعه درباره امام رضا علیه السلام بيان شده است.
3ـ رواياتي كه از موسي بن جعفر علیه السلام ، در مورد امام بعد از آن حضرت، ثبت شده است.
از دسته نخست ميتوان به روايتي اشاره داشت كه مرحوم صدوق از چند طريق به استناد سخن جابربن عبدالله انصاري نقل كرده است.
جابر گفت: «پس از ولادت حسين بن علي بر فاطمه وارد شدم تا به او تهنيت گويم. در دست فاطمه، صحيفهاي ديدم، پرسيدم: اين صحيفه چيست؟
فاطمه فرمود: در آن، نام اماماني است كه فرزندان من هستند.
از آن بانوي مكرمه اجازه خواستم تا در آن بنگرم و چون نگريستم، نام تمام امامان را با ذكر مشخصات اسمي هر يك در آن ديدم.»
آن گاه جابر جزئيات آنچه را كه در آن لوح يا صحيفه ديده بود، براي امام باقر علیه السلام به تفصيل بيان داشت.
از اينگونه احاديث كه در زمره امامان معصوم، به نام «علي بن موسي» و امامت آن حضرت تصريح شده باشد، در منابع حديثي و متون روايي بسيار است. از احاديث دسته دوم ميتوان به اين حديث اشاره كرد: در كتاب الغيبه، تأليف شيخ طوسي روايت شده است: «جابر جعفي از امام باقر علیه السلام درباره تأويل آيه شريفه (ان عده الشهور عندالله اثنا عشر شهراً…) پرسيد، امام نفس عميقي كشيده، آنگاه فرمود: … دوازده ماه، امامان هستند.»
جالب است كه در اين حديث از امام علي بن موسي علیه السلام با لقب «رضا» ياد شده است.
مهمترين بخش در باب نص بر امامت امام دسته سوم از روايات است كه در آن امام پيشين، مژده آمدن امام بعد از خود را داده و با ذكر مشخصات، جانشين پس از خود را معرفي كرده است.
امام موسي بن جعفر علیه السلام در موارد بسيار و به مناسبتهاي گوناگون به شناساندن امام بعد از خود، پرداخته است.
داوود بن كثير رقي ميگويد: به موسي بن جعفر علیه السلام گفتم: «من اكنون پير شدهام و آن نيروي گذشته را ندارم، چه بسا نتوانم مثل گذشته به ديدار شما نايل آيم، از امام پس از خود، مرا آگاه كنيد.
امام در پاسخ فرمود: امام پس از من، فرزندم علي است.»
علامه مجلسي در فصل دلايل امامت امام رضا علیه السلام ، چهل و هشت روايت را نقل كرده است كه امام كاظم علیه السلام فرزند خويش «علي بن موسي الرضا» را به عنوان وصي و جانشين بعد از خود معرفي كرده است.
پيدايش واقفيه
با وجود رواياتي كه به آنها اشاره شد و علي رغم آشكار بودن نشانههاي امامت در سيره و سيماي امام رضا علیه السلام ، بعضي امامت حضرت را نپذيرفتند و به عقيده «وقف» قايل شدند و اعتقاد يافتند كه موسي بن جعفر علیه السلام قائم امت بوده و همچنان در قيد حيات به سر ميبرد. اين افراد به «واقفه» يا «واقفيه» شهرت يافتند.
رهبران واقفيه همانند ديگر مردم، حتماً از زبان امام هفتم علیه السلام ، سخناني را درباره امام پس از خود شنيده بودند و حتي روايات فراواني كه در معرفي مهدي موعود(عج) از امامان و نيز از شخص موسي بن جعفر علیه السلام وارد شده بود، مجالي براي انحراف نميگذاشت، ولي انگيزههاي خاص به اين انحراف منتهي شد و بدان دامن زد.
انگيزههاي پنهان
رهبران واقفيه و طراحان اين طرز فكر و انديشه، در زمان حيات امام هفتم علیه السلام ، از كارگزاران بوده و خزانهداري اموال را برعهده داشتند. هنگام رحلت امام سرمايه بسياري، نزد آنان بود. براي نمونه، نزد ابي حمزه بطائني سي هزار دينار، نزد زياد بن مروان قندي هفتاد هزار دينار و نزد عثمان بن عيسي رواسي نيز سي هزار دينار موجود بود.
امام كاظم علیه السلام ، همه امور را براي دوران پس از حيات خود، به فرزندشان، علي بن موسي الرضا علیه السلام تفويض كرده بود، ولي خزانهداران چارهاي انديشيدند، تا از واگذاري اموال بر جا مانده، به ولي امر يعني امام رضا علیه السلام خودداري كنند. از اين رو، چنين وانمود كردند كه موسي بن جعفر علیه السلام قائم آل محمد است و همچنان زنده است و آنان همچنان نمايندگان اويند.
احمدبن حماد گويد: عثمان بن عيسي رواسي، از جمله كارگزاران موسي بن جعفر علیه السلام بود كه در مصر انجام وظيفه ميكرد. اموال فراوان و كنيزاني چند، نزد او وجود داشت. حضرت رضا علیه السلام پس از رحلت پدرشان، به عثمان بن عيسي نوشتند كه آن اموال را بازگرداند. او در پاسخ امام نوشت: «ان اباك لم يمت»؛ پدرت از دنيا نرفته است.
امام ديگر بار به او نامه نوشتند و رحلت پدر بزرگوارشان را يادآور شدند و بر رحلت ايشان دليل آوردند، ولي او همچنان بر نظر خود پافشاري كرده، از بازگرداندن اموال، سرپيچي كرد.
نكته جالب توجه، اين است كه ارتحال هفتمين امام، در شمار روشنترين رخدادهاي تاريخ امامان است، بويژه آن كه دستگاه خلافت، چند روز، جسد امام را كنار پل بغداد، به نمايش گذارد و از بزرگان قوم نيز گواه گرفت كه حضرت به مرگ طبيعي از دنيا رفته است. به هر حال چنين جرياني پيش آمد و تعدادي به نام واقفيه ظهور كردند. شايان ياد است كه شخص موسي بن جعفر علیه السلام ، پيدايش چنين حركتي را پيشبيني كرده و در سخناني به محمدبن سنان فرموده است: «در اين سال حركتي پديد خواهد آمد، از آن اندوهگين مباش كه جاي نگراني نيست… (آنگاه حضرت فرمود:) هركس در حق فرزندم ستم روا دارد و پس از من امامت او را انكار كند، مانند كسي است كه در حق علي بن ابيطالب علیه السلام ستم كرده و جانشيني و امامت او پس از پيامبر را انكار كرده است.»
شخصيت معنوي امام رضا عليهالسلام
بررسي هر يك از ابعاد معنوي، علمي، اجتماعي و اخلاقي شخصيت علي بن موسي، اهميت خاص خود را داراست. چه بسا گروهي شيفته جنبه علمي و مناظرات و مباحثات آن حضرت باشند و در شناختن و نماياندن چهره علمي آن امام، اهتمام فزونتري داشته باشند، ولي توجه به اين حقيقت كه علم، اخلاق و شخصيت اجتماعي و سياسي امامان، تحت تأثير شخصيت معنوي و عبادي ايشان قرار داشته است و آنان هر كمالي را از اين رهگذر كسب كردهاند و خدامحوري، منش و كنش آنان به ايشان عزت و امتياز بخشيده است، اين باور را تقويت خواهد كرد كه بررسي اين جنبه از زندگي امام شايسته تقدم و توجه فزونتر است. آنچه از جلوههاي عبوديت و بندگي آن حضرت در آينه اخبار و نقلهاي تاريخي به ياد مانده، در بيان فهرست گونه زير ميتوان شاهد آن بود:
ـ شبها، كم ميخوابيد و بيشتر شب را به عبادت سپري ميكرد.
ـ بسياري از روزها را روزه داشت و بويژه روزهاي اول، نيمه و آخر هر ماه را روزه ميگرفت و ميفرمود: «ذلك صوم الدهر»؛ اگر كسي اين چند روز را روزه گيرد، به شخصي ماند كه تمام عمر، روزه بوده است.
ـ سجدههايش بسيار طولاني بود، به گونهاي كه اگر پس از نماز صبح در برابر حضرت حق، به خاك ميافتاد، تا دميدن آفتاب صبحگاهي، همچنان در سجده بود.
ـ قرآن بسيار تلاوت ميكرد و انس امام با قرآن چنان بود كه جز از قرآن نميگفت، پاسخ او به هر پرسشي، از قرآن بود. تمثيلهاي او نيز برگرفته از قرآن بود.
ـ هنگامي كه در بستر خواب قرار ميگرفت، به ياد خدا و تلاوت قرآن مشغول ميشد.
ـ در تلاوت آيات نوراني قرآن، اگر به آيهاي ميرسيد كه در آن سخن از دوزخ و كيفر الهي بود، سخت ميگريست و از آن به خدا پناهنده ميشد.
ـ به نماز در اول وقت اهتمام داشت، روزهايي نيز كه روزه داشتند، هنگام افطار، نخست نماز ميخواندند.
ـ نوافل، بويژه نماز شب را حتي در سفر رها نميكرد و چون ثلث آخر شب فرا ميرسيد، از بستر بر ميخاست، در حالي كه ذكر بر لب داشت. به محل وضو رفته، مسواك ميكرد، وضو ميگرفت، به نماز ميايستاد و هر شب، علاوه بر نافله شب، نماز جعفر طيار را نيز ميخواند. تا هنگام نماز صبح و پس از انجام فريضه صبح، به تعقيبات ادامه داده، با طلوع خورشيد، سجده شكر ميكرد و اين مرحله عبادي را به انجام ميرسانيد.
ـ همواره ذكر خدا را بر زبان داشت.
ـ از خدا سخت ميترسيد.
ـ در غير نماز نيز به مناجات با خدا، انس داشت.
ـ بسياري وقتها، به خواندن نماز اشتغال داشت.
ـ رجاء بن ابي ضحاك، مأمور شد تا حضرت را از مدينه به مرو، همراهي كند، خليفه به وي دستور داد، در تمام شبانه روز و در طول سفر، ملازم و همراه امام باشد. او در پايان سفر چنين گفت: «به خدا سوگند، كسي را نيافتم كه از او پرهيزكارتر باشد و بيش از آن گرامي به ياد خدا و در خوف از خدا به سر برد.»
آنگاه وي به جلوههاي مختلف عبادت امام نيز اشاره ميكند، كه در اين مختصر نميگنجد.
حضور امام رضا علیه السلام در ميدان عبادت، حضوري انزوا طلبانه نبود و عبادت و بندگي به درگاه خدا را وسيله رها كردن مسؤوليتهاي اجتماعي و پرداختن به واقعيتهاي زندگي قرار نداده بود، بلكه آن گرامي در اوج زهد و تقوا، شخصيتي سازنده و حاضر در ميدانهاي علمي و اجتماعي بود.
هارون، نگران آينده
هارون در سالهاي پاياني عمر خود، به حكومت عباسيان و آينده آن ميانديشيد. به همين منظور در سال 175 ه. ق، فرزندش محمد امين را كه هنوز بيش از پنج سال از عمرش نگذشته بود، براي جانشيني پس از خود معرفي كرد.
هفت سال بعد، يعني در سال 182 ه. ق، با معرفي عبدالله مأمون به جانشيني امين، در تثبيت حكومت عباسي كوشيد. هارون در سال 186 ه. ق، همراه فرزندانش، امين، مأمون و مؤتمن، عازم حج شد. در آن جا، عهدنامهاي را در حضور شخصيتها و رجال سياسي، قضايي و نظامي به امضاي دو فرزندش امين و مأمون رساند و نسخهاي از آن را درون كعبه به ديوار آويخت. در اين قرارداد، ضمن معرفي فرزندانش براي اداره دستگاه خلافت، يكي پس از ديگري، از آنان پيمان گرفت كه نقض عهد نكنند. آنگاه هارون دستور داد تا متن آن را، براي حاضران در موسم حج بخوانند تا پس از بازگشت حاجيان، موضوع جانشيني امين و مأمون ميان همه مردم منتشر شود.
در پي اين اقدام، هارون ضمن تقسيم هدايا و عطاياي فراوان ميان مردم مدينه، دستور داد، تا به موجب سندي، كشور پهناور اسلامي آن روز را ميان امين، مأمون و مؤتمن قسمت كنند. ولي از آن جا كه هرگاه حكومت با قدرت طلبي و حرص و آز و بيتقوايي همراه گردد، همه عهدها و ارزشها ناديده گرفته ميشود، تدابير هارون در جهت همسازي امين و مأمون و هماهنگي آنان در سيطره بر ممالك اسلامي چندان دوام نيافت و برادري آنان به دشمني كشيده شد.
سرنوشت امين
فرمانده سپاه مأمون به درخواستهاي امين، وقعي ننهاد و سرانجام وي را دستگير كرد و در حادثه حمله چند مرد مسلح با ضرباتي چند، امين از پاي درآمد. بدين ترتيب طومار زندگي امين برچيده شد و بغداد سقوط كرد و اين آغازي بود بر سلطه مأمون بر بغداد و ديگر بلاد اسلامي. هر چند مأمون در اين نبرد به پيروزي بزرگي دست يافت، ولي بدون شك، حكومتي پرفراز و نشيب را پيش روي داشت، زيرا از نظر عباسيان و هوادارانشان، امين خليفه قانوني پس از هارون بود و آنان او را به عنوان ولي امر، شناخته و اطاعت او را بيچون و چرا بر خود لازم ميدانستند. از سوي ديگر، امين از امتياز ديگري نيز برخوردار بود، زيرا او فرزند زبيده بود و زبيده، نزد هارون و در نظر مردم، منزلت خاصي داشت. بنابراين، حركت نظامي مأمون نميتوانست پشتوانه لازم مردمي را دارا باشد. از اين رو هنگامي كه سر بريده امين را نزد مأمون آوردند، فضل بن سهل كه نقشي اساسي در زمينهسازي و هدايت نبرد خونين بغداد داشت، گفت: «شمشيرها و زبانهاي مردم عليه ما به كار افتاد.»
مأمون چون اين سخن را شنيد، گفت: «ديگر كار از كار، گذشته است، براي نجات از اين باتلاق و پوزش از آن چارهاي بينديش.»
از اين رو، هنگامي كه نامه زبيده، به دست مأمون رسيد، وي گفت: «من همان سخن را ميگويم كه علي بن ابي طالب علیه السلام در مورد قتل عثمان گفت، كه سوگند به خدا من او را نكشتم. من نيز سوگند ميخورم كه كشنده امين نيستم؛ نه گفتهام، نه به اين قتل راضي بوده و نه به انجام آن فرمان دادهام.»
ويژگيهاي مأمون
وي هفتمين خليفه عباسي است و نسبت به برادرش و نيز در مقايسه با ديگر خلفاي عباسي، از ويژگيهايي برخوردار بوده است. براي روشن شدن اين مطلب، ديدگاههاي بسياري را از نظرتان ميگذرانيم:
ـ سيوطي در شرح حال او مينويسد: «مأمون، از نظر دورانديشي، اراده استوار، بردباري، دانش، زيركي، بزرگي، شجاعت و جوانمردي، بر تمام خلفاي عباسي برتري داشت.»
ـ احمد امين مصري مينويسد: «مأمون در عين حال كه در مجالس عيش و نوش شركت ميجست، به كتاب و فلسفه و بحث و جدل و مناظره علمي و مباحث فقهي و… علاقه شديد داشت.»
ـ ابن النديم از مأمون با عنوان «داناترين خلفا به فقه و كلام» ياد ميكند. وي مردي زيرك بود و چهرهاي بس پيچيده داشت. گاهي چونان دينداري دلسوز ظاهر ميشد، مردم را به علت كوتاهي در امر اقامه نماز و فرو رفتن در لذات و پيروي از شهوات نكوهش ميكرد و آنان را از عذاب الهي ميترساند. و زماني خودش در بزم عيش و نوش و مجلس لهو و لعب، شركت ميجست.
روزي ادعاي تشيع ميكرد و وجودش را لبريز از دوستي و عشق به علي نشان ميداد و در فاصله اندكي، نقاب از چهره برگرفته، تا آن جا پيش رفت كه حاضر نبود حتي از حجاج بن يوسف، آن عنصر تبهكار و جلاد، خرده گيرند.
از آن جا كه شناخت شرايط سياسي عصر امام علي بن موسي علیه السلام ، پيوند تنگاتنگي با شناخت ويژگيهاي حاكمان آن عصر دارد، ناگزير بايد توجه بيشتري را در اين باره معطوف داريم.
افسانه تشيع مأمون
از جمله تدابير مأمون در جهت ايجاد فضاي جديد سياسي و بر هم زدن معادلات پيشين و مبهم ساختن مسائل در نگاه توده مسلمانان، اظهار تشيع و ارادت به اهل بيت علیه السلام بود.
كساني كه مأمون را علاقهمند به خاندان پيامبر معرفي كردهاند، بيشتر به اظهارات وي در سخنرانيها، مناظرهها، قصيدهها و… استناد جستهاند كه در مواردي چند، او به برتري علي بن ابي طالب علیه السلام اعتراف كرده، يا مؤلفان شيعه را مورد حمله قرار داده است. علاوه بر اين، برخي عملكردهاي وي نيز مانند: خوشرفتاري با علويان، بازگرداندن فدك يا تفويض ولايتعهدي به امام رضا علیه السلام را مؤيد اظهارات خليفه دانستهاند.
مسعودي مينويسد: «مأمون همواره اظهار تشيع ميكرد و خود را شيعه مينمود.»
ـ ابن جوزي قصيدهاي از مأمون آورده است كه در آن ميگويد:
الام علي حب الوصي ابي الحسن خليفه خير الناس و الاول الذي اعان رسول الله في السروالعلن
و ذلك عندي من عجائب ذي الزمن اعان رسول الله في السروالعلن اعان رسول الله في السروالعلن
من به خاطر دوستي جانشين پيامبر صلی الله علیه و آله ، علي علیه السلام ، سرزنش ميشوم، در حالي كه سرزنش از شگفتيهاي روزگار است.
او جاشين بهترين مردم است و او نخستين شخصي است كه پيامبر را در نهان و آشكار، ياري كرده است.
در قصيده ديگري از مأمون آمده است:
لا تقبل التوبه من تائب اخو رسول الله حلف الهدي ان جمعا في الفضل يوما فقد فقدم الهادي في فضله ان مال ذو النصب الي جانب اكون في آل نبي الهدي حبهم فرض نؤدي به كمثل حج لازم واجب
الا بحث بن ابي طالب و الاخ فوق الخل و الصاحب فاق اخوه رغبه الراغب تسلم من اللائم و العائب ملت مع الشيعي في جانب خير نبي من بني غالب كمثل حج لازم واجب كمثل حج لازم واجب
توبه هيچ توبه كنندهاي پذيرفته نيست، مگر به خاطر محبت فرزند ابي طالب(علي) برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و همپيمان او در هدايتگري، و اين در حالي است كه برادر، برتر از دوست و همراه است.
اگر روزي هم برادر و دوست، در فضيلت مقايسه شوند، برادر تفوق يابد.
پس آن شخصيت هدايتگر را در فضيلت مقدمدار، تا از ملامتگران و عيبجويان در امان ماني.
اگر ناصبيان و دشنام دهندگان به علي علیه السلام به جانبي تمايل يابند، من همراه با شيعيان به جانب ديگر متمايل خواهم بود.
در زمره آل پيامبر خواهم بود، او كه بهترين پيامبر از فرزندان «غالب» است.
محبت آنان واجب است، به آن وفادار خواهيم بود، چونان حج كه لازم و واجب است.
در تاريخ، قصيدههاي بسياري از اين دست، به نام او ثبت است. وي ضمن قصيدهاي، درباره متصديان خلافت، پس از پيامبر صلی الله علیه و آله يعني شيخين (ابوبكر و عمر) گفته است:
بأيه خطه و باي معني علي اعظم الثقلين حقاً و افضلهم سوي حق النبي تفضل ملحدين علي علي و افضلهم سوي حق النبي و افضلهم سوي حق النبي
بر چه مبنا و منطقي بايد آن دو ملحد برتر از علي به شمار آيند.
علي براستي كه از ميان دو يادگار گرانبهاي پيامبر بزرگترين است و جز بر پيامبر بر همه ايشان برتري دارد.
مأمون به دليل سخناني چند، از اين قبيل، مورد لعن بعضي مورخان و عالمان اهل سنت، قرار گرفته است و از اينگونه اظهارات او به عنوان گناه بزرگ و نابخشودني، ياد كردهاند.
رد فدك
يعقوبي در اين مورد مينويسد: «گروهي از فرزندان امام حسن علیه السلام و امام حسين علیه السلام نزد مأمون آمده، مدعي شدند كه فدك، حق زهرا(س) مادر ماست، رسول خدا آن را به عنوان «نحله» و هديه در زمان حيات خود، به دخترشان بخشيدهاند. لكن ابوبكر، در نخستين روزهاي حكومت خود، حق مالكيت را از مادر ما سلب، و فدك را جز اموال عمومي اعلام كرد. آنگاه فاطمه در مقام احقاق حق خويش برآمد، خليفه از او درخواست گواه كرد. او علي علیه السلام و حسنين علیه السلام و ام ايمن را گواه قرار داد. ابوبكر نپذيرفت و بدين صورت، فرزندان زهرا از حق مسلم خود محروم شدند و ديگران از منافع آن بهره بردند. اكنون ما براي مطالبه حق خود نزد تو آمدهايم.
مأمون دستور داد تا اجلاسي با حضور فقيهان تشكيل شود. وي پس از اثبات حقانيت فرزندان فاطمه(س) سندي نوشت و فدك را به اين خاندان بازگرداند. مأمون سند را به «محمدبن يحيي بن حسين بن زيدبن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب» و «محمدبن عبدالله بن حسن بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب» تسليم كرد.
ابن ابي الحديد معتزلي، شارح نهجالبلاغه نيز داستان بازگرداندن فدك را با نقل ديگري بيان كرده، و بازگشت آن را به خاندان رسالت از ابتكارهاي مأمون ميداند.
او ميافزايد: «وقتي مأمون دستور داد تا سند آن را براي اولاد فاطمه(س) بنويسند، دعبل خزاعي برخاست و قصيده معروف خود را خواند كه با بيت زير آغاز ميشود:
اصبح وجه الزمان قد ضحكا برد مأمون هاشم فدكا
برد مأمون هاشم فدكا برد مأمون هاشم فدكا
چهره زمان خندان شد، آن گاه كه مأمون فدك را به بني هاشم باز گرداند.
موضعگيري دوگانه
بسيار اتفاق افتاده است كه مأمون در مورد افرادي، موضعگيري متفاوت داشته است. هرثمه، فضل بن سهل، علي بن موسي الرضا علیه السلام و… روزي مورد حب خليفه و زماني مورد غضب او بودهاند و اين دوستيها و دشمنيها چندان پايدار نبوده، بلكه به موقعيت حكومتي و شرايط سياسي اجتماعي خليفه بستگي داشته است. گواه صادق اين سخن، مقايسه ميان موضعگيريهاي مأمون در خراسان و سياست او به هنگام رسيدن به بغداد است كه در هر مورد با مقتضيات و مصالح موجود هماهنگ بوده است. او در مرو بشدت اظهار دوستي علي بن ابي طالب علیه السلام را مبنا قرار داده و خلفا را مورد لعن قرار ميدهد، ولي هنگامي كه به بغداد ميآيد، با خواندن قصيدههايي، موضعگيري تازهاي را به نمايش ميگذارد:
اصبح ديني الذي ادين به حب علي بعد النبي و لا ثم بن عفان في الجنان مع الا ولا اشتم الزبير و لا و عايشه الام لست اشتمها من يفتريها فنحن منه براء
و لست منه الغداه معتذراً اشتم صديقاً و لا عمراً الابرار ذاك القتيل مصطبراً طلحه ان قال قائل غدراً من يفتريها فنحن منه براء من يفتريها فنحن منه براء
ديني كه بدان معتقدم و روز قيامت هيچگاه از آن پوزش نخواهم خواست، آن است كه علي علیه السلام را بعد از پيامبر دوست ميدارم و ابوبكر و عمر را دشنام نخواهم گفت و نه عثمان بن عفان را كه كشته شد با شكيبايي و اكنون در بهشت با نيكان است. زبير و طلحه را نيز دشنام نخواهم داد، هر چند گويند كه آنان عهدشكني كردند و سرانجام عايشه ام المؤمنين را نيز مورد دشنام قرار نميدهم و از كسي كه به او بهتان زند، ما بيزاريم.
آيا محتواي اين قصيده با گرايش به تشيع سازگار است؟ چگونه است كه حتي با طلحه و زبير به عنوان رهبران «ناكثين»، اين چنين متواضعانه برخورد ميشود؟
جاي بسي شگفتي است كه مأمون نسبت به حجاج بن يوسف ثقفي كه عصاره جنايتها بود، حاضر نيست اشكالي وارد سازد. او ميگويد: «والله ما استجيز ان انتقص الحجاج بن يوسف.»
به خدا سوگند! كه به خود اجازه نميدهم تا بر حجاج بن يوسف ثقفي خرده گيرم.
و نمونههايي از اين قبيل در تاريخ زندگاني مأمون بسيار است.
جاي شگفتي است كه برخي تاريخنگاران، اگر در مورد خاصي، خليفه، فردي از علويان را مورد عفو قرار داده است، آن را مورد تجزيه و تحليل قرار داده، اين اقدام مأمون را نشان شيعه بودن خليفه بدانند، ولي تعدادي از علويان را كه به دستور خليفه به قتل رسيدهاند، ناديده انگاشته و اين كشتارها را ناسازگار با اعتقاد و ديانت خليفه ندانند! چگونه است كه اظهارات زباني او در مورد خاندان پيامبر ميل او به تشيع را اثبات ميكند، ولي برخورد ناخوشايند او با علي بن موسي الرضا علیه السلام تا به شهادت رسانيدن امام، ضديت او با تشيع را روشن نميسازد!
عبدالله بن موسي كه يكي از علويان مشهور عصر مأمون است و همواره با خليفه در حال مبارزه بوده است، از مكان مخفي خود نامه شديد اللحني به مأمون دارد و در قسمتي از نامه مينويسد: «در اين انديشه بودم كه كدام يك از دشمنان زيانش براي اسلام زيادتر است تا به جنگ او بروم. چون دقيق نگريستم، تو را چنين يافتم، زيرا كفار دشمنان شناخته شده اسلام بوده و مسلمانان با آنان ميجنگند، ولي تو به اسلام تظاهر مينمايي و همين سبب شده است تا مردم از جنگ با تو منصرف گردند، در حالي كه تو در باطن تيشه به دست گرفته و ريشههاي اسلام را يك يك قطع ميكني… و بدين ترتيب، زيان تو براي اسلام از هر دشمن خطرناكي، سختتر و مؤثرتر است.»
در مورد بازگرداندن فدك نيز بايد گفت كه اين اقدام اختصاص به مأمون نداشته است، بلكه قبل از او، ديگراني نيز فدك را به آل علي علیه السلام و فرزندان فاطمه(س) بازگرداندهاند كه قطعاً شيعه به شمار نميآمدهاند. پس از آن كه فدك از فاطمه(س) گرفته شد، در رديف اموال عمومي قرار گرفت و مصرف عوايد آن تا زمان معاويه تقريباً يكنواخت بود. معاويه تصميم جديدي گرفت بدين صورت كه يك سوم منافع آن را به «مروان بن حكم» و دو قسمت ديگر را به عمروبن عثمان ميداد، تا آن كه پس از شهادت امام مجتبي علیه السلام تمام آن را در اختيار مروان قرار داد.
مروان آن را به فرزندش عبدالعزيز و او به فرزند خود عمربن عبدالعزيز بخشيد. عمربن عبدالعزيز چون به خلافت رسيد، براي نخستين بار آن را به فرزندان فاطمه(س) باز پس داد. بعد از مدتي با روي كار آمدن يزيد بن عاتكه (م 105 ه. ق) بار ديگر فدك از تصرف فرزندان فاطمه(س) خارج شد و در طول دوران حكومت امويان در اختيار آنان قرار داشت.
با انقراض دولت امويان و روي كار آمدن عباسيان در سال 132 ه. ق، اولين خليفه عباسي (ابوالعباس سفاح) بار ديگر فدك به فرزندان فاطمه(س) بازگشت، ولي منصور (م 158 ه. ق) آن را باز پس گرفت.
مهدي عباسي (م 169 ه. ق) بار ديگر آن را به فرزندان فاطمه(س) برگردانيد، سال بعد آن را موسي بن مهدي (م 170 ه. ق) گرفت و تا عصر مأمون اين گونه ماند.
دكتر رفاعي مينويسد: «چه بسا رجال سياسي، براي جلب توجه عامه و پيشبرد اهداف سياسي و حكومتي خود، به ديني گرايش پيدا ميكنند، ولي بعد از رسيدن به مقاصد خود، دين را به دينداران وا ميگذارند.»
وي آنگاه مينويسد: «ممكن است مأمون از همين روش استفاده كرده باشد و اين نظريه در مذهب مأمون قابل تأييد است.»
انديشه خلق قرآن
يكي از رخدادهاي عصر مأمون را كه نشانهاي بر گرايش اعتزالي وي دانستهاند، نظريه «خلق قرآن» است كه از آن تعبير به «محنت» شده است. اين مسأله در مقطعي از عهد عباسيان، بحث اعتقادي، سياسي روز شده بود، تا آن جا كه برخي به دليل مخالفت با آن محكوم به مرگ، تبعيد و زندان، شدند. از افرادي كه اين انديشه را نشر داده و از آن حمايت و تبليغ كردند، «بشر مريسي» بود. هارون الرشيد وي را تهديد به قتل كرد و در پي آن «بشر» ناگزير شد، تا زمان حيات هارون، متواري باشد.
در زمان مأمون اين بحث به صورت جدي مطرح شد. خليفه در سال 212 ه. ق، در محافل علمي از آن ياد ميكرد، ولي در سال 218 ه. ق، مردم را به پذيرش آن وادار ساخت. معتزله از اين حركت مأمون به گرمي استقبال كرده و او را بر اين اقدام ستودند.
«بشر مريسي» كه در عهد هارون از ترس تهديدات او متواري بود، در ستايش از مأمون كه با عقيده خلق قرآن موافق بود، چنين سروده است:
قد قال مأموننا و سيدنا ان علياً اعني ابا حسن بعد نبي الهدي و ان لنا اعمالنا و القران مخلوق
قولاً له في الكتب تصديق افضل من قد اقلت النوق اعمالنا و القران مخلوق اعمالنا و القران مخلوق
برستي كه مأمون ما و آقاي ما سخني گفته است كه كتب (همچون قرآن) آن را تأييد ميكند.
همانا ابوالحسن علي، پس از پيامبر كه هادي مردم است، برتر از همه است. و بدرستي كه اعمال ما براي خود ماست و قرآن حادث و آفريده است.
در برابر اين قصيده، يكي از شاعران اهل سنت چنين سروده است:
يا ايها الناس لاقول و لا عمل ما قال ذاك ابوبكر و لا عمر و لم يقل ذاك الاكل مبتدع بشر اراد به امحاق دينهم يا قوم اصبح عقل من خليفتكم مقيدا و هو في الاغلال موثوق
لمن يقول كلام الله مخلوق و لا انبي و لم يذكره صديق علي الرسول و عندالله زنديق لان دينهم والله ممحوق مقيدا و هو في الاغلال موثوق مقيدا و هو في الاغلال موثوق
اي مردم، آن كس كه كلام خدا را مخلوق داند، نامه عملش از گفتار و كردار تهي است و هيچ ندارد. اين سخن (مخلوق بودن قرآن) را نه ابوبكر، نه عمر، نه پيامبر صلی الله علیه و آله و نه هيچ راستگويي نگفته است. اين رأي، سخن بدعتگذاران بر خدا و پيامبر است كه اينان نزد خدا زنديقاند. بشر خواسته است، با گفتارش دين آنان را از ميان ببرد، زيرا دين آنان به خدا سوگند از بين رفتني است. اي مردم انديشه خليفه با زنجيرهاي محكمي بسته شده است.
اگرچه مهمترين گواه معتزلي بودن مأمون، همان نظريه خلق قرآن است كه در عهد مأمون گسترش يافت، ولي نكته ديگري نيز در تأييد معتزلي بودن او قابل توجه است و آن اين كه معتزليان، امام علي علیه السلام را سزاوارتر از ديگران به حكومت ميدانستند و مأمون نيز از آن جهت كه به اعتزال گرايش داشت، در اشعارش حضرت علي علیه السلام را ستايش ميكرد و نه از آن جهت كه شيعه بود! مأمون در يكي از سخنانش ميگويد: «بسياري مردم از آن جهت كه ما برتري اميرمؤمنان را بر ساير صحابه، عنوان نمودهايم، بر ما خرده ميگيرند و چنين پنداشتهاند كه برتر دانستن علي بر ديگر خلفا به معناي كوچك شمردن ديگران است. در حالي كه هرگز چنين نيست. سوگند به خدا اجازه نخواهم داد، كسي حتي از حجاج بن يوسف عيبجويي كند و او را مورد لعن و طعن قرار دهد، تا چه رسد به سلف طيب.»
مأمون و ديانت سياسي
سرانجام بعضي معتقدند كه اصولاً زمامداران خود سر و دنيا طلب، در حقيقت به هيچ دين يا مسلكي پايبند حقيقي نيستند و همه دفاع و ستيز آنان بر محور منافع سياسي آنان ميچرخد و دينداري آنان در واقع نوعي ديانت سياسي است. به هر حال، در يك جامعه ديني، اظهار به دينداري شرط سياست و حاكميت است و مأمون كسي نبود كه اين شرط را نداند و با ناديده گرفتن آن، حكومتش را به خطر اندازد.
يكي از صاحبنظران در اين باره مينويسد: «شخصيتهاي سياسي، هزاران راه را ميپيمايند تا عواطف مردم را جلب نمايند و براي عقايد مردم، احترام خاصي قايل ميشوند، هر چند جز اهداف سياسي خود منظوري ندارند.»
با توجه به گستردگي سرزمين اسلامي آن روز از يك سو و نشر افكار و آراء از سوي ديگر، مأمون به اين نتيجه رسيده است كه بايد چندگانه عمل كند. او زمامداري با تدبير و انديشه بود كه كولهباري از تجربههاي تلخ و شيرين زمامداران قبل را نيز مورد نظر قرار داده بود. بنابراين اظهارات اعتقادي وي نيز بيشتر جنبه سياسي داشته و او براساس مصالح حكومتي سخن گفته و عمل ميكرده است، نه براساس اصول اعتقادي و باورهاي ديني.
شخصيت اخلاقي امام رضا عليهالسلام
ميدانيم كه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله در اخلاق نمونه بود، تا جايي كه خدايش در مقام ستايش پيامبر او را به خلق نيكو و عظيمش ياد كرده، رمز موفقيت او را نيز اخلاق ارزنده وي ميداند.
امامان نيز تجلي اخلاق پيامبر بودند، به گونهاي كه هركس آنان را ميديد، بياختيار به ياد رسول اكرم صلی الله علیه و آله ميافتاد. حضرت رضا علیه السلام نيز در زندگي فردي و اجتماعي چنين بود كه خلق والاي پيامبر را حكايت ميكرد و به گفته شاعر:
يمثل النبي في اخلاقه له كرامات و مكرمات شهود صدق لسمو ذاته كانه النبي في صفاته
فانه النابت من اعراقه في صفحات الدهر بينات كانه النبي في صفاته كانه النبي في صفاته
در اخلاق او پيامبر جلوهگر ميشود. چرا كه او برخاسته از ريشههاي نبوي است.
از او نشانههايي اعجازآميز و ارزشهايي در اوراق تاريخ و بستر روزگاران، متجلي است و گواهاني راستين بر بزرگي او گواهند. گويا او آينه تمام نماي اخلاق و صفات پيامبر است.
ابراهيم بن عباس كه از ديرزمان محضر امام را درك كرده و از آن منبع فيض الهي، بهرهها برده بود، درباره روش اخلاقي امام ميگويد: «هيچگاه نديدم آن حضرت، با سخن خود كسي را مورد اهانت و آزار قرار دهد و يا آن كه كلام كسي را قبل از آن كه سخن او پايان يابد، قطع كند. نياز نيازمندان را برآورده ميساخت، هرگز در حضور ديگران به چيزي تكيه نميداد، پاي خود را نزد كسي دراز نميكرد، با خدمتكاران به نرمي سخن ميگفت، در جمع، با صداي بلند نميخنديد و در حضور ديگران آب دهان را بيرون نميانداخت.»
ابن ابي عباد، وزير مأمون، شيوه زندگي امام را چنين يادآور شده است: «حضرت علي بن موسي علیه السلام در تابستان روي حصير مينشست و فرش او در زمستان نوعي پلاس بود، دور از چشم مردم جامه خشن ميپوشيد و هنگام رويارويي با مردم، لباس معمولي ميپوشيد تا خودنمايي به زهد، تلقي نشود.»
عطر اخلاق امام، در نسيم شعر شاعران
ابونواس، از اديبان و شعراي معروف عصر امام رضا علیه السلام است. وي كه در ادبيات و شعر، شهره و نامدار زمان خود بوده است، با تمام توان ادبي كه داشت، از ستودن امام اظهار ناتواني كرد. ابن طولون مينويسد: «برخي از اصحاب به ابونواس اعتراض داشته، چنين گفتند: تو درباره شراب، كوه و دشت، موسيقي و… شعر سرودهاي، تو را چه شده است كه درباره موضوعي مهم، يعني شخصيت والاي امام علي بن موسي الرضا علیه السلام تاكنون چيزي نگفته و شعري نسرودهاي؟ با آن كه معاصر امام نيز هستي و او را بخوبي ميشناسي.
ابونواس در پاسخ چنين گفت: والله ما تركت ذلك الا اعظاما له و ليس يقدر مثلي ان يقول مثله.
سوگند به خدا كه بزرگي او مانع اين كار شده است. چگونه كسي چون من، درباره شخصيتي چون او مدح تواند كرد.
آنگاه ابيات زير را سرود:
قيل لي انت اوحد الناس لك في جوهر الكلام بديع فعلام تركت مدح ابن موسي قلت لا اهتدي لمدح امام كان جبريل خادماً لابيه طرا في فنون من الكلام النبيه يثمر الدر في يدي مجتبيه والخصال التي تجمعن فيه امام كان جبريل خادماً لابيه امام كان جبريل خادماً لابيه
چكيده سخن او چنين است: از من نخواهيد او را بستايم، مرا توان آن نيست تا از كسي كه جبرئيل خدمتگزار آستان پدر اوست مدح گويم.
قصيدهاي به او منسوب است كه در مرو چون چشمش به حضرت رضا علیه السلام افتاد، آن را سرود و گفت:
مطهرون نقيات ثيابهم تجري من لم يكن علويا حين تنسبه فانتم الملأ الاعلي و عندكم علم الكتاب و ما جاءت به السور
الصلاه عليهم اينما ذكروا فماله في قديم الدهر مفتخر علم الكتاب و ما جاءت به السور علم الكتاب و ما جاءت به السور
امامان معصوم علیه السلام ، پاكيزگان و پاكدامنان هستند كه هرگاه نامي از ايشان به ميان آيد، بر آنان درود و تحيت فرستاده خواهد شد.
كسي كه انتسابش به سلاله پاك علي نرسد، در روزگاران داراي مجد و افتخار نيست.
براستي كه شما در جايگاه بلندي قرار داريد و علم كتاب و مضامين سورههاي قرآن نزد شماست.
ابن صباغ مالكي درباره حضرتش مينويسد: «حضرت از مناقبي والا و صفاتي پسنديده برخوردار است. نفس شريفش پاك، هاشمي نسب و از نژاد پاك نبوي است.»
بعد از جريان ولايتعهدي، روزي عبدالله بن مطرف بن هامان بر مأمون وارد شد. حضرت رضا علیه السلام نيز در مجلس حضور داشت. خليفه رو به عبدالله كرد و گفت: درباره ابوالحسن علي بن موسي الرضا چه ميگويي؟
عبدالله گفت: «چه بگويم درباره كسي كه طينت او با آب رسالت سرشته شده و ريشه در گواراي وحي دوانيده است. آيا از چنين ذاتي جز مشك هدايت و عنبر تقوا ميتواند ظاهر شود؟»
اخلاق امام در بيان روايات
ـ او بسيار به مستمندان رسيدگي ميكرد.
ـ به دادن صدقه بويژه در شبهاي تار و به صورت پنهاني بسيار مبادرت ميكرد.
ـ با خدمتگزارانش كنار يك سفره مينشست و غذا ميخورد.
ـ هيچ فرقي ميان غلامان و اشراف و اقوام و بيگانگان نميگذارد، مگر براساس تقوا.
ـ همواره متبسم و خوش رو بود.
ـ بهترين بخش غذاي خود را قبل از تناول، براي گرسنگان جدا ميساخت.
ـ با فقرا مينشست.
ـ در تشييع جنازه شركت ميجست.
ـ خدمتكاري را كه مشغول خوردن غذا بود، به خدمت فرا نميخواند.
ـ با صداي بلند و با قهقهه هرگز نميخنديد.
ـ رفع نياز مؤمنان و گرهگشايي از ايشان را بر ديگر كارها مقدم ميداشت.
ـ روي حصير مينشست.
ـ قرآن زياد تلاوت ميكرد.
ـ با گفتارش دل كسي را نرنجانيد.
ـ سخن هيچكس را ناتمام نميگذاشت و نميشكست.
ـ هيچ نيازمندي را تا حد امكان رد نكرد.
ـ پاي خود را هنگام نشستن در حضور ديگران دراز نميكرد.
ـ در حضور ديگران همواره از ديوار فاصله داشت و هيچگاه تكيه نزد.
ـ همواره ياد خدا بر زبان جاري داشت.
ـ از اسراف و تبذير سخت پرهيز داشت.
ـ به مسافري كه پول خود را تمام و يا گم كرده بود، بدون چشمداشت، هزينه سفر ميداد.
ـ در دادن افطاري به روزهداران كوشا بود.
ـ به عيادت بيماران ميرفت.
ـ در معابر عمومي، آب دهان خود را نميانداخت.
ـ از ميهمان شخصاً پذيرايي ميكرد.
ـ هنگامي كه بر جمعي كنار سفره وارد مي شد، اجازه نميداد تا براي احترام وي از جاي برخيزند.
ـ به سخن ديگران كه وي را مورد خطاب قرار داده، از او پرسشي داشتند، با دقت كامل گوش ميداد.
ـ خويش را به بوي خوش معطر ميكرد، بخصوص براي نماز.
ـ به نظافت جسم و لباس بويژه موي سر توجه داشت.
ـ قبل از غذا دستها را ميشست و با چيزي خشك نميكرد، بعد از غذا نيز آنها را ميشست و با حولهاي خشك ميكرد.
ـ اگر غذايي از حد نياز زياد ميآمد، آن را هرگز دور نميريخت.
ـ در حضور ديگران به تنهايي چيزي نميخورد.
ـ بسيار بردبار و شكيبا بود.
ـ كارگري را كه به مبلغ معين اجير ميكرد، در پايان افزون بر مزدش به او عطا ميكرد.
ـ با همگان با رأفت و خوشرويي روبرو ميشد.
ـ بسيار فروتن بود.
ـ به فقرا و بيچارگان بسيار ميبخشيد و آن را براي خود پسانداز ميدانست.
اين همه كه ياد شد، بيگمان خوشهاي از خرمن شخصيت اخلاقي آن امام بزرگ است و نه تمام آن.
اخلاق و رفتار امام رضا عليه السلام
امامان پاک ما در ميان مردم و با مردم ميزيستند،و عملا به مردم درس زندگي و پاکي و فضيلت ميآموختند،آنان الگو و سرمشق ديگران بودند،و با آنکه مقام رفيع امامت آنان را از مردم ممتاز ميساخت،و برگزيدهي خدا و حجت او در زمين بودند در عين حال در جامعه حريمي نميگرفتند،و خود را از مردم جدا نميکردند،و به روش جباران انحصار و اختصاصي براي خود قائل نميشدند،و هرگز مردم را به بردگي و پستي نميکشاندند و تحقير نميکردند…
«ابراهيم بن عباس»ميگويد:«هيچگاه نديدم که امام رضا عليه السلام در سخن بر کسي جفا ورزد،و نيز نديدم که سخن کسي را پيش از تمام شدن قطع کند،هرگز نيازمندي را که ميتوانست نيازش را بر آورده سازد رد نميکرد،در حضور ديگري پايش را دراز نميفرمود، هرگز نديدم به کسي از خدمتکاران و غلامانشان بدگوئي کند،خندهي او قهقهه نبود بلکه تبسم بود،چون سفرهي غذا به ميان ميآمد همهي افراد خانه حتي دربان و مهتر را نيز بر سفرهي خويش مينشاند و آنان همراه با امام غذا ميخوردند.شبها کم ميخوابيد و بيشتر بيدار بود،و بسياري از شبها تا صبح بيدار ميماند و به عبادت ميگذراند،بسيار روزه ميداشت و روزهي سه روز در هر ماه را ترک نميکرد [1] ،کار خير و انفاق پنهان بسيار داشت، وبيشتر در شبهاي تاريک مخفيانه به فقرا کمک ميکرد.[2]
«محمد بن ابي عباد»ميگويد:فرش آن حضرت در تابستان حصير و در زمستان پلاسي بود لباس او-در خانه-درشت و خشن بود،اما هنگاميکه در مجالس عمومي شرکت ميکرد (لباسهاي خوب و متعارف ميپوشيد) و خود را ميآراست. [3]
شبي امام ميهمان داشت،در ميان صحبت چراغ نقصي پيدا کرد،ميهمان امام دست پيش آورد تا چراغ را درست کند،امام نگذاشت و خود اين کار را انجام داد و فرمود:ما گروهي هستيم که ميهمانان خود را بکار نميگيريم. [4]
يکبار شخصي که امام را نميشناخت در حمام از امام خواست تا او را کيسه بکشد،امام عليه السلام پذيرفت و مشغول شد،ديگران امام را بدان شخص معرفي کردند،و او با شرمندگي به عذرخواهي پرداخت ولي امام بي توجه به عذر خواهي او همچنان او را کيسه ميکشيد و او را دلداري ميداد که طوري نشده است.[5]
شخصي به امام عرض کرد:به خدا سوگند هيچکس در روي زمين از جهتبرتري و شرافت پدران به شما نميرسد.
امام فرمود:تقوي به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگارآنان را بزرگوار ساخت.[6]
مردي از اهالي بلخ ميگويد:در سفر خراسان با امام رضا عليه السلام همراه بودم،روزي سفره گسترده بودند و امام همهي خدمتگزاران و غلامان حتي سياهان را بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند.
من به امام عرض کردم:فدايتان شوم.بهتر است اينان بر سفرهيي جداگانه بنشينند.فرمود: ساکتباش،پروردگار همه يکي است،پدر و مادر همه يکي است،و پاداش هم باعمال است. [7]
«ياسر»خادم امام ميگويد:امام رضا عليه السلام به ما فرموده بود اگر بالاي سرتان ايستادم (و شما را براي کاري طلبيدم) و شما به غذا خوردن مشغول بوديد برنخيزيد تا غذايتان تمام شود.بهمين جهتبسيار اتفاق ميافتاد که امام ما را صدا ميکرد،و در پاسخ او ميگفتند به غذا خوردن مشغولند،و آن گرامي ميفرمود بگذاريد غذايشان تمام شود. [8]
يکبار غريبي خدمت امام رسيد و سلام کرد و گفت:من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم،از حجباز گشتهام و خرجي راه تمام کردهام،اگر مايليد مبلغي به من مرحمت کنيد تا خود را بوطنم برسانم،و در آنجا از جانب شما معادل همان مبلغ را به مستمندان صدقه خواهم داد،زيرا مندر شهر خويش فقير نيستم و اينک در سفر نيازمند ماندهام.
امام برخاست و به اطاقي ديگر رفت،و دويست دينار آورد و از بالاي در دستخويش را فراز آورد،و آن شخص را خواند و فرمود:اين دويست دينار را بگير و توشهي راه کن،و به آن تبرک بجوي،و لازم نيست که از جانب من معادل آن صدقه بدهي…
آن شخص دينارها را گرفت و رفت،امام از آن اطاق به جاي اول بازگشت،از ايشان پرسيدند چرا چنين کرديد که شما را هنگام گرفتن دينارها نبيند؟
فرمود:تا شرمندگي نياز و سؤال را در او نبينم… [9]
امامان معصوم و گرامي ما در تربيت پيروان و راهنمائي ايشان تنها به گفتار اکتفا نميکردند، و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ويژهيي مبذول ميداشتند،و در مسير زندگي اشتباهاتشان را گوشزد ميفرمودند تا هم آنان از بيراهه به راه آيند،و هم ديگران و آيندگان بياموزند.
«سليمان جعفري»از ياران امام رضا عليه السلام ميگويد:براي برخي کارها خدمت امام بودم، چون کارم انجام شد خواستم مرخص شوم،امام فرمود:امشب نزد ما بمان.
همراه امام به خانهي او رفتم،هنگام غروب بود،غلامان حضرت مشغول بنائي بودند امام در ميان آنها غريبهيي ديد،پرسيد:اين کيست؟عرض کردند:به ما کمک ميکند و به او چيزي خواهيم داد.
فرمود:مزدش را تعيين کردهايد؟
گفتند:نه!هر چه بدهيم ميپذيرد.
امام بر آشفت و خشمگين شد.من به حضرت عرض کردم:فدايتان شوم خود را ناراحت نکنيد. ..
فرمود:من بارها به اينها گفتهام که هيچکس را براي کاري نياوريد مگر آنکه قبلا مزدش را تعيين کنيد و قرار داد ببنديد.کسي که بدون قرار داد و تعيين مزد کاري انجام دهد اگر سه برابر مزدش را بدهي باز گمان ميکند مزدش را کم دادهيي،ولي اگر قرار داد ببندي و به مقدار معين شده بپردازي از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کردهيي،و در اينصورت اگر بيش از مقدار تعيين شده چيزي به او بدهي هر چند کم و ناچيز باشد ميفهمد که بيشتر پرداختهيي و سپاسگزار خواهد بود. [10]
«احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي»که از بزرگان اصحاب امام رضا عليه السلام محسوب ميشود نقل ميکند.من با سه تن ديگر از ياران امام خدمتش شرفياب شديم،و ساعتي نزد امام نشستيم،چون خواستيم باز گرديم امام به من فرمود:اي احمد!تو بنشين.همراهان من رفتند و من خدمت امام ماندم،و سؤالاتي داشتم بعرض رساندم و امام پاسخ ميفرمودند،تا پاسي از شب گذشت،خواستم مرخص شوم،فرمود:ميروي يا نزد ما ميماني؟
عرض کردم:هر چه شما بفرمائيد،اگر بفرمائيد بمان ميمانم و اگر بفرمائيد برو ميروم.
فرمود:بمان،و اينهم رختخواب (و به لحافي اشاره فرمود) .آنگاه امام برخاست و به اطاق خود رفت.من از شوق به سجده افتادم و گفتم:سپاس خداي را که حجتخدا و وارث علوم پيامبران در ميان ما چند نفر که خدمتش شرفياب شديم تا اين حد به من محبت فرمود.
هنوز در سجده بودم که متوجه شدم امام به اطاق من باز گشته است،برخاستم.حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود:
اي احمد!امير مؤمنان عليه السلام به عيادت«صعصعة بن صوحان» (که از ياران ويژهي آن حضرت بود) رفت،و چون خواستبرخيزد فرمود:«اي صعصعه!از اينکه به عيادت تو آمدهام به برادران خود افتخار مکن-عيادت من باعث نشود که خود را از آنان برتر بداني-از خدا بترس و پرهيزگار باش،براي خدا تواضع و فروتني کن خدا ترا رفعت ميبخشد» [11]امام عليه السلام با اين عمل و سخن خويش هشدار داده است که هيچ عاملي جاي خود سازي و تربيت نفس و عمل صالح را نميگيرد،و به هيچ امتيازي نبايد مغرور شد،حتي نزديکي به امام و عنايت و لطف آن بزرگوار نيز نبايد وسيله ي فخر و مباهات و احساس برتري بر ديگران گردد.
_______________________________________
[1] گويا منظور روزهي پنجشنبه اول ماه و چهار شنبهي وسط ماه و پنجشنبهي آخر ماه است که پيشوايان معصوم فرمودهاند کسي که اضافه بر روزهي ماه مبارک رمضان در هر ماه اين سه روز را روزه بگيرد مانند آنستکه همهي سال روزه باشد.
[2] اعلام الوري ص 314
[3] اعلام الوري ص 315
[4] کافي ج 6 ص 283
[5] مناقب ج 4 ص 362
[6] عيون اخبار الرضا ج 2 ص 174
[7] کافي ج 8 ص 230
[8] کافي ج 6 ص 298
[9] مناقب ج 4 ص 360
[10] کافي ج 5 ص 288
[11] معجم رجال الحديث ج 2 ص 237- رجال کشي ص588
سبطین
فرم در حال بارگذاری ...