معیارهای امیرالمومنین در انتصاب مناصب حکومتی به افراد
نوشته شده توسطرحیمی 3ام بهمن, 1394دکتر محمدحسین رجبی دوانی پژوهشگر تاریخ اسلام و عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین علیه السلام در این مقاله ضمن بیان تفاوت های شرایط حکومت بعد از رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) با زمان امیرالمؤمنین علیه السلام به بیان این مطلب می پردازند که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در انتصاب مناصب حکومتی به افراد، بر وفاداری، قبول داشتن و دفاع از حاکمیت حق و مقابله و عدم همکاری با دشمن تأکید داشته اند.
اگر تنها معیار امیرالمؤمنین توان مدیریتی بود، معاویه را عزل نمی کردند
«امیرالمؤمنین علیه السلام ، معاویه ابن ابوسفیان که فردی سیاستمدار بود و در دوران پس از رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) به حکومت شام رسید و این وضعیت تا زمان امیرالمؤمنین علیه السلام ادامه داشت را عزل کرد؛ اگر این طور بود که امیرالمؤمنین علیه السلام هرکسی را که توان مدیریت داشت و سیاستمدار بود حاکم ولایاتی از حکومت اسلامی می کرد معاویه را که بر تخت حکومت شام تکیه زده بود عزل نمی کردند و به دنبال آن جنگ صفین که حدود ۷۰ هزار نفر از مسلمانان در آن جان باختند اتفاق نمی افتاد.
اما چون امیرالمؤمنین علیه السلام معاویه را فردی فاسد می دانست که حاکمیت حق را قبول نداشت و به هیچ وجه به ایشان وفاردار نبود علی رغم توان مدیریتی اش او را عزل کردند.
طلحه و زبیر با اینکه جزو اولین نفراتی بودند که با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت کردند، اما امام به هیچ یک از اینها را منصوب نکردند، چون به خوبی می دانستند که طلحه و زبیر برای گرفتن پست و مقام بیعت کردند و آن دو هم فکر می کردند امیرالمؤمنین علیه السلام مثلاً حکومت یکی از ولایات بزرگ ممالک اسلامی مثل کوفه را به اینها می دهند.
...
>زیاد ابن ابیه در دوره خلافت امیرالمومنین علیه السلام سابقه هیچ خیانتی نداشت
در زمان خلافت امام علی علیه السلام زیاد به پیشنهاد ابن عباس، از جانب امام برای سرکوب یک شورش به فارس اعزام شد تا اوضاع و احول آنجا را آرام کند.
زیاد این ابیه چون فرد توانمندی بود، علاوه بر حاکمیت فارس از سوی امیرالمؤمنین علی علیه السلام قائم مقام فرمانروای بصره یعنی عبدالله ابن عباس هم شده بود.
حتی فتنه ای که عوامل معاویه بر بصره ایجاد کرده بودند و می خواستند بصره را از قلمرو حکومت حضرت خارج کنند، این ابن زیاد بود که محکم در برابر فتنه گران ایستاد و مقاومت کرد و از حضرت هم درخواست کمک کرد که امیرالمؤمنین علی علیه السلام جاریه ابن قدامه سعدی یکی از سرداران خود را با سپاهی به سوی بصره فرستاد که این سپاه و از طرفی هم زیاد ابن ابیه موفق شدند فتنه گران شورشی برانداز را در بصره سرکوب کنند.
ایمان، توان مدیریتی و وفاداری و باور به اعتقاد حق خود امیرالمؤمنین مهم ترین مواردی بود که امیرالمؤمنین علیه السلام در انتصاب افراد لحاظ می کردند،قطعاً اگر امیرالمؤمنین علیه السلام فردی را به توانمندی و وفاداری زیاد ابن ابیه داشت که از نظر اصل و نسب ناپاک نباشد، در آن شرایط از آن فرد استفاده می کرد، ولی با توجه به کمی انسان های لایق و توانمند که وفادار هم به حاکمیت حق باشند به ناچار امیرالمؤمنین علیه السلام از او استفاده می کند.
زیاد هم عملکردی کاملاً مناسب از خودش بروز می دهد و قادر نیست به امیرالمؤمنین علیه السلام خیانت کند و با توجه به اینکه دشمن به او رشوه هم پیشنهاد می دهد و تلاش دارد او را به خود جذب کند اما زیاد حاضر به خیانت به امیرالمؤمنین علیه السلام نیست و حتی اقدام دشمن را افشا می کند و به معاویه هم دشنام می دهد که از این حیث به خاطر برخورد مناسبی که با دشمن کرده است مورد تقدیر امیرالمؤمنین علیه السلام قرار می گیرد.
زیاد ابن ابیه در زمان خلافت عثمان در بصره دبیر فرمانروای بصره بوده است و قبل تر از آن هم سابقه پست و مسئولیت داشته است، اما پست های او، درجه دو و سه بوده است.
وقتی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به خلافت می رسد، چون در نظام اداری بازمانده از خلیفه پیشین افراد صالح وجود نداشت و کمتر هم فردی مثل زیاد ابن ابیه بودند که حالا با امیرالمؤمنین علی علیه السلام هم بیعت کردند و سابقه فساد و خیانت به اسلام هم نداشتند، امیرالمؤمنین از او کمک می گیرد.
زیاد به قدری به حاکمیت اهل بیت علیه السلام وفادار بود که بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام با امام مجتبی علیه السلام همراه می شود و امام حسن علیه السلام هم او را در پست فرمانروایی فارس تثبیت می کند.
ابن ابیه پس از صلح امام حسن علیه السلام از مخالفت با معاویه دست کشید
وقتی امام مجتبی علیه السلام به خاطر خیانت خواص و سرشناسان عراق مجبور به پذیرش صلح با معاویه لعنه الله می شود، زیاد ابن ابیه که حاضر نبود با دشمن سازش کند در قلعه شهر استخر فارس پناه گرفت و تحصن کرد و حاضر نبود با معاویه بیعت کند.
معاویه فرزندان او را گروگان گرفت تا او خود را تسلیم کند که حاضر به تسلیم نبود تا اینکه مغیرة ابن شعبه ثقفی دوست مشترک او و معاویه آمد و او را به قدری با سخنان خود تحت تأثیر قرار داد که بعدها از مخالفت با معاویه دست کشید و معاویه او را دعوت به کار کرد و به معاویه پیوست و از این به بعد وضعیت فاسد و خرابی دارد که موضوع بحث ما نیست.
کسانی باید عهده دار امور باشند که حاضر به فروختن کشور به دشمن نباشند
زیاد ابن ابیه حتی بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام و صلح امام حسن مجتبی علیه السلام حاضر به همکاری با معاویه نبود و او را به رسمیت نمی شناخت و اینها دلیل است برای اینکه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بر وفاداری، قبول داشتن حاکمیت حق، پایبندی به آن و دفاع از حاکمیت و مقابله و عدم همکاری با دشمن تأکید داشته اند.
بیان بخشی از تاریخ و نادیده گرفتن بخش دیگری از آن جایز نیست
معتقدم تاریخ اسلام را باید همگان بخصوص سیاستمداران ما به دقت بخوانند و از تاریخ اگر خود به تحلیل صحیح برسند جهت درس گرفتن و عبرت گرفتن از حوادث گذشته برای موقعیت خود بهره ببرند تا در پیشگاه خداوند سرافراز و سربلند باشند؛ اگر هم کسی قادر نیست تحلیل مناسبی داشته باید از اهل فن و از فحول تاریخ اسلام بهره بگیرد،اینکه به تاریخ تا حدی علم پیدا کنیم و بخشی از حقیقت را بگوییم و بخشی را نادیده بگیریم بخصوص اگر به سیره پاک اهل بیت علیه السلام +6 استناد کنیم نه تنها جایز نیست بلکه چه بسا موجب حرمت هم هست.
اگر بخشی از مواضع و سخنان و عملکرد معصوم را بیان کنیم و بخشی از آن را که باب میل ما نیست آن را بپوشانیم و مطرح نکنیم گناه بزرگی مرتکب شده ایم و اگر علم و اطلاع کافی نسبت به تاریخ نداریم و سیره معصومین علیهم السلام را به درستی نمی دانیم به هیچ وجه صلاح نیست با ضعف مطالعات و اطلاعات تاریخی بخواهیم از این موارد استفاده کنیم که موجب عکس العمل اهل فن و رد منطق اشتباهی که آنها دارند می شود.
منبع : رجا نیوز/نويسنده : دوانی، محمدحسین رجبی
![](https://mohadese-borojerd.kowsarblog.ir/media/users/f.balochi/profile_pictures/_evocache/_.jpg/crop-top-64x64.jpg?mtime=1489408133)
خیلی خوب و به جا بود!
فرم در حال بارگذاری ...
رهنمودهاى آیت الله سیستانى درباره نهج البلاغة
نوشته شده توسطرحیمی 3ام بهمن, 1394بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه دراین کتاب از سخنان مولا امیرالمومنین(علیهالسلام) به ثبت رسیده بی شک - پس از کلام خداوند متعال و پیامبر برگزیده وی(صلیاللهعلیهوآله) - در اوج و قلهی کلام قرار دارد. چرا که در آن روش فطری تفکر و تامل در جهان هستی و واقعیتهای آن بیان گردیده است. همچنین اصول دین اسلام و معارف آن و حکمتهای زندگی و سنتهایی که برپایههای آن زندگانی بشر بنا شده است، تبیین گشته است و نیز راههای تزکیهی نفس و پرورش آن و اهداف شریعت و احکامی که برپایه آنها بنیان گذاشته شده توضیح داده شده است. همچنین آداب حکومتداری و شرایط و شایستگیهای مربوط به آن و آموزش روش حمد و ثنای خداوند و دعا و راز و نیاز در برابر وی و معارف بسیار دیگری بیان گردیده است.
این کتاب ارزشمند از سویی دیگر، آیینهی راستین تاریخ اسلام و رخدادهای پس از رحلت پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) به ویژه دوران خلافت امام علی(علیهالسلام) میباشد و بخش مهمی از سیره، اخلاق، ویژگیهای رفتاری، علم و فقه ایشان را دربرمیگیرد.
شایسته است عموم مسلمانان از این کتاب در امور دینی خود برای آموزش و تزکیهی نفس استفاده کنند و به همگان - به ویژه جوانان - توصیه میکنم که اهتمام خاصی به مطالعه و تدبر در آن داشته باشند و قسمتی از آن را حفظ نموده و به خاطر بسپارند و همچنین کسانی که ادعای محبت به امام را دارند و آرزو میکنند که ای کاش در روزگار وی می زیستند تا پندهای ایشان را میشنیدند و از هدایتش بهرهمند میشدند و در مسیر وی حرکت میکردند، شایسته است با استفاده از آنچه در این کتاب آمده، آرزوی خود را برآورده سازند.
مولا علی (علیهالسلام) در جنگ جمل فرمودند: کسانی در این جنگ مرا همراهی میکنند که هنوز در صلب پدران و رحم مادرانشان هستند و مقصود ایشان کسانی هستند که خداوند از راستینبودن نیت آنان مبنی بر آرزوی حضور در زمان امام(علیهالسلام) و اقتدا به دستورات ایشان آگاه است. اینان کسانی هستند که - در روز قیامت وقتی هر قومی با پیشوای خود (چه خیر و چه شر) محشور می شوند - با اولیاء خداوند برانگیخته خواهند شد. این بدان خاطر است که آنان به آموزههای بر حق مولا (علیهالسلام) - بدون آنکه شبههای وارد کنند و بهانهای بیاورند و دلبستگی خود به ایشان را تنها با آروزهایشان بیان کنند - عمل کردهاند.
و شایسته است حاکمان مسلمان وظایفی را که آن حضرت برای امثال آنان تشریح کردهاند، اجرا کنند و از دستورات ایشان پیروی کرده و کوشش کنند در رفتار و اعمالشان پای در جای پای ایشان بگذارند. حاکمان مسلمان باید خود را به مثابهی فرمانداران و کارفرمایان آن حضرت قرار دهند تا میزان پایبندی و تأسّی آنان به امام (علیهالسلام) نمایان شود.
از خداوند متعال مسئلت داریم تا دست همهی ما را بگیرد و به مسیر هدایت رهنمون گرداند و از هواهای نفس دور دارد، چرا که موفقیت و پیروزی تنها به دستان پروردگار میباشد.
علی الحسینی السیستانی
۲۶/رجب/۱۴۳۳ هـ
![](https://mohadese-borojerd.kowsarblog.ir/media/users/f.balochi/profile_pictures/_evocache/_.jpg/crop-top-64x64.jpg?mtime=1489408133)
خیلی خوب و مفید بود
فرم در حال بارگذاری ...
شیطان جن بود یا فرشته؟
نوشته شده توسطرحیمی 3ام بهمن, 1394درباره اینکه شیطان از فرشته بوده است یا جن دیدگاههای مختلفی وجود دارد. منشأ این اختلاف، جریان خلقت حضرت آدم علیه السلام بود که با فرمان الهى، فرشتگان بر آدم علیه السلام سجده کردند ولى شیطان سجده نکرد.
عدهاى که میگویند شیطان (ابلیس) از فرشتگان بود، استدلالشان این است که: چون در آیه شریفه، ابلیس از بین ملائکه استثنا شده (همه ملائکه سجده کردند الاّ ابلیس) پس ابلیس باید از جنس ملائکه باشد.
شیطان جنّ بود یا فرشته؟
اگر جن بود چگونه در جریان سجده ملائکه بر آدم حاضر بود؟
قرآن کریم میفرماید: ما به فرشتگان امر کردیم بر آدم سجده کنید و همگان سجده کردند مگر ابلیس” وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا”(الکهف/50)
و [ياد کن] هنگامي را که به فرشتگان گفتيم آدم را سجده کنيد پس [همه] جز ابليس سجده کردند که از [گروه] جن بود و از فرمان پروردگارش سرپيچيد آيا [با اين حال] او و نسلش را به جاي من دوستان خود ميگيريد و حال آنکه آنها دشمن شمايند و چه بد جانشيناني براي ستمگرانند.
ظاهر آیه این است که ابلیس از فرشتگان است اما به چند دلیل معلوم میشود که فرشته نبود:
.1قرآن کریم به صراحت میفرماید:
شیطان از نوع جن بود و از راه و رسم بندگی خدا خارج شد. فِسْقْ یعنی خروج از طریق.
در جای دیگر خدا میفرماید: وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ(الحجر/27)
ما جن را از آتش آفریدیم « أَنَا خَيرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»(الأعراف/12)
شیطان گفت من بهتر از انسانم، چون مرا از آتش خلق کردی و او را از گِل، همه اینها نشان میدهد که شیطان جن است و از آتش آفریده شده است.
2.قرآن درباره فرشتگان فرمود:« لَا يعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيفْعَلُونَ مَا يؤْمَرُونَ » (التحريم/6)
فرشتگانی که حریم جهنم را حفظ میکنند اهل نافرمانی نیستند چه رسد به فرشتگانی که حریم بهشت را پاسبانی میکنند یا فرشتگان عرش الهی.
پس فرشته گناه نمیکند و شیطان فرشته نبود، این پاسخ بخش نخست سؤال. اما در مورد قسمت دوم سؤال که چگونه شیطان که از جنس جن بود در جریان سجده ملائک بر آدم حاضر بود، باید گفت اینکه قرآن فرمود:
“قُلْنا لِلْملائِکَهِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجدُوا إلاّ اِبلیسَ” این علامت تغلیب است یعنی اگر صد نفر از یک گروه در جایی باشند ولی در جمع آنها یک نفر غریبه باشد مثلاً نود و نه نفر دانشجو داشته باشیم و یک نفر غیر دانشجو، موقعی که صدا میزنیم میگوییم دانشجویان بیایند، آن یک نفر هم جزء اینها صدا زده میشود. در فرهنگ محاوره این غلبه کثیر بر قلیل رایج است. شیطان به قدری عبادت کرده بود که در جرگه فرشتگان و همراه آنان بود نه اینکه فرشته باشد.
...
آیا شیطان (ابلیس) از فرشتگان بود یا جن؟استثنا شدن ابلیس از بین ملائکه نشان دهنده همجنس بودن او با ملائکه نیست؛ بلکه نهایتاً میرساند که ابلیس (به واسطه عبادت چند سالهاش) میان ملائکه و در صف آنها بوده است؛ ولى بعدها به دلیل استکبار و نافرمانى و عناد در پیشگاه خداوند سبحان، از بهشت رانده میشود.
تأیید بر این مدّعا چند مطلب است:
1. خداوند در سوره کهف میفرماید: «شیطان (ابلیس) از جنس جنیّان است».
2. خداوند، معصیت را به طور عام از ملائکه سلب نموده است. پس ملائکه موجوداتى معصوم هستند و هرگز مرتکب گناه، عناد، تفاخر، استکبار و… نمیشوند.
3. در برخى آیات قرآن، سخن از آباء و اجداد شیطان به میان آمده. و این مطلب میرساند که توالد و تناسل در مورد شیطان و به طور عام در میان جنیّان راه دارد و حال آنکه ملائکه موجوداتى روحانى هستند که این قبیل مسائل یا حتى خوردن و آشامیدن و… در مورد آنها راه ندارد.
4. خداوند در برخى آیات قرآن فرموده است که ملائکه را رسولانى قرار داده است. رسول؛ یعنى فرستاده خدا و کسى که عنوان رسول، برازنده وى میگردد، احتمال هر گونه کفر و خطا و معصیت در او از بین میرود. پس چگونه ممکن است شیطان با این معصیت بزرگى که مرتکب شد، جزو ملائکه باشد؟!
علاوه بر این؛ اجماع علما و اخبار متواترى از ائمه معصومین علیه السلام به ما رسیده و حاکى از این است که: شیطان جزو ملائکه نبوده است. و همانگونه که میدانیم تواتر یکى از مهمترین ابزار کاشفیت در صدق حدیث میباشد.
محور و علت اساسى طرح این سؤال، جریان خلقت حضرت آدم علیه السلام میباشد. وقتى خداوند اراده فرمود که انسان را بیافریند، فرشتگان در نهایت ادب و احترام و به قصد پرسش و استفهام، از خداوند پرسیدند که: آیا ما براى تسبیح و تقدیس تو کافى نیستیم؟! و اصولاً خلقت انسان براى چیست؟ وقتى خداوند راز خلقت انسان را برایشان بیان فرمود و به فرشتگان نوید داد که انسان خلیفه خدا، در زمین است، فرشتگان متواضعانه دعوت پروردگارشان را (مبنى بر سجده بر حضرت آدم) پذیرفته و از سر اخلاص و احترام، بر آدم سجده کردند. در میان فرشتگان و یا بهتر بگوییم در صف فرشتگان، ابلیس قرار داشت که او نیز مدت طولانى، عبادت خداوند را میکرد؛ اما در درونش رازى مکتوم و مستور بود که هیچکس جز ذات اقدس حق تعالى بر آن آگاهى نداشت. رازى که مدتها پنهان بود اما در جریان خلقت حضرت آدم علیه السلام ، از آن پرده بردارى شد، کفر ابلیس بود. آرى او از مدتها قبل کافر شده بود ولى استکبار و عنادش در قضیه سجده نکردن بر حضرت آدم، از این کفر پنهان، پرده برداشت.
وقتى خداوند به همه فرشتگان و ابلیس [که در میان آنها بود و عبادت میکرد] فرمان داد: بر آدم سجده کنید، همه فرشتگان اطاعت کردند غیر از ابلیس که از این فرمان سرپیچى کرده و سجده ننمود. استدلالش هم این بود که: من از آتش آفریده شدهام و او از خاک. چگونه موجود برتر بر موجود پستتر سجده کند؟
گویا ابلیس از حقیقت آدم غافل بود! گویا نمیدید که روح الهى در او دمیده شده و انسانیت انسان و ارزش و عیارش همان گوهر ملکوتى است که از ناحیه پروردگارش به او افاضه شده. آرى به گمان شیطان، آتش لطیفتر از گِل بود - گرچه در این قیاس هم، دچار اشتباه شده بود، که فعلاً محل بحث ما نیست - او فقط جنبه ناسوتى و بدنى انسان را دیده و از مقام شامخ انسانیت او غافل شده بود! و اینچنین بود که شیطان با دو عکس العمل مقابل دو عمل، از بهشت و درگاه عالى بارى تعالى رانده شد. عکس العمل اول او، تفاخر بود نسبت به عمل آفرینش انسان و عکس العمل دومش، استکبار و در نهایت، سرپیچى بود، نسبت به خداوند و دستور الهى.
اکنون سخن در این است که؛ آیا شیطان (ابلیس) جزء فرشتگان بود یا خیر؟ قبل از بیان پاسخ، لازم است مفردات این سؤال را به طور خلاصه مدنظر قرار دهیم تا به خواست خداوند پاسخ، از اتقان و استحکام علمى بیشترى برخوردار گردد، بدین منظور، به بررسى و توضیح چند واژه میپردازیم:
الف. شیطان،
ب. ابلیس،
ج. فرشته،
د. جن.
الف. شیطان
کلمه «شیطان» از ماده «شطن» میباشد. «شاطن»؛ یعنى موجود خبیث و پست، متمرّد و سرکش، طاغى و نافرمان. اعم از انسان، جنّ یا جنبندگان دیگر. حتى به معناى روح شریر و دور از حق نیز آمده، که در حقیقت قدر مشترک همه این معانى یکى است. بنابراین، شیطان اسم عام (اسم جنس) است که به موجود موذى و منحرف کننده (خواه انسان یا غیر انسان) اطلاق میشود.
در قرآن مجید و لسان ائمه معصومین علیه السلام نیز شیطان تنها به موجود خاص اطلاق نشده؛ بلکه به انسانهاى شرور یا حتى اخلاق ناپسند، چون حَسَد، نیز شیطان گفتهاند.[1]
ب. ابلیس
اسم خاص (عَلَم) میباشد که تنها یک مصداق دارد. او کسى بود که اولین معصیت را در جهان امکان مرتکب شده و در برابر پروردگارش، دعوى استقلال کرد. تفاخر و استکبار نمود، از فرمان مولایش ابا کرد و سرانجام نیز از بهشت رانده شد.
نام غیر شریف ابلیس «عزازیل»[2] بوده است و ابلیس، از ماده «ابلاس»، در واقع لقب او میباشد. ابلاس؛ یعنى مأیوس شدن و شاید به این اعتبار که ابلیس از رحمت خدا مأیوس شد، این لقب را گرفت.
ج. فرشته
مناسب است به پارهاى از صفات فرشتگان اشاره کرده تا بتوانیم نتیجه بگیریم که چون فرشته راهى به سوى معصیت ندارد. بنابراین، شیطان نمیتواند از جنس فرشتگان باشد.[3]
فرشتگان، موجوداتى هستند که خداوند در موردشان بهترین توصیف را در قرآن مجید آورده است. آنجا که میفرماید: «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُون، لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُون»[4] در نهاد فرشتگان هرگز خلاف حق، چیزى نبوده و همیشه و در همه حال مشغول عبادت و اطاعت پروردگارشان هستند. موجوداتى هستند معصوم. خود و ضمیر پاکشان را هرگز به گناه آلوده نمیکنند. مهمتر از همه؛ اطاعت و انقیادشان در برابر پروردگارشان است. اظهار عجزشان در برابر آنچه نمیدانند و عدم تفاخر و استکبار در برابر آنچه میدانند؛ زیرا یقین دارند که داشتههایشان نیز از سوى ذات ربوبى حق تعالى است و اگر لحظهاى ارادهاش بر ندانستن چیزى تعلق بگیرد، آنچه میدانند نیز تبدیل به نادانى خواهد شد.
آرى مهمترین تفاوت فرشتگان و شیطان در جریان خلقت و سجده بر آدم علیه السلام هویدا میشود؛ زیرا فرشتگان با جان و دل دریافتند که علم اسماء را نمیدانند؛ یعنى فهمیدند که چیزهایى را نفهمیدهاند. اما شیطان با عناد و استکبارى که داشت میاندیشید همه چیز را میداند و هرگز نفهمید که سجده بر آدم به جهت علومى است که از سوى خدا بر حضرت آدم علیه السلام افاضه شده و ذهن تاریک او را هیچ راهى بر یافتن آن علوم نیست! یعنى کبر و غرورش مانع از فهمیدن او شد و سرانجام مانع از سجده کردنش! زیرا اباى او از سجده نیز، اباى استکبارى بود نه اینکه طاقت یا توان سجده را نداشته باشد!
با این توضیحات روشن میشود که چون فرشته، معصوم محض میباشد، گناه در او راه ندارد. وقتى گناه راه نداشت، پس تمام کارهایش اطاعت محض پروردگار است. اگر اطاعت براى موجودى واجب و ضرورى شد پس کفر و استکبار و معصیت از او ممتنع است. (این دلیل، اولین دلیل عقلى بر تفاوت شیطان با فرشته است و در نتیجه، فرشته نبودن شیطان است).
قبل از بیان سایر ادله عقلى و نقلى، لازم است به توضیح مختصرى در مورد جن بپردازیم.
د. جنّ
جنّ در اصل، چیزى است که از حواس انسان پوشیده شده است. قرآن کریم وجود چنین موجوداتى را تصدیق نموده و درباره آنان مطالبى بیان کرده و جنس آنها را از آتش میداند؛ همچنان که نوع بشر از خاک آفریده شده. البته خلقت این موجودات نیز قبل از انسان بوده است.[5]
برخى از دانشمندان، از جن تعبیر به نوعى از ارواح عاقله میکنند که مجرد از ماده میباشند. البته پیداست که تجرد کامل ندارند؛ زیرا چیزى که از آتش آفریده شده، مادى است و یک حالت نیمه تجرد دارد، به تعبیر دیگر نوعى جسم لطیف است.[6]
از آیات قرآن بر میآید که جن نیز مانند نوع بشر، داراى اراده و شعور است و کارهاى سخت را نیز میتوان انجام دهد و مؤمن و کافر نیز دارد. بعضى صالحند، بعضى فاسد. مانند انسان زندگى و مرگ و قیامت دارند. … مذکر و مؤنث داشته و ازدواج و تکثر نیز در میان آنها هست.
اما سخن اصلى در اینکه؛ آیا ابلیس جزء ملائکه بوده یا خیر، بین دانشمندان اختلاف نظر وجود دارد و منشأ آن اختلاف، شاید تمسک به برخى آیات قرآن مجید باشد.
عدهاى که میگویند، شیطان (ابلیس) جزء ملائکه است، دلیل عمده آنان، استناد به آیهاى است که خداوند فرموده: «و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس»؛[7] زیرا در این آیه، ابلیس از سجده کردن استثنا شده و مستثنى منه در این جمله، ملائکه است و در نتیجه ابلیس جزء ملائکه میشود.
ولى حق این است که ابلیس جزء ملائکه نمیباشد. اخبار متواترى که از ائمه هدى علیه السلام رسیده و امامیه در آن اجماع دارند، همگى تأکید بر این مطلب است که ابلیس جزء جنیّان بوده، نه فرشتگان! و براى این مطلب چند استدلال وجود دارد که ما به مهمترین آنها اشاره میکنیم.
1- خداوند تعالى فرموده: «…ابلیس کان من الجن»؛ یعنى ابلیس از جنس جنّ بوده است.[8]
2- خداوند تعالى فرموده: «لا یعصون الله ما اَمَرهم و یفعلون ما یؤمرون»؛[9]
خداوند درباره ملائکه فرموده است که: به هیچوجه خدا را عصیان نمیکنند؛ یعنى به صورت عام از ملائکه نفى معصیت شده و این میرساند که اولاً، هیچیک از ملائکه و ثانیاً، هیچگونه معصیتى، را مرتکب نمیشوند.
3- خداوند فرموده: «افتتخذونه و ذُرتیه اولیاء من دونى و هُم لکم عدو»؛[10] این مطلب میرساند که در میان جنیّان ذریه و نسل یا به عبارتى توالد و تناسل وجود دارد و حال آنکه فرشتگان خلقتشان روحانى است و این قبیل مسائل بین آنها وجود ندارد.
4- خداوند مىفرماید: «جاعل الملائکة رسلاً»؛ یعنى خداوند ملائکه را رسولانى قرار داد،[11] و میدانیم که کفر و عصیان بر رسول خدا جایز نیست.
اما در پاسخ به دلیل کسانى که استثنا ابلیس از فرشتگان را مدنظر قرار دادند، باید گفت: استثنا شدن ابلیس از ملائکه، به هیچوجه دلالت بر همجنس بودن ابلیس با ملائکه ندارد. نهایت چیزى که از این مطلب فهمیده میشود، این است که ابلیس در صف ملائکه و میان آنها بوده و مانند فرشتگان مأمور به سجده شده است. حتى عدهاى گفتهاند: استثنا در این آیه، از نوع استثنا منقطع است؛ یعنى مستثنى منه در جمله وجود ندارد.[12]
در توصیف ابلیس گفتهاند حدود شش هزار سال خدا را عبادت کرده است. پس قرار گرفتن چنین موجودى [که مدت زیادى مشغول اطاعت پروردگار بوده]، در صف فرشتگان، امر چندان بعیدى نیست.
از امام صادق علیه السلام پرسیدند: آیا ابلیس از ملائکه است یا جزء سایر موجودات آسمانى است؟ فرمود: «نه از ملائکه است و نه از سایر موجودات آسمانى؛ بلکه او جنّ است؛ ولى همراه ملائکه بوده است. ملائکه نیز گمان میکردند او از جنس آنهاست، ولى خداوند متعال میدانست که چنین نیست. این جریان ادامه یافت تا در جریان سجده بر آدم، راز پنهان ابلیس آشکار گشت».[13]
منابع براى مطالعه بیشتر:
1. طبرسى، مجمع البیان، ذیل آیه 34 بقره؛
2. طباطبائى، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج 1، ص 122 به بعد و ج 8، ص 20 به بعد؛
3. جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 6، بحث مربوط به خلقت آدم علیه السلام ؛
4. مصباح یزدى، محمدتقى، معارف قرآن، 1 - 3، ص 297 به بعد؛
5. تفسیر نمونه، ج 1، ذیل آیه 34 سوره بقره و ج 11، ص 8 به بعد.
[1]. راغب اصفهانى، مفردات، ماده «شطن».
[2]. طبرسى، مجمع البیان، ج 1، ص 165، چاپ بیروت.
[3]. آیه شریفه، کلمه ملائکه (فرشتگان) را به صورت جمع همراه با «الف» و «لام» آورده است؛ یعنى تمام فرشتگان مأمور به سجده بر آدم علیه السلام بودند.
[4]. انبیا، 26 - 27.
[5]. حجر، 27.
[6]. تفسیر نمونه، ج 11، ص 79 - 80.
[7]. بقره، 34.
[8]. کهف، 50.
[9]. تحریم، 6.
[10]. کهف، 50.
[11]. فاطر، 1؛ حج، 75.
[12]. البته دلایل دیگرى نیز بیان گردیده که به جهت اختصار از ذکر آنها صرف نظر میشود. ر.ک: تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه 34 سوره بقره.
[13]. مجمع البیان، ج 1، ص 163.
منبع:اسلام کوئست
فرم در حال بارگذاری ...
توصیههایی امیر مومنان حضرت علی علیه اسلام برای حل اختلافات بشری
نوشته شده توسطرحیمی 3ام بهمن, 1394با عنایت به دستورات حضرت علی علیه السلام متوجه میشویم كه انسانها در عرصههای اجتماعی میتوانند ارتباطی تنگاتنگ با یكدیگر برقرار نموده و در نهایت به مدینه فاضله دست یابند.
يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيكُمْ أَنْفُسَكُمْ لَا يضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَينَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ(المائدة/105)
اي کساني که ايمان آورده ايد به خودتان بپردازيد هر گاه شما هدايت يافتيد آن کس که گمراه شده است به شما زياني نميرساند بازگشت همه شما به سوي خداست پس شما را از آنچه انجام ميداديد آگاه خواهد کرد.
قرآن كریم در آیه 105 سوره مائده به صراحت از هر انسان مومنی خواسته است كه به خود آید و به خویشتن بپردازد، اگر چه به مانند بسیاری از پیام های مهم دیگر، این پیام كلیدی و تعیین كننده نیز معمولاً در طول زندگی چنان كه باید درك نمیشود و بشر به هر چیزی جز خود میاندیشد و بها میدهد بدون اینكه به فكر خود باشد و با خود بیندیشد كه كیست؟
آمدنش به این دنیا بهر چه بوده و به كجا می رود؟
در میان همه ارتباطات قابل تصور و محتمل برای یك انسان در حیات دنیوی، ارتباط با خود نقش سرنوشت ساز دارد زیرا اولاً سعادتمندی دنیوی و اخروی او در گرو چگونگی این ارتباط است و ثانیاً بسیاری از دیگر ارتباطات انسان تحت الشعاع این ارتباط قرار می گیرند.
...
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام میفرمایند:
«[لِاَءمَ] لِأمَ بَینَ مُخْتَلِفاتِها ، وَ غَرَّزَ غَرائِزَها ، وَ ألْزَمَها أشْباحَها ، عالِماً بِها قَبْلَ ابْتِدائِها ، مُحِیطاً بِحُدودِها وَ انْتِهائِها ، عارِفاً بِقَرائِنِها وَ أحْنائِها.»
موجودات گوناگون را هماهنگ كرد، و در هر كدام غریزه خاص خودش را قرار داد و غرائز را همراه آنان گردانید. خدا پیش از آن كه موجودات را بیافریند، از تمام جزئیات و جوانب آنها آگاهى داشت، و حدود و پایان آنها را مىدانست و از اسرار درون و بیرون پدیدهها، آشنا بود.» (فرازی از بند سه خطبه یك نهج البلاغه)
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام توجه انسانها را به این اصل مصروف میدارد كه در ارتباط با یكدیگر مراجعه كنید به دستور العمل هایی كه خداوند صادر كرده است.
یكی از این دستورات در همین خطبه گرانقدر مشهود است بدین مضمون: خداوند بزرگ موجودات و انسان را آفرید و به تمامی جوانب آنها، اسرار و درون آنها قبل از آفرینش آگاهی داشت، پس دستوراتی كه در حوزه ی زندگی فردی ارائه نموده، همگی بر مبنای وجودیت انسان است.
بنابراین ، انسان ها در ارتباط با یكدیگر میبایست طبق دستورات حضرت حق رفتار نمایند.
« ثُمَّ جَمَعَ سُبْحانَهُ مِنْ حَزْنِ الْأرْضِ وَ سَهْلِها، وَ عَذْبِها وَ سَبَخِها ، تُرْبَهً سَنَّها بِالْماءِ حَتَّى خَلَصَتْ ، وَ لاطَها بِالْبَلَّهِ حَتَّى لَزَبَتْ ، فَجَبَلَ مِنْها صُورَهً ذاتَ أحْناءٍ وَ وُصُولٍ ، وَ أعْضاءٍ وَفُصُولٍ ، أجْمَدَها حَتَّى اسْتَمْسَكَتْ ، وَ أصْلَدَها حَتَّى صَلْصَلَتْ ، لِوَقْتٍ مَعْدودٍ ، وَ أمَدٍ [أجل] مَعْلُومٍ ، ثُمَّ نَفَخَ فِیها مِنْ روحِهِ [فتمثّلت] فَمَثُلَتْ إنْساناً ذا أذْهانٍ یجِیلُها ، وَ فِكَرٍ یتَصَرَّفُ بِها . وَ جَوارِح َیخْتَدِمُها ، وَ أدَواتٍ یقَلِّبُها ، وَ مَعْرِفَهٍ یفْرُقُ بِها بَینَ الْحَقِّ و الْباطِلِ ، وَ الْأذْواقِ و الْمَشامِّ ، و الْألْوانِ و الْأجْناسِ ، مَعْجُوناً بِطِینَهِ الْألْوانِ الْمُخْتَلِفَهِ ، و الْأشْباهِ الْمُؤْتَلِفَهِ ، و الْأضْدادِ الْمُتَعادِیهِ ، و الْأخْلاطِ الْمُتَباینَهِ ، مِنَ الْحَرَّ و الْبَرْدِ ، و الْبَلَّهِ و الْجُمُودِ.»
سپس خداوند بزرگ، خاكى از قسمتهاى گوناگون زمین، از قسمتهاى سخت و نرم، شور و شیرین گرد آورد، آب بر آن افزود تا گلى خالص آماده شد، و با افزودن رطوبت، چسبناك گردید، كه از آن، اندامى شایسته، و عضوهایى جدا و به یكدیگر پیوسته آفرید. آن را خشكانید تا محكم شد. خشكاندن را ادامه داد تا سخت شد تا زمانى معین و سر انجامى مشخص، اندام انسان كامل گردید. آنگاه از روحى كه آفرید در آن دمید تا به صورت انسانى زنده در آمد، داراى نیروى اندیشه، كه وى را به تلاش اندازد و داراى افكارى كه در دیگر موجودات، تصرف نماید. به انسان اعضاء و جوارحى بخشید، كه در خدمت او باشند ، و ابزارى عطا فرمود، كه آنها را در زندگى به كار گیرد. قدرت تشخیص به او داد تا حق و باطل را بشناسد ، و حواس چشایى، و بویایى، و وسیله تشخیص رنگها، و أجناس مختلف در اختیار او قرار داد. انسان را مخلوطى از رنگهاى گوناگون، و چیزهاى همانند و سازگار، و نیروهاى متضاد، و مزاجهاى گوناگون، گرمى، سردى، ترى، خشكى، قرار داد.» ( فرازی از بند سوم خطبه یك نهج البلاغه ) در این فراز پر بركت، وجود انسان مورد بررسی قرار گرفته است و دستورات خاصی در جهت ارتباط موثر در جوامع متذكر شده است.
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام میفرمایند:
«یا بُنَی اجْعَلْ نَفْسَكَ مِیزاناً فِیما بَینَكَ وَ بَینَ غَیرِكَ ، فَأحْبِبْ لِغَیرِكَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ ، وَ اكْرَهْ لَهُ ما تَكْرَهُ لَها ، وَ لا تَظْلِمْ كَما لا تُحِبُّ أنْ تُظْلَمَ ، وَ أحْسِنْ كَما تُحِبُّ أنْ یحْسَنَ إلَیكَ ، وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ ما تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیرِكَ ، وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِما تَرْضاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ ، وَ لا تَقُلْ ما لا تَعْلَمُ وَ إنْ قَلَّ ما تَعْلَمُ ، وَ لا تَقُلْ ما لا تُحِبُّ أنْ یقالَ لَكَ . وَ اعْلَمْ أنَّ الْإعْجابَ ضِدُّ الصَّوابِ ، وَ آفَهُ الْألْبابِ . فَاسْعَ فِی كَدْحِكَ ، وَ لا تَكُنَّ خازِناً لِغَیرِكَ ، وَ إذَا أنْتَ هُدِیتَ لِقَصْدِكَ فَكُنْ أخْشَعَ ما تَكُونُ لِرَبِّكَ.»
اى پسرم! نفس خود را میزان میان خود و دیگران قرار ده، پس آنچه را كه براى خود دوست دارى براى دیگران نیز دوست بدار، و آنچه را كه براى خود نمىپسندى، براى دیگران مپسند، ستم روا مدار، آنگونه كه دوست ندارى به تو ستم شود، نیكوكار باش، آنگونه كه دوست دارى به تو نیكى كنند، و آنچه را كه براى دیگران زشت مىدارى براى خود نیز زشت بشمار ، و چیزى را براى مردم رضایت بده كه براى خود مىپسندى، آنچه نمىدانى نگو، گر چه آنچه را مىدانى اندك است، آنچه را دوست ندارى به تو نسبت دهند، در باره دیگران مگو ، بدان كه خود بزرگ بینى و غرور، مخالف راستى، و آفت عقل است، نهایت كوشش را در زندگى داشته باش، و در فكر ذخیره سازى براى دیگران مباش، آنگاه كه به راه راست هدایت شدى، در برابر پروردگارت از هر فروتنى خاضعتر باش.» ( بند 8 نامه 31 نهج البلاغه)
با عنایت به فرمایشات و عمل خالص به دستورات متوجه میشویم كه انسانها در عرصههای اجتماعی چنانچه به یكدیگر ظلم و تعدی نكنند میتوانند ارتباطی تنگاتنگ با یكدیگر برقرار نموده و در نهایت به مدینه فاضلهای دست یابند.
چنانچه انسانها در برقراری ارتباطات خویش، از خود بزرگ بینیها، ستم روا داشتن به یكدیگر و عدم تواضع دست بردارند مطمئناً در برقراری ارتباط مؤثر به موفقیت كامل خواهند رسید و تمامی اختلافات بشری را بدینگونه رفع خواهند نمود.
و اما:
موفقیت یك فرد در زندگی طبق فرمایشات حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام، به عوامل مختلفی چون ایمان، انگیزش، تلاش، هدفمندی، استعداد، عزت نفس، پشتكار، تعقل و تدبیر و غیره بستگی دارد، در كنار این قبیل عوامل، به یك عامل تعیین كننده دیگر اذعان شده كه بدون آن پیمودن مسیر موفقیت بسیار سخت و دور دست خواهد بود. ادامه دارد…
منبع:باشگاه خبرنگاران جوان؛
فرم در حال بارگذاری ...
فرم در حال بارگذاری ...
پیام رهبر معظم انقلاب به اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا
نوشته شده توسطرحیمی 3ام بهمن, 1394
رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی به اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا:
عزم راسخ و کوشش بیوقفه همه جوانان و دانشجویان تنها راه عقیمسازی توطئههای جبهه دشمن است
حضرت آیت الله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی به اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا، «عزم راسخ» و «کوشش بیوقفه» همه جوانان و دانشجویان ایرانی را تنها راه عقیمسازی توطئههای جبهه دشمن در برابر ایران اسلامی خواندند.
متن پیام رهبر انقلاب اسلامی که در روز(جمعه ۱۳۹۴/۱۱/۰۲) توسط حجتالاسلام والمسلمین جواد اژهای نماینده مقام معظم رهبری در امور دانشجویان اروپا در پنجاهمین نشست سالیانه این اتحادیه در میلان ایتالیا قرائت شد، به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
جوانان عزیز
اکنون به پنجاه سالگی اتحادیهی خود رسیدهاید؛ نهاد مبارکی که هدایت اسلامی و شوق و طراوت ایمان را با خصلتهای جوانی و دانشجوئی پیوند میزند و محصول آن میتواند انسانهای عالم و خردمند و پرهیزگار و با بصیرت باشد.
بکوشید که خود را و اتحادیه را با این هدفهای بلند و سعادتبار، هر چه بیشتر، همساز و هماهنگ کنید.
کشور و ملت شما برای پیمودن راه طولانی خود به چنین انسانهائی نیازمند است.
عزم راسخ و کوشش بیوقفهی شما و همهی جوانان و دانشجویان ایران در همه جا تنها راه برای عقیمسازی توطئههائی است که جبههی دشمن در برابر ایران اسلامی سرافراز، از همه نوع و با ابزارهای گوناگون طراحی میکند. دل پر امید و توان پر قدرتِ مادی و معنوی خود را آماده و بهنگام، نگاه دارید و با توکل به خدای علیم و حکیم به پیش بروید. خدا یار و نگهدارتان.
سیّد علی خامنهای
۲۸ دی ۹۴
فرم در حال بارگذاری ...
حرف نو رهبر انقلاب برای انتخابات پیشرو چیست؟
نوشته شده توسطرحیمی 3ام بهمن, 1394یادداشت نشریهی خط حزبالله(شمارهی شانزدهم)
«توجه کنید تا مطلب در ذهنها بنشیند. خبرهایی که ما داریم، تحلیلهایی که برای ما میآید، از طرف آنهایی که تحلیلهای آنها را به ما منعکس میکنند، [دشمنان] دائم در فکر این هستند که چهکار کنند این انقلاب را از بین ببرند (۱۳۹۴/۱۰/۱۹)…
کسانی که در مسائل گوناگون دسترسی به اطّلاعات دارند، خوب میدانند که چه دامی برای کشور گستردهاند … برادران عزیز! امروز روز حسّاسی است، روزگار، روزگار فوقالعاده حسّاسی است. یک دستگاه پیگیر و یک جبههی فراگیر علیه انقلاب اسلامی مشغول کارند؛ پول به بازار میآورند، سلاح به بازار میآورند، توطئه میآورند، به قول خودشان اتاقهای فکر دارند و دائم دارند کار میکنند.»(۱۳۹۴/۱۰/۱۹) عبارتهای پرطنین بالا بخشهایی از بیانات رهبر انقلاب در دو دیدار اخیر است که تنها به فاصله ۵ روز آن هم ذیل موضع پر اهمیت انتخابات بیان شده است.
شاید یکی از روشهای مناسب و دقیق برای فهم دقایق و ظرایف بیانات حضرت آیتالله خامنهای بررسی تطبیقی بیانات ایشان دربارهی پدیدهها و رویدادهای مشابه باشد. یعنی برای فهم تأکید و تصریح جدید و به روز رهبری دربارهی یک موضوع مثل انتخابات میتوان محورهای کلی بیانات ایشان در سال جاری را با محورهای کلی بیانات دربارهی انتخابات دورهی قبل و یا ادوار قبلی به صورت تطبیقی مقایسه کرد. با این توضیح برای کسانی که با روشهای علمی و تبیینی بیانات رهبر معظم انقلاب را مطالعه میکنند، دو سخنرانی اخیر ایشان در باب انتخابات پیش رو در اسفندماه امسال تفاوت مشخص و محسوسی با همهی سخنرانیهای ایشان دربارهی ادوار انتخابات مجلس شورای اسلامی و خبرگان قانون اساسی دارد.
...
رهبر انقلاب همواره در همهی ادوار انتخابات یکی از پایههای تحلیل خود در انتخابات پیش رو را به بررسی برنامه و نقشهی دشمنان در انتخابات اختصاص دادهاند. بنابراین یکی از محورهایی که میتواند از سوی نیروهای مؤمن انقلابی برای فهم دغدغهی رهبری برای انتخابات اسفند امسال مورد ارزیابی قرار بگیرد، بررسی تطبیقی سخنان ایشان دربارهی نقشهی دشمن در انتخابات سال ۹۴ با ادوار گذشته است.
حال باید این سؤال را مطرح کرد که از نگاه رهبر حکیم و فرزانهی انقلاب دشمن در همهی ادوار انتخابات چه برنامهای برای کشور، نظام و ملت ایران داشته است. بررسی ۱۳ سخنرانی رهبر معظم انقلاب* از مجموع بیانات ایشان نشان میدهد که از نظر حضرت آیتالله خامنهای دشمنان ملت ایران تا پیش از این انتخابات، همواره سه راهکار مشخص و البته تکراری برای انتخابات در جمهوری اسلامی داشتهاند:
۱. برنامهی دشمن برای اصل انتخابات به تعطیلی کشاندن انتخابات، مخدوش کردن انتخابات، شبهه در آزاد بودن انتخابات، انکار وجود مردمسالاری، سوءاستفاده علیه امنیت کشور و…
۲. برنامهی دشمن علیه حضور پرشور و گستردهی مردم در انتخابات
ترساندن مردم از خطر حملهی دشمن، تهمت سالم نبودن انتخابات، تلقین دلسردی و بیتفاوتی مردم، تحریم انتخابات و…
۳. برنامهی دشمن برای جلوگیری از انتخاب افراد صالح
غوغا، تهمتزنی، هوچیگری و تبلیغات فریبنده
حال باید پرسید که آیا از منظر حضرت آیتالله خامنهای برنامهی دشمن برای انتخابات پیشرو در اسفند سال جاری نیز منحصر به همان ۳ راهکار قدیمی و همیشگی است؟ و یا نقشهی دشمن ابعاد جدیدی پیدا کرده که رهبر انقلاب اینگونه با نگرانی دربارهی اصل و هویت انقلاب هشدار میدهند.
دانلود فیلم: «اگر نفوذیها وارد مجلش شوند»
پروژهی شمارهی چهار:
نفوذ افراد ناصالح و کسانی که دلشان دنبال حرف آمریکاست
برای پاسخ به این سؤال یکبار دیگر عبارات ابتدایی این یادداشت را مطالعه کنید. پاسخ به این سؤال را به خوبی از لابلای این کلمات پرحرارت خواهید یافت. رهبر معظم انقلاب در بیانات اخیر خود که بخش قابل توجهی از آنها را به موضوع انتخابات اختصاص دادند به وضوح بر بعد جدیدی از برنامه دشمن برای انتخابات پیش رو تأکید میکنند. چه آنجا که در دیدار با ائمهی جمعه از نفوذ موریانهها در مجالس شورای اسلامی و خبرگان میگویند: «مردم در باب انتخابات باید خیلی متوجّه این باشند. اگر فرض کنیم عنصر نفوذی به شکلی وارد مجلس شورای اسلامی بشود یا وارد مجلس خبرگان بشود یا در ارکان دیگر نظام نفوذ بکند، مثل موریانه از داخل میجَود و پایهها را سست میکند و فرو میریزد؛ قضیّه اینجوری است. مسئلهی نفوذ خیلی مهم است.»(۱۳۹۴/۱۰/۱۴) و چه آنجا که دربارهی برنامهی دشمن برای «نفوذ در مراکز تصمیمگیر یا تصمیمساز نظام»(۱۳۹۴/۰۹/۰۴) بهعنوان «آماج نفوذ شبکهای و جریانی»(۱۳۹۴/۰۹/۰۴) سخن میگویند.
رهبر انقلاب مانند همهی مصلحان اجتماعی تاریخ و بر اساس روش همهی انبیاء و اوصیا الهی برای درک بهتر این خطر توسط مردم، آیندهی خطرناک تحقق این برنامهی دشمن را نیز به وضوح تصویر میکنند. چه آنجا که دربارهی نگرانی خود از آیندهی مجلس شورای اسلامی میگویند: «بحمدالله مجلس کنونی ما، در مسائل بینالمللی، مواضع خیلی خوبی میگیرد؛ این خیلی برای کشور مغتنم است. این کجا، و اینکه یک مجلس شورائی ما تشکیل بدهیم که در مقابل دشمنان بینالمللی و جبههی متّحد دشمنان، حرف آنها را بزند [کجا]؛ اینها خیلی با هم فرق میکند. این کجا که مجلسی داشته باشیم که چه در قضیّهی هستهای و چه در قضایای گوناگون دیگر، حرف دشمن را تکرار بکند؛ یا اینکه نه، مجلسی مستقل، آزاد و شجاع باشد.»(۱۳۹۴/۱۰/۱۹)
و چه آنجا که اهمیت فوقالعاده مجلس خبرگان در تضمین آیندهی انقلابی نظام اسلامی و جایگاه رهبری بر اساس راه و مکتب امام را گوشرد میکنند: «مجلس خبرگان بنا است که رهبر انتخاب کنند؛ [این] شوخی است؟ آن روزی که رهبر فعلی در دنیا نباشد یا رهبر نباشد، باید اینها رهبر انتخاب بکنند. چه کسی را انتخاب خواهند کرد؟ آیا کسی را انتخاب خواهند کرد که در مقابل هجمهی دشمن بِایستد، به خدا توکّل کند، شجاعت نشان بدهد، راه امام را ادامه بدهد؟ آیا چنین کسی را انتخاب میکنند یا کسی را انتخاب میکنند که جور دیگری است؟ این خیلی مهم است.»
بعد چهارم نقشهی دشمن یا پروژهی شمارهی چهار را باید بیش از پیش جدی گرفت، پروژهای که در آن قرار است «موریانهها» در «ارکان نظام» «نفوذ» کنند، موریانههایی که «به مسائل انقلاب، به مسائل دین، به مسائل استقلال کشور خیلی اهمّیّتی نمیدهند، دلشان دنبال حرف آمریکا و غیر آمریکا است.»(۱۳۹۴/۱۰/۱۹) و راه مقابله با این موضوع «نظارت استصوابی شورای نگهبان» به عنوان وظیفهی حاکمیت و «روشنگری» و «انتخاب درست» بهعنوان نقش آحاد ملت انقلابی خواهد بود.
پینوشت:
*برای بررسی نقشه دشمن در انتخابات از نگاه رهبر انقلاب از نمودار درختی “برنامه دشمن علیه انتخابات مجلس ۴/۱۲/۹۰” که حاصل بررسی ۱۳ مورد از بیانات رهبر انقلاب حدفاصل سالهای ۱۳۷۲ تا ۱۳۹۰ بوده بهره برداری شده است. برای دسترسی به این نمودار به آدرس http://khl.ink/electmajles مراجعه کنید
مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی
فرم در حال بارگذاری ...
پرهیز رهبران انقلاب اسلامی از تمجیدهای مبالغهآمیز
نوشته شده توسطرحیمی 3ام بهمن, 1394
امام خمینی(ره) فرمودند:
«من خوف این را دارم که مطالبی که آقای حجازی فرمودند درباره من، باورم بیاید».
«من قبلاً از آقای مشكینی گله كنم.
ما آنقدری كه گرفتار به نفس خودمان هستیم، كافی است.
دیگر مسائلی نفرمایید كه انباشته بشود در نفوس و ما را به عقب برگرداند.
شما دعا كنید كه آدم بشویم.
دعا كنید كه حتی به همین ظواهر اسلام عمل كنیم.
ما كه چشممان به آن بواطن نمیرسد لااقل به این ظواهر عمل بکنیم.»
مدح و ستایش امری است که بطور مطلق شایسته خداوند متعال است و مدحی که با غلو و اغراق در خصوص انسانهای خاکی صورت پذیرد، عنوان تملق بر خود میگیرد و سرمنشأ بسیاری از آسیبهای اجتماعی میشود.
در روایات اسلامی نقل شده که گروهی از مردم قبیله بنیعامر به خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسیدند و شروع به ستایش و مدح آن حضرت کردند. حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمود: «سخن خود را بگویید، ولی مواظب باشید که شیطان شما را به زیادهروی در کلام وادار نسازد.»
این پیام حاکی از آن است که اغراق و مبالغه در مدح و ثنا ممکن است از راه درست خارج شود و عنوان دروغ و تملق بر خود بگیرد. خاتم المرسلین صلی الله علیه و آله در این حدیث به مسلمانان هشدار میدهند که حتی برای تمجید از شخصیت ایشان نیز زیادهروی نکنند و از ستایش بیهوده و تملقگویی بپرهیزند.
همچنین امیرمؤمنان، حضرت علی علیه السلام خطاب به گروهی که مشغول به حمد و ثنای ایشان بودند، گفت: «از من تعریف و تمجید نکنید، چون یا دروغ می گویید (که در این صورت گناه مرتکب شدهاید) یا راست می گویید، که من تنها در حد توان و وظیفهام کار انجام دادهام و نیازی به تعریف و تمجید ندارم.»
این سیره پیامبر و ائمه اطهار در مواجهه با تعریف و تمجید است و رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی(ره) که پایه و اساس حکومت خود را مطابق الگوها و آموزههای اسلامی بنیان گذاشته بود نیز همین راه را ادامه داد و در مقابل سخنانی که شبهه اغراق داشتند، به طور صریح اظهار ناخشنودی میکرد.
دانلود صوتی چهار دقیقهای، از بیانات حضرت امام خمینی و بیانات رهبر انقلاب
نوح کشتیبان 2/18 مگابایت
...
حضرت آیتالله خامنهای در سخنانشان در دیدار نیروهای مسلح شمال کشور و خانوادههای آنان در نوشهر فرمودند: «مبادا آن صفاتی، خصالی، مناقبی که متناسب با وجود ولیعصر (ارواحنا فداه) هست، اینها را تنزل بدهیم در سطح انسانهای کوچک و ناقصی مثل این حقیر و امثال این حقیر.»
بیانات حضرت امام خمینی(ره)
برای نمونه در دیدار نمایندگان نخستین دوره مجلس شورای اسلامی با بنیانگذار انقلاب اسلامی یکی از نمایندگان شهر تهران کلام خود را با جمله «بأبى أَنْتَ وَ امّى» آغاز كرد و بقیه سخنرانى را نیز به تعریف و تمجید از مقام والاى امام خمینی(ره) اختصاص داد که این سخنان با واکنش رهبر فقید انقلاب مواجه شد.
ایشان افراد را از بیان چنین تعاریف و تمجیدهایی برحذر داشتند و تذكر دادند كه انحطاط و سقوط اخلاقی افراد از همینگونه رفتارها و تمجیدها آغاز میشود.
امام خمینی(ره) عنوان کردند: من خوف این را دارم كه مطالبى كه آقاى حجازى فرمودند درباره من، باورم بیاید. من خوف این را دارم كه با این فرمایشات ایشان و امثال ایشان براى من یك غرور و انحطاطى پیش بیاید. من به خداى تبارك و تعالى پناه مىبرم از غرور. من اگر خودم را براى خودم نسبت به سایر انسانها یك مرتبتى قائل باشم، این انحطاط فكرى است و انحطاط روحى. من در عین حال كه از آقاى حجازى تقدیر مىكنم كه ناطق برومندى است و متعهد، لكن گله مىكنم كه در حضور من مسائلى كه ممكن است من باورم بیاید فرمودند. پیروزى ما مرهون اسلام است. نه مرهون من است و نه مرهون شما و نه مرهون هیچ قوهاى، مرهون اسلام است.»*
*آقای فخرالدین حجازی، نماینده اول مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی. آقای حجازی، سخنرانی خود را با جمله «بابی انْتَ وَ امّی» آغاز کرد و بقیه محتوای سخنرانی نیز در تجلیل از مقام والای امام بود که با گلایه شدید معظمٌ له روبرو شد.
همچنین امام(ره) در واکنش به سخنرانی رئیس وقت مجلس خبرگان در گردهمایی ائمه جمعه بلاد و تجلیل و تمجید از مقام رهبر انقلاب گفتند: «من قبلاً از آقای مشكینی گله كنم. ما آنقدری كه گرفتار به نفس خودمان هستیم، كافی است. دیگر مسائلی نفرمایید كه انباشته بشود در نفوس و ما را به عقب برگرداند. شما دعا كنید كه آدم بشویم. دعا كنید كه حتی به همین ظواهر اسلام عمل كنیم. ما كه چشممان به آن بواطن نمیرسد لااقل به این ظواهر عمل بکنیم.» (ج ۲۰ صحیفه، ص ۳۹۴)
سخنان رهبر انقلاب
1) من به شما عرض میکنم، به همه هم این را میگویم و گفتهام و تکرار میکنم؛ مبادا آن صفاتی، خصالی، مناقبی که متناسب با وجود ولیعصر (ارواحنا فداه) هست، اینها را تنزل بدهیم در سطح انسانهای کوچک و ناقصی مثل این حقیر و امثال این حقیر. اینی که گفته میشود کسانی که در این سفینه سوارند، غم طوفان ندارند:
چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
این نوح امام زمان است، اما با یک نگاه عمومی به طول تاریخ اسلام وقتی نگاه کنیم - که سعدی هم با همان نگاه این شعر را گفته است - وجود مقدس خاتمالانبیاء (صلیاللهعلیهوآله) نوحِ کشتیبان این امت است. بله، این امت در طول تاریخ خود فراز و نشیبهائی داشته؛ گاهی به گل نشسته، گاهی دچار ذلت شده، گاهی با مشکلات غیرقابل توصیفی مواجه شده، دست به گریبان شده؛ این ناشی از این است که سوار کشتی نشده. اگر واقعاً متمسک بشویم، متوسل بشویم بر کشتی نجات اسلام، همراه پیغمبر باشیم، مسلماً پیروزی نصیب ماست. البته دریا طوفان دارد، سختی دارد، مشکلات دارد، گاهی هراسهای بزرگ دارد، اما وقتی کشتیبان بندهی برگزیدهی خداست، معصوم است، آن وقت دیگر بیمی وجود ندارد. این آن نکتهی کوتاهی بود که خواستم عرض بکنم؛ این صفات را مخصوص بدانید به آن بزرگواران. نوحِ این کشتی اوست، پشتیبان این امت اوست، واسطهی فیض الهی به یکایک آحاد ما، به دلهای ما، به جانهای ما، به ذهنهای ما، به جسمهای ما، به حیات فردی و اجتماعی، وجود مقدس خاتمالاوصیاء و در رتبهی قبل از او، وجود مقدس خاتمالانبیاء (صلیاللهعلیهوآله) است.بیانات در دیدار نیروهای مسلح منطقهی شمال کشور و خانوادههای آنان ۱۳۹۱/۰۶/۲۸
2) اگر کسی در مقابل جوانان ادّعا کند و بگوید نظام اسلامی ما هیچ عیبی ندارد و همان قالبی را که اسلام خواسته، ما پیاده میکنیم، گزاف گفته است. بههیچوجه اینطور نیست. خود ما انسانهای ضعیفی هستیم. وقتی کسانی اسم مبارک امیرالمؤمنین علیهالسّلام یا اسم مبارک ولىّعصر روحیفداه را میآورند، بعد اسم ما را هم دنبالش میآورند، بنده تنم میلرزد. آن حقایق نور مطلق، با ما که غرق در ظلمتیم، بسیار فاصله دارند. ما گیاه همین فضای آلوده دنیای امروزیم؛ ما کجا، کمترین و کوچکترین شاگردان آنها کجا؟ ما کجا و قنبرِ آنها کجا؟ ما کجا و آن غلام حبشىِ فداشده در کربلای امام حسین علیهالسّلام کجا؟ ما خاک پای آن غلام هم محسوب نمیشویم. اما آنچه که حقیقت است، این است که ما به عنوان مسلمانانی که راهمان را شناختهایم، تصمیم خود را گرفتهایم و نیروی خود را برای این راه گذاشتهایم؛ با همه وجود در این راه حرکت میکنیم و ادامه خواهیم داد.بیانات در دیدار جوانان استان اصفهان ۱۳۸۰/۰۸/۱۲
3) یک خطاب آخری هم عرض کنم به مولامان و صاحبمان، حضرت بقیةاللَّه (ارواحنا فداه):
ای سید ما! ای مولای ما! ما آنچه باید بکنیم، انجام میدهیم؛ آنچه باید هم گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت. من جان ناقابلی دارم، جسم ناقصی دارم، اندک آبروئی هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؛ همهی اینها را من کف دست گرفتم، در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد؛ اینها هم نثار شما باشد. سید ما، مولای ما، دعا کن برای ما؛ صاحب ما توئی؛ صاحب این کشور توئی؛ صاحب این انقلاب توئی؛ پشتیبان ما شما هستید؛ ما این راه را ادامه خواهیم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهیم داد؛ در این راه ما را با دعای خود، با حمایت خود، با توجه خود، پشتیبانی بفرما.خطبههای نماز جمعهی تهران ۱۳۸۸/۰۳/۲۹
منبع:باشگاه خبرنگاران جوان؛ گزارش از سپیده خورشاهیان
فرم در حال بارگذاری ...
این عمار
نوشته شده توسطرحیمی 2ام بهمن, 1394
نقش عمار در جنگ صفین
آیتالله جعفر سبحانی:
خانواده یاسر از خانواده های اصیل اسلامی در مکه بود که در آغاز اسلام همگی به دعوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم لبیک گفته ودر این راه متحمل شکنجههای شدید شدند وسرانجام یاسر و همسرش سمیه جان خود را در راه آیین توحید و در زیر شکنجههای ابوجهل وهمفکران او از دست دادند. عمار فرزند جوان آن دو در سایه شفاعت جوانان مکه وابراز انزجار صوری از اسلام، نجات یافت. خداوند این کار عمار را با آیه زیر بی اشکال اعلام کرد و فرمود:
الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان .(نحل:۱۰۶)
مگر آن کس که (به گفتن سخن کفر) مجبور گردد، در حالی که قلب او با ایمان آرام است.
وقتی داستان عمار واظهار کفر او به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گزارش شد آن حضرت فرمود:
نه، هرگز. عمار از سرتا پا سرشار از ایمان است و توحید با گوشت و خون او عجین شده است. در این هنگام عمار فرا رسید، در حالی که به شدت اشک میریخت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اشکهای او را پاک کرد ویاد آور شد که اگر بار دیگر نیز در چنین تنگنایی قرار گرفت اظهار برائت کند. (۱)
این تنها آیه ای نیست که در باره این صحابی جانباز فرود آمده، بلکه مفسران نزول دو آیه دیگر را نیز در باره او یاد آور شده اند. (۲) او پس از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه، ملازم رکاب او شد ودر تمام غزوهها وبرخی از سریهها شرکت جست. پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، با اینکه خلافت رسمی مورد رضایت او نبود، ولی تا آنجا که همکاری با دستگاه خلافتبه نفع اسلام بود از یاری وهمکاری با آن دریغ نکرد.
...
نخستین گامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پس از ورود به مدینه برداشت، بنای مسجد بود. عمار در ساختن آن بیش از همه زحمت میکشید وبه تنهایی کار چند نفر را انجام میداد. صداقت وتعهد او به اسلام سبب شده بود که دیگران او را بیش از تواناییش به کار وادار کنند. روزی عمار شکایت آنان را به حضور پیامبر برد وگفت: این گروه مرا کشتند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن هنگام کلام تاریخی خود را گفت که در قلوب همه حاضران نشست، فرمود:
«انک لن تموت حتی تقتلک الفئه الباغیه الناکبه عن الحق، یکون آخر زادک من الدنیا شربه لبن». (۳)
تو نمیمیری تا وقتی که گروه ستمگر ومنحرف از حق تو را بکشد. آخرین توشه تو از دنیا جرعهای شیر است.
این سخن در میان یاران پیامبر منتشر شد وسپس دهان به دهان انتقال یافت وعمار از همان روز در میان مسلمانان مقام موقعیتخاصی پیدا کرد، بالاخص که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را به مناسبتهایی میستود.
در نبرد صفین انتشار خبر شرکت عمار در سپاه امام علیه السلام دلهای فریب خوردگان سپاه معاویه را لرزاند وبرخی را بر آن داشت که در این مورد به تحقیق بپردازند.
سخنرانی عمار
عمار در هنگامی که تصمیم گرفت گام به میدان نهد در میان یاران امام -علیه السلام برخاست وسخن خود را چنین آغاز کرد: بندگان خدا، به نبرد قومی برخیزید که انتقام خون کسی را میخواهند که به خویش ستم کرد وبر خلاف کتاب خدا حکم نمود واو را گروه صالح، منکر تجاوز، آمر به معروف کشتند. ولی گروهی که دنیای آنان در قتل او به خطر افتاد زبان به اعتراض گشودند وگفتند که چرا او را کشتند.در پاسخ گفتیم که به سبب کارهای بدش کشته شد.گفتند:او کار خلافی انجام نداد! آری، از نظر آنان، عثمان کاری بر خلاف انجام نداد. دینارها در اختیار آنان نهاد وخوردند وچریدند. آنان خواهان خون او نیستند، بلکه لذت دنیا را چشیدهاند وآن را دوست دارند ومیدانند که اگر در چنگال ما گرفتار شوند ازآن خوردنیها وچریدنیها باز خواهند ماند.
خاندان امیه در اسلام پیشگام نبودهاند تا از این جهتشایسته فرمانروایی باشند. آنان مردم را فریفتند وناله «امام ما مظلومانه کشته شد» سر دادند تا بر مردم ظالمانه حکومت وسلطنت کنند. این حیلهای است که از طریق آن به آنچه که میبینید رسیدهاند. اگر چنین خدعهای به کار نمیبردند دو نفر هم با آنان بیعت نمیکرد وبه یاریشان برنمیخواست. (۴)
عمار این سخنان را گفت وبه سوی میدان روانه شد ویاران او به دنبالش به راه افتادند. وقتی خیمه عمروعاص در چشم انداز او قرار گرفت وفریاد برداشت که: دین خود را در مقابل حکومت مصر فروختی.وای بر تو، این نخستین بار نیست که بر اسلام ضربه زدی. وچون چشم او به قرارگاه عبید الله بن عمر افتاد فریاد زد:خدا تو را نابود سازد.دین خود را به دنیای دشمن خدا واسلام فروختی. وی در پاسخ گفت: نه، من قصاص خون شهید مظلوم را میخواهم.عمار گفت: دروغ میگویی. به خدا
سوگند، میدانم که تو هرگز خواهان رضای خدا نیستی. تو اگر امروز کشته نشوی فردا میمیری. بنگر که اگر خدا بندگان خود را با نیت آنان کیفر وپاداش دهد نیت تو چیست. (۵)
آن گاه، در حالی که گرداگرد او را یاران علی علیه السلام گرفته بودند، گفت: خدایا تو میدانی که اگر بدانم رضای تو در این است که خود را در این دریا بیفکنم میافکنم. اگر بدانم رضای تو در این است که لبه شمشیر را بر شکم قرار دهم وبر آن خم شوم که از آن طرف به در آید چنین خواهم کرد.خدایا میدانم ومرا آگاه ساختی که امروز عملی که تو را بیش از هرچیز راضی سازد جز جهاد بااین گروه نیست، واگر میدانستم که جز این عمل دیگری هست آن را انجام میدادم. (۶)
واکنش شرکت عمار در سپاه علی علیه السلام
شخصیت عمار وسوابق انقلابی او امری نبود که بر اهل شام پوشیده باشد. گفته پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در باره او عالمگیر شده بود. آنچه بر مردم شام تا حدودی پوشیده بود شرکت عمار در سپاه امام علیه السلام بود. وقتی خبر شرکت احتمالی او در سپاه علی علیه السلام به درون سپاه شام نفوذ کرد، کسانی که تحت تاثیر تبلیغات مسموم معاویه قرار گرفته بودند در صدد تحقیق بر آمدند. یکی از این افراد شخصیت معروف یمنی ذوالکلاع بود که در بسیج کردن قبایل حمیری به سود معاویه فوق العاده مؤثر بود. اکنون نور حق بر قلب او تافته بود ومیخواست حقیقت را دریابد. لذا تصمیم گرفتبا ابونوح، یکی از سران قبیله حمیر، که در کوفه سکنی داشت ودر سپاه امام علیه السلام شرکت کرده بود، تماس بگیرد. از این جهت، ذوالکلاع خود را به صف مقدم سپاه معاویه رسانید واز آنجا فریاد زد:
می خواهم با ابو نوح حمیری از تیره کلاع سخن بگویم.
ابونوح با شنیدن این فریاد جلو آمد وگفت:تو کیستی؟ خود را معرفی کن.
ذوالکلاع: من ذوالکلاعم. درخواست میکنم نزد ما بیا.
ابونوح: به خدا پناه میبرم که تنها به سوی شما بیایم، مگر با گروهی که در اختیار دارم.
ذوالکلاع: تو در پناه خدا ورسول او ودر امان ذوالکلاع هستی. من میخواهم در باره موضوعی با تو سخن بگویم. از این رو، تنها از صف بیرون بیا ومن نیز تنها بیرون میآیم ودر میان دو صف با هم سخن میگوییم.
هر دو از صفوف خود جدا شدند ودر میان دو صف با هم به مذاکره پرداختند.
ذوالکلاع: من به این جهت تو را دعوت کردم که در گذشته (در دوران حکومت عمر بن الخطاب) از عمروعاص حدیثی شنیدهام.
ابونوح: آن حدیث چیست؟
ذوالکلاع: عمروعاص گفت که رسول خدا فرمود: اهل شام واهل عراق با هم روبرو میشوند، حق وپیشوای هدایت در یک طرف است و عمار نیز با آن طرف خواهد بود.
ابونوح: به خدا سوگند که عمار با ماست.
ذوالکلاع: آیا در جنگ با ما کاملا مصمم است؟
ابونوح: بلی، سوگند به خدای کعبه که او در نبرد با شما از من مصمم تر است. و اراده شخص من این است کهای کاش همه شما یک نفر بودید وهمه را سر میبریدم وپیش از همه از تو آغاز میکردم، در حالی که تو فرزند عموی من هستی.
ذوالکلاع: چرا چنین آرزویی داری، در حالی که من پیوند خویشاوندی را قطع نکردهام وتو را از اقوام نزدیک خود میدانم ودوست ندارم تو را بکشم.
ابونوح: خدا در پرتو اسلام یک رشته از پیوندها را بریده وافراد از هم گسسته را به هم پیوند داده است. تو ویاران تو پیوند معنوی خود را با ما گسستهاید. ما بر حق وشما بر باطل هستید، به گواه اینکه سران کفر واحزاب را یاری میکنید.
ذوالکلاع: آیا آمادهای که با هم به درون صفوف شام برویم؟من به تو امان میدهم که در این راه نه کشته شوی ونه چیزی از تو گرفته شود ونه ملزم به بیعت گردی، بلکه هدف این است که عمروعاص را از وجود عمار در سپاه علی آگاه سازی، شاید خدا میان دو لشکر صلح وآرامش پدید آورد.
ابونوح: من از مکر تو ویاران تو میترسم.
ذوالکلاع: من ضامن گفتار خود هستم.
ابونوح رو به آسمان کرد وگفت: خدایا تو میدانی که ذوالکلاع چه امانی به من داد.تو از آنچه در دل من است آگاه هستی؛ مرا حفظ کن. این را گفت وبا ذوالکلاع به سوی سپاه معاویه گام برداشت. وقتی به مقرعمروعاص ومعاویه نزدیک شد مشاهده کرد که هر دو مردم را به جنگ تحریک میکنند.
ذوالکلاع رو به عمروعاص کرد وگفت: آیا مایلی با مردی خردمند وراستگو در باره عمار یاسر مذاکره کنی؟
عمروعاص: آن شخص کیست؟
ذوالکلاع اشاره به ابونوح کرد وگفت: او پسر عموی من و از اهل کوفه است.
عمروعاص رو به ابونوح کرد وگفت: من درچهره تو نشانهای از ابوتراب میبینم.
ابونوح: بر من نشانهای از محمد صلی الله علیه و آله و سلم ویاران اوست وبر چهره تو نشانهای از ابوجهل وفرعون است. در این هنگام ابوالاعور، یکی از فرماندهان سپاه معاویه برخاست وشمشیر خود را کشید وگفت: این دروغگو را که نشانهای از ابوتراب بر او هست باید بکشم که تا این حد جرات دارد که در میان ما به ما دشنام میدهد.
ذوالکلاع گفت: سوگند به خدا، اگر دستبه سوی او دراز کنی بینی تو را با شمشیر خرد میکنم. این مرد پسر عموی من است و با امان من وارد این جرگه شده است. او را آوردهام تا شما را در باره عمار، که پیوسته پیرامون آن به جدال برخاستهاید، آگاه سازد.
عمروعاص: تو را به خدا سوگند میدهم که راستبگویی.آیا عمار یاسر در میان شماست.
ابونوح: پاسخ نمیگویم مگر اینکه از علت این سؤال آگاه گردم. در حالی که گروهی از یاران پیامبر با ما هستند که همگی در نبرد با شما مصمماند.
عمروعاص: از پیامبر شنیدم که عمار را گروه ستمگر میکشد و بر عمار شایسته نیست که از حق جدا گردد وآتش بر او حرام است.
ابونوح: به خدایی که جز او خدایی نیست سوگند که او با ماست واو بر قتال با شما آماده است.
عمروعاص: او آمادهنبرد با ماست؟!
ابونوح: بلی، سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست که در نبرد جمل به من گفت که ما بر اصحاب جمل پیروز میشویم ودیروز به من گفت: اگر شامیان بر ما هجوم بیاورند وما را به سرزمین «هجر» برانند دست از نبرد بر نمیداریم، زیرا میدانیم که ما بر حق وآنان بر باطلند وکشتگان ما در بهشت وکشتگان آنان در دوزخاند.
عمروعاص: میتوانی کاری انجام دهی که من با عمار ملاقات کنم؟
ابونوح: نمی دانم، ولی کوشش میکنم که این ملاقات انجام بگیرد. ازاین جهت، از آنان جدا شد ودر میان سپاه امام علیه السلام به سوی نقطهای که عمار در آنجا بود رهسپار گردید و سرگذشت خود را از آغاز تا پایان برای او شرح داد وافزود که یک گروه دوازده نفری که عمروعاص یکی از آنهاست میخواهند با تو ملاقات کنند.
عمار آمادگی خود را برای ملاقات اعلام کرد. سپس گروهی که همگی سواره نظام بودند به آخرین نقطه از سپاه امام حرکت کردند ومردی به نام عوف بن بشر از گروه عمار جدا شد وخود را به قلمرو سپاه شام رسانید وبا صدای بلند گفت: عمروعاص کجاست؟ گفتند: اینجاست. عوف جایگاه عمار را نشان داد. عمرو درخواست کرد که عمار به سوی شام حرکت کند. عوف پاسخ داد که از حیله وخدعه شما در امان نیست. سرانجام قرار شد که هر دو نفر، در حالی که آن دو را گروهی حمایت کنند، در میان دو خط به مذاکره بپردازند، هر دو گروه به سوی نقطه مورد توافق حرکت کردند ولی احتیاط را از دست ندادند وبه هنگام پیاده شدن دستهایشان در حمایل شمشیرها قرار داشت. عمرو، به هنگام دیدار عمار، با صدای بلند به گفتن شهادتین آغاز کرد تا از این طریق علاقه خود را به اسلام ابراز دارد. ولی عمار فریب او را نخورد وفریاد کشید: ساکتشو، تو در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وپس از او، آن را ترک کردی، اکنون چگونه به آن شعار میدهی؟ عمروعاص با بیشرمی گفت: عمار، ما برای این مسئله نیامدهایم. من تو را مخصلترین فرد در این سپاه یافتم وخواستم بدانم که چرا با ما جنگ میکنید، در حالی که خدا وقبله وکتاب همهما یکی است.
عمار پس از گفتگوی کوتاهی گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من خبر داده است که من با پیمانشکنان و منحرفان از راه حق نبرد خواهم کرد. با پیمانشکنان نبرد کردم و شما همان منحرفان از راه حق هستید و اما نمیدانم خارجان از دین را درک میکنم یا نه. سپس رو به عمرو کرد وگفت: ای عقیم، تو میدانی که پیامبر در باره علی گفت که: «من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»
مذاکرات هر دو گروه، پس از گفتگویی پیرامون قتل عثمان به پایان رسید وهر دو از هم فاصله گرفتند وبه مراکز خود بازگشتند. (۷)
از این ملاقات روشن شد که آنچه که عمروعاص نمیخواست کسب آگاهی از شرکت عمار در سپاه امام علیه السلام بود، زیرا او سران سپاه علی علیه السلام را به خوبی میشناخت ولذا به تسلیم در برابر منطق عمار به جدال وجنجال پرداخت ومسئله قتل عثمان را به میان کشید تا از او اقرار بگیرد که در قتل خلیفه دست داشته است واز این طریق شامیان ناآگاه را به شورش وادارد.
البته از بخت معاویه وعمروعاص بود که ذوالکلاع قبل از عمار به قتل رسید، چه اگر بعد از شهادت عمار یاسر او زنده بود دیگر عمروعاص نمیتوانستبا حرفهای بی اساس خود او را فریب دهد وخود او در میان سپاه شام مشکل بزرگی برای معاویه وعمروعاص میشد. لذا پس از کشته شدن ذوالکلاع وشهادت عمار یاسر، عمروعاص خطاب به معاویه گفت: من نمیدانم به قتل کدام یک ازا ن دو باید خوشحال شوم، به قتل ذوالکلاع یا عمار یاسر؟ به خدا قسم اگر ذوالکلاع بعد از قتل عمار یاسر زنده میبود تمام اهل شام را به جانب علی علیه السلام بازمی گرداند. (۸)
* مستخرجه از کتاب فروغ ولایت با اندکی تلخیص
۱- تفسیر طبری، ج ۱۴، ص ۱۲۲; اسباب النزول، ص ۲۱۲; ودیگر تفاسیر.
۲- آیات امن هو قانت آناء اللیل ساجدا وقائما یحذر الآخره (زمر:۹) و ولا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداه و العشی (انعام:۵۲) . در این مورد به تفاسیر قرطبی، کشاف، رازی ودرالمنثور مراجعه فرمایید.
۳- این حدیث را که یکی از اخبار غیبی پیامبر است محدثان وتاریخنگاران نقل کرده اند وسیوطی در کتاب خصایص بر تواتر آن تصریح کرده است ومرحوم علامه امینی در الغدیر (ج۹، صص۲۲- ۲۱) مدارک آن را یاد آور شده است. نیز ر.ک. تاریخ طبری، ج۳، جزء۶، ص ۲۱; کامل ابن اثیر، ج۳، ص۱۵۷.
۴- کامل ابن اثیر، ج۳، ص۱۵۷; وقعه صفین، ص۳۱۹; تاریخ طبری، ج۳، جزء۶، ص۲۱.
۵- وقعه صفین، ص۳۳۶; اعیان الشیعه، ج۱، ص۴۹۶، طبع بیروت.
۶- تاریخ طبری، ج۳، جزء۶، ص ۲۱; کامل ابن اثیر، ج۳، ص۱۵۷; وقعه صفین، ص ۳۲۰.
۷- وقعه صفین، صص۳۳۶- ۳۳۲; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۸، صص ۲۲-۱۶.
۸- کامل ابن اثیر، ج۳، ص۱۵۷.
منبع:مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی
![](https://mohadese-borojerd.kowsarblog.ir/htsrv/getfile.php/azmezohoor_20_.jpg?root=user_86&path=profile_pictures/azmezohoor_20_.jpg&mtime=&size=crop-top-64x64)
با سلام و خسته نباشید مطالب به روزی دارید
لطفا به وبلاگ ماهم سری بزنید!!!
و نظر کلیتون را بگید.
باتشکر
التماس دعا
مدرسه کوثر(س)علی آباد کتول استان گلستان
فرم در حال بارگذاری ...
بشارتهای قرآنی درباره آخرالزمان
نوشته شده توسطرحیمی 2ام بهمن, 1394ادیان آسمانى شرط قبول اعمال صالح را ایمان به غیب مىدانند و تعدیل اخلاق و تکمیل و تکامل فضایل انسانى را وابسته به آن مىشمارند و اصولاً دعوت پیغمبران و رهبران آسمانى در نفوسى تأثیر شایسته دارد که احتمال وجود عالم غیب و امور ماوراء این عالم محسوس را بدهند، ایمان به ظهور مهدى و مصلح آخرالزمان نیز از جمله مطالب غیبى است که پیامبر اعظم اسلام از آن خبر داده و تصدیق او واجب است،
روزى خواهد آمد که این حوادث و انقلابات عجیبى که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و قرآن از آن خبر دادهاند واقع مىشود و روزى هم چنانچه قرآن خبر داده و پیامبر و اوصیاى آن حضرت در ضمن صدها روایات مژده دادهاند، مصلح آخر الزمان ظهور مىکند و اسلام جهانگیر خواهد شد.
آیتالله لطفالله صافی گلپایگانی در کتاب «نوید امن و امان؛ پیرامون غیبت و ظهور حضرت صاحب الزمان(عج)» درباره بشارتهای قرآن در خصوص آخرالزمان این چنین مینویسند:
یکى از مسائل و امورى که فرق اسلام بر آن، اجتماع و اتفاق کردهاند، ظهور مهدى اهل بیت حضرت قائم آل محمد(عج) در آخرالزمان است که همه متفق الکلمه انتظار یک قیام روحانى جهانى و ظهور مصلحى را مىکشند که عدالت اجتماعى و نظام جهان را بر اساس ایمان به خدا و احکام دین اسلام برقرار سازد و دنیا را از چنگال ستمکاران و جباران نجات بخشد و پرچم عزیز اسلام را در تمام نقاط به اهتزاز درآورد.
همه چشم بهراهند و انتظار دارند که شایستهترین فرزندان پیغمبر قیام کرده، آیین توحید و رسم برادرى و مساوات اسلامى را زنده کرده بشر را از نعمت آسایش بهرهمند سازد و موجبات تفرقه و محرومیّت و ناکامى را از میان بردارد، این وعده الهى است و تخلفپذیر نیست. دنیا به طرف آن عصر درخشان در حرکت است، سیر زمان، گردش دوران هر دم بشر را به چنین روزگارى نزدیکتر مىسازد.
...
ایمان به ظهور حضرت مهدى(عج) و جهانگیر شدن دین اسلام به آیات متعددى از قرآن مجید و متواترترین روایات و قوىترین اجماعات اتکاء و استناد دارد که هر مسلمان معتقد به قرآن و رسالت پیغمبر اسلام(ص) باید به این ظهور، ایمان راسخ و ثابت داشته باشد، خداوند در قرآن مجید در آیات کریمه متعددى تشکیل یک حکومت جهانى اسلامى، بسط دین اسلام، غلبه آن بر کلیه ادیان، زمامدارى صلحاء و ارباب لیاقت را وعده فرموده است که از آن جمله این آیات است:
«وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰى لاٰ تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یَکُونَ اَلدِّینُ کُلُّهُ لِلّٰهِ»؛ با کافران جهاد کنید تا در زمین فتنه و فسادى نماند و آیین همه دین خدا شود.
«هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدىٰ وَ دِینِ اَلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى اَلدِّینِ کُلِّهِ»؛ او است خدایى که رسول خود را با دین حق به هدایت خلق فرستاد تا بر همه ادیان عالم او را تسلط و برترى دهد.
«یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اَللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ یَأْبَى اَللّٰهُ إِلاّٰ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ»؛ کافران مىخواهند که نور خدا را با نفس تیره و گفتار جاهلانه خود خاموش کنند، ولى خدا نمىگذارد، تا آنکه نور خود را به منتهاى ظهور و حد اعلاى کمال برساند.
«یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ اَللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ»؛ کافران مىخواهند تا نور خدا را با گفتار باطل و طعن مسخره خاموش کنند، البته خدا نور خود را تمام و کامل مىکند.
«وَ یُرِیدُ اَللّٰهُ أَنْ یُحِقَّ اَلْحَقَّ بِکَلِمٰاتِهِ وَ یَقْطَعَ دٰابِرَ اَلْکٰافِرِینَ»؛ و خدا مىخواست که صدق سخنان حق را ثابت گردانده و ریشۀ کافران را از بیخ و بن برکند.
«وَ قُلْ جٰاءَ اَلْحَقُّ وَ زَهَقَ اَلْبٰاطِلُ إِنَّ اَلْبٰاطِلَ کٰانَ زَهُوقاً»؛ بگو که حق آمد و باطل را نابود ساخت که باطل خود لایق محو و نابودى است.
«وَ لَقَدْ کَتَبْنٰا فِی اَلزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ اَلذِّکْرِ أَنَّ اَلْأَرْضَ یَرِثُهٰا عِبٰادِیَ اَلصّٰالِحُونَ»؛ ما بعد از تورات در زبور نوشتیم که البته بندگان نیکوکار من ملک زمین را وارث و متصرف خواهند شد.
«وَعَدَ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ»؛ خداوند وعده فرموده، به کسانى از شما که نیکوکار شود، در زمین خلافت دهد.
«وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنٰا لِعِبٰادِنَا اَلْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ اَلْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنٰا لَهُمُ اَلْغٰالِبُونَ»؛ همانا عهد ما درباره بندگانى که به رسالت فرستادیم سبقت رفته است که البته آنها بر کافران فتح و پیروزى یابند و سپاهیان ما غالبند.
«إِنّٰا لَنَنْصُرُ رُسُلَنٰا وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا فِی اَلْحَیٰاهِ اَلدُّنْیٰا»؛ ما البته رسولان خود و کسانى که ایمان آورند در حیات دنیا نصرت و ظفر مىدهیم.
«کَتَبَ اَللّٰهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اَللّٰهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ»؛ خدا حتم گردانیده که البته من و رسولانم غالب مىشویم که خداوند قوى و مقتدر است.
و آیات دیگرى که تأویل آنها هنگام ظهور حضرت ولى عصر(عج) آشکار شود، دلالت دارند بر غلبه اسلام بر سایر ادیان و غلبه اهل حق بر اهل باطل و حتمى بودن غلبه انبیاء و اتمام نور خدا که این معانى به طور مطلق تا حال ظاهر نشده و این آیات تحقق آن را در آخر الزمان بشارت مىدهد، خداوند وعده داده که البته پیغمبران را غالب سازد و یارى کند و معلوم است که این نصرت و غلبه فقط نصرت و غلبه در آخرت نیست، براى اینکه مىفرماید: «فِی اَلْحَیٰاهِ اَلدُّنْیٰا» و نصرت و غلبه انبیا بر قوم خودشان و پیشرفت کار آنها در عصر خودشان هم نیست، زیرا دعوت بسیارى از پیغمبران در قومشان اثر نبخشید بلکه بعضى از آنها کشته شدند.
این نصرت و غلبه، نصرت و غلبه مقصد و هدف و دعوت آنها است که بر طبق ظاهر آیات مقید به مرتبهاى نیست بلکه نصرت و غلبه مطلق است، همچنین است اتمام نور که معنى اینکه خدا نور خود را در مقابل آنهایى که مىخواهند نور او را خاموش کنند و مانع از پیشرفت اسلام شوند تمام مىگرداند این است که دین را جلو مىبرد و بر قلمرو اسلام مىافزاید و اتمام آن وقتى است که اسلام تمام جهان را بگیرد.
چنانکه معنى استخلاف و جانشینى مؤمنین در زمین و وارث شدن آنها زمین را نیز استخلاف در تمام زمین و واث شدن کره ارض است که براى امام زمان(عج) و یاران و اصحاب آن حضرت حاصل مىشود، معناى غلبه حق بر باطل بطور اطلاق هم غیر از این نیست که به تمام معنى حق بر باطل پیروز شود و اگر از جهت حجت و برهان غالب باشد (با اینکه به این معنى همیشه غالب است) ولى در ظاهر غالب نباشد غلبه مطلق نیست و ظاهر این آیات غلبه مطلق است.
و اما آیه «لِیُظْهِرَهُ عَلَى اَلدِّینِ کُلِّهِ» که دلالتش بر غلبه اسلام واضح است و مؤید مستفاد از این آیات است روایاتى که در این خصوص از حضرت رسول(ص) منقول است، مثل «لیدخلنّ هذا الّدین على ما دخل علیه اللّیل»؛ البته این دین در هر کجا که شب داخل شده باشد داخل مىشود و شاید نکته اینکه فرمود: «على ما دخل علیه اللّیل» و نفرمود: «على ما دخل علیه الیوم أو الشّمس» تشبیه دین به آفتاب باشد که همان طور که روز آفتاب در هر کجا که شب رفته باشد وارد مىشود، خورشید عالمتاب اسلام نیز به تمام اماکن پرتو افکن خواهد شد و تاریکى کفر و شرک و ضلالت را نابود خواهد ساخت، همان طور که آفتاب، تاریکى شب را از میان مىبرد.
منبع : فارس
فرم در حال بارگذاری ...