« بیابان هم که باشی حسین آبادت می کند.بصیرت افزایی با موضوع مذاکرات ژنو درحوزه علمیه محدثه سلام الله علیها »

مصاحبه:حاج شیخ علی محمد نجفی بروجردی(ره) اسوه علم و تواضع

نوشته شده توسطرحیمی 3ام دی, 1392
شرایط شان نسبت به حوزه های الان که گرمایش، سرمایش و همه چیزش نسبتاً مرتب است، خیلی تفاوت داشت. آن کجا و این کجا! در عین حال همتشان خیلی عالی بود 25 سال سفر نمی کند و در نجف می ماند. شاید چند بار برای زیارت به کربلا رفتند اما ایران اصلاً نیامدند. بعد به مناسبتی در 34 سالگی به حج مشرف می شوند. مرحوم آیت الله العظمی نائینی به این اقامت طولانی ایشان اذعان کرده اند؛ ایشان شاگرد مرحوم نائینی و نیز شاگرد مرحوم آقای شیخ محمد حسین اصفهانی مشهور به کمپانی بودند.

در همان 34 سالگی عده ای از بروجردی ها از ایشان درخواست می کنند به بروجرد بروند. مرحوم نائینی می فرمایند کار ایشان در نجف تمام است. تلویحاً یعنی مجتهد شده است و می توانید ایشان را ببرید و از علمشان بهره برداری کنید. اما ایشان امتناع داشتند. ابتدا خیلی باب طبعشان نبود نجف را رها کنند. این هم جاذبه مولا امیرالمومنین علی(علیه السلام) است که کمتر کسی دلش می خواهد نجف را رها کند. به هر حال چند سال بعد تصمیم می گیرند به ایران برگردند چند بار به ایران می آیند و مجدداً برمی گردند ظاهراً آخرین سفری که می آیند بمانند 63 سالشان بود باتوجه به اینکه 83 سال عمر کردند، بیست سال بروجرد بودند. هفت سال قبل از رحلتشان هم باز به بروجرد می روند و ماندگار می شوند عمدتاً هم به خاطر عِرق همشهری گری و نیاز مردم بوده یا احساس تکلیف که دوست داشتند بین مردم باشند. در حقیقت به آیه نفر عمل کردند.

   حضرت آیت الله حاج آقا جواد علوی از قول مرحوم پدرشان مرحوم آیت الله آقا سید محمد حسین علوی، که داماد مرحوم آقای بروجردی بود، در سال 1340 ترتیبی می دهند که فاتحه چهلم آقای بروجردی را مرحوم حاج شیخ علی محمد بروجردی برگزار کند. این یعنی قرینه جانشینی، عده ای نیز اصرار می کنند که ایشان در آن جا بمانند. مرحوم آقای مطهری و مرحوم آقای منتظری نیز خیلی دنبال این قصه بودند که ایشان در آن جا بمانند. چون یکی - دو تابستان به بروجرد آمده بودند، براین قضیه اصرار داشتند. مرحوم آقای علوی هم اصرار داشتند. جالب است ایشان بعد از سبک سنگین کردن ها و صحبت کردن ها استخاره می گیرد، که آیه ای از سوره مبارکه یوسف می آید که افراد حاضر گفتند بحمدالله نتیجه اش خوب است و عاقبتش عزیزی مصر است، ایشان می گویند:

«بله، ولی من طاقت تهمت و زندان و چاه را ندارم، بگذارید سرم در کار خودم باشد».

ایشان خیلی، به تعبیر طلبگی، بحاث بودند. اما از وقتی با مرحوم سید علی قاضی آشنا شدند مهر سکوت بر لبانشان دوختند و دیگر حالت بحث و جدل را نداشتند. از مطالبی که از ایشان پنهان مانده مقام علمی ایشان است که از قرائن به دست می آید.

 

از تألیفات ایشان فقط اخیراً کتاب «الخمس» منتشر شده وکتاب دیگری نیست که از رویش بشود نتیجه گیری کرد. ولی بالاخره از قرائنی تشخیص دادند ایشان قابلیت جانشینی مرحوم آقای بروجردی را در قم دارند. دیگر این که اساتیدی چون آیت الله بهحت و آیت الله وحید به کرات از علمیت ایشان نقل می کنند. آن جنبه علمی شان خیلی مستور است که شاید خیلی هم برای مردم مفید نباشد، اما مهم سلوک و رفتارشان با مردم، تواضع و نحوه امر به معروفشان بود.

 

چند جریان جالب درباره ایشان تعریف می کنند یکی این که زمانی از مسجد به سمت منزل می رفتند که در کوچه دو خانم سر این که گرد و خاک جارو شده را کجا بریزند دعوا و داد و بیداد می کردند و نزدیک بود زد و خورد کنند که این مرجع صاحب رساله به جای این که به ایشان نصیحت کنند که مثلاً خواهرم این کار خوب نیست، فوراً عبایشان را درمی آورند و پهن می کنند و خاک ها را در آن می ریزند و عبا را برمی دارند و به خانه خود می روند. خود آن خانم نقل می کرد: «این قدر تحت تأثیر قرار گرفتیم که این منشأ دوستی و رفاقت ما دو همسایه شد».

 

نیزنقل می کنند در مسیر کربلا - نجف ، جوانی انگشتر طلایی در دستش بود. ایشان نگفت این کار حرام است و در بیاور و این ها. چون می دانست ممکن است خجالت بکشد؛ به آن جوان گفت: «اگر ببینی رفیقت خوابیده، غافل است و یک عقربی دارد می آید روی دستش که او را بگزد چه کار می کنی؟ ساکت می نشینی یا حرکتی می کنی؟» جوان گفت: «عقرب را می کشم و او را بیدار می کنم». ایشان فرمودند:

«این انگشتر هم به مثابه عقرب در دست تو است». ایشان هیچ وقت خیلی مستقیم چیزی نمی گفت.امروزه این طور نیست.داستان دیگر این که ایشان باجناقی داشتند که آن زمان ریش نمی گذاشت.یک آقایی نقل می کرد :

 

«در صحن نجف نشسته بودیم و گعده می کردیم که آقایی ریش تراشیده آمد و ایشان تمام قد برایش بلند شد و با او معانقه کرد. من تعجب کردم در فضای نجف و این ها که این چیزها خیلی مهم است چرا ایشان این قدر او را تحویل می گیرد و گرم است. بعد گفتند ایشان هم ریش من است اما جور ریششان را من می کشم»

 

خب اینها خصوصیاتی است که برای مردم خیلی مهم است. یک خصوصیت دیگرشان اینکه همیشه خودشان را به علی محمد خطاب می کردند.با این که آیت الله العظمی بودند هیچ وقت این لفظ را برای خودشان به کار نمی بردند؛ وقتی به در خانه ای می رفتند، از پشت در می گفتند علی محمد آمده یا  می گفتند علی محمد فلان کار را کرد. شاگردشان مرحوم آقای صاحب زمانی هم همین طور بود. این ها از خصوصیاتی است که خوب است جوان های امروزی بدانند.

 

 مرحوم حاج شیخ چه زمانی ازدواج کرد؟

پدر بزرگوار شما، فرزند چندم است؟

 باتوجه به این که پدرم متولد 1303 است، احتمالاً ایشان حدود 1301- 1302 ازدواج کرده است. همسر ایشان فرزند یکی از علمای کربلا آقا شیخ محمد علی فیضی بود. مرحوم ابوی، آقا شیخ محمد ابراهیم، فرزند ارشد هستند. چهار پسر و دو دختر داشت. پدرم پسر بزرگ ایشان بود. پسر بعدی مرحوم شهید آقا شیخ مرتضی بروجردی، امام جماعت مسجد امیرالومنین بود که پس از چند بار تعرض و سوء قصد بالاخره بعثی ها او را به شهادت رساندند. تقریباً شب مباهله در سال 1359 به شهادت رسید. مقام معظم رهبری پیام داد. دو ماه بعد شهید غروی و شهید صدر شهید می شوند. البته به ظاهر قاتل ها مجهول بودند. ولی قرائن نشان می داد که کار بعثی ها بوده است.

 

پسر سومشان حاج آقای مجتبی بروجردی نجفی از فضلای قم و صاحب تألیفات تفسیری است. تفسیرهای مختلفی را زحمت کشید جمع آوری کرد و عمدتاً به مفسر و مبلغ مشهور است. قبلاً نیز در مشهد ساکن بود. چهارمین پسر آقای حاج آقاعبدالصاحب که داماد مرحوم آقای سید محمد روحانی است. مرحوم حاج شیخ می گفتند:

 

«من هر چیزم را به یک پسرم منتقل کردم؛ زهدم را به محمد ابراهیم، علمم را به آقا شیخ مرتضی، کسب و کارم را به آقا شیخ عبدالصاحب و شوخ بودنم را به آقا مجتبی منتقل کردم». دو داماد هم داشتند؛ داماد اولشان مرحوم آیت الله شیخ ابوالحسن شیرازی که از اول انقلاب تا چندین سال امام جمعه مشهد بود و داماد دومشان هم آقای آیت الله سید حسینعلی نبوی که پدرش از علمای بزرگ بهشهر بود. قبلاً اسم بهشهر، اشرف البلدان بود و زمان رضاشاه به بهشهر تبدیل شد.

 

 

درباره تألیفات مرحوم شیخ بگویید! رساله ایشان هنوز در دسترس است؟ اصلاً رساله را چاپ کردند؟

 

ابتدا ایشان جزوه کوچکی به نام «أنیس المقلدین» چاپ کردند و تا مدت ها به احترام مرحوم آیت الله العظمی بروجردی(ره)رساله اصلی شان را چاپ نکردند. تا هفت- هشت سال در کنار رساله آیت الله بروجردی حاشیه حاج شیخ بر رساله ایشان در دسترس بود. بعد خودشان رساله نوشتند. یعنی اول «أنیس المقلدین» بعد حاشیه بر رساله و نهایتاً رساله را نوشتند.ایشان تألیف مکتوب نداشت؛ دستنوشته داشت. خصوصیتشان هم این بود که بدون نقطه می نوشتند. دلیلش را نمی دانیم. به هر حال دست نوشته هایی که ازايشان مانده بدون نقطه است. لذا کتاب«الخمس» به زحمت پیاده شد. پس به دلیل این که خودش کتوم بود و دوست نداشت مطالبش را به رخ بکشند، آثارش مطرح نشد. روحیه اش این طور بود، نه این که کسانی که تألیف کردند کار خوبی نکردند، نه، روحیه ایشان به این شکل بود.

 

آثار علمی شان از شاگران و خواصی که ایشان را می شناختند معلوم بود. به هر حال تألیف مدونی غیر از این چند موردی که عرض کردم و کتابی راجع به مناسک حج، ندارند.

 

چند سالی که خدمت حضرت آیت الله بهجت مشرف می شدم خیلی وقت ها از مرحوم حاج شیخ به عظمت یاد می کردند؛ به ویژه در موضوعات و مباحث عرفانی. حتی یادم است فرمودند: «حاج شیخ اگر به قم می آمد، جزء علماء برجسته و طراز اول می شد». بارها این را از ایشان شنیدم.

 

در رابطه با ارتباط عرفانی ایشان با مرحوم آسید علی قاضی و آشنایی با عرفایی مثل آقای بهجت بفرمایید!

 

ایشان از شاگردان خاص و به تعبیر آقازاده مرحوم آیت الله قاضی، از کاشفین آقای قاضی بودند.

 

در حقیقت پنج-شش نفر آقای قاضی را کشف کردند از جمله شیخ علی محمد.

 

اولین ارتباط شان خیلی مشخص نیست. متأسفانه از نقاط ضعف حوزه نجف است که مسایل عرفانی و فلسفی در آن مطرود بود. لذا مرحوم آقای قاضی خیلی مکتوم و مستور با دیگران رابطه داشتند.

 

شاگردان ایشان به سه طبقه تقسیم می شدند. شیخ علی محمد جزء شاگردان طبقه اول بود.

مرحوم آقای بهجت طبقه سوم بود. پسرعمویم که خیلی به آقای بهجت نزدیک بود از قول مرحوم آقای بهجت می گفت:

 

«مرحوم حاج شیخ استادم بود». البته از قرائن هم می شود فهمید؛ بیست سال اختلاف سنی داشتند.

 

حاج سید حسینعلی نبوی، دامادشان می گفت یک بار  از ایشان خواستیم تصرف و کرامتی از مرحوم قاضی نقل کند. گفتند: «شبی بیخود و بدون دلیل خاصی، خواب زده شده بودم و ساعت ده شب خوابم نمی برد. گفتم کجا بروم بهتر از حرم مولا امیرالمومنین. رفتم حرم و زیارت کردم.» ایشان منزلشان طرف باب القبله و چهار راه رسول بود و منزل آقای قاضی طرف بازار بزرگ، ایشان ادامه داد:«بعد از زیارت خواستم برگردم، ناخودآگاه یک دفعه دیدم دارم به طرف بازار می روم. ناگهان آن وقتِ شب در بازار مرحوم آقای قاضی را دیدم. پرسیدم خیر است! کاری خاصی دارید؟ که فهمیدم همسرشان می خواست وضع حمل کند، آمده بودند میوه ای، چیزی بخرند اما پول همراهشان نبود. من هم پولی که همراهم بود را تقدیم ایشان کردم. احتمالاً تصرفی از طرف مرحوم آقای قاضی نسبت به بنده بود که به زیارت بروم و بعد مسیرم به سمت ایشان منحرف شود.» اما غالباً به خاطر این که دکانی باز نشود، از گفتن این مطالب پرهیز می کردند. لذا خیلی مکتوم ماندند.

 

قاعدتاً این را باید شاگردانشان به عهده داشته باشند.

 

شاید بگویید به آن ها میدان داده نمی شود. خب مراجع هم شأن خاص خودشان را دارند، عمدتاً شاگردان و کسانی که از محضر ایشان تلمذ داشته اند باید چنین کاری را انجام دهند. البته من نمی گویم نظراتشان مطرح نمی شود. اساتیدی در سطح درس خارج معمولاً نظرات ایشان مطرح و نقد و بررسی می کنند. اگر هم نقصی باشد این است که باید توسعه اش داد. آن طور نیست که بگوییم جایش خیلی خالی است.

 شایان ذکر است که متن مصاحبه فوق به صورت مفصل در نشریه سراسری “حریم امام” شماره 74چاپ شده است که با توجه به حجم زیاد آن و همچنین نیاز طلاب عزیز، تلخیص شده و قسمت هایی از آن آورده شده است.

نشریه سراسری “حریم امام” شماره 74

صفحات: · 2

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(0)
4 ستاره:
 
(1)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
4.0 stars
(4.0)
نظر از: مهتاب بارانی [بازدید کننده]  
مهتاب بارانی
4 stars

سلام
من مهتاب مدیر وبلاگ به سوی خدا هستم.
ممنونم که به وبلاگم سر زدید
سایت خیلی جالبی دارید.
انشاالله که موفق باشید.
برای همه طلبه ها که انشاالله همیشه زیر پرچم امام عصر باشند و سربازانی ظیفه شناس
از شما عزیزان التماس دعا دارم.

1392/10/12 @ 02:00
نظر از: گفته ها و ناگفته های یک طلبه [عضو] 

سلام عزیزم
خدا کند…
ما بیابان هم نیستیم کویر تشنه ایم …کاش بیابان بودیم…
متشکر

1392/10/06 @ 10:37


فرم در حال بارگذاری ...