وقتی از مستان خریدند اشک دانه دانه را
پر نمودند از طرب لب تا لب پیمانه را
بی سبب آتش گريبانگير مجنونت نشد
شمع می سوزاند آخرسر، پر پروانه را
خلق آگاه است از دلبستگی هامان به تو
آه رسوا کرد آخر کندهء حنانه را
من اویس راهی خاک کف پای توام
مرد بی منزل چی سازد خانه و کاشانه را
بعد حوّا بعد هاجر بعد مریم، آمنه
خورده اند اینگونه زنها شربت مردانه را
سینه هامان مشعل خاموش یک آتشکده است
جرعه نوش شربت پیغمبران میکده است
هر که شد محبوب، دلبستن به نامش بیشتر
هر که شد دلبستهءنامت مقامش بیشتر
خوش به حال آنکسی که مثل اشهد گفتنش
پای کسب دین تو بوُد احتمامش بیشتر
بیشتر از هر کسی نزدیک جنت میشود
هر کسی باشد به تو عرض سلامش بیشتر
رحمة للعالمين هستی و عالم مست تو
هر که بامش بیش برفِ پشت بامش بیشتر
از سر خُلق عظیمی که تو داری روز و شب
کوچه وصل تو باشد ازدحامش بیشتر
تو محمد هستی و مردم امینت گفته اند
بادهء نازی و پای تو خماران خفته اند
عرش را در زیر پا داری و بالا میروی
صبح و ظهر و شب که تا آغوش زهرا میروی
گفتی از مسجد دری را رو به زهرا وا کنند
این چنین از منبر ساحل به دریا میروی
ابروان مرتضی را کرده ای محراب و بعد
با همین نقش کج آخر تا ثریا میروی
غزوه یا شعب ابيطالب چه فرقی می کند؟
خاطرت آسوده با حیدر به هر جا میروی
اول از آتش پرستان بنده میسازی و بعد
پای این دلبردن از سلمان ، به مناّ میروی
درد ما را گوشههء چشم تو درمان می کند
قلب سلمان را نگاه تو مسلمان می کند
وقتی اسمت طاق کسری را ترک می آورد
مدح ما بر روی دامان تو لک می آورد
تو محمد هستی یا حیدر وَ یا زهرا ؟بگو
سجده را روی نکوی تو به شک می آورد
رخت چوپانی به تن کردی حجاز آ مد به رقص
عطر توحید است اینکه نی لبک می آورد
از حلیمه سینهء خشکیده می گیرید، پس
سفره را کام تو خرما و نمک می آورد
دسته دسته شاخه شاخه فرش راهت می کند
یاسمن هایی که زهرا از فدک می آورد
با نظر بر اینکه زهرا بضعة مِنی شده
هر کسی که دور از زهرا شده سنی شده
خلق یک روز عشقتان را مشتری می گردد و
عاشق اولادت از آتش بری می گردد و
بعد از آنکه مکتب ناب تو عالمگیر شد
مشرب اهل طریقت کوثری می گردد و
یک به یک اولاد تو ترویج دین را می دهند
تا به آنجایی که مذهب جعفری می گردد و
مهدی موعود با سیصد سوارش می رسد
محمد قربانچه