« آیا بعد از فاجعه منا می‌توان حج را تعطیل کرد؟پیامک ولادت اباالفضل العباس علیه السلام »

ابرویت بند دلش بود كه از هم وا شد

نوشته شده توسطرحیمی 11ام اردیبهشت, 1396

 

جمعمان جمع كه تا نقش خیالی بزنیم
كوچه باغی برویم و پر و بالی بزنیم
 
پای حافظ مِی از شعر زلالی بزنیم
جمعمان جمع بیایید كه فالی بزنیم
 
شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
كه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان
 
بگذارید از این فاصله بویی بكشیم
در ِخُم را بگشاییم و سبویی بكشیم
 
تیغ ابروی كجش را به گلویی بكشیم
صد و سی و سه نفس نعره ی هویی بكشیم


 
از دلِ ما چه به جا مانده؟ كه غارت كرده
پسر سوم زهراست قیامت كرده
 
ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند
سالها دل سر ِ این طایفه میگردانند
 
بال در بال فرشته غزلی میخوانند
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
 
آمده تا ز علی تیغ دو دَم را گیرد
قد برافرازد و بر دوش علم را گیرد
 
جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را
در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را
 
محشری كن كه ببینند دل آرایی را
برده ای ارث از این سلسله آقایی را
 
حق بده مات شود چشم ، تماشا داری
هرچه خوبان همه دارند تو یكجا داری
 
آسمان پیش قدم‌هات به حیرت افتاد
كهكشان وقت تماشات به زحمت افتاد
 
موج برخاست و از آنهمه هیبت افتاد
كوه تا نام تو را بُرد به لكنت افتاد
 
این علی هست خودش هست جنابش آمد
خوش به حال دلِ زینب كه ركابش آمد
 
تشنه خاكیم و ترك خورده ولی دریا تو
شوره زاری همه با ماست وَ باران با تو
 
و نوشتیم كه یا هیچ پناهی یا تو
دلمان قُرص بُوَد ، قُرص چرا؟ زیرا تو
 
بعد مرگم به هوای حرمت پر گیرم
من كفن پاره كفن زندگی از سر گیرم
 
رگِ پیشانی تو تا كه تَوَرم می‌كرد
لشگر انگار كه با مرگ تكلم می‌كرد
 
دست و پا را نه فقط راهِ نفس گم می‌كرد
بیرقت در وسط دشت تلاطم می‌كرد
 
تو سلیمانی و تختت وسط میدان است
چقدر سر ز سر ِتیغ تو سرگردان است
 
میكشی تا وسط معركه ها طوفان را
بند آورده نگاهت نفس میدان را
 
 تا كه ارباب بگیرد به سرت قرآن را
میدرد نعره ی تو زَهره ی سرداران را
 
شور ِآن قله كه آتش فوران كرد تویی
آن كماندار كه ابروش كمان كرد تویی
 
سایه بان دلِ زینب دلِ ما هم با توست
حاجتی گرچه نگفتیم فراهم با توست
 
ماهِ شب های محرم تویی و دم با توست
ای علمدار ِ ادب شور محرم با توست
 
دستِ ما نیست كه در پای غمت می‌گرییم
لطف زهراست كه زیر علمت می‌گرییم
 
بی تو از چشم حرم خونِ جگر می‌ریزد
خون از ساقه ی صد تیر و تبر می‌ریزد
 
و رباب اشك به لبهای پسر می‌ریزد
خیز از خاك و ببین خاك به سر می‌ریزد
 
ابرویت بند دلش بود كه از هم وا شد
وای بر حال سكینه كه سرت دعوا شد
 
شعر از حسن لطفی

نظر از:  

نیستم لایق کنم مدح و ثنایت…
از ازل مدح تو را گفته خدایت، یا ابوالفضل

مصطفی را جان نثاری، مرتضی را یادگاری…
جان من، جان جهان بادا فدایت، یا ابوالفضل

اعیاد شعبانیه بر دوست عزیزم مبارک

1396/02/11 @ 21:26


فرم در حال بارگذاری ...