موضوعات: "ادبی" یا "شعر" یا "خلوت دل"
شعرخوانی میثم مطیعی با موضوع «فتنه ۹۸»
نوشته شده توسطرحیمی 30ام آبان, 1398میثم مطیعی شب گذشته در میان جمع زائران حرم حضرت معصومه سلام الله علیهاکه به مناسبت گرامیداشت شب ورود آن حضرت در ۲۳ ربیع الاول سال ۲۰۱ هجری قمری به قم جمع شده بودند به مداحی پرداخت.
در این شعر به حال و هوای مردم و سردرگمی ناشی از اوضاع اشاره شده بود:
این یکی فریاد استعفای دولت سر دهد
آن یکی در آتش تعطیلی مجلس دمد
همچنین در ابیاتی به سخنرانی رهبر معظم انقلاب در روز یکشنبه که بازخوردهای فراوانی در درون جامعه ایجاد کرد اشاره شد:
صبح یکشنبه کلامی روی آتش آب ریخت
فتنه را دیدم که حیران و هراسان میگریخت
گرچه بعضی از خودی ها آن زمان دلخور شدند
از سوال و شبهه و نقد و تامل پر شدند
از چه رو آقا خودش را خرج دولت کرد باز؟
خویش را آماج تیغ طعن و تهمت کرد باز
نکته جالب توجه در شعر نیز اشاره به نفوذ خارجی در صفوف اعتراض مردم بود:
از ریاض و لندن و پاریس این آتش رسید
دود آن هم می رود در چشمشان، خواهند دید
فارس
رحمه للعالمین هستی و عالم مست تو
نوشته شده توسطرحیمی 24ام آبان, 1398
وقتی از مستان خریدند اشک دانه دانه را
پر نمودند از طرب لب تا لب پیمانه را
بی سبب آتش گريبانگير مجنونت نشد
شمع می سوزاند آخرسر، پر پروانه را
خلق آگاه است از دلبستگی هامان به تو
آه رسوا کرد آخر کندهء حنانه را
من اویس راهی خاک کف پای توام
مرد بی منزل چی سازد خانه و کاشانه را
بعد حوّا بعد هاجر بعد مریم، آمنه
خورده اند اینگونه زنها شربت مردانه را
سینه هامان مشعل خاموش یک آتشکده است
جرعه نوش شربت پیغمبران میکده است
هر که شد محبوب، دلبستن به نامش بیشتر
هر که شد دلبستهءنامت مقامش بیشتر
خوش به حال آنکسی که مثل اشهد گفتنش
پای کسب دین تو بوُد احتمامش بیشتر
بیشتر از هر کسی نزدیک جنت میشود
هر کسی باشد به تو عرض سلامش بیشتر
رحمة للعالمين هستی و عالم مست تو
هر که بامش بیش برفِ پشت بامش بیشتر
از سر خُلق عظیمی که تو داری روز و شب
کوچه وصل تو باشد ازدحامش بیشتر
تو محمد هستی و مردم امینت گفته اند
بادهء نازی و پای تو خماران خفته اند
عرش را در زیر پا داری و بالا میروی
صبح و ظهر و شب که تا آغوش زهرا میروی
گفتی از مسجد دری را رو به زهرا وا کنند
این چنین از منبر ساحل به دریا میروی
ابروان مرتضی را کرده ای محراب و بعد
با همین نقش کج آخر تا ثریا میروی
غزوه یا شعب ابيطالب چه فرقی می کند؟
خاطرت آسوده با حیدر به هر جا میروی
اول از آتش پرستان بنده میسازی و بعد
پای این دلبردن از سلمان ، به مناّ میروی
درد ما را گوشههء چشم تو درمان می کند
قلب سلمان را نگاه تو مسلمان می کند
وقتی اسمت طاق کسری را ترک می آورد
مدح ما بر روی دامان تو لک می آورد
تو محمد هستی یا حیدر وَ یا زهرا ؟بگو
سجده را روی نکوی تو به شک می آورد
رخت چوپانی به تن کردی حجاز آ مد به رقص
عطر توحید است اینکه نی لبک می آورد
از حلیمه سینهء خشکیده می گیرید، پس
سفره را کام تو خرما و نمک می آورد
دسته دسته شاخه شاخه فرش راهت می کند
یاسمن هایی که زهرا از فدک می آورد
با نظر بر اینکه زهرا بضعة مِنی شده
هر کسی که دور از زهرا شده سنی شده
خلق یک روز عشقتان را مشتری می گردد و
عاشق اولادت از آتش بری می گردد و
بعد از آنکه مکتب ناب تو عالمگیر شد
مشرب اهل طریقت کوثری می گردد و
یک به یک اولاد تو ترویج دین را می دهند
تا به آنجایی که مذهب جعفری می گردد و
مهدی موعود با سیصد سوارش می رسد
محمد قربانچه
جشن تولد
نوشته شده توسطرحیمی 23ام آبان, 1398
? گوشه ی یک باغچه ی زیبا، مراسم جشن تولد به پا شده بود. گل سرخ، گل یاس ، شاپرک، زنبور عسل و سنجاقک… مهمون های این جشن تولد بودند. جشن تولد برای یک پروانه ی کوچولو بود که یک ساعت پیش از پیله ی خودش بیرون آمده بود.
پروانه تازه چشماشو باز کرده بود و داشت دنیای زیبا را تماشا می کرد. و با دوستانش آشنا می شد. دنیای پروانه از همان اول پر از کادو های قشنگ شده بود.
گل سرخ برای پروانه یک گلبرگ زیبا هدیه آورده بود. تا پروانه هر وقت دوست داشت روی آن بخوابد. گل یاس هم یک شیشه عطر یاس آورده بود. شاپرک یک لاک طلایی برای رنگ کردن دایره های زیبای روی بالهای پروانه تهیه کرده بود. زنبور عسل هم با بهترین عسلش از پروانه و همه ی مهمانها پذیرایی می کرد. سنجاقک هم برای پروانه بهترین آوازش را می خواند.
خلاصه جشن تولد پروانه خیلی قشنگ بود. تا اینکه …
یک دفعه دود علیظی همه چیز را خراب کرد. همه شروع به سرفه کردند. پروانه حالش بد شد.گل سرخ نفسش گرفته بود. سنجاقک رفت تا ببیند چه خبر شده. اما زود سرش گیج رفت و افتاد. زنبور عسل فقط توانست پروانه کوچولو را کمی از وسط دودها کنار ببرد…
جشن تولد حسابی به هم ریخت و همه چیز خراب شد. دل نازنازی ها، پر از ترس و نگرانی شده بود. اما بعد از نیم ساعت دود کم شد. و مهمانها توانستند نفس راحتی بکشند.
اما چه کسی مسئول این همه خراب کاری بود. واقعا چه کسی می توانست این همه بی انصاف باشد و شادی ذیگران را اینطوری خراب کند؟
طفلکی ها بعدا متوجه شدند که این همه خراب کاری فقط به خاطر یک ته سیگار بوده که کاملا خاموش نشده و نزدیک آنها روی زمین افتاده بود.
باور کنید این نازنازی ها، نه تنها هیچ حرف بدی نزدند و آرزوی بدی برای آن سیگاری بی انصاف نکردند، بلکه خیلی هم خدا را شکر کردند . آنها خدا را شکر کردند که این ته سیگار روی سر کسی نیفتاد و باعث سوختن کسی نشد. آخه گلها، پروانه ها و شاپرکها دلهای مهربانی دارند. اما بعضی ها که فکر می کنند از همه بزرگتر و مهمترند چقدر … کارهای بد می کنند.
✍️کانال قصه های کودکانه
ایوان طلای شاه نجف دلرباتر است
نوشته شده توسطرحیمی 25ام مرداد, 1398
آتش گرفت هرکه مِی از این سَبو کشید
دیوانه شد هر آنکه ننوشید و بو کشید
مدحِ تو را نمی شود آسان سرود و گفت
باید که دست یکسره از آبرو کشید
آئینه ای گرفته خدا در مقابلش
فرمود یا علی و تو را مو به مو کشید
خود را که دید عینِ خودش را ظهور داد
یک یا علی و یکصدوده بار هو کشید
ما را رها نمیکند آن قوسِ اَبروان
باید که تیغِ اَبروی تو بر گلو کشید
ای شاه بیتِ عشق وزیزی مبارکت
بسم اله ای امیر امیری مبارکت
ما باختیم پیش تو دارو ندار باز
ما را نوشتهاند از اول قُمار باز
دستِ حسن حسین و اباالفضل تیغِ توست
این خانواده اند همه ذوالفقار باز
وقتی که چرخ میزند این تیغ رحم کن
خورشید را که در نرود از مدار باز
پیداست از حرارتِ لا سیف گفتنش
جبریل دیده است کمی تار و مار باز
چشم تو است جامع الاضدادِ اهلبیت
وقت سلام رحمت و وقت شکار باز
تا پیش چشم فاطمه حیدر بلند شد
روحی لک الفدایِ پیمبر بلند شد
نقش تو بود و تیشه ی پیکر تراش ها
یاد تو بود در سَرِ مرمر تراش ها
از در شروع شد و همه ی قلعه را شکست
دستِ تو بود و حیرتِ خیبر تراش ها
حجاج در طواف تو حلاج می شوند
قربانیان خانه ی تو سر تراش ها
مولا تویی به بیعتِ بیعت شکن چکار
مولا تویی به رغم…سه سرور تراش ها
بر چشم ابرویت چقدر خوش نشسته است
انگار داده اند به خنجر تراش ها
از هرچه دیده ام حرمت آشناتر است
ایوان طلای شاه نجف دلرباتر است
از ابرِ خشک لطفِ تو باران در آوَرَد
چشمت چقدر جان دهد و جان در آوَرَد
تو آمدی به جلوه که پروردگار هم
خود را چنین به قامتِ انسان در آوَرَد
دست تو کافی است به خرمای تازه ای
از بت پرست حضرتِ سلمان در آوَرَد
ما با علی علی همه ی عمر زنده ایم
ما را به رقص ذکرِ علی جان در آوَرَد
عباس مثل کیست که اصلا نیاز نیست
تیغ از غلاف در دل میدان در آوَرَد
رحمت به مادرم که به ما گفت یاعلی
یا مظهرالعجائب و یا مرتضا علی
ما را بهار ساخته ای زَمهَریر نه
ما را بهشت کرده ای اما کویر نه
ما کعبه را بدونِ علی سنگ دیده ایم
این کعبه است قبله،ولی بی امیر نه
روزِ تولد و همه ی عیدهایمان
شاید زِ یادمان رَوَد اما غدیر نه
وقتی گدا رسید و به این خانه حلقه زد
برگشت از سرایِ تو اما فقیر نه
از آب هم مضایقه کردند در منا
سیراب دیو و دَد همه…طفلِ صغیر نه
این خانواده بیش و کمش فرق میکند
*اصلا حسین جنس غمش فرق می کند*
حسن لطفی
فصل اشک
نوشته شده توسطرحیمی 19ام مرداد, 1398
فصل اشک و سوز و آه از پرده ی دل میشود
باز چشمانم به رنگ سرخ مایل میشود
باز هم روح الامین مرثیه خوانی میکند
کاف و هاء و یا و عین و صاد نازل میشود
با لباس مشکی ام احرام گریه بسته ام
یک زیارت با هزاران حج معادل میشود
سعی ما پای پیاده از نجف تا کربلاست
شاهراه وصل ما این حد فاصل میشود
نیت گریه نمودم در نماز نیمه شب
چون که روضه بهتر از درک نوافل میشود
رکعت اول به یاد تشنه لبها سوختم
رکعت بعدی من گودال کامل میشود
مادری پهلو شکسته میرسد از سمت عرش
روضه از اینجا به بعدش سخت و مشکل میشود
لحظه ای که سینه ی ارباب سنگین میشود
روضه سنگین ارباب مقاتل میشود
نیزه ها نامهربان هستند اما لحظه ای
مهربان با حنجر او تیغ قاتل میشود
سر غنیمت میرود گودال میگردد شلوغ
وقت غارت کردن مشتی اراذل میرسد
آه از آن لحظه ای که مادرش سر میرسد
با تنی عریان ، تنی بی سر مقابل میشود
محسن حنیفی
با تمام زائرانش راه می آید حرم...
نوشته شده توسطرحیمی 25ام تیر, 1398
شیخ می آید حرم،گمراه می آید حرم
با تمام زائرانش راه می آید حرم
هیچ فرقی نیست بین زائرانش چونکه هم
بنده می آید حرم ، هم شاه می آیدحرم
لحظه ای خالی نمی ماند اگر دقت کنیم
روزها خورشید و شب ها ماه می آید حرم
خوش به حال شاعری که ساکن شهر قم است
گاه می آید حرم ، بیگاه می آید حرم
جمله ها بر عکس دنیا می دهد اینجا جواب
کوه از شوق زیارت کاه می آید حرم
گرچه در ظاهر بدی قصد زیارت کرده است
در حقیقت عارف باالله می آید حرم
هرکه می خواهد ببیند قطعه ای از عرش را
راه خود را می کند کوتاه می آید حرم
بُعد منزل نیست چونکه این سفرروحانی است
هرکسی هرجا بگوید : آه می آید حرم
شاه ورعیت ،مست وعارف، شیخ وگمراه و همه
با تمام زائرانش راه می آید حرم…
مجتبی خرسندی
آنجا که گریه ها همه خاموش و بی صداست
نوشته شده توسطرحیمی 5ام تیر, 1398
گرد و غبار غم زده خیمه به سینه ام
من زائر قبور خراب مدینه ام
آنجا که گریه ها همه خاموش و بی صداست
هرکس بمیرد از غم آن سرزمین رواست
آنجا که بغض سینه گلو گیر می شود
حتی جوان ز غربت آن پیر می شود
منم مسافر پای پیاده ی خورشید
نوشته شده توسطرحیمی 23ام فروردین, 1398
همیشه رهسپرم سوی جاده ی خورشید
منم مسافر پای پیاده ی خورشید
چه فرق می کند از پشت ابر هم باشد
به طالبش برسد استفاده ی خورشید
منم که کاسه به دستم منم که تاریکم
دو جرعه نور دهیدم ز باده ی خورشید
اگر چه دورم از آقای خود ولی از او
جدا نگشتنیم چون بُراده ی خورشید
شناسنامه ی من صبح اول ایجاد
چنین نوشته منم بنده زاده ی خورشید
سلام می دهم از عمق این دلِ تاریک
به آخرین پسر خانواده ی خورشید
تویی تو معنی یا نور، عمق یا قدوس
بگو که حضرت خورشید کِی رسم پابوس
خوب، بد، آزيتا!
نوشته شده توسطرحیمی 18ام فروردین, 1398
میخواهم در آینده آدم بدی بشوم
من وقتی بزرگ شدم میخواهم آدم بدی بشوم تا بتوانم برای پدرم خانهی باغدار و از آن ماشینهایی که خیلی تند میروند بخرم تا مادرم دیگر به ماشینش نگوید ابو قرازه. برای مادرم هم یک عالمه طلا میخرم تا دستهایش و گردنش به خاطر سنگینی آن قوی شود و بتواند در واقعیت هم مثل رؤیاهایش، عمه آزيتا را که همیشه النگو هایش را به رخ مادرم میکشد، خفه کند.
هفته ی پیش پدرم بعد از اخبار یک عالمه در باره ی آقای سلطان سکه حرف زد. پدرم میگوید آقای سلطان سکه آدم بدی است. او دو تُن سکهی طلا خریده است. دو تُن یعنی دو هزار کیلو که میشود خیلی سکه. پدرم میگوید اگر من خوب درس بخوانم دو سال دیگر میتوانم تعداد سکه هایی که سلطان سکه خریده است را بشمرم.
مادرم میگوید با با آن همه سکه میشود همه چیز خرید و وقتی من پرسیدم یعنی میشود یخچال بستنیِ مغازهی اکبر آقا را خرید، مادرم گفت حتی میشود صد تا از آن مغازهها را که هفتهی پیش در پاساژ دیدهایم خرید. مادرم میگوید کسی که سلطان سکه را زندانی کرده آدم خوبی است. او هرچه سلطان سکه پول داده نگرفته است. البته من شاید نتوانم آدم بدی بشوم و مهندس و دکتر و از این چیز ها بشوم اما هیچ وقت آدم خوبی نخواهم شد!
چند شب پیش خواب دیدم که بزرگ شدهام و برای خودم آدم بدی هستم و یک عالمه یخچالِ بستنی دارم و پدرم هم به جای کارهای اداره، مشق های من را مینویسد و مادرم هم آنقدر طلا دارد که نمیتواند عمه آزيتا را بگیرد تا خفهاش کند. اما یکهو یک آدم خوب آمد و من را به زندان برد و گفت که باید صد صفحه جریمه بنویسم.
این بود انشای من…
ابراهیم کاظمی مقدم - رجانیوز
زیباترین اشعار ولادت حضرت زهرا (س)
نوشته شده توسطرحیمی 5ام اسفند, 1397با فرارسیدن ولادت حضرت زهرا (س) و پاسداشت مقام مادر و روز زن، بسیاری از شاعران کشورمان ابیاتی را در وصف این بانوی مکرمه و مادر سرودهاند که در زیر به بهترین این اشعار اشاره شده است.
قلم مطهر و صفحه مطهر و تحریر
به آب و تاب کنم وصف آیهی تطهیر
تو کیستی که همه قاصرند از درکت
چگونه میشود آخر تورا کنم تفسیر
مقابل قدمت جبرییل زانو زد
ز بس جلالیت ذات توست عالم گیر