موضوعات: "ادبی" یا "شعر" یا "خلوت دل"

نسبت به قبل بس که تو تغییر کرده‌ای/حضرت زینب در مسیر کوفه و شام

نوشته شده توسطرحیمی 26ام مهر, 1395

 

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 حضرت زینب در مسیر کوفه و شام

نسبت به قبل بس که تو تغییر کرده‌ای
بالای نیزه دیده به تو دوختم حسین
یک روح در دو تن همه‌اش نقل ما دوتاست
تو در تنور رفتی و من سوختم حسین

من زینبم که طاقت کوچک‌ترین خراش
بر روی مصحف بدنت را نداشتم
با دیدنت به نیزه کنار آمدم ولی
دیگر توقع زدنت را نداشتم

جانا ز روی نیزه‌ی اعدا نگاه کن
مانند تو عزیز دلم دل‌شکسته‌ام
گر تو سرت به سنگ حرامی شکسته‌ای
من هم سرم به چوبه‌ی محمل شکسته‌ام

بر روی نیزه آمده‌ای پا به پای من
گاهی عقب می‌افتی و گاهی جلوتری
دشمن خیال کرده که من بی‌کسم حسین
بر روی نیزه هم تو مرا سایه‌ی سری

می‌خواستم ببوسمت اما دلم شکست
وقتی که دیدمت پُرِ خاکستر تنور
مبهوت مانده‌ام من و اما سه‌ساله‌ات
لحظه به لحظه بوسه به تو می‌دهد زدور

گر چه جریحه‌دار شد اینجا غرور من
اما به خاطر تو خودم را نباختم
در کوفه بیشتر دل من سوخت چون که من
یک در میان اهالی آن را شناختم

▶️مهدی مقیمی

اشعار هشتم ماه محرم الحرام /ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان

نوشته شده توسطرحیمی 19ام مهر, 1395

 

 

 

 

 

 

 

اشعار مدح و مراثی روز هشتم محرم الحرام در رثای حضرت علی اکبر علیه السلام


واقعه عاشورا در رثای شهدای 72گانه آن همواره جایگاه ویژه ای در دیوان شاعران فارسی زبان داشته و در این میان شاعران کشورمان جایگاه ویژه‌ای را به خود اختصاص داده‌اند.در اینجا مجموعه اشعاری را می‌خوانیم که به مناسبت فرارسیدن هشتمین روز ماه محرم و شهادت حضرت علی اکبر(ع)سروده شده‌اند.

 

…ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می شود از دست کمان
 
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
 
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود
 
روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
 
بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد
 
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
 
آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را
 
بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
زیرپایش همه کـون و مکان می چرخید
 
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
 
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت:لاحول ولاقوه الابالله

ادامه »

مجموعه اشعار آئینی ویژۀ هفتم محرم/ گریه ی اصغر ، صدای هلهله

نوشته شده توسطرحیمی 18ام مهر, 1395

 

اى تیغ همیشه بى خبر مى آیى

 

یك روز به شكل میخ در مى آیى

 

امروز تو شمشیرى و فردا قطعا

 

درقالب یك تیر سه پر مى آیى

 

***

 

یك مرتبه كم شتاب باشى خوب است

 

با قاعده با حساب باشى خوب است

 

فكر دل فاطمه نبودى اما

 

فكر جگر رباب باشى خوب است

 

***

 

اى تیغ همین قَدَر نمى فهمى نه

 

فرق پدر و پسر نمى فهمى نه

 

آن روز چه قدر گریه كردم گفتم

 

زن آمده پشت در،نمى فهمى نه؟

 

***

 

ماندم كه چرا تو با غضب مى رفتى

 

این گونه سوى شاه عرب مى رفتى

 

آن روز كه میخ بودى اما اى كاش

 

از پشت در خانه عقب مى رفتى

علی زمانیان

ادامه »

از من بخر دو هدیه ناقابلی که هست

نوشته شده توسطرحیمی 15ام مهر, 1395

 

شعر/ از من بخر دو هدیه ناقابلی که هستحسن لطفی و محمد سهرابی دو تن از شاعران آیینی کشورمان هستند که اشعاری را در رثای دو طفل بانوی کربلا سروده‌اند.

  حسن لطفی از شاعران آیینی کشورمان محسوب می‌شود. این شاعر اثری درباره طفلان حضرت زینب (سلام الله علیها) دارد:


عالم علی و نور جهانتاب زینب است 
مثل علی و مثل نبی ناب زینب است
 
از جلوه‌های فاطمه سیراب زینب است 
تشنه حسین تشنه حسن آب زینب است

یعنی که پنج تَن دل یک قاب زینب است 
 
این کیست این عقیله آقای کربلاست 
این کیست این که غیرت فردای کربلاست

این کیست این رایتُ جمیلای کربلاست 
این کیست حضرت زهرای کربلاست 

عصمت کم است صاحب الالقاب زینب است 

ادامه »

نیست کوچک او بزرگ عالم است/شعر شب سوم محرم

نوشته شده توسطرحیمی 14ام مهر, 1395

 

نیست کوچک او بزرگ عالم است
کی سه ساله ؟ پیر بازار غم است

وای اگر می ماند ، اگر قد میکشید
دلبر عالم در این عمر کم است

مُحرم حج حسین بن علیست
در حریم کبریایی مَحرم است

کسب فیض از دامن عباس کرد
پس یقین مانند او صاحب دم است

در مسیر جذب عشاق حسین
بر سر دوش رقیه پرچم است

روز محشر دستگیر ما همه است
دست او در دستهای فاطمه است


سیدحسین میرعمادی

اشعار آئینی ویژه شب چهارم محرم/زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت

نوشته شده توسطرحیمی 14ام مهر, 1395

 

اشعار آئینی ویژه شب چهارم محرم

ای برادر بگو چکارکنم

ناله از بی کسی خود نزنی

می شود تاکه زنده ام اینقدر

حرف دل واپسی نزنی

..

من نمردم که ایستاده ای و

مثل ابر بهاری می باری

همه رفتند با اجازه ی تو

تو نگفتی که خواهری داری

..

بعد پنجاه سال خواهر تو

آمده حرف آبرو بزند

به امید اجازه دادن تو

آمده زینبت که رو بزند

..

بچه ها بین خیمه منتظرند

و به دست خودم کفن شده اند

خون شیر است در رگ آن ها

هر دوتا هدیه های من شده اند

..

نا امیدم نکن برادر جان

چادر مادرم که یادت هست

قسمش را که رد نخواهی کرد

آتش و معجرم که یادت هست

..

مادرم پشت در که یادت هست

هیزم و کوچه ها که یادت هست

به روی چادرش برادر جان

وای من رد پا که یادت هست

..

پس قسم می دهم اجازه بده

بچه هایم به پات سر بدهند

بچه هایم کمند می شد کاش

خواهرانت برات سر بدهند

..

گفته ام با نبردشان من را

پیش چشم تو روسپید کنند

مثل لیلا و نجمه زینب را

بروند مادر شهید کنند

دوست دارم که پای غربت تو

زیر شمشیردست وپا بزنند

مویشان را کسی به پنجه گرفت

جای مادر تو را صدا بزنند

ای برادر نگاه خواهم کرد

که خدایی شیره خواره شوند

با سر داس و نیزه وشمشیر

لحظه ای که پاره پاره شوند

این همه نیزه آمده اما

بدترین نیزه نیزه کوفه است

دلم از کوفه زخم ها دارد

کوفه عهد و وفاش معروف است

مسعود اصلانی

ادامه »

اشک می‌بارم به یاد قامت مردی که می‌افتد

نوشته شده توسطرحیمی 14ام مهر, 1395

 

غلامعلی حداد عادل در سال 95 برای نخستین بار مجموعه شعر خود را با عنوان «هنوز هم» منتشر کرد.

  غلامعلی حداد عادل که در ادبیات بیشتر به عنوان رئیس بنیاد سعدی و فرهنگستان زبان و ادب فارسی شناخته می‌شود، در سال 95 برای نخستین بار مجموعه شعر خود را با عنوان «هنوز هم» منتشر کرد. از جمله شعرهای این کتاب می توان به شعر وی درباره امام حسین (علیه السلام) اشاره کرد.

وی در شعر خود با عنوان «در عزای اشرف اولاد آدم» می‌گوید:

در عزای اشرف اولاد آدم زار می‌گریم
بر شهید کربلا می گریم و بسیار می گریم

یاد می‌آرم لب عطشان گل‌های پریشان را
همچو ابر نوبهاری بر گل و گلزار می‌گریم

اشک می‌بارم به یاد قامت مردی که می‌افتد
جویباری بی‌قرارم پای سروی زار می‌گریم

در غم چشمان خون افشان و دستان جدا از تن
دست بر سر می زنم با دیده خونبار می گریم

قصه شام غریبان را چو شب ها یاد می آرم
همچو شمعی در دل شب با تن تب دار می گریم

در وداع تلخ و درد آلود زینب با حسین خود
با دل خونین چو یاری در وداع یار می گریم

گر ببینم نیش خواری خون چکان در دامن صحرا
با خیال پای طفلی مانده از رفتار می گریم

کاروانی در اسارت می رود با کوله بار غم
من چو طفلی بر سر هر کوچه و بازار می گریم

درد بی درمان غم بی گریه آرامی نمی گیرد
چاره بیچارگان اشک است و من ناچار می گریم

شعر حاج محمود کریمی برای حضرت رقیه

نوشته شده توسطرحیمی 14ام مهر, 1395

حاج محمود کریمی از مداحان کشورمان شعری را درباره حضرت رقیه ( سلام الله علیها ) خوانده است در این شعر می خوانیم:

ما که بودیم اهل پرده نشین
عالمی چون رکاب و ما چو نگین
ما که بودیم انفطار سما
ما که بودیم افتخار زمین
در کمال وقار و حریت
با اسارت شدیم خاک نشین
ای به افلاک رفته از سر نی
ای به خاک اوفتاده از سر زین
بار دیگر بتاب ای مهتاب
 از سر نیزه حال عمه ببین
بعد تو ای تمام دلخوشی ام
خنده هایم همان و گریه همین
گوشوارم فتاد با سیلی
گوش ها هم سبک شد هم سنگین
گله ای دارد این گل بی تاب
من که آب و گلم با توست عجین
با سر خود هر کجا رفتی
هدف سنگ آن و نیزه این
بارش سنگ در محل یهود  
خورد بر لعل و گونه ها و جبین
امشبی را بیا به منزل ما
قدمت روی چشم ای شه دین
بزم ما خاکی است خاکی باشد
روی دامان خاکی ام بنشین

ادامه »

درد دارد زخم گوشم از گلویم بیشتر

نوشته شده توسطرحیمی 14ام مهر, 1395

مهدی رحیمی از شاعران آیینی کشورمان، تا کنون بیش از 10 مجموعه را با عناوینی چون «ارواح در ترخیص»، «انار پا به ماه»، «بین الغزلین» و «پاییزهای بی‌چمدان» منتشر کرده است.

وی بنیانگذار قالب شعری جدید «غزال» است. از جمله شعر های وی می توان به اثرش درباره «حضرت رقیه (سلام الله علیها)» اشاره کرد:



گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر
گیسوان غرق خونت را … ببویم بیشتر

در بیابان بودم و ترسیده بودم بارها
هر قدر از پشت سر، از روبرویم بیشتر

هر قدر از دست تازیانه‌اش کردم فرار
آن سیاهی باز می‌آمد، به سویم بیشتر

هر چه کمتر گریه کردم، هرچه کمتر گم شدم
هی تبسم کرد و زد سیلی به رویم بیشتر

من به خود گفتم می‌آید؛ بچه ها گفتند نه
ریخت از عباس آنجا آبرویم بیشتر

از همان عصری که دیدم خیمه ها آتش گرفت
با همه قهرم و لیکن، با عمویم بیشتر

بعد از آن روزی که من از قافله جا مانده ام
عمه دقت می‌کند هر شب به مویم بیشتر

از همان روز است که قطره به قطره جای آب
لخته لخته می چکد خون از وضویم بیشتر

عمه می داند ولیکن من نمی دانم چرا
درد دارد زخم گوشم از گلویم بیشتر
 
او گلی گم کرده دارد من پدر گم کرده ام
من تو را از عمه جان باید بجویم بیشتر

 باشگاه خبرنگاران جوان

سروده شاعری که هر بیت‌اش «آفرین» داشت در رثای امیرالمومنین علیه السلام

نوشته شده توسطرحیمی 29ام شهریور, 1395

محمدمهدی شفیعی

سید محمدمهدی شفیعی شاعر جوان و روحانی کشورمان سروده‎ای را در رثای امیرالمومنین علیه السلام سروده است.

 سید محمدمهدی شفیعی از شاعران جوان و روحانی کشورمان که چندی پیش در محضر رهبر معظم انقلاب سروده‎ای زیبا را به شهدای مدافع حرم تقدیم کرد و موجب شد رهبر معظم انقلاب برای هر یک از ابیات آن یک آفرین بگویند، سرودۀ جدید خود را بر اساس خطبه شقشقیه امیرالمومنین علیه السلام به این امام همام تقدیم کرده است.

متن کامل شعر به شرح ذیل است:

در چشم تو شهود شگفتی هست، آن را به جز شهید نمی‌فهمد
آیینه خواست کشف کند آن را، وا کرد چشم و دید نمی‌فهمد

از کوهسار معرفتت آری این سیل حکمت است شده جاری
هرکس که دل نداد نمی‌نوشد، هرکس که دل برید نمی‌فهمد

یک عمر اگرچه غرق شد آنگونه در واژه‌های معجزه‌آمیزت
دریای اشکهای تو را در چاه ابن ابی‌الحدید نمی‌فهمد

گفتی که تن به سجده نمی‌دادم معبود را اگر که نمی‌دیدم
گفتی و قرنهاست که حرفت را عرفان بایزید نمی‌فهمد

شیرینی شروع تو را آری غیر از خدای کعبه نمی‌داند
شهد شهود «فزت و رب» ات را بی‌شک به جز شهید نمی‌فهمد

تسنیم