موضوعات: "ادبی" یا "شعر" یا "خلوت دل"

ما تشتهی که فرمود...

نوشته شده توسطرحیمی 6ام شهریور, 1394

ما تشتهى کـــه فرمــــــود لاتسرفــوا ندارد
ایــن دل کـــه اشتهایى جـــز روى او نـدارد

اى عاقلان مگویید ایـن خانــه را رهـــــا کن
هستـى بـرون ز کــوى او رنــگ و بـــو ندارد

قومــى به جستجویـت آواره ‏کــو بـه کویند
در قلب من که هستى این جستجو ندارد

تا کـى به ناله و غم اشــــک از بصر بریزم
مولا بیــا که دیگــر این دیده ســــــو ندارد

ارباب نازنینــــم شرمنــــــــدۀ تــو هستـم
بنگـــــر غـلام خــود را کـــو آبـــــــرو ندارد

خواهد دلــــــم بگوید از رنـــج و غـم برایت
امـا تــــوان گفتــــن را مـــو بــه مـــو ندارد

خواهـــــم روم مصلّـــى بهـر نمـاز عشقت
میدانـم این نمـازم جز خــون وضـــــو ندارد

جــان میـدهــد غلامــت، مولا بیــا نظـــاره
جـــز دیــــــدن تـــو دیــگــــــر او آرزو ندارد

بیان معنوی

در سینه دلم گم شده ...

نوشته شده توسطرحیمی 29ام مرداد, 1394

شوق من قاصد بی درد کجا میداند      آنقدر شوق تو دارم خدا می داند

یابن الحسن

در سینه دلم گم شده تهمت به که بندم

غیر از تو در این خانه کسی راه ندارد

باز امشب یاد لشکر کرده ‏ام.....

نوشته شده توسطرحیمی 29ام مرداد, 1394

 

باز امشب یاد لشکر کرده ‏ام

یاد سرداران بی ‏سر کرده‏ ام

باز امشب یاد یاران شهید

پرده‏ ی بغض گلویم را درید

یاد مردانی ز نسل بوتراب

شرمگین از خونشان صد آفتاب

یاد گمنامان « تیپ ذوالفقار »

می ‏کند باز این دلم را بی ‏قرار

یاد مردانی که بی ‏سر بوده ‏اند

با شقایق‏ها برادر بوده‏ اند

یاد غواصان « گردان حبیب »

سینه سرخان صمیمی و نجیب

یاد سوسنگرد و « تیپ نینوا»

یاد « بهمنشیر » و شب‏های دعا

یاد سرداران عاشورا ، خدا

می ‏برد دل را به سمت « کربلا »

می ‏برد آنجا که آغاز است و بس

می ‏برد آنجا که پرواز است و بس

می ‏برد « اروند » و نجوا می ‏کند

در دلم صد شور برپا می‏ کند

می ‏برد بی ‏دغدغه ، بی‏ ادعا

کو به کو تا سرزمین لاله‏ ها

در جزیره می ‏برد ، مجنون کند

چون بلم‏ ها باز غرق خون کند

می ‏برد آنجا که پرپر می ‏شدیم

تا همان جا که کبوتر می‏ شدیم

برد و آخر کار دستم داد عشق

باز هم امشب شکستم داد عشق

یاد « خرمشهر » و « آبادان » بخیر

یاد « مهران » ، یاد « حاج عمران » بخیر

آی « سوسنگرد » ، سردارت کجاست

اللهم ارزقنا زیارت
شهادت
شفاعت

 

غزلی تقدیم به کریمه باشکوه قم /قاسم صرافان

نوشته شده توسطرحیمی 26ام مرداد, 1394

غزلی تقدیم به کریمه باشکوه قم 

« موسی » که دید حال و هوایت، دادت به دست‌های «رضا»یت
اشکی نشست گوشه‌ی چشمش، تا «فاطمه» زدند صدایت

از جنس آسمانی و نوری، از چشم باز پنجره دوری
بین برادران غیوری، خورشید هم ندیده ردایت

رنج سفر برای تو آسان، شب از قبیله‌ی تو هراسان
شد قبله‌ی دل تو خراسان، ای عطر دوست قبله نمایت!

من تشنه‌ای رسیده به دریا، با آرزوی دیدن «زهرا »
دربان! بگو ملیکه‌ی قم را: از راه آمده ‌ست گدایت

کنج ضریح سر بگذارد، بال و پری اگر چه ندارد
دل را به دست تو بسپارد، تا پر دهی به سمت خدایت

لبخندِ شهر تو نمکین است، قم قلب مهربان زمین است
ما هر چه داشتیم همین است: جان‌های ما، «کریمه»! فدایت

ای دختر یگانه‌ی مادر! ای جویباری از دل کوثر!
مثل «علی» نیامده دیگر، کو همسری به شأن سرایت؟

می‌بارد از ضریح تو رحمت، از آسمان اسم تو عصمت،
از «اشفعی لنا»ی تو «جنت»، وا شد به‌ روی ما، به دعایت

این شاعرت دلش شده آهو، آهو اسیر شهر و هیاهو
اذن زیارتی بده بانو! این شعر را نخوانده برایت

قاسم صرافان از شعرای انقلاب اسلامی

غروب های دلْ تنگ

نوشته شده توسطرحیمی 23ام مرداد, 1394

یک جمعه دیگر آمد و تو، بازهم نیامدی!

دلم از این غروب های بی رمق، که تند و تند می آیند و باطل می شوند، گرفته است. دلم می خواهد یک جمعه که از خواب بیدار می شوم ببینم که خورشید از پشت کوه های مغرب، به دنیا لبخند می زند؛ ببینم که درخت ها شکوفه هایشان را زودتر از موعد، به دنیا آورده اند و تمام مرغ عشق ها «عشق»شان را به پای تو ریخته اند.

آیا آن روز می رسد که پرواز، معنای واقعی اش را در نگاه تو پیدا کند و گل محبّت، که زیباترینش در گلدان دل تو می شکفد، عطر و بویش را به همگان ببخشد؟ آیا آن روز می رسد که تو بر شانه های کعبه تکیه دهی و دویست و سیزده ستاره پنهان از هفت آسمان، به زمین بیایند و پیش رویت صف بکشند؟ آیا آن روز می رسد؟…

باید صبر کرد… من هم صبر می کنم و جمعه های خالی ام را از عشق و انتظار، لبریز می کنم و غروب های دلْ تنگ را باز هم بی تو می گذرانم و غصّه دوری ات را به جان می خرم و دم برنمی آورم. شاید یکی از این جمعه ها، درست همان جمعه ای که انتظار ندارم، نغمه داوودی ات را بشنوم!

فقط دعایم کن! دعایم کن که آن روز از کسانی نباشم که بادبادک نگاهشان، در بند شاخه های گناه، پرواز را فراموش کرده اند و در آسمان نگاهت، جایی برای پریدن ندارند. دوست دارم آن روز از آنهایی باشم که هرگاه، نامشان را خواندی، جانشان را تقدیم می کنند و هرگاه، جانشان را خواستی، شرمشان را؛ که چیزی عزیزتر از جان ندارند.

رابعه راد

 

راهی‌ست راه عشق که باید به سر دوید

نوشته شده توسطرحیمی 23ام مرداد, 1394

قصه به سر نمی‌رسد و طِی نمی‌شود
هِی خواستم که دل بکنم، هِی نمی‌شود

پرسیده‌ای که کی دل من تنگ می‌شود
خندیده‌ام، عزیز! بگو کی نمی‌شود؟

تقویمِ مهرِ تو صفحاتش بهاری است
پاییز نیست در دلِ من، دِی نمی‌شود

دستِ مرا بگیر و بگو یا علی مدد!
تا کی نشستن و غم و، تا کی «نمی‌شود»؟

راهی‌ست راه عشق که باید به سر دوید
با سرسری دویدن و لِی‌لِی نمی‌شود

در داستانِ عشق نباید کلاغ بود
با قیل و قال‌های پیاپی نمی‌شود

حالا خلافِ قصة تلخِ کلاغ‌ها
ما می‌رسیم، قصه ولی طی نمی‌شود.

 

سوگنامه داغ صادق

نوشته شده توسطرحیمی 20ام مرداد, 1394

داغ صادق

داغ صادق شرر سینه ام افروخته کرد
جگرى سوخته یاد از جگر سوخته کرد
جگرى سوخته کز داغ بر افروخته بود
باز هم از اثر زهر جفا سوخته بود
بر جگر آنکه ولایت به موالى همه داشت
محنت کشتن اولاد بنى فاطمه داشت
آن امامى که لواى شرف افراخته بود
زهر منصور به جانش شرر انداخته بود
آه از آن روز که بگرفت زطاغوت زمان
آتش از چار طرف خانه او را به میان
وندرآن خرمن آتش، ولى رب جلیل
راه مى رفته و می گفت منم پور خلیل
شعله را چون به در خانه تماشا مى کرد
یاد آتش زدن خانه زهرا مى کرد
آنکه هم ظاهر و هم باطن ما مى داند
با دلش زهر چه کرده است خدا مى داند
چارمین قبله عشق است به دامان بقیع
رونق دیگر از او یافت گلستان بقیع

سید رضا مؤید

ادامه »

جان افلاک پشت پنجره هاست!

نوشته شده توسطرحیمی 20ام مرداد, 1394

سوگ سروده‌ای از سید حمیدرضا برقعی شاعر آئینی یه مناسبت ۲۵ شوال سالروز شهادت امام جعفرصادق(علیه السلام) بنیانگذار مذهب تشیع جعفری، تقدیم شما محبان آن امام همام.


کاش من هم به لطف مذهب نور     تا مقام حضور می رفتم
کاش مانند یار صادقتان      بی امان در تنور می رفتم

علم عالم در اختیار شماست      جبر در این مسیر حیران است
چشم هایت طبیب و بیمارش      یک جهان جابر بن حیان است

روز و شب را رقم بزن آخر      ماه و خورشید در مُرکّب توست
ملک لا هوت را مراد تویی      آسمان ها مرید مذهب توست

قصه تکرار می شود یعنی      باز هم در مدینه عاشق نیست
کوچه در کوچه شهر را گشتم      هیچ‌کس با امام، صادق نیست

خواب دیدم که پشت پنجره ها      روبروی بقیع گریانم
پابه پای کبوتران حرم       در پی آن مزار پنهانم

گریه در گریه با خودم گفتم      جان افلاک پشت پنجره هاست
آی مردم ! تمام هستی ما      در همین خاک پشت پنجره هاست

صبر زینبی

نوشته شده توسطرحیمی 5ام مرداد, 1394

 

و در این نزدیکی سیدی هست که دلی خون دارد؟
……


با شور تمام لباس هایش را تنش کرد،برایش فالله خیر حافظا خواندم
با هر ذکر یا حسین روی لب هایش می دانستم که آتش می گرفت …

قلبش می سوخت..ذهنش می سوخت…
حالات درونی اش را احساس می کردم
می دانستم که در پشت در صاحب امرمان منتظرش مانده
یا علی بلندی گفت،قدمی برداشت و از مسجد خارج شد..
با رفتنش،نگرانی تمام وجودم را در بر گرفت..
مثل هر روز می دانستم که تا به هدفش برسد، طاقتم تمام می شود و آخر با بچه ها تنها می شوم ..

هر چه هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ می خواندم،فکر به نبودش،فکر تنهاییم،فکر خانه ی بدون او…

باز ذهنم را مشغول کرده بود.

هدفش شهادت حسینی بود..اما من چی؟…

بدون توجه به من..من که صبر زینبی نداشتم

چادرم را بر سر کردم،سر بر سجده گذاشتم و دعا کردم که مثل عباس بن علی شهید شود..

همانطور که خودش همیشه برایم می گفت… ساعت ها گریه کردم..او را آوردند،همسرم را در دست گرفته و داخل آوردند.

در آغوش گرفتمش و
با خود عهد بستم که نگذارم فردا در قیام شرکت کند…

با اینکه می دانستم هیچ وقت به عهد خود عمل نمی کنم…

انگار چادرم حسینی شده بود و صبرم زینبی.

افسران

 

عمل جراحی برای زیبایی زبان!!

نوشته شده توسطرحیمی 3ام مرداد, 1394

اگر بگوییم چقدر انسان هایی بودند که به واسطه زبان، زندگیشان سیاه شد، باور می کنید و یا یکی از آنها را می توانید در ذهن یاد بیاورید؟
از بزرگ ترین نعمت هایی که خداوند در اختیار انسان قرار داده “زبان” است. زبان به غیر از اینکه به انسان در درک مزه های گوناگون خوردنی ها کمک می کند، به انسان ها در انتقال مفاهیم نیز کمک می کند. به طوری که در برقراری ارتباط ما با دیگران اولین نگرش و برداشت از انسان مربوط به نحوه ی سخن گفتن و گفتار ماست. چرا که محتوای صحبت و حرف های هرکس نشانگر شخصیت و نگرش اوست. چنانچه گفته شده است: تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد.
در این میان برخی با بد زبانی و استفاده غلط به غیر از ناشکری از این نعمت خداوند متعال به راحتی خود و اطرافیانشان را از این نعمت الهی محروم می کنند، به طوری که زندگی را سیاه و تاریک می سازند.حال چگونه با استفاده از این نعمت الهی، زندگی را برای خود و اطرافیانمان قشنگ و دلپذیر کنیم و چگونه مثل بلبل چه چه بزنیم که همگان را خوش آید؟


رمز و راز زیبا سخن گفتن


قرآن کریم زیباترین کلام هستی، رمز و راز زیبا سخن گفتن را چنین به ما می آموزد:
1- “قولاً سدیداً” «مستدل و محكم باشد.».
2- “قولاً معروفاً” «پسندیده و به اندازه باشد.».
3- “قولاً لیّناً” «نرم و مهربانانه باشد.».
4- “قولاً بلیغاً” «شیوا و رسا و واضح باشد.».
5- “قولا كریماً” «كریمانه و بزرگوارانه باشد.».
6- “قولو للناس حسنا” «زیبا، ‌نیكو و مطلوب باشد.».
7- “یقولوا التی هی احسن” «بهترین ‌ها گفته شود».
8- “جادلهم بالّتی هی احسن” «حتی مجادلات و گفت‌ و گوهای انتقادی، به بهترین وجه باشد.».


آثار زیبا سخن گفتن


سخن زیبا، آثار و برکات زیادی دارد و کسی که زبان خود را به‏ زیباگویی عادت دهد، از این برکات، بهره‏ مند خواهد شد.
1- پیامبر اکرم (صلی اله علیه و آله و سلم) زیبایی مرد را در زیبایی کلام او می داند.

2- امام علی (علیه السلام) خوش‏زبانی را موجب ازدیاد دوستان،کم‏ شدن دشمنان معرّفی می‏کند. «زبانت را به نرم‏گویی و سلام‏ دادن عادت ده تا دوستان تو بسیار ودشمنانت اندک شود.».

3- امام زین العابدین (علیه السلام) به پنج نمونه از آن آثار اشاره فرموده است. «سخن زیبا، مال و ثروت را زیاد می ‏کند، روزی را افزایش می‏دهد، مرگ را به تأخیر می ‏اندازد، آدمی را محبوب خانواده ‏اش می ‏سازد و او را وارد بهشت ‏می‏کند.»
امیرالمومنین (علیه السلام) یکی از راه های به دست آوردن حکمت را در زیبا سخن گفتن می داند و در حدیثی می فرمایند: « بدست آوردن حکمت به زیبا نمودن گفتار و به کارگیری نرمی در گفتار و رفتار است.»

4- زبان بد باعث تیرگی زندگی می شود. سه چیز زندگی را تیره و کدر می سازد: حاکم ستم پیشه، همسایه بد و زن بد زبان.

5- پسندیده سخن گفتن، هم امنیت خاطر به دنبال می آورد، هم زندگی مسالمت آمیز با دیگران را در زندگی فراهم می سازد. «به مردم ناسزا نگو که دشمنی آنان را به دست می آوری.».

6- عزت و  سربلندی با زیبا سخن گفتن و احترام به دیگران به دست می آید. پیامبر اکرم (صلی اله علیه و آله و سلم) ذلیل ترین مردم را کسی می داند که به مردم توهین می کند و ناسزا می گوید.

7- زیبا سخن گفتن باعث عاقبت بخیری انسان می شود. امام باقر (علیه السلام) می فرماید: «هر انسانی که دیگران را مورد طعن قرار می دهد و به چشم دیگران می کوبد، نمی میرد مگر به بدترین مرگ و سزاوار و نزدیک است که عاقبت به خیر نشود.».

پس برای زیبا سخن گفتن و به دست آوردن برکات آن بهتر است تمرین کنیم، هر چند در ابتدا برایمان سخت و دشوار باشد. سعی کنیم زبان خود را به کلام زیبا عادت بدهیم و آن قدر در این کار اصرار داشته باشیم که از زبان ما جز سخن زیبا شنیده نشود. به راستی که زبان سرمایه ی بزرگی است، اگر قدرش را بدانیم.


سایت تبیان