موضوع: "خلوت دل"
در راه مانده ایم!...
نوشته شده توسطرحیمی 1ام آذر, 1398
آقا جانم!
نه تورا یک اشاره ای
نه مرا راه چاره ای
آقا جان
لطفی ای پاکی ز دامن
دست ما بر دامنت
تا در این دوران وانفسا نلغزذ گام ما
….
دیگر این خانه مرا تنگ بود
زندگی بی شهدا ننگ بود
دوستانم همه از دستم رفت
عمر من این همه از دستم رفت
دل به هر پاک دلی بستم رفت
حال تنها و غریبم چه کنم
این جهان داده فریبم چه کنم!؟
آقاجانم خیلی دلتنگم…..
سرگردان کوی کیستم…
نوشته شده توسطرحیمی 23ام آذر, 1397
جمعه ای دیگر…
در این لحضه ها ی دلواپسی، دلواپسم،
دلواپس آمدنت، دلواپس ندیدنت!!!
آه که تو را حتی به رویا هم ندیدم…
ندیدنت چه احساس غریبست!!!
و من جزء هوایت هوایی ندارم
« کی می شود تو ما را و ما تو را ببینیم»
متی ترانا و نریک؛
شایدآنقدرها هم که می گویم منتظر آمدنت نیستم!!
این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور….
…
با چه شوقی آمدنت را به فریادنشسته ام
واقعا نمی دانم چگونه می شود سرود هجرانت را
و زندگی کرد نبودنت را
مانـده ام بی تـو چرا باغـچه ام گـل دارد
روزها گذشتند ، هفته ها ، ماه ها و بلکه سالها…
ومن منتظرم آمدنت را هنوز
…
شاید این جمعه بیایی ، شاید….
دل بهانه ی تو را میگیرد ….
إِلَى مَتَى أَحَارُ فِيكَ يَا مَوْلاَيَ
تا به کی حیران و سرگردان کوی تو باشم
العجل یا مغیث الشیعه
العجل یا مهــدی عجل الله فرجه الشریف
راهی برای رفعِ خشم و غضب نسازد
نوشته شده توسطرحیمی 22ام مهر, 1397سروده «مرضیه عاطفی» بخوانید:
راهی برای رفعِ خشم و غضب نسازد
آنکه برای عشقت خود را ادب نسازد
دنبال یارِ نابی! آنکه اگر رطب را
خورده ست؛ دیگران را منع رطب نسازد
نذر تو جانِ خود را حدّاقل بداند
آنقدر ندبه ها را متر و وجب نسازد
باور نمیکنم!
نوشته شده توسطرحیمی 4ام مهر, 1397
یک نوزادی کنار خانۀ کعبه تشنه شد
کمی گریه کرد، پاشو رو زمین میکشید
مادرش چند بار هروله کرد، آب از زمین جوشید
اما شنیدم اینجا هم کودکی تشنه بود
چرا اینجا چشمهای از زمین نجوشید؟
مگه مادرش مهاجری در راه خدا نبود؟
مگه مادرش هروله نکرد؟
مگر این کودک فرزند ولی خدا نبود؟
راستی عاقبت این کودک چه شد؟
آمدهام کسی به من بگوید این کودک نازنین آخرسر چگونه سیراب شد؟
به من میگویند:
اینجا خیمهگاه بود، ولی قتلگاه شد. باور نمیکنم.
اینجا محل آزادگان عالم بود، ولی محل اسارت خانوادههایشان شد. باور نمیکنم.
اینجا محل عبادت اولیاء خدا بود، ولی محل سم ستوران دشمنان خدا شد.
باور نمیکنم.
حقيقت مرگ چیست؟
نوشته شده توسطرحیمی 26ام بهمن, 1396از آنجايى كه روح از عالم مجردات بوده و از موطن اصلى خود، به نظام مادى و دنياى خاكى هبوط كرده است؛ با مرگ، به سوى عالمى كه از سنخ عالم روح و موطن اصلیاش است، قدم برمی دارد.
قرآن كريم از مرگ با عنوان «توفّى» ياد كرده است.[1] اين واژه در لغت، به معناى «گرفتن چيزى به طور تمام و كمال» است؛ به عبارت ديگر در زبان عربى، هر گاه كسى چيزى را به كمال و تمام و بدون هيچ كم و كاستى دريافت كند، از اين كلمه استفاده می شود. [2]
قرآن می فرماید:
«اللّه يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِى لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِى قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً »؛ [3]
«خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز میستاند، و [ نيز] روحى را كه در [ موقع ]خوابش نمرده است، می گیرد . پس آن [ نفسى] كه مرگ را بر او واجب كرده، نگه می دارد و آن ديگر [ نفس ها] را تا هنگامى معيّن [ به سوى زندگى دنيا ]باز پس میفرستد» .
در اين آيه، هم از مرگ و هم از خواب ـ كه شباهتى به مرگ دارد ـ به «توفّى» و سپس به «امساك» تعبير شده است؛ نه به «قبض». علاوه بر آنكه موت را وصفى براى روح شمرده است؛ يعنى، روح به وسيله موت، بدن مادى را ترك كرده و وفات می کند.
به بيان ديگر، آنچه از اين آيه و مشابه آن استفاده می شود، آن است كه مرگ، تحويل گرفتن است؛ يعنى، آدمى هنگام مرگ با تمام شخصيتش ـ كه همان روح او است ـ در اختيار مأموران الهى قرار می گیرد و آنان انسان را دريافت می کنند. بنابراين، مرگ از ديدگاه اسلام، نيستى و نابودى نيست؛ بلكه انتقال از عالمى به عالم ديگر بوده و در حقيقت روز مرگ، هنگام بازگشت به خدا و سوق به سوى او است. [4]
همچنين از آنجايى كه روح از عالم مجردات بوده و از موطن اصلى خود، به نظام مادى و دنياى خاكى هبوط كرده است؛ با مرگ، به سوى عالمى كه از سنخ عالم روح و موطن اصلیاش است، قدم برمی دارد.
خدایا صاحب ما کجاست؟؟؟
نوشته شده توسطرحیمی 20ام بهمن, 1396
بفهم!
که چرا صبح جمعه است و ظهور اتفاق نیفتاده است !؟
وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَيرُ الرَّازِقِينَ(الجمعة/11) هنگامي که آنها تجارت يا سرگرمي و لهوي را ببينند پراکنده ميشوند و به سوي آن مي روند و تو را ايستاده به حال خود رها ميکنند.
|
امام صادق (عليه السلام) درباره نقش دعا در تعجيل فرج فرمودند:
وقتي عذاب و سختي بر بني اسرائيل طولاني شد، چهل روز به درگاه خدا گريه و ناله كردند. خداوند متعال به موسي و هارون وحي فرمود كه آن ها را از دست فرعون نجات دهند و اين در حالي بود كه از چهارصد سال عذاب صدوهفتاد سال باقي مانده بود و خداوند به واسطه ي دعاي بني اسرائيل از آن صدوهفتاد سال صرف نظر نمود.
خدايا به تو شكايت مى كنيم…
اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنَا از فقدان پيامبران
وَ غَيْبَةَ إِمَامِنَا [وَلِيِّنَا] و غيبت اماممان
وَ شِدَّةَ الزَّمَانِ عَلَيْنَا و سختى زمانه عليه وجودمان
وَ وُقُوعَ الْفِتَنِ بِنَا و فرودآمدن فتنه ها بر سرمان
وَ تَظَاهُرَ الْأَعْدَاءِ عَلَيْنَا و پشت به پشت هم دادن دشمنان به زيانمان
وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا و بسياری دشمنانمان
وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا و كمى نفراتمان.
خدایا صاحب ما کجاست؟؟؟
امام ما کجاست؟؟؟
این صاحبنا؟ این دلیلنا؟ این امامنا؟
أَيْنَ بَقِيَّةُ اللَّهِ الَّتِي لا تَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهَادِيَةِ
كجاست آن باقيمانده خدا(حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف) كه از عترت هدايت گر خالى نشود. |
نماهنگ صوتی جامانده: همه رفتند و دل بی سر و پا جامانده + دانلود
نوشته شده توسطرحیمی 14ام آبان, 1396نماهنگ صوتی بیار زیبا تقدیم به دلشکستگان و عاشقان جامانده از زیارت اربعین:
همه رفتند و دل بی سر و پا جامانده
از هوای حرم کرب و بلا جامانده
به گمانم که میان همه زائرها
فقط امضای برات دل ما جامانده
یک به یک می رسد از هر طرفی نامه دوست
که حلالم بکن ای از همه جا جامانده
صرف کردند همه فعل خداحافظی و
یک نفر هست ز جمع رفقا جا مانده
اربعین پای پیاده حرم حضرت عشق
حسرتش بر دل تنهای گدا جامانده
قصه این است که من لایق آقا نشدم
از همین است که این من ز شما جا مانده
نام ما را بنویسید کف صحن حسین
بنویسید که یک بی سر و پا جامانده
گلدانهای خانه من
نوشته شده توسطرحیمی 15ام اسفند, 1395برای من مهم است گوشه ای از خانه را اختصاص دادن به چند موجود آرام و کم توقع،که هر لحظه نگاه به آنها فرح بخش و زینت بخش نگاه مضطرب است.اینها را برای آرامش لحظاتی که از هیاهو و غوغای زمین و زمان درمانده می شوم مهمان خانه خود کرده ام.
یکیشان با شکوفه های صورتی و برگ های براقش خاطرات خوش روزهای گذشته را برایم تداعی می کند.عصرهایی که روی بالکن در کنار گلدانهای بی ریا و مرتب مادرم می نشستیم و در لابلای خنده هایمان که صدایش کوچه را پر می کرد ،چای می خوردیم .نمی دانم چه عطر و طعمی داشت چای مادر که الان هیچ چیز رنگارنگی مزه آن را تکرار نمی کند.من فکر می کنم عشق نهفته در وجود مادر به ذرات آن حیات بخشیده بود که آنقدر گوارا بود. شاید اکسیر همین عشق سرشارش بود که هر گلی را بانوازش دستانش شکوفا می کرد .همسایه ها می گفتند مادرم “سبز انگشتی“است چون وقتی گلی را می کاشت سرسبز و شکوفا می شد.هر کدام می خواستند گلی بکارند سراغ مادرم می آمدند و از او خواهش می کردن برایشان گل بکارد.
از گلدانهایم می گفتم…
یکی دیگر با گلهای ریز نارنجی برایم نعمت های فراوان الهی را که در زندگی به من ارزانی شده،تفسیر می کند و با زبان بی زبانی یادآور داشته هایی است که آرزوهای طول و دراز و بی انتهای مادی،غبار فراموشی بر آنها می نشاند.
گلدان بغلی اش با جوانه ها و شاخه های آویزانش ، انگار که با تمام وجود بچه هایش را می پیماید تا نه رنگ آنها به زردی گراید و نه لحظه ای از او جدا شوند.خودم هم نمی دانم چرا اما وقتی به این گل نگاه می کنم سرشار از عشق به کودکانم می شوم…
آن یکی آن طرف تر با برگ های بلند و به آسمان کشیده اش که تا نزدیک سقف خانه پیش رفته گویا دستان نیازش را تا نهایت آسمانش گشوده تا برای خودش و اهل خانه چیزی بخواهد… یقین دارم هر چه بخواهد برای من جز خیر و خوبی نخواهد بود… به نظرم عارف ترین گلدانم همین است… هر روز برگ هایش را تمیز می کنم تا زنگار بر دل صافش ننشیند…
آن یکی که برگ های بنفش دارد می خواهد بگوید می توان همرنگ جماعت نبود اما حرف قشنگی برای گفتن داشت.گاهی باید خودت باشی تا همه بدانند تو هم وجودی داری که رنگش خاص تر از دیگر رنگهای همیشگی دور و بر است. ته رنگش جلوه ای از صداقت و خلوصی بی نظیر است.
دیگری با رنگهای جادویی اش که چشم را خیره می کند نمایش “ید الله فوق ایدیهم“است.سبحان الله و تبارک الله احسن الخالقین باید گفت به ترکیبی حیرت آور از رنگهایی که این چنین با مدارا در کنار هم نشسته اند و تابلویی گران قیمت از آفرینش را در مقابل چشمانت ترسیم کرده اند.این تابلو را با هیچ تابلوی گرانقیمتی که نقاشان معروف کشیده اند معاوضه نمی کنم.هر کدام از برگهایش یک برهان بزرگ آفرینش و متناهی بودن دنیا به سرچشمه بیکران کمال و زیبایی است.
گلدانهای خانه من هر کدام حرف قشنگی برای گفتن دارند در عین حال که بی گلایه و شکایت با اندکی آب و خاک در گذر لحظه ها،آرام ترین ساعتها را برای من هدیه می کنند.گفتن اینها فایده ندارد باید گلدان داشته باشی تا حرفهای قشنگ و کلام آهنگینشان را بشنوی…
باید هر روز به ناز و نوازش گلهایت بپردازی تا طعم عشق را بچشی…
افسوس می خورم برای خانه ای که نفس گلی خوش آب رنگ یا درختی خوش عطر و بو با نفس صاحبانش هم آواز نشده است…
نوشته رقیه رحیمی طلبه دانش آموخته مدرسه علمیه محدثه بروجرد
برای حضرت باران...
نوشته شده توسطرحیمی 29ام بهمن, 1395هیچ عاشقی نیست که شرمسارِ نگون بختی خویش نباشد
و هر سپیده، تلخی غیبتت را نچشیده باشد
و در غروبِ نیلگون هر روز، شقایق انتظار را نچشیده باشد.
آنکه راه، غبار خستگی بر رویش نشاند و چشم، اشک را با خاک بر گونهاش درآمیخت
و نو به نو، خود را از خاک انتظار بنا کرد.
فغان که نفس برآمد و بخت از خواب بر نیامد و چشم بلندای قد تو را به آغوش نکشید
و چه خرم درختانی که از خاک منتظران، شاخه درهم کردند و با هر نسیم از سوی تو، سری برگرداندند.
ای خوبترین حکایت تاریخ! ای شوکت آسمان در رنج زمانه! ای شگفتی رحمت خدا در نزول قرآن!
ای اقبال خوشایندِ روزهای رنج! ای ذوق مستی چشمهای منتظر!
ستارگان فروزان و ماه نقرهفام، بر من رشک برند گر نور تو، بر بخت آسمان چشمم طلوع کند.
صبح وصل عشاق و شفق خستگان بر تاریکی سحرم حسرت برند گر نسیم، تاری از طرّهی مشکبوی تو بر بختم افکند.
ای ترنم رحت خدا بر رخسار منتظران
آه بر ما مینالد و گریه بر پایان خود دلتنگ است.
شب، برای سپیدهی صبح، سینه تیرگی شکافته و غروب به خون نشسته، حیران صبح است
و خدا کریمانهترین وعدههایش، ربانیترین مژدههایش و حرز جان ما را به پای نغمههای ظهور تو ریخته
ای از تو خندان دشت گلهای نرگس… بیا!
besuyezohur.ir
آرزوی شهادت بانو اسکندری(از شهدای حله)
نوشته شده توسطرحیمی 11ام آذر, 1395
وارث