موضوع: "خلوت دل"

چهل گویه:دلنوشته ای بی نظیر از پیاده روی اربعین

نوشته شده توسطرحیمی 11ام آذر, 1395

 

1.
بدون یک کلام اضافه با فروشنده،
از نگرانی ات برای سبکی کیف،
راحتی کفش،
و گرمی لباس،
مقصد برملا می شود.
نزدیک است که طومار خیابان ها در هم بپیچد،
درختان از ریشه کنده شوند،
و چراغهای راهنما مرخصی بگیرند،
تا با پای پیاده به سیل اربعینی ها بپیوندند.

شهر، کوله بار سفر بسته.

2.

اربعین رفتنم را به مرگ گرفتم
که به تب راضی شوم.
تب کردم!
به پیشواز شور و گرمای سفر.
حالا نه به تب راضی م نه مرگ.

تنها رفتنی بی تردید، سفر آخرت است.

3.

دلهره افتاده بر وجودم
که نکند پای تن را کِشان کِشان برسانم
اما پای دلم جا بماند!
دست خالی برگردم
و بر مزار “پایی که جا ماند”

سوگ حسرت سر دهم.

4.
سفر
در نیمه شبی پاییزی
و به صرف قرص و سِرُم دیشب
آغاز می شود.
و من
بر سر دوراهیِ چشم انتظاریِ معجزه ی کیلومترها گام برداشتن با تنی رنجور،
و یا غلبه ی عقلانیت و نسخه های اطبا هستم.
آیا جرات قبول پیامدهای هر دو راه را با نگاهی یکسان دارم؟!

یا همیشه پای تفسیر و توجیهی در میان است؟

ادامه »

بیچاره اون که حرم رو ندیده

نوشته شده توسطرحیمی 19ام آبان, 1395

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ…

 

 

بلاخره منم راهی شدم

به نیابت از همه جاماندگان

بیچاره اون که حرم رو ندیده

بیچاره تر اون که دید کربلاتو


تقدیم می کنم این مصرع ناب را به همه دوستان دل شکسته ام که هر لحظه دل ملکوتی شان تا بین الحرمین حضرت عشق پر می کشد:

“بعد منزل نبود در سفر روحانی”

الان که این حروف را برای شما به یادگار می گذارم قطرات اشکم امان نوشتن نمی دهد.

انبوه دلهای شکسته و نگاههای غرق اشک بر روی شانه ام سنگینی می کند…..

این همه اشتیاق برایم در تصور هم نمی گنجید…

مولا چگونه مرا لایق می بینی صدها دل شکسته و روح خسته را به حضورت بیاورم؟؟

مولا نمی دانم قبول می کنی پیام آور دل هایی باشم که جاذبه بیکران عشق تو آنها را بی تاب کرده و پای جسمشان را یاری نیست در مسیر عاشقیت قدم بردارند؟

مولا یقین دارم دلهای شکسته ای که خود را “جاماندگان” می نامند وقبل از ما “با پای دل” به حریمت پر کشیده اند زائرین راستین تو هستند.

از آستان والایت می خواهم به حق عنایتی که به آنها داری قطره ای از زیارت ناب عارفانه ات را بر من هم بچشانی…

دوستان عزیزم!

تا چند ساعت دیگر راهی جاده های سرخ عشق می شوم. دلهای عاشق شما اولین چیزهایی بود که در کوله بارم گذاشته ام و با خود خواهم برد.در بین الحرمین به تک تک شما می اندیشم و از مولا عاقبت بخیری را برایتان می طلبم.

اگر شرایط یاریم کند شما را در لحظات سفرم شریک خواهم کرد.

حلالم کنید.

دانلود نماهنگ بیچاره اونکه حرم رو ندیده…

دانلود صوت بیچاره اون که حرم رو ندیده  7.19 MB


صَلَّى اللهُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ الحسین علیه السلام

دلنوشته / هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله

نوشته شده توسطرحیمی 16ام مرداد, 1395

در اولین قدمم به خاک کربلا خاک می شوم تا طعم شهد شیرین عبودیّت را در کربلا ، این قطعه گم شده بهشت بجشم و به خاک افتم تا شکر گزار آن توفیق بزرگ باشم.

باورم نخواهد شد به کربلا آمده ام ، سرزمین عشق های آسمانی، سرزمین ناله های عاشقانه شبانگاهی ،سرزمین بلندترین حماسه تاریخ ابدیت، سرزمینی که در آن خون اصغر همچو مشتی سهمگین بر دل سنگین آسمان کوبیده شد تا اندکی دل آسمان از آن همه ظلم تاریخ ، به درد آید.

اگر به کربلا بروم ، قطره ای آب خواهم شد در دل فرات تا صدای های های گریه های فرات را بر پیکر قطعه قطعه عباس با تمام وجودم بشنوم.

اما نه !

در خود توان آب شدن را نمی یابم چگونه قطره ای آب باشم و صدای ناله های کودک حسین را بشنوم که از فرط عطش به سختی توان گریه را دارد .

اگر قطره ای آب شوم ،لاجرم نظاره گر ریختن خون خدا در کنار فرات خواهم شد امّا من ضعیف تر از آنم که بتوانم این صحنه را تماشا کنم .اگر قطره ای آب باشم از خود متنفر خواهم شد.

پس اگر به کربلا بروم، قطره ای خون خواهم شد تا از دست حسین علیه السلام به سوی آسمان پرتاب شود تا رضایت خداوند از حسین علیه السلام را طلب کند.امّا من پست تر از آنم که بتوانم خون حسین باشم. پس قطره ای خون خواهم شد تا از پای پر آبله کودک یتیمی بچکد تا ردپایی از مظلومیت در تاریخ بگذارد و فریاد خونخواهی اش را در سرتاسر تاریخ سر دهد، ولی می دانم تاب تحمل آن صحنه ، مرا درهم خواهد شکست.

پس اگر به کربلا بروم قطره ای اشک خواهم شدتا از چشمی بر این همه مظلومیت بچکد . قطره ای اشک خواهم شد تا بچکم و اندکی از این همه آتش غم درونم را سرد کنم.

ای حسین ! ای عطیّه خاصّه الهی بر ما خاکیان بی مقدار ؛ تو به کدامین گناه کشته شدی؟

امّا نه خود می دانم که اگر قطره ای اشک باشم نخواهم توانست برآن همه مصیبت بچکم، زیرامصیبت حسین علیه السلام والاتر از آن است که تنها قطره ای چون من ، ناپاک و بی مقدار، برآن بچکد پس همان خاک خواهم شد و عاشقانه بر مهر عشّاق ابا عبدا… خواهم نشست،

پس همان خاک خواهم شد، آن هم نه خاک کربلا، چون خاک کربلا، خاک بهشت است و من موجودی زمینی و پستم.

خاک خواهم شد، آن هم خاکی بی مقدار که عاشقانه از زیر پای زوّار حسین علیه السلام به هوا خواهم خاست و مستانه در آسمان، از شوق خاک شدن در درگاه حسین، خواهم رقصید.

طلبه دانش آموخته رقیه رحیمی

بدون پر نمی شود پرواز

نوشته شده توسطرحیمی 3ام مرداد, 1395

دلم به هوای حرم هوایی شد

هوای دلم به سوی حرم راهی شد

پرم ده که بال شکسته ام اینجا

و دور از شما زار و بی کسم اینجا

زمانه سخت فشرده گلویم را

زبس که تازیانه زده قلبم ریشم را

 أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ

چند جمعه دیگر می آیی؟

نوشته شده توسطرحیمی 29ام خرداد, 1395

امام زمان(عج)

با رویای لحظه آمدنت،

خیابان های انتظار را قدم می زنم چشم های خسته ام،

درد سالیان دراز سکوتت را و سالیان سرد نیامدنت را در این کوچه های مه آلود می گرید.

 هفته ها می روند و می آیند و من در ثانیه ثانیه جمعه ها تحلیل می روم .

جمعه ها می روند و می آیند و انتظار، ققنوسی است که  آتش خاکسترش را خاموشی نیست.

 آه ای دلیل بزرگ منتظران زمین،

 ای مسافرآمدنی،

 ای موعود،

بگو چند روز دیگر خورشید باید غروب کند.

ادامه »

از تو کجا بگریزم ؟...

نوشته شده توسطرحیمی 28ام فروردین, 1395

 

اول :

اي حاكم آسمان اميدها!

اي نهايت خوبي ها!

در هر خوبي اميدم  و در هر ناگواري پناهم تويي.

باران مهرباني توست كه كوير نااميدي ام را سرسبز مي كند و نسيم محبت توست كه طراوت را به باغ خزان زده ام مي بخشد.

اگر اميد به نگاه كريمانه ات نبود كه ” نيست ” مي شدم و بي پرتو لطف تو كه گريزگاهي ندارم .

غنچه ي اميدهايم به لبخند تو شكوفا مي شود و درخت آرزوهايم به نگاه تو به بار مي نشيند .

ادامه »

​فضای مجازی صفایی نداره ... ( دل نوشته )

نوشته شده توسطرحیمی 26ام اسفند, 1394

دیروز دلم خیلی گرفته بود، انگار احساس دل تنگی میکرد، دل تنگی آدمایی که یه عمر باهاشون زندگی کرده بودم، کسانی که باهاشون بزرگ شده بودم و خو گرفته بودم…

آره، احساس کمبود وجود کسانی که چند سال پیش با دیدنشون دلم شاد میشد، ازشون انرژی میگرفتم، با تکیه کردن به اونا به آینده امیدوارتر میشدم، احساس میکردم با وجود اونا یه مرحله توی زندگیم جلو افتادم، گرفتاریهای ذهنیم از بین میرفت، باهاشون درد دل میکردم، اصلا با دیدن چهره‌ شون غم و غصه هام تموم میشد…

اما الان دیگه پیشم نیستند؛ بارشونو بستند و به یه دنیای دیگه رفتند…

احساس این همه کمبود، باعث دل تنگیم شده بود، چاره‌ای ندیدم، دلم میخاست چند لحظه‌ای هم که شده باهاشون درد دل کنم، حرف بزنم، وجودشونو احساس کنم، برای همین یه سری رفتم قبرستون سراغ همون آدما …

وقتی داشتم به مزار یکیشون نزدیک میشدم، یه آهی از ته دلم کشیدم، یاد گذشته‌هامون افتادم، یاد اون خوبی‌هاش، یاد اون بدی‌هایی که بهش کردم، سرمو پایین انداختم. چشمم که به سنگ قبرش افتاد، بی اختیار اسمشو خوندم، یدفعه وجودشو احساس کردم…

آهسته و بریده بریده سلام کردم، احساس کردم زبونم طاقت گفتگو نداره، در ذهنم، با نگاهم، با سکوتی که فقط بین من و اون بود، شروع کردم به درد دل کردن :

شما که رفتید خیلی چیزها عوض شد…

ادامه »

ای دیوانه لیلایت منم...

نوشته شده توسطرحیمی 8ام بهمن, 1394

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

حکیم نظامی گنجوی

الهی...

نوشته شده توسطرحیمی 23ام دی, 1394

 

خدایا: سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم “مشتی خاک"…


خدایا:
سر تا پایم را خلاصه کنند
می شوم “مشتی خاک”
که ممکن بود “خشتی” باشد در دیوار یک خانه
یا “سنگی” در دامان یک کوه
یا قدری “سنگ ریزه” در انتهای یک اقیانوس
شاید “خاکی” از گلدان‌
یا حتی “غباری” بر پنجره

اما مرا از این میان برگزیدند :
برای” نهایت”
برای” شرافت”
برای” انسانیت”
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :
” نفس کشیدن “
” دیدن “
” شنیدن “
” فهمیدن “
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید
من منتخب گشته ام :
برای” قرب “
برای” رجعت “
برای” سعادت “
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:
به” انتخاب “
به” تغییر “
به” شوریدن “
به” محبت “

وای بر من اگر قدر ندانم…

الهى خودت آگاهى كه دریاى دلم را جزر و مد است . . .

 

یادمان که نرفته ؟؟......

نوشته شده توسطرحیمی 21ام دی, 1394

چگونه بفهميم كه خداوند ما را دوست دارد و از كارهاي ما راضي است؟

همين سئوال را مردي از امام باقرعليه السلام پرسيد امام در پاسخ فرمود:

به قلبت رجوع كن و ببين كه آيا دوستان خدا را در دل دوست داري يا خير؟ اگر چنين محبتي را در خويش يافتي بدان كه پروردگار نيز تو را دوست ميدارد. اصول كافي، ج 2، ص 126، باب حُبّ الله.

سؤال شما از دوستي خداوند به دو صورت قابل فهم است:

يكي آن كه علامت محبت الهي به بندگان و آفريده گان خود چيست و ديگر آن كه نشانه هاي محبت او نسبت به يك بنده خاص چه چيزي است؟

ادامه »


 
مداحی های محرم