موضوع: "شعر"
هر کسی پای تو را بوسید آقا می شود.
نوشته شده توسطرحیمی 31ام فروردین, 1395
از مقام یا صنم پر می کشد تا یا صمد
بت پرستی که ز بوی عشق می گیرد مدد
مسلم و کافر ندارد نام مولایم علی
مثل اکسیری نهفته در دل هر خوب و بد
از تمام خانه هایی که گدا را می خرند
من فقط پشت در این خانه را هستم بلد
نیست از نام علی نامی بلند آوازه تر
نیست فرقی بین او با قل هوالله احد
ما علی گفتیم اما مرتضی وقت نبرد
ذوالفقارش را به جز با ذکر یا زهرا نزد
هر که از عشق علی مرتضی دم می زند
حق به نامش سر در فردوس پرچم می زند
بفرماييد! / هواي انتظار
نوشته شده توسطرحیمی 31ام فروردین, 1395
بفرماييد فروردين شود اسفندهاي ما
نه بر لب بلکه در دل گل کند لبخندهاي ما
بفرماييد هرچيزي همان باشد که ميخواهد
همان، يعني نه مانند من و مانندهاي ما
بفرماييد تا اين بيچراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از اين چون و چرا و چندهاي ما
سر مويي اگر با عاشقان داري سر ياري
بيفشان زلف و مشکن حلقهي پيوندهاي ما
به بالايت قسم! سرو و صنوبر با تو ميبالند
بيا تا راست باشد عاقبت سوگندهاي ما
شب و روز از تو ميگوييم و ميگويند، کاري کن
که «ميبينم» بگيرد جاي «ميگويند»هاي ما
نميدانم کجايي يا کهاي، آنقدر ميدانم
که ميآيي که بگشايي گره از بندهاي ما
بفرماييد فردا زودتر فردا شود، امروز
همين حالا بيايد وعدهي آيندههاي ما
قيصر امينپور رضوان الله تعالی علیه
امید آمدنت بر مزار هم خوب است
نوشته شده توسطرحیمی 30ام فروردین, 1395
به شوق صبح و سحر، شام تار هم خوب است
برای گریه شدن آبشار هم خوب است
تمام هفته خطا و غروب جمعه دعا
کمی خجالت از این انتظار هم خوب است
اگر چه لایق وصل تو نیستیم آقا
ولی کشیدن ناز نگار هم خوب است
به امّید خدا
نوشته شده توسطرحیمی 30ام فروردین, 1395اَللّهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنا
ظُهُورَهُ اِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَریهُ قَریباً بِرَحْمَتِكَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ
این چنین بر دلم افتاد … به امّید خدا …
… غم نخور … می رسد امداد به امّید خدا
چه قدَر عقده در این سینه ی ما جمع شده
عقده ها می شود آزاد به امّید خدا
دل ما که به خدا تنگ شده، منتظریم
تا که از ما بکند یاد به امّید خدا
با دعای «فرج» و «ندبه» ی او مأنوسیم
کِی اثر می کند «اوراد» به امّید خدا ؟
دریای سخاوت
نوشته شده توسطرحیمی 29ام فروردین, 1395
ای باد صبا بگشا آن طره ی پر خم را | آور خبر از زلفش کز دل ببر غم را |
دل های پریشان را در حلقه ی گیسویش | جمع آر و پریشان ساز آن طره ی پر خم را |
لبیک زنان باز آی در کعبه ی دیدارش | زان چاه زنخدان نوش صد چشمه ی زمزم را |
دریای گهر زایش چون موج برانگیزد | پر درّ و گهر سازد گنجینه ی عالم را |
از مدرسه ی علمش درسی به فلاطون گو | وز میکده ی جودش یک جام بده جم را |
از شاه تقی مدحی ای بلبل گلشن گو | تا باغ جنان سازی این انجمنِ غم را |
دریای سخاوت کیست؟ سلطان جواد ای جان | زان بحر کرم دادند یک مشربه حاتم را |
درهم شکند قهرش هر قدرت و نیرو را | بر باد دهد عزمش هر عزم مصمم را |
صد یوسف مصری را مشتاق جمالش بین | مدهوش جلالِ وی شاهانِ دو عالم را |
یارب به الهی بخش صهبای ولای او | تا بر فلک افرازد از عشق تو پرچم را |
دلت را خانهٔ مـا کن، مصفّـا کردنش با من
نوشته شده توسطرحیمی 23ام فروردین, 1395 دلت را خانهٔ مـا کن، مصفّـا کردنش با من
به من درد دل افشا کن، مـداوا کردنش با من
———————————————
اگر گم کردهای ای دل، کلید استجــابت را
بیا یک لحظه با ما باش، پیــدا کردنش با من
———————————————
بیفشان قطرهی اشکی، که من باشم خریدارش
بیاور قطرهای اخــلاص، دریـــا کردنش با من
———————————————
اگر درها بهرویت بسته شـد، دل بد مکن بازآ
درِ این خانه دقالبـاب کُـــن ، واکردنش با من
———————————————
به ما گو حاجت خود را، اجـابت میکنم آنی
طلب کن هرچه میخواهی، مهیّـــا کردنش با من
———————————————
بیا قبل از وقـوع مرگ، روشـن کن حسابت را
بیاور نیک وبد را جمـع ، منها کردنش با من
———————————————
چو خوردی روزی امروز ، ما را شـکر نعمت کنامام
غم فردا مخور، تأمیــن فـــردا کردنش با من
———————————————
به قـرآن آیهٔ رحمت، فـراوان است ای انسان
بخوان این آیه را، تفسیر و معنا کردنش با من
———————————————
اگر عمری گنـه کردی، مشو نومیــد از رحمت
تو توبه نامه را بنویس، امضـا کردنش با من
محمدحسن فرحبخشیان معروف به ژولیدهٔ نیشابوری
فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو
نوشته شده توسطرحیمی 22ام فروردین, 1395یاحبیب الباکین
وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ
… و به خاطر شما باران فرو مىريزد.
به شوق خالق جامعه کبیره حضرت هادی علیه السلام
یادتان هست نوشتم که دعا می خواندم
داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم
از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد
محکمات کلمات تو مسلمانم کرد
کلماتی که همه بال و پر پرواز است
مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است
کلماتی که پر از رایحهً غار حراست
خط به خط جامعه آیینهً قرآن خداست
عقل از درک تو لبریز تحیر شده است
لب به لب کاسهً ظرفیت من پر شده است
همهً عمر دمادم نسرودیم از تو
قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو
من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم
عرق شرم به پیشانی دفتر دارم
شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو
فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو
دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد
شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد
بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم
رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم
تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران
دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران
من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست
کلماتم کلماتی ست حقیر ای باران
یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود
یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران
نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم
مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران
ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد
ما که از نسل غدیریم ، غدیر ای باران
پسر حضرت دریا ! دل مارا دریاب
ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران
سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن
تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران
سید حمیدرضا برقعی
سکوت
نوشته شده توسطرحیمی 19ام فروردین, 1395سکوت عین سکوت است، بی همانند است
که پیشوند ندارد، بدون پسوند است
زبان رسمی اهل طریقت است سکوت
سکوت حرف کمی نیست، عین سوگند است
زمین یخ زده را گرم می کند آرام
سکوت، معجزه ی آفتاب تابنده است
سکوت پاسخ دندان شکن تری دارد
سکوت مغلطه ها را جواب کوبنده است
سکوت ناله و نفرین، سکوت دشنام است
سکوت پند و نصیحت، سکوت لبخند است
سکوت کرد علی سالهای پی در پی
همان علی که در قلعه را ز جا کنده است
همان علی که به توصیف او قلم در دست
مردّدم بنویسم خداست یا بنده ست
علی به واقعه جنگید با زبان سکوت
که ذوالفقار علی در نیام برّنده است
علی به واقعه کار مهم تری دارد
که آیه آیه کتاب خدا پراکنده است
از آن سکوت چه باید نوشت؟ حیرانم!
از آن سکوت که لحظه به لحظه اش پند است
از آن سکوت که در عصر خود نمی گنجد
از آن سکوت که ماضی و حال و آینده است
از آن سکوت که نامش عقب نشینی نیست
از آن سکوت که هنگام جنگ ترفند است
از آن سکوت که دستان حیله را بسته
و دور گردن فتنه طناب افکنده است
سکوت کرد علی تا عرب خیال کند
ابو هریره به فن بیان هنرمند است
صحابه ای که فقط یک سوال شرعی داشت
پیاز عکه به ذی الحجه دانه ای چند است؟!
علی خلیفه شود پیرمرد بیغوله
یکی است در نظرش با حسن که فرزند است
ملاک او به رگ و ریشه نیست، از این رو؛
محمد بن ابوبکر آبرومند است
علی خلیفه شود شیوه ی حکومت او
برای عده ای از قوم ناخوشایند است
ستانده می شود آن رفته های بیت المال
ازین درخت اگر میوه ای کسی کنده است
اگر به پای کنیزانشان شده خلخال
اگر به گردن دوشیزگان گلوبند است
علی خلیفه شد آخر اگر چه دیر ولی
چقدر بر تنش این پیرهن برازنده است
کنون لباس خلافت چنان زنی باشد
که توبه کار شده، از گذشته شرمنده است
برادرم! به تریج قبات برنخورد
که ناگزیر زبان قصیده برّنده است
اگرچه روی زبان زبیر تبریک است
اگرچه بر لب امثال طلحه لبخند است
اگرچه دور و بر او صحابه جمع شدند
ولیکن از دلشان باخبر خداوند است
….
البته این شعر هنوز نقطه پایان ندارد
سید حمیدرضا برقعی
وقتی کبوتران حرم چرخ میزدند
نوشته شده توسطرحیمی 14ام فروردین, 1395هر روز در سکوت خیابان ِ دوردست
روی ردیف نازکی از سیم مینشست
وقتی کبوتران حرم چرخ میزدند
یک بغض کهنه توی گلو داشت…میشکست
ابری سپید از سر گلدسته میپرید:
جمع کبوتران خوشآواز خودپرست
آنها که فکر دانه و آبند و این حرم
جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست
آنها برای حاجتشان بال میزنند
حتا یکی به عشق تو آیا پریدهاست؟
رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان
از غصهی کلاغ، کلاغی که سخت مست…
ابر سپید چرخ زد و تکهپاره شد
هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست
باران گرفت – بغض خدا هم شکسته بود
تنها کلاغ روی همان ارتفاع پست،
آهسته گفت: من که کبوتر نمیشوم
اما دلم به دیدن گلدستهات خوشست
مژگان عباسلو
دانلود آهنگ کلاغ رو سیاه از محسن چاوشی
متن آهنگ کلاغ رو سیاه محسن چاوشی
تو دل یه مزرعه یه کلاغی رو سیاه
هوایی شده بره پابوس امام رضا
اما هی فک میکنه اونجا جای کفتراس
آخه من کجا برم یه کلاغ که روسیاس
من که توی سیاهیا از همه روسیاترم
میون اون کبوترا با چه رویی بپرم
تو همین فکرا بودش کلاغه عاشقمون
یه دلش میگفت برو یه دلش میگفت بمون
که یهو صدایی گفت تو نترس و راهی شو
به سیاهی فک نکن تو یه زائری برو
من که توی سیاهیا از همه روسیاترم
میون اون کبوترا با چه رویی بپرم
منی که کبوترم تو بگو کجا برم!
نوشته شده توسطرحیمی 14ام فروردین, 1395منی که کبوترم تو بگو کجا برم!
***
دلم يک بره آهوي نجيب است
که از مهر و نوازش بي نصيب است
به سويت آمده، تنها و خسته
دلم اي ضامن آهو، غريب است
قبله مایل به تو
میان این همه غوغا، میان صحن و سرایت
بگو که می رسد آیا صدای من به صدایت؟
منی که باز برآنم که دعبلانه برایت
غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت
من و عبای شما؟ نه من از خودم گله دارم
من از خودم که شمایی چقدر فاصله دارم
هنوز شعر نگفته توقع صله دارم
منی که شعر نگفتم مگر به لطف دعایت
چقدر خوب شد آری، نگاهتان به من افتاد
همان دقیقه که چشمم درست کنج گهرشاد
بدون وقفه به باران امان گریه نمی داد
هزار تکه شد این من به لطف آینه هایت
چنان که باید و شاید غزل غزل نشدم مست
که دست من به ضریحت در این سفر نرسیده است
من این نگاه عوامانه را نمی دهم از دست
اجازه هست بیفتم شبیه سایه به پایت؟
دوباره اشک خداحافظی رسیده به دامن
دوباره لحظه ی تردید بین ماندن و رفتن
و باز مثل همیشه در آستانه ی در من ـ
کبوترانه زمین گیر می شوم به هوایت
وصله: سید حمیدرضا برقعی