موضوع: "شعر"
دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
نوشته شده توسطرحیمی 14ام مهر, 1396
قاسم صرافان شعری درباره امام زمان (عج ) سروده است.
در اینجا شعر او را در این باره بخوانید:
دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
«و من الماء کل شئ حی» همه مدیون حضرت آبیم
از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که میزنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بیتابیم
دجله هر شب هزار و یک قصه از نیستان سامرا دارد
مثل ما که هزار و یک سال است زائر غصههای سردابیم
بی تو یک روزِ خوش نبود و نرفت آبِ خوش از گلویمان پایین
یا سرابیم بی تو در پوچی یا که در خواب خویش مردابیم
کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچکمان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم
گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم «مگر این چند روز دریابیم»
آمدی بغض کوچهها وا شد، اشکها قطره قطره دریا شد
با شما هر جزیره خضراء شد، در بهارت چه سبز و شادابیم
قاسم صرافان
اشعار ویژه شب ششم محرم
نوشته شده توسطرحیمی 4ام مهر, 1396چندین قطعه شعر از شاعران آئینی برجسته را با موضوع حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام تقدیم میکنیم.
شاعران آیینی کشورمان هر کدام با فرا رسیدن ماه محرم و به یاد عزای سالار شهیدان و یاران وفادارشان، به اشعاری در آستانه روز ششم که تعلق دارد به قاسم بن الحسن علیه السلام ، در اینجا اشاره شده است.
شعر سید حمید رضا برقعی به مناسبت روز ششم ماه محرم
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشه می در بغل شکست
یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست
فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست
پروانهء رها شده از پیرهن شده است
او بی قرار لحظهء فردا شدن شده است
بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس
بی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرس
سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟
بگذار تا رها شوم از بند این قفس
جز دست خط یار به دستم بهانه نیست
خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست
گویی سپرده اند به یعقوب، جامه را
پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را
می خواند از نگاه ترش آن چکامه را
هفت آسمان قریب به مضمون نامه را
این چند سطر را ننوشتم، گریستم
باشد برای آن لحظاتی که نیستم
آورده است نامه برایت، کبوترم
اینک کبوترم به فدایت، برادرم
دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم
جز پاره های دل چه دلیلی بیاورم
آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان
برگشت چند صفحه به ماقبل داستان
یادش به خیر، دست کریمانه ای که داشت
سر می گذاشتیم به آن شانه ای که داشت
یک شهر بود در صف پیمانه ای که داشت
همواره باز بود درِ خانه ای که داشت
هرچند خانه بود برایش صف مصاف
جز او کدام امام زره بسته در طواف
اینک دلم به یاد برادر گرفته است
شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است
شعری که چشم حضرت مادر گرفته است “
از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد
وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد”
اینک برو که در دل تنگت قرار نیست
خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست
راهی برای لشکر شب جز فرار نیست
پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟
مبهوت گام هاش، مقدس ترین ذوات
می رفت و رفتنش متشابه به محکمات
بغض عمو درون گلو بی صدا شکست
باران سنگ بود و سبو بی صدا شکست
او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست
در ازدحام هلهله او… بی صدا شکست
اشعار ویژه شب سوم محرم
نوشته شده توسطرحیمی 1ام مهر, 1396بسته شعر ویژه شب سوم محرم الحرام
شاعران آیینی کشورمان هر کدام با فرراسیدن ماه محرم و به یاد عزای سالار شهیدان و یاران وفادارشان، به اشعاری همزمان با روز سوم که تعلق دارد به طفل سه ساله کاروان کربلا حضرت رقیه (س)، در اینجا اشاره شده است.
شعر غلامرضا سازگار به مناسبت روز سوم محرم
امشب که با تو انس به ویران گرفته ام
ویرانه را به جای گلستان گرفته ام
امشب شب مبارک قدر است و من تو را
بر روی دست خویش چو قرآن گرفته ام
پاداش تشنه کامی و اجر گرسنگی
گل بوسه ایست کز لب عطشان گرفته ام
از بس که پابرهنه به صحرا دویده ام
یک باغ گل زخار مغیلان گرفته ام
از میزبانی ام خجلم سفره ام تهی ست
نان نیست جان زمقدم مهمان گرفته ام
زهرا به چادرش زعلی می گرفت رو
من از تو رو به موی پریشان گرفته ام
من بلبل حسینم و افتادم از نوا
چون جغد، آشیانه به ویران گرفته ام
بر داغدیده شاخۀ گل هدیه می برند
من جای گل، سرِ تو به دامان گرفته ام
(میثم) مدار خوف زموج بلا که من
دست تو را به دامن طوفان گرفته ام
حق و باطل در مدینه روبروست
نوشته شده توسطرحیمی 23ام شهریور, 1396
حق و باطل در مدینه روبروست اهل حق را حق پرستی آبروست
حق پرستان همچو انگشتان دست پرتو این حق پرستان هرچه هست
اهل بیت مصطفی دانی که پنچ رحمت لعالمین مانند گنج
مصطفی ختم رسل در پیش بود منزلت از هر پیامبر بیش بود
درگه حق او که برتر از همه در بغل دارد حسین فاطمه
سبط اکبر در کنار مصطفی ست دست او در دست خیر انبیاست
بعد پیغمبر علی مرتضی ست جانشن و همچو جان مصطفی ست
فاطمه خیرالنساء العالمین فاطمه نور سماوات و زمین
مقتدای او پسر عمش علی است تا قیامت مرتضی بر حق ولی است
آیت حق اهل بیت مصطفی ست مستجاب الدعوه ارض و سماست
اهل نخجران روبرو با حق شدند از کشیشان و نصارائی بُدند
پیش روی حق را کشیشان دیده اند فکر نفرین راز دل برچیده اند
جزیه دادن را همه کردی قبول سر فرود آورده در پیش رسول
مسجدی با نام آن عرصه بجاست پرچم پیروزی آل عباست
چون حکومت در مدینه جان گرفت سرزمین های رُم و ایران گرفت
هر که را حُب محمد در دل است چلچراغ روشن هر محفل است
تا ابد بر جا بماند این سرود بر محمد گو و آل او درود
تا توانی گو «طبیبا»این درود درگه حق این دعا مقبول بود
دکتر اکبر بهداد (طبیب)
السّلام ای وارث خیر الانام
نوشته شده توسطرحیمی 19ام شهریور, 1396
السّلام ای وارث خیر الانام
بر تو ای نور خداوندی سلام
السلام ای حجت روی زمین
کعبه جان را ستون هفتمین
جانشین حضرت خیرالبشر
تاج شاهنشاهی عصمت به سر
باب رحمت نور قرآن مبین
موسی کاظم امام هفتمین
بر زمین و آسمان فرمان روا
مظهری از رحمت و صبر خدا
درگهت باب الحوائج عام را
قبله گاهی هر دل ناکام را
با چنین فضل و بزرگی و شرف
گوهری هستی و پنهان در صدف
«حسان»
در هوای خاطرات زیارت نجف
نوشته شده توسطرحیمی 16ام شهریور, 1396
سید حمیدرضا برقعی شعری را در هوای خاطرات زیارت نجف و بارگاه علی ابن طالب علیه السلام سروده است. آه، ای شهر دوست داشتنی شهر آغشته با حرارت باد سرخوشی های بی حدم می زد _سیدی! گم شدم… حرم… مولا… سنگ، دُر می شود در این وادی بین این چارپاره خوابم برد زخمی ام التیام می خواهم *دهین شهیر ابوعلی: شیرینی معروف نجف است. |
ز درت بیا و ردم نکن تو که از تبار کرامتی
نوشته شده توسطرحیمی 11ام شهریور, 1396
لب ما و قصهی زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی! وسط «الست بربکم» شدهایم در نظر تو گم «بلغ العُلی به کمالِ» تو «کشف الدُجی به جمال» تو تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی غزلم اگر تو بسازیم، و نیام اگر بنوازیم قاسم صرافان |
فقط بیا... بیتو به سر نمیشود
نوشته شده توسطرحیمی 27ام مرداد, 1396
ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا
ای عیسی پنهان شده بر طارم مینا بیا
از هجر روزم قیر شد دل چون کمان بد تیر شد
یعقوب مسکین پیر شد ای یوسف برنا بیا
ای موسی عمران که در سینه چه سیناهاستت
گاوی خدایی میکند از سینه سینا بیا
رخ زعفران رنگ آمدم خم داده چون چنگ آمدم
در گور تن تنگ آمدم ای جان باپهنا بیا
چشم محمد با نمت واشوق گفته در غمت
زان طرهای اندرهمت ای سر ارسلنا بیا
خورشید پیشت چون شفق ای برده از شاهان سبق
ای دیده بینا به حق وی سینه دانا بیا
ای جان تو و جانها چو تن بیجان چه ارزد خود بدن
دل دادهام دیر است من تا جان دهم جانا بیا
تا بردهای دل را گرو شد کشت جانم در درو
اول تو ای دردا برو و آخر تو درمانا بیا
ای تو دوا و چارهام نور دل صدپارهام
اندر دل بیچارهام چون غیر تو شد لا بیا
نشناختم قدر تو من تا چرخ میگوید ز فن
دی بر دلش تیری بزن دی بر سرش خارا بیا
ای قاب قوس مرتبت وان دولت بامکرمت
کس نیست شاها محرمت در قرب او ادنی بیا
ای خسرو مه وش بیا ای خوشتر از صد خوش بیا
ای آب و ای آتش بیا ای در و ای دریا بیا
مخدوم جانم شمس دین از جاهت ای روح الامین
تبریز چون عرش مکین از مسجد اقصی بیا
بی تو به سر نمی شود
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند بیتو به سر نمیشود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بیتو به سر نمیشود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بیتو به سر نمیشود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بیتو به سر نمیشود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو میکنی بیتو به سر نمیشود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بیتو به سر نمیشود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بیتو به سر نمیشود
خواب مرا ببستهای نقش مرا بشستهای
وز همهام گسستهای بیتو به سر نمیشود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بیتو به سر نمیشود
بی تو نه زندگی خوشم بیتو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بیتو به سر نمیشود
هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بیتو به سر نمیشود
مولوی
غریب
نوشته شده توسطرحیمی 7ام مرداد, 1396
درمانگه درد هر طبیبی ای دوست
دلهای شکسته را شکیبی ای دوست
تو دست نیاز از غریبان گیری
با آنکه خودت نیز غریبی ای دوست
***
چون آینهای زدم شکستم دل را
تا مهر تو گیرد از دو دستم دل را
از بس دل بیقرار، آرام نداشت
بر پنجرهات دخیل بستم دل را
سعید بیابانکى
از این عشیره خلقت عالم چکیده است
نوشته شده توسطرحیمی 2ام مرداد, 1396