موضوع: "شعر"

رنج نامه نانوشته شیعه

نوشته شده توسطرحیمی 7ام مرداد, 1395

نفس نفس زدنم را حسین می بیند
جراحت بدنم را حسین می بیند

نحیف هستم و آتش به جانم افتاده
و شعله های تنم را حسین می بیند

دویدن از پیِ مرکب برای من سم است
نحیف تر شدنم را حسین می بیند

حریم شخصی من جای این اراذل نیست
غریبی وطنم را حسین می بیند

چقدر سخت بُوَد مادرت زمین بخورد
ندای واحَسَنم را حسین می بیند

شبیه دامن طفل سه ساله می سوزم
عزای سوختنم را حسین می بیند

تمام فکر من این است لحظه ی تدفین
سفیدی کفنم را حسین می بیند

فقط برای حسین سینه زن شوید امّا
دو دست سینه زنم را حسین می بیند
حمید رمی

آرزوی شهادت

نوشته شده توسطرحیمی 6ام مرداد, 1395

کاش اسم تو آخرین کلامم باشد
پروانه شدن حُسن ختامم باشد

مانند کبوترانِ در خون خفته
عنوان “شهید” قبل نامم باشد…

سیدعلیرضا شفیعی

سر سجاده دوره اش کردند

نوشته شده توسطرحیمی 6ام مرداد, 1395

روضه حضرت امام صادق علیه السلام

پیرِمردى که بینِ سجاده

همه دم ذکرِ او خدا مى بود

کنجِ این خانه ى پُر از ماتم

روحِ او از تنش جدا مى بود

روضه هاى مدینه را مى خواند

روضه ى کوچه و درو دیوار

در خودش سخت مى شکست آقا

تا که مى گفت از در و مسمار

ناله مى زد از ته جگرش

گریه هایش چه گریه آور بود

نفسش حبس مى شد و مى گفت

مادرم نوبهارِ حیدر بود

شبى اما به ناگهان دشمن

به درِ خانه اش شراره کشید

او که سرگرمِ ذکرِ یارب بود

شعله ها را به چشم خود مى دید

ادامه »

خدایی شعر پرمضمون عشقی (به یاد سپهبدشهید علی صیاد شیرازی)

نوشته شده توسطرحیمی 5ام مرداد, 1395

تو مست باده گلگون عشقی
تو هم درد دل پرخون عشقی

تو در هر نیمه شب در کوی یارب
به سیل اشک، یک سیحون عشقی

تو در طی طریق وصل جانان
مراد و اصلِ بی چون عشقی

تو در گنجینه اخلاص و عرفان
خدایی شعر پرمضمون عشقی

تو هم چون مالک اشتر به میدان
سراسر شعله ای، مشحون عشقی

تو رازی بودی اندر سینه ما
که رخشان دُرّه ای مکنون عشقی

تو صیادی شهادت صید کردی
شهید شاهدی، مفتون عشقی

به بانگ «ارجعی» لبیک گفتی
چرا؟ چون واله و مجنون عشقی

ناصر آراسته

حديث عشق

نوشته شده توسطرحیمی 3ام مرداد, 1395

حديث  عشق

همى هواى تو دارم بسر دقيقه دقيقه

كه در لقاى تو دارم سفر دقيقه دقيقه

بدين اميد سر آيد شبم كه در سحرش

مگر به روى تو افتد نظر دقيقه دقيقه

خيال وصل توام ار نبود آب  حياتم

فغان ز آتش سوز جگر دقيقه دقيقه

چه خون دل كه خورد باغبان تا كه دهد

نهال باغ اميدش ثمر دقيقه دقيقه

چگونه رسم قرارم بود كه از رسمت

جهان شود همه زير و زبر دقيقه دقيقه

چه طلعت  است  كه هر جلوه اش ببار آرد

دوباره عالم بى حد و مر دقيقه دقيقه

چه ملكت  است  كه با نظم خاص از هرسو

قواى بى عدد آيد بدر دقيقه دقيقه

هزار مرحله را پشت  سر نهادم و دارم

هزار مرحله خوف  و خطر دقيقه دقيقه

دل فگار من و زلف  چنبرين نگارم

كند حكايت  از يكدگر دقيقه دقيقه

كه قدر لذت  سوز و گداز را داند

فتد چو مرغك  بى بال و پر دقيقه دقيقه

بكام دل برسيدن شگفت  پنداريست

كه ميزند به تن و جان شرر دقيقه دقيقه

بطوف  كعبه عشق است  آسمان و زمينش

چنانكه انجم و شمس و قمر دقيقه دقيقه

نه ساز عشق كه با عقل و نفس دمساز است

بر قص آمده كوه و كمر دقيقه دقيقه

حديث  عشق اگر خواهى از حسن آموز

كه درس عشق نمايد زبر دقيقه دقيقه

منبع: دیوان اشعار-علامه حسن زاده آملی

زائر شدن به قسمت و دعوت همیشه نیست!

نوشته شده توسطرحیمی 2ام مرداد, 1395

بی وقفه بی مقدمه هیئت گرفتنی ست
هیئت گرفتنی ست سعادت گرفتنی ست

از موقع ورودیه تا آخر دعا
هر حاجتی در این دو سه ساعت گرفتنی ست

یک جای روضه رفته دلت که مسافری
حتی در این معادله قسمت گرفتنی ست

در گود چشم، اشک نشسته ست منتظر
ذکر حسین مرشد و رخصت گرفتنی ست

با اشک از دو چشم، چنین از ولیِ دم
در دادگاه روضه رضایت گرفتنی ست

گیرم شفا نبود تو از بس قیامتی
دامان تو به روز قیامت گرفتنی ست

زائر شدن به قسمت و دعوت همیشه نیست
ای بی خبر بکوش زیارت گرفتنی ست
مهدی رحیمی

​یا سید الشهدا....

نوشته شده توسطرحیمی 29ام تیر, 1395

عبا رسید که گرما به پیکرت نرسد

و گرد خاک به موی مطهرت نرسد

عبا رسید به جسمت قبول حرفی نیست

ولی خدا کند از راه خواهرت نرسد

اگر رسید به مقتل دعا کن آن لحظه

کسی برای جدا کردن سرت نرسد

تلاش کن به روی خاک تشنه هم بودی

صدای وا عطشایت به مادرت نرسد

تنت توسط سر نیزه جا به جا نشود

خدا کند که دگر حرف بوریا نشود

به روی حنجرت از زخم بود اثر یا نه؟

تو نیزه خوردی اصلا از پشت سر یا نه؟

به جای دفن زمانی که بر زمین بودی

سوار اسب رسیدند ده نفر یا نه؟

تنت به روی زمین مانده است به روی گودال؟

شدی مقابل خواهر بدن سر یا نه؟

عبور کرده ای از کوچه ی یهودی ها

زدند سنگ به سمتت ز هر گذر یا نه؟

به غیر شام که در آن نبود هم نفسی

سری به نیزه نبود بلند پیش کسی

به شام قافله را با عذاب آوردند

برای دست یتیمان طناب آوردند

گر که تشت زر و چوب خیزران کم بود؟

که بعد از چند دقیقه شرا آوردند

به روی نیزه سر شیر خواره را عمداً

درست پیش نگاه رباب آوردند

برای آنکه دلش بیشتر به درد آید

مدام روبرویش ظرف آب آوردند

به روی نیزه دشمن تمام هستش رفت

نه شیر خواره که گهواره از دستش رفت

سید علی اصغرپور

صدای سیلی از کشمیر می آید عجب دردی است

نوشته شده توسطرحیمی 29ام تیر, 1395

حامد حجتی از شعرای کشور در پی وقایع رخ داده در کشمیر و کشته شدن مسلمانان این کشور شعری سروده است.

به روی تارک تاریخ رنجی جاودان باقی است

که تا دنیاست دنیا درد های بی امان باقی است

شکایت می کنم دیروزها را زخم های کهنه را اما

روایت همچنان سرخ است!…حکایت همچنان باقی است

زمان آبستن درد است انسان در هجوم رنج تنها تر

سکوت شهرها سرد است تا زخم زبان باقی است

تمام خاک را خون رنگ می خواهند در عصیان

همان هایی که می دانند شیطان در زمان باقی است

هزار و چهارصد سال از غم غیرت گذشت اما

ردّ این داغ در پس کوچه های کهکشان باقی است

تواز این سوی عالم می توانی رنج را نجوا کنم در چاه

شبستان آه در چاه است و مه درآسمان باقی است

صدای سیلی از کشمیر می آید عجب دردی است

کبودستانی از غم های عالم گوشه چشمانمان باقی است

لگد کوبیده شد دروازه های شهر برهم خورد

کسی در پشت در مانده است درد بی امان باقی است

شکستم تا نوشتم از غم مردی که کوثر بود

ترک برداشت دستم دردهای استخوان باقی است

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل

کجا دانند اینها! داغ محسن هایمان باقی است

صدای مادر کشمیر پیچیده است در بهت سکوت قرن

نمی دانم در این جا چند قبر بی نشان باقی است

اگرچه رو به اقیانوس ها عصر زمین نور است

دلم روشن تر از این است … صاحب در زمان باقی است

من و پایان قصه …خوب می دانم…دلم تنگ است

روایت همچنان سرخ است!…حکایت همچنان باقی است

منبع: فارس

تصور كن شب است و باز غم دارى

نوشته شده توسطرحیمی 26ام تیر, 1395

تصور كن شب است و باز غم دارى
خيال راه رفتن در حرم دارى
براى اينكه با دل همقدم باشى
مى ايى تا اذان صبح ان شب در حرم باشى
تصور كن ببينى رفت و امد نيست
دگر باب الجواد و صحن و گنبد نيست
دگر تعداد زائر بيش از حد نيست
ضريح نقره اى هم دور مرقد نيست
حرم را فرض كن بى صحن گوهرشاد يك لحظه
بدون اب سقاخانه و بى پنجره فولاد يك لحظه
تصور كن شبشتانى نمى بينى
رواق و صحن و ايوانى نمى بينى
كنار در شبيه قبل دربانى نمى بينى
حرم لبريز زائر نيست
مسافر يا مجاور نيست
دگر سينه زن و مداح و شاعر نيست
علم ممنوع
ورود دسته هم ممنوع
صداى نوحه و سينه زنى و ذكر و دم ممنوع
محرم پرچم مشكى زدن دورحرم ممنوع
نبايد فاطميه پيرهن مشكى تنت باشد
نبايد شال ماتم گردنت باشد
نبايد از در و ديوار صحبت كرد
نبايد لحظه اى درمورد مسمار صحبت كرد
نبايد از طناب دور گردن گفت
نبايد از چهل تن گفت
نبايد از زمين افتادن زن گفت
نبايد از دوتا شش ماهه اينجا گفت
نبايد از رباب و از دل زخمى زهرا گفت
نبايد گفت ميخ در همان تير سه پر شد بعد
نبايد گفت مادر دربه در شد بعد
نبايد گفت ابى خورد و شيرش بيشتر شد بعد
نبايد جمله اى از كاروان و از ربابش گفت
نبايد از نشستن زير نور افتابش گفت
نبايد از مسير شام و از بزم شرابش گفت…
تصور كن
مدينه در تمام سال اين طوريست
به روى قبرهايش سايبان هم نيست
فقط يك گريه كن دارد كه ان مهديست!

شاعر:على زمانيان

دارد بساط ماه خدا جمع می شود

نوشته شده توسطرحیمی 15ام تیر, 1395

 

دارد بساط ماه خدا جمع می شود

از سفره نان و آب و غذا جمع می شود

آن دامنی که دست کرم پهن کرده بود

دارد ز دست های گدا جمع می شود

فرصت گذشت این رمضان هم تمام شد

زیباترین بهانه ما جمع می شود

یک ماه شهر ما نفس راحتی کشید

اما چه زود حال و هوا جمع می شود

نزد طبیب حال دلم خوب می شود

وقتی طبیب هست شفا جمع می شود

من تازه انس تازه گرفتم به نام تو

ربّ کریم سفره چرا جمع می شود؟

ادامه »