موضوع: "شعر"

مانده ام بی‌تو چرا باغچه ام گل دارد!؟

نوشته شده توسطرحیمی 23ام آذر, 1397

 

السّلامُ علیک یا ربیعَ الاَنام و نضرة الایّام

 

دانلود کلیپ

 

جمعه‌ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد

بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی‌تو چرا باغچه ام گل دارد

شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد

تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد

کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفال دارد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد

هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها
تکیه بر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد…

سید حمیدرضا برقعه ای

دلم هوای حرم کرده حضرت ارباب

نوشته شده توسطرحیمی 22ام مهر, 1397

 

 

سيدمحمد ميرهاشمی:


دلم هوای حرم کرده حضرت ارباب
تو را به جان عزیزت بیا مرا دریاب

دوباره شور پیاده روی به سر دارم
شبانه سوی حرم، گریه، زمزمه، مهتاب

نه خرج راه و نه ویزا و نه گذرنامه
سفر، رسیده! مهیا نمی شود اسباب

دو چشم سرخ و دل آشوبه های بی پایان
سزای این دل بی تاب و دیده ی بی خواب

هوای سیل خروشان زائران دارم
مرا ببر که نمانم اسیر این مرداب

تمام آرزوی من جواب این حرف است
سلام حضرت خورشید و ماه عالمتاب

شهید راه ظهور و زیارتم گردان
تورا به جان رقیه مرا بخر ارباب

 

 

چه ها کردند با اولاد زهرا بعد عاشورا

نوشته شده توسطرحیمی 13ام مهر, 1397

 


 

تلاطم داشت چشمت مثل دریا بعد عاشورا
شکستی ناگهان ای مرد تنها بعد عاشورا

به هرجا آب می‌دیدی به آتش می‌نشست اشکت
چقدر آتش گرفتی، مثل حالا بعد عاشورا

نرفت از یاد تو داغ جگرسوز عزیزانت
نیفتاد از زبانت واحسینا بعد عاشورا

به روی ناقه رفتن، دست‌های کودکان بستن
دلت را بیشتر خون کرده حتّٰی بعد عاشورا

نشان حلقه زنجیر روی پیکرت، یعنی
تمام خاطراتت ماند مولا بعد عاشورا

نه غسلی، نی کفن، سرها به روی نیزه‌ها، امّا
رها شد پیکر گل‌ها به صحرا بعد عاشورا

کفن نه، بوریا شد سهم جسم بی‌سرِ خورشید
تو و آن بوریا و داغ بابا بعد عاشورا

برای از نفس افتادنت بس بود ای مولا
به روی نیزه رفتن‌های سرها بعد عاشورا

دلت شد شعله‌ور از آتش زهر و تو گردیدی
شهید دیگری از آل طاها بعد عاشورا

برای داغدارانت حریم بی‌رواق تو
شده کرب و بلای دیگر امّا بعد عاشورا

قلم هم ناتوان باشد برای گفتنش «یاسر»
چها کردند با اولاد زهرا بعد عاشورا

حاج محمود تاری

امام مقتل و روضه، امام اشک و بکا

نوشته شده توسطرحیمی 13ام مهر, 1397

 

امام مقتل و روضه، امام اشک و بکا

امام مقتل و روضه، امام اشک و بکا
امام سجده و محراب، امام ذکر و دعا

امام وارث آلاله‌های بی‌سر عشق
امام شبنم گلواژه‌های سرخ بلا

امام واقعه حرّه، ای پناه همه
امام غربت شیعه، امام خوف و رجا

امام ناقه عریان، امام شام‌ستیز
که کرد خطبه شامت یزید را رسوا

امام روضه «الشّام» و سنگ و آتش و بام
زنان و معجر و سرها، نظاره اعدا

چقدر آینه ریسمان و دست علی‌ست
میان این غل و زنجیر دست‌های شما

فدای غیرت چشمان بسته از شرمت
که همسر تو ز سیلی فتاد چون زهرا

امام روضه سختِ «ز حرمله چه خبر؟»
امام گریه مشک دریده سقا

امام پیرو خورشید سرخ نیزه‌نشین
امام بوسه به حلق مقطّع‌الاعضا

تمام عمر ز آب و غذا و طفل و جوان
گریز روضه زدی یاد ظهر عاشورا

هجوم این همه گرگ و دریدن یوسف
به تیر و نیزه و خنجر، به تیغ و سنگ و عصا

امام ناله شب‌های بی‌چراغ بقیع
که بی‌صداست چو فریاد زائران شما

سعید نسیمی 

بویِ سيبِ حرم از سمتِ سحر می‌آيد

نوشته شده توسطرحیمی 7ام مهر, 1397

 

سروده «حسن لطفی» :

بویِ سيبِ حرم از سمتِ سحر می‌آيد
قطعِ اين فاصله از دستِ تو بر می‌آيد

روز و شب كارِ شما گريه شده می‌دانم
باز از دامنتان بویِ جگر می‌آيد

كاشكی قدر بدانيم جوانی‌ها را
زود بر شاخه در اين فصل ثمر می‌آيد

تا نشستيم در اين حلقه سرِ مجلسمان
مادرت دست شكسته به كمر می‌آيد

روزها سايه نشينِ قَدمش خورشيد است
هركه در سايه‌ی اين بيرق اگر می‌آيد

میرسد جمعه‌ای و پيشِ تو دَم می‌گيريم
عاقبت غُربتِ اين جمع به سر می‌آيد

تا كه آبی بزند بر لبِ لب تشنه‌ی ما
مادرِ سينه زنان زود زِ در می‌آيد

كفنم پيرهنِ مشكیِ من كاش شود
رنگِ مشكی به كفن هم چقدر می‌آيد

علت اول دیوانگی ماست حسین
باز از مستیِ ديوانه خبر می‌آيد

 

شعر خوانی استاد شهریار در وصف امام حسین علیه السلام

نوشته شده توسطرحیمی 1ام مهر, 1397

 

محمد حسین شهریار از شاعرانی بود که ارادت خاصی به ائمه اطهار داشت و در نمونه اشعار او می توان به شعری که در وصف امام حسین علیه السلام   سروده اشاره کرد.

متن شعرحسینه یرلر آغلار گویلر آغلار

حسینه یرلر آغلار گویلر آغلار

«حسینه یرلر آغلار گویلر آغلار

بتول و مرتضی، پیغمبر آغلار»

حسینـون نوحـه‌سین «دلـریش» یازاندا

مسلمـان سهلدیـر کــه کافـر آغـلار

کوراولمیش گوزلرین قان دوتدی شمرین

کی گؤروسون اؤز الینده خنجر آغلار

حسینــون کؤینگــی زهــرا الینــده

چکـر قیحــا قیـامت، محشـر آغـلار

آتانـــدا حرملــه اوخ کــربـــلاده

گؤریدین دشمـن آغـلار، لشکر آغلار

قـوجاقینــدا، گؤریــدین امّ لیـــلا

آلــیب نــعش علــیّ‌اکبــر آغـــلار

رباب، نیسگیل دؤشونده سوء گؤرنده

علــیِّ‌اصغــری یــاد ایلــر آغـــلار

باشینــدا کاکــل اکبــــر هـــواسی

یل آغـلار، سنبـل آغـلار، عنبر آغلار

یازانـــدا آل طــه نوحـه‌سین مــن

قلـم گـوردوم سیزیلـدار، دفتـر آغلار

علـی، شقّ‌القمـر محـراب تیلیت قان

قولاق وئر، مسجد اوخشار منبر آغلار

علیــدن، شهریــار، سن‌بیــر اشـاره

قوجاقــلار قبـری، مالک‌اشتـر آغـلار

 

دانلود شعر خوانی شهریار در وصف اباعبدالله علیه السلام

 

 باشگاه خبرنگاران

 

اشعار شب هفتم ماه محرم

نوشته شده توسطرحیمی 25ام شهریور, 1397

 

شب هفتم ماه محرم اختصاص دارد به روضه حضرت علی اصغرعلیه السلام

 

وحید قاسمی

دل آقا اسیر زلفت بود
خنده ات باده ی حیاتش بود
نخ قنداقه ی مطهرتان
لنگر کشتی نجاتش بود
**
یل شش ماهه ای عجیب که نیست
نوه ی حیدری جگر داری
بی جهت حرمله سه شعبه نساخت
با عمو می پری جگر داری
**
گریه هایت برای آب نبود
پدرت را غریب می دیدی
تا که پلک تو را عطش می بست
خواب شیب الخضیب می دیدی
**
حنجرت را بهانه می دیدند
بغض شان جنگ با علی دارد
کوفه با دیدنت هراسان گفت :
چقدر کربلا علی دارد
**
خورجینی که در خیال خودش
سود خلخالها کلان تر بود
از هیاهوی نیزه ها فهمید
از پدر هم سرت گران تر بود
**
رفتی از نیزه سر در آوردی
بین سرها ، سری در آوردی
ناقه ی عمه را حجاب شدی
وقتی از سایه معجر آوردی

 

ادامه »

دل سقا شکست و جاری شد دل سقا شکست و جاری شد

نوشته شده توسطرحیمی 23ام شهریور, 1397

 

تشنه بودیم رفت و آب آوَرد، رفت آب آوَرَد، شراب آوَرد دل سقا شکست و جاری شد باده‌ای که در آن شنا کردیم

?صلی الله علیک یا اباعبدالله ?

گریه بود اولین صدا، آری! روز اول که چشم وا کردیم 
کشته‌ی اشک! همه اسم تو را با همان اشک‌ها صدا کردیم

شیر می‌داد مادر و فکرش پیش شش ماهه‌ی تو بود انگار
شیر مادر اگر که کم خوردیم به «علی اصغر» اقتدا کردیم

داشت کم کم سه سالمان می‌شد، چقدر یک سه ساله شیرین است
با گل خنده در دل بابا خودمان را چه خوب جا کردیم

سیزده ساله… اهل درد شدیم، با تو بار آمدیم و مرد شدیم
زیر یک تانک یا دم شمشیر… ، عهد را موبه مو وفا کردیم

یاد «اکبر» جوان شدن هم داشت، رفتنش قد کمان شدن هم داشت
- کاش می‌شد دوباره برگردد، … چقدر با تو هی دعا کردیم

تشنه بودیم رفت و آب آوَرد، رفت آب آوَرَد، شراب آوَرد
دل سقا شکست و جاری شد باده‌ای که در آن شنا کردیم

هر کجا بوی سیب می‌آید، عاشق تو: «حبیب» می‌آید
پیر گشتیم و این جوانی را نذر میخانه‌ی شما کردیم

افتخار سیاه‌پوشی را از غلامِ سیاهتان داریم 
این دل، آن خاک تیره بود که بعد، با نگاه شما طلا کردیم

بیت «حُرّ» می‌رسد به آغوشت، باز با دیده‌ی خطاپوشت 
نظری کن اگر دوباره در این بیت کوچک هم اشتبا کردیم

تا که دیدیم ربنایت را زیر باران تیر می‌خواندی
ما نماز درست و بی عشقِ همه‌ی عمر را قضا کردیم

با تو اینبار در نماز شدیم، بر سر نی چه سر فراز شدیم 
شعله از مثنوی زبانه کشید، راز نی را که برملا کردیم

شب سوم دوباره برگشتیم، در پی پیکر پدر گشتیم
بدن پاره پاره‌ای دیدیم، فکر یک تکه بوریا کردیم

دل عاشق تبش که بالا رفت، از غمت تا به حال اغما رفت،
کمی از تربت تو بوئیدیم درد این سینه را دوا کردیم

قاسم_صرافان

شعرخوانی زیبای حمیدرضا برقعه‌ای در همایش شیرخوارگان حسینی

نوشته شده توسطرحیمی 23ام شهریور, 1397

 

دقایقی پیش سید حمیدرضا برقعه‌ای در بخشی از  همایش شیرخوارگان حسینی در مصلی امام خمینی(ره)، به شعرخوانی پرداخت.

این شعرخوانی زیبا را می‌توانید در فیلم زیر مشاهده کنید.

دانلود شعر خوانی

اشعار ویژه شب پنجم ماه محرم

نوشته شده توسطرحیمی 23ام شهریور, 1397

 

 

روضه حضرت عبدالله بن حسن (علیه السلام)

این هم از جنس آسمانی هاست

حیدری از عشیره ی زهراست

یاکریم است و با کریمان است
رود نه برکه نه خودش دریاست

خون خیبر گشا به رگ هایش
او که هست؟ از نژاد شیر خداست

با حوانان هاشمی بوده
آخرین درس خوانده ی سقاست

می نویسد عمو و  بر لب او
وقت خواندن فقط فقط باباست

مجتبی زاده ای شبیه حسن
شرف الشمس سید الشهداست

عطری از کوی فاطمه دارد
نفسش بوی فاطمه دارد

کوه آرامشی اگر دارد
آتشی هم به زیر سر دارد

موج سر میزند به صخره چه باک
دل به دریا زدن خطر دارد

پسر مجتبی است می دانم
بچه ی شیر هم جگر دارد

همه رفتند  او فقط مانده
حال تنهاست و یک نفر دارد

آن هم آن سو میان گودالی
لشگری را به دور و بر دارد

آرزو داشت بال و پر بشود
دست خود را رها کند بدود

جگرش بی شکیب میسوزد
نفسش با لحیب میسوزد

می وزد باد گرم صحرا و
روی خشکش عجیب میسوزد

بین جمع سپاه سیرابی
یک نفر یک غریب میسوزد

دست بردار از دلم عمه
که تنم عنقریب میسوزد

روی آن شیب گرم میبینی؟
روی شیب الخضیب میسوزد

سینه اش را ندیدی از زخمِ…
…نوک تیری مهیب میسوزد

چشم بلبل که خیره بر گل شد
ناگهان دست عمه اش شل شد

دید چشمش به آسمان وا بود
تشنه بود و میان خون ها بود

لحظه های جسارت و غارت
در دل قتلگاه بلوا بود

رحم در چشم نا نجیبی نیست
بین خولی و شمر دعوا بود

دید دست جماعتی نامرد
تکه های لباس پیدا بود

لبه ی تیغ ها که پائین رفت
ساقه ی نیزه ها به بالا بود

داد زد حرام زاده نزن
پسرش را ز دست داده نزن

خنده بر اشک های ما نکنید
این چنین با غریب تا نکنید

دست های مرا جدا سازید
تار مویی از او جدا نکنید

پیرمرد است بر زمین خورده
نیزه ی خویش را عصا نکنید

با خدا حرف میزند آرام
جان زهرا سر و صدا نکنید

دستش از کتف او جدا تا شد
باز هم پای حرمله وا شد

حسن لطفی

***

ادامه »