« اطلاعیه ( دعوت به همکاری )مخلص دعايش مستجاب شود »

اسب لاغر میان به کار آید .

نوشته شده توسطرحیمی 22ام مهر, 1391

پادشاهى چند پسر داشت ، ولى يکى از آنها کوتاه قد و لاغر اندام و بدقيافه بود، و ديگران همه قد بلند و زيبا روى بودند.

شاه به او با نظر نفرت و خوارکننده مى نگريست، و با چنان نگاهش، او را تحقير مى کرد.

آن پسر از روى هوش و بصيرت فهميد که چرا پدرش با نظر تحقيرآميز به او مى نگرد، به پدر رو کرد و گفت :

     اى پدر! کوتاه خردمند بهتر از نادان قد بلند است ، چنان نيست که هرکس ‍ قامت بلندتر داشته باشد، ارزش او بيشتر است ، چنانکه گوسفند پاکيزه است ، ولى فيل مردار بو گرفته مى باشد:

آن شنيدى که لاغرى دانا

گفت بار به ابلهى فربه

اسب تازى وگر ضعيف بود

همچنان از طويله خر به

شاه از سخن پسرش خنديد و بزرگان دولت ، سخن او را پسنديدند، ولى برادران او، رنجيده خاطر شدند.

تا مرد سخن نگفته باشد

عيب و هنرش نهفته باشد

هر پيسه (1) گمان مبر نهالى (2)

شايد که پلنگ خفته باشد

اتفاقاً در آن ايام سپاهى از دشمن براى جنگ با سپاه شاه فرا رسيد. نخستين کسى که از سپاه شاه ، قهرمانانه به قلب لشگر دشمن زد، همين پسر کوتاه قد و بدقيافه بود، که با شجاعتى عالى ، چند نفر از سران دشمن را بر خاک هلاکت افکند، و سپس نزد پدر آمد و پس از احترام نزد پدر ايستاد و گفت :

اى که شخص منت حقير نمود

تا درشتى هنر نپندارى

اسب لاغر ميان ، به کار آيد

روز ميدان نه گاو پروارى

     افراد سپاه دشمن بسيار، ولی افراد سپاه پادشاه ، اندک بودند. هنگام شدت درگيرى ، گروهى از سپاه پادشاه پا به فرار گذاشتند، همان پسر قد کوتاه خطاب ته آنان نعره زد که :

«آهاى مردان ! بکوشيد و يا جامه زنان بپوشيد.»

     همين نعره از دل برخاسته او، سواران را قوت بخشيد، دل به دريا زدند و همه با هم بر دشمن حمله کردند و دشمن بر اثر حمله قهرمانانه آنها شکست خورد.

     شاه سر و چشمان همان پسر را بوسيد و او را از نزديکان خود نمود و هر روز با نظر بلند و با احترام خاص به او مى نگريست و سرانجام او را وليعهد خود نمود.

     برادران نسبت به او حسد ورزيدند، و زهر در غذايش ريختند تا به او بخورانند و او را بکشند. خواهر آنها از پشت دريچه ، زهر ريختن آنها را ديد، دريچه را محکم بر هم زد، پسر قد کوتاه با هوشيارى مخصوصى که داشت جريان را فهميد و بى درنگ دست از غذا کشيد و گفت :

«محال است که هنرمندان بميرند و بى هنران زنده بمانند و جاى آنها را بگيرند.»

کس نيابد به زير سايه بوم (3)

ور هماى (4) از جهان شود معدوم

     پدر از ماجرا باخبر شد، پسرانش را تنبيه کرد و هر کدام از آنها را به يکى از گوشه هاى کشورش فرستاد، و بخشى از اموالش را به آنها داد و آنها را از مرکز دور نمود تا آتش فتنه خاموش گرديد و نزاع و دشمنى از ميان رفت . چنانچه گفته اند:

«ده درويش در گليمى بخسبند و دو پادشاه در اقليمى (5) نگنجند.»

نيم نانى گر خورد مرد خدا

بذل درويشان کند نيمى دگر

ملک اقلمى بگيرد پادشاه

همچنان در بند اقليمى دگر

  1. پيسه : ابلق و سياه و سفيد بهم آميخته .
  2. نهال : شکار. بعضى اى شعر را چنين خوانده اند:هر پيشه گمان مبر که خالى است     شايد که پلنگ خفته باشد
  3. بوم : جغد، بوف .
  4. هماى : پرنده برجسته آسمانى ، پرنده اقبال
  5. اقليم : سرزمين پهناور و وسيع
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(0)
4 ستاره:
 
(1)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
4.0 stars
(4.0)
نظر از: دانشی [عضو] 
دانشی
4 stars

ممنون
خدا قوت

1391/07/23 @ 06:21


فرم در حال بارگذاری ...