« دو کلید طلایی زندگی انسان چیست؟ | با همسرت یگانگی کن » |
بهترين راهبر در سير إلى الله
نوشته شده توسطرحیمی 7ام مرداد, 1396اگر تمام دفاتر عالم را ورق بزنيم از اين مناجات كه از زبان وحى بر قلب مقدّس حضرت سجّاد عليهالسّلام جارى گشته، عباراتى عاليتر و راقىتر و رساتر در شوق و ميل و رغبت و توجّه قلب و تصحيح مسير نسبت به مسأله توحيد و معرفت حضرت حقّ پيدا نخواهيم نمود.
آیت الله سید محمدمحسن حسینی طهرانی (فرزند علامه طهرانی و از اساتید حوزه علمیه قم) در جلد دوم کتاب اسرار ملکوت (شرح حدیث عنوان بصری) در خصوص لزوم توجه به مقام توحید و عدم تنازل از این مقام و سیره اولیای الهی در این مسیر در ذیل عنوان «با كسب معرفت حقيقى صاحب ولايت، موانع حضور و ظهور برداشته مىشود» با استناد به مناجات مریدین که مروی از حضرت امام سجاد علیه السلام است چنین می نویسد:
عارف كامل در هر زمينه كلام و گفتار و عمل و فكر فقط متمحّض در توحيد است و از آن به هيچ مرتبه اى تنازل نمى نمايد، و تنازل از اين مرتبه را خسران و از دست دادن فرصت و از بين رفتن استعداد مى داند، گرچه آن مرتبه بسيار حائز اهميّت و عالى و فوقالعاده باشد.
اولياى الهى و عرفاى بالله پيوسته شاگردان خود را از توجّه به اين مسائل (اطّلاع بر نفوس و ضمائر و غيب و إعمال رويّه از خرق عادات و كرامات و شفاء مرضى و احياء موتى) جدّاً برحذر مىداشتند و ابتلاء به اين امور را از خطرناكترين مخاطر و مهالك ارتقاء نفس و وصول به ذروه توحيد مىشمردند و دامى رها نايافتنى جهت سالكين و رهروان طريق به حساب مىآوردند؛ و پيوسته هشدار مىدادند كه انسان اصلًا و ابداً نبايد به اين مسائل توجّه كند و ذهن خود را به اين امور منعطف كند. زيرا همانطور كه عرض شد نفس آدمى بواسطه ابتعاد از حقائق و عالم معانى نسبت به اين امور برزخى و مثالى و صورى جاذبه و تعلّق بيشترى دارد، و تا در مرحله معرفت و فعليّت قوا به نقطه ثبات و ملكه نرسيده است بايد از تصوّر و تفكّر و كشش به اين امور جدّاً پرهيز نمايد، و خود را آزاد و رها در دامن اختيار و اراده حقّ بيندازد و صرفاً معرفت ذات پروردگار و لقاء او را طلب نمايد؛ چنانچه حضرت سجّاد عليهالسّلام در مناجات «مريدين» مى فرمايد:
«سُبحانكَ ما أضيقَ الطُّرقَ علَى مَن لم تَكُن دليلَه! و ما أوضَحَ الحقَّ عند مَن هَديتَه سبيلَه! إلهى فاسلُكْ بنا سُبلَ الوصولِ إليكَ، و سَيِّرنا فى أقرَبِ الطُّرقِ للِوُفودِ عليكَ! قَرِّبْ علينا البعيدَ و سهِّل علينا العَسيرَ الشّديدَ؛ و ألحِقنا بعبادِكَ الذّينَ هُم بالبِدار إليكَ يُسارعونَ، و بابَك على الدَّوامِ يَطرُقون، و إيّاكَ فى الليلِ و النّهارِ يَعبُدون، و هُم من هَيبتكَ مشفِقونَ؛ الذّينَ صَفَيّت لهُم المَشارِب، و بَلَّغتهم الرَّغآئب، وأنْجَحتَ لهُم المَطالِب، و قَضيتَ لهُم مِن فَضلكَ المَآرب، و مَلأْتَ لهُم ضمآئِرَهم من حُبّكَ، و روَّيتَهَم مِن صافى شِربِك؛ فبِكَ إلى لذيذِ مُناجاتكَ وَصَلوا، و مِنك أقصَى مقَاصِدِهم حَصَّلوا ؛
منزّه و مبرّى هستى اى پروردگار! چقدر تنگ و ناهموار است مسيرها بر كسى كه تو دليل و راهنماى او نمىباشى! و چقدر حقّ و واقعيّت روشن و واضح است نزد كسى كه تو او را بسوى راه و مسير متقن و صحيح خود هدايت فرمودی! اى پروردگار من! ما را در مسيرهاى وصول به خودت قرار بده، و در نزديكترين راهها كه بر تو وارد مىشوند به حركت در آور! مقصد دور را بر ما نزديك گردان، امر سخت و دشوار را بر ما سهل و آسان بنما؛ و ما را در زمره بندگان پاكبازت كه در سبقت بسوى تو بر يكديگر پيشى مىگيرند قرار بده، آنها كه باب خانه تو را على الدّوام به صدا درمىآورند، و فقط ترا در شب و روز عبادت مىكنند، و از هيبت و سطوت تو بيمناكند؛ آن كسانى كه آبشخواران آنها را از سرچشمههاى مصفّى و پاك ماءِ مَعين خود پاك و مطهّر نمودى، و به نعمات و عنايات و عطاياى بسيار عالى و راقى خودت مفتخر ساختى؛ و آنچه را كه طلب مىنمودند و به دنبالش مىگشتند فراهم نمودى، و به مقاصد عاليه از فضل و كرمت نائل نمودى و ضمائر و باطن آنان را از محبّت به خودت مالامال ساختى و از شراب صاف و مصفّاى وصل خود آنان را سيراب نمودى؛ پس بواسطه تو به لذّت مناجات و خلوت با تو دست يافتند و از ناحيه تو به بالاترين مراتب معرفت و شهود و مقاصد اعلاى سير و سلوك به سمت تو راه يافتند.»
بالاترين تقاضاى امام سجّاد از خداوند طلب لقاى اوست
«فَيا مَن هُو عَلى المُقبِلين عليهِ مُقبلٌ، و بالعَطفِ عَليهم عآئدٌ مُفضِلٌ، و بِالغافِلينَ عن ذِكْره رحيمٌ رَءوفٌ، و بِجَذبِهم إلى بابِه وَدودٌ عَطوفٌ! أسألُك أن تَجعلَنى مِن أوفَرِهم منكَ حَظًّا، و أعلاهُم عِندكَ مَنزِلًا، و أجزَلِهم مِن وُدّكَ قِسمًا، و أفضَلِهم فى مَعرفتِكَ نَصيبًا! فَقدِ انقطَعتْ إليكَ هِمَّتى، و انصرَفتْ نَحوَك رَغبتى، فأنتَ لا غَيرُك مُرادى، و لكَ لا لسِواكَ سَهَرى و سُهادى، و لقآؤُكَ قُرّةُ عَينى و وَصْلُكَ مُنَى نَفسى، و إليكَ شَوْقى و فى مَحبّتِكَ وَلَهى، و إلى هَواك صَبابتى، و رِضاكَ بُغيتى و رؤيتُك حاجَتى و جِوارُك طَلبى و قُربُك غايةُ سُؤْلى، و فى مُناجاتِك رَوْحى و راحَتى و عندَك دوآء عِلَّتى و شِفآءُ غُلّتى و بَرْدُ لَوعَتى و كَشف كُرْبَتى ؛
پس اى خدائى كه بر روى آورندگان بسوى او روى آورنده اى، و با عطوفت و مهر و لطف آنان را در پناه خود قرار مىدهى، و نسبت به غفلتكنندگان از ياد او بخشنده و مهربانى، و با محبّت و عاطفه آنها را بسوى باب رحمتت جذب مىنمائى! از تو درخواست مىكنم كه مرا از جمله پرنصيب ترين آنها قرار دهى و بالاترين مكان قرب و منزلت نزد خودت را قسمت من فرمائى و عالىترين درجات محبّت و عشق به خودت را روزى من نمائى و در معرفت و شناخت حقيقى خودت بالاترين نصيب را به من اختصاص دهى!
اى پروردگار من! آخر من جز لقاء تو و وصول به تو همّت و اراده اى ندارم و تمام ميل و اشتياقم فقط و فقط به سمت تو قرار گرفته است و فقط تو مراد و مطلوب منى و غير تو هر چه مىخواهد باشد در ضمير و قلب و سرّ من جائى ندارد؛ و فقط براى تو است بيداري هاى در دل شب من و غير تو در مخيّله من حتّى خطور هم نمىكند، و وصل تو و لقاء و زيارت و فناء در ذات تو باعث روشنائى ديدگان من است، و رسيدن به ذات تو تنها آرزوى قلب من است، و فقط به سمت تو است شوق و رغبت من، و آتش اشتياق و عشق در نفس من فقط در محبّت و عشق به تو است، و فقط دلباختگى را در هواى تو قرار دادهام، و تحصيل رضاى تو مقصد و مقصود من است، و رؤيت تو حاجت و خواست من است، و همنشينى با تو مطلوب من است، و نزديكى با تو نهايت و منتهاى درخواست من است، و در مناجات و خلوت با تو حيات و نشاط و آرامش من است، و پيش تو دواى درد من است و شفاء قلب مريض و گرفتار من است، و خنكى حرارت سوزان هجر و فراق من است، و رفع غم و اندوه من است.»
«فَكُن أنِيسى فى وَحشَتى و مُقيلَ عَثْرَتى و غافِرَ زَلَّتى و قابِلَ تَوبتى و مُجيبَ دَعوتى و وَلىَّ عِصمتى و مُغنِىَ فاقَتى، و لا تَقطعْنى عنكَ و لا تُبعِدنى منكَ؛ يا نَعيمى و جَنّتى و يا دُنياىَ و آخِرتى، يا أرحمَ الرّاحمین؛
پس حال كه چنين است اى خداى من! تو خود انيس من باش در وحشت و اضطراب من، و از لغزش من درگذر، خطايم را بپوشان، و توبه ام را قبول نما، و تقاضايم را اجابت كن، و خود نگهبان و محافظ من باش، و از تنگدستى بىنيازم كن، و مرا از وصل خود قطع منما و از خود دور مگردان؛ اى كسى كه بالاترين نعمت و عطاى من هستى، و بهشت و رضوان منى و دنيا و آخرت منى، اى ارحم الرّاحمين!» (مفاتيح الجنان به نقل از بحار الأنوار، ج 94، ص 147)
حقير گويد: اگر تمام دفاتر عالم را ورق بزنيم از اين مناجات كه از زبان وحى بر قلب مقدّس حضرت سجّاد عليهالسّلام جارى گشته، عباراتى عالي تر و راقى تر و رساتر در شوق و ميل و رغبت و توجّه قلب و تصحيح مسير نسبت به مسأله توحيد و معرفت حضرت حقّ پيدا نخواهيم نمود. جدّاً حضرت زينالعابدين عليهالسّلام در اين عرصه يد بيضاء نموده است، و با اين فقرات خورشيد آسمان معرفت و عرصه توحيد را براى سالكان و راهيان حريم و كعبه مقصود و دلباختگان جمال ربوبى به تلألؤ و نورافشانى درآورده است و مسأله را تمام نموده است. و پس از اين فقرات ديگر قلم زدن در اين وادى جز شرمندگى و آبروريزى ثمرى در بر نخواهد داشت.
آرى، اعجاز حضرت سجّاد عليهالسّلام آن مطالبى نيست كه در كتب تاريخ و سِيَر مذكور است؛ اعجاز آن حضرت اين مناجات مريدين است. و با اين مناجات ديگر حجّت را بر همه مدّعيان مسير كمال و آنان كه دمادم، دم از ولايت و قرب و ظهور خوارق عادات و همنشينى با اولياء حقّ مىزنند تمام كرده است، و پته همه آنان را بر آب ريخته و نقش رنگارنگ و پر جاذبهشان را نقش بر آب مىسازد؛ آنان كه تصوّرى از معرفت و شناخت ذات حضرت حقّ ندارند و فقط به صرف انكار وصول به اين مرتبه بسنده مىكنند و عارفان بالله و واصلان به كعبه ذات و حريم حضرت محبوب را مورد طعن قرار مىدهند.
آيا بالاتر و رساتر از اين فقرات مىتوان يافت كه فقط خواست و همّت و اراده و اختيار و حبّ و عشق و وله و آرزو و خلاصه تمام شراشر وجود را فقط و فقط در وصول به حقيقت ذات و فناء و لقاء حضرت پروردگار قرار داده باشد؟! آيا منظور حضرت از أقصى مقاصد، وصول به اسم اعظم و مس را طلا نمودن و يا مريض را شفاء دادن است؟ اين را كه يك مرتاض هندى هم مىتواند انجام دهد! و آيا مقصود از منزلت عُليا و يا بالاترين نصيب از معرفت حضرت حقّ، اطّلاع بر ضمائر و كشف مسائل پشت ديوار و آن طرف كره زمين و غيره است؟ اينكه با يك اشعّه ايكس و چند آنتن مخابراتى حاصل مىشود! و اينكه حضرت مىفرمايد: لقاء و زيارت تو نور چشم من است، مقصود سيب و گلابى و نهر و حورالعين در بهشت است؟
آنهائى كه به ديده تحقير در عرفاء و كلمات توحيدى آنها و مجالس آنها مىنگرند به كجا مىروند؟ آيا تا كنون در اين فقرات از ادعيه معصومين عليهمالسّلام تأمّل نكرده اند، يا خوانده اند و بىتفكّر و تعقّل از آن گذشته اند؟ و يا اينكه چون وصول به آن مرتبه را در توان خود نديده اند، با غمض عين و چشمپوشى از آن نعمات و فيوضات غير مقصورَه حضرت حقّ در مقام انكار و عناد و سخريّه برآمده اند و آن را بالمرّة انكار كرده اند؟ آخر چگونه ممكن است مقصود از اين فقرات را وصول به مقامات معنوى، از خرق عادت و بروز كرامت و كشف مجهولات صورى و برزخى و شفاء مرضى و غيره بدانيم! آيا حضرت سجّاد براى رسيدن به اين درجات از خداوند تقاضاى دستگيرى و توفيق نموده است؟ اين خجالت آور نيست كه امام بگويد: خدايا به من قدرت شفاءمريض و صحبت با ملائكه و إحياء موتى و اطّلاع بر منويّات و مختفيات نفوس را عنايت كن! و به من اين قدرت را ببخش كه بتوانم امور غير عادى را كه ساير مردم از انجام آن عاجزند انجام دهم!
آنكه مىگويد: اگر چشمم را ببندم تمام عالم را مىبينم، گرفتار نفس است
آن كسى كه در كلامش مى گويد: اگر چشمم را ببندم به همّت مولايم تمام عالم را مىبينم، او خدا را بالا نبرده است، بلكه مولا را پائين آوردهاست و او را انحطاط داده است و او را از ارزش انداخته است! همّت مولا اين نيست كه باعث شود شما آن طرف زمين را ببينى؛ اين كار كار يك ماهواره است، اين كه هنر نيست، اين كه فضيلت نيست، اين كه علوّ مقام و مرتبه نيست؛ اين التذاذ نفس است و دام شيطان است و مانع حركت نفس بسوى تجرّد و قرب است. همّت مولا اين است كه اگر اين حالت را داشته باشى از تو بگيرد، نه اينكه اين حالت را به تو بدهد! همّت مولا تفويض و اعطاء عبوديّت است و فقر است و احتياج و نياز است، و خود را صفر ديدن است و همه چيز را از او ديدن است.
آنكه مىگويد: من به همّت مولا همه اشياء را مىبينم، اين مطلب در نفس او بزرگ و عظيم و موجب مباهات و فخر قرار گرفته است كه اين چنين شادمانه و مسرورانه از آن دم مىزند؛ و اگر براى او مهمّ و بزرگ نبود و مايه مباهات و تعلّق نبود كه وقتى از او خواسته شده بود كه تفويض كند و از اين حالت خود را برهاند و از اين قيود و بندها خود را آزاد و رها سازد و به مرتبه تسليم و عبوديّت وارد شود، مىپذيرفت! اين چه همّتى است كه او را از رسيدن به حقّ باز داشته است، و از سعادت دارين محروم نموده است و توفيق وصول به حقيقت عبوديّت را از او سلب كرده است؟! مگر الآن در بعضى از كشورها همچو هند و غيره افرادى نيستند كه از هر چه از آنها سؤال شود از مسائل عالم مادّه و گمشدهها و معضلات و حوائج پاسخ مىدهند؟ و از منويّات خبر مىدهند و راست هم مىگويند.
همّت مولا اين است كه مس وجود انسان را طلا كند نه اينكه قدرتى بدهد كه مس را به طلا مبدّل نمائى. مولا اقيانوس است، دريا است، بىكران است، تجلّى اعظم پروردگار است، مستغرق در بحار توحيد و فانى در ذات حقّ است؛ به هر كس هر چه بخواهد مىدهد؛ اگر خرمهره بخواهد مىدهد و اگر برليان و جواهر بخواهد مىدهد. براى او فرقى نمىكند كه چه دهد؛ او كه از خود نمىدهد تا بر از دست رفتن و فقدانش افسوس خورد. او از خوان بىانتهاى حقّ مىدهد. او واسطه است و اصل كس ديگرى است. او آلت حقّ است و حقيقت وجود از آن حضرت حقّ است. آلت حقّ و واسطه حقّ كه از خود اراده و اختيار ندارد؛ او به وجود حقّ موجود و متحقّق است. پس او بيكران است به بىكرانى حقّ، و مطلق است به اطلاق حقّ، و مفيض است به فيض حقّ؛ نه اينكه او بىكران است مانند خدا و مفيض است مانند پروردگار، اين عين شرك و كفر است. زيرا در عالم تحقّق و وجود دو چيز نيست، دو مفيض نيست، دو بخشنده نيست؛ فقط يكى است و او حضرت حقّ است. لذا أميرالمؤمنين عليهالسّلام از خود نمىبيند اين فيض و عنايت را، از خدا مىبيند؛ حال:
گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست؟
درويشى كه نهايت همّتش تقاضاى كيميا از أميرالمؤمنين علیه السلام است
مرحوم والد [علامه حسینی طهرانی] قدّس سرّه به نقل از مرحوم آية الله حاج شيخ عبّاس هاتف قوچانى (وصىّ مرحوم قاضى رضوان الله عليهم) مىفرمودند: مرحوم قاضى مى فرمود: من در بعضى ايّامى كه به قصد زيارت حرم مولا أميرالمؤمنين عليهالسّلام مشرّف مىشدم مىديدم درويشى در كنار صحن مطهّر نشسته و همينطور به حالت سكوت فقط نظر به گنبد مطهّر دارد و هيچ كار ديگرى نمىكند، و در تمام مدّت روز كار او همين بود؛ تا اينكه روزها از اين مسأله گذشت. يك روز من وقتى به حرم مشرّف شدم او را نديدم و متعجّب شدم كه چه شده و او كجا رفته است؟! از حرم كه بيرون آمدم صُدفةً او را در خيابان ديدم و جلو رفتم و از احوال او جويا گشتم و گفتم: امروز شما را ما در صحن نديديم، مطلب از چه قرار است؟
او پاسخ داد: من از حضرت علیه السلام تقاضاى كيميا و اكسير نمودم و براى حصول اين مطلب چهل روز به ايراد اذكار و اوراد و خلوت و توجّه به آن حضرت سپرى نمودم، تا اينكه ديروز حضرت آرزوى مرا برآورده نمود و حاجتم را روا ساخت!
گفتم: از كجا فهميدى كه حاجتت ادا شده است؟ گفت: مُلهَم شدم به اينكه قدرتى در من بوجود آمده است، و احساس كردم كه حالم تغيير يافته و در خود نيرو و توانى جهت تصرّف در اشياء ملاحظه نمودم. در اين هنگام بچّهاى از كنارم ردّ شد و در دست او يك سينى مسى كوچكى قرار داشت. بچّه را صدا زدم و دست خود را بر سينى زدم، ديدم فوراً به طلا مبدّل گشت. فهميدم اشتباه نكردهام، و از حضرت تشكّر كردم و از چلّه نشينى خارج شدم!
حال بنگريد كه اين درويش مسكين و بيچاره همّت مولا را در چه چيز ديده است، در تبديل مس به طلا! درحاليكه همان مولا مى توانست وجود او را مبدّل به وجود توحيد نمايد، و از او يك عبد و بنده صالح پروردگار بسازد، و حقيقت توحيد را به جان او وارد نمايد، چنانچه نسبت به اصحاب با وفاى خود و محرم اسرار خود اينچنين نمود!
فرم در حال بارگذاری ...