عاقبت حب و دوستی با دنیا
نوشته شده توسطرحیمی 10ام شهریور, 1394
بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا(الأعلي/16)
ليکن [شما] زندگي دنيا را بر ميگزينيد
مسلّما برای افراد مؤ من این محاسبه قرآنی که در آیات فوق آمده در مقایسه دنیا با آخرت که می فرماید:
وَالْآخِرَةُ خَيرٌ وَأَبْقَى(الأعلي/17)
با آنکه [جهان] آخرت نيکوتر و پايدارتر است
کاملا روشن است، اما با این حال چگونه انسان مؤ من در بسیاری از اوقات این علم و آگاهی خود را زیر پا می گذارد و آلوده گناهان و جرائمی می شود؟!
پـاسـخ ایـن سـؤ ال یـک جمله است، و آن غلبه شهوات بر وجود انسان، و سرچشمه غلبه شهوات نیز حب دنیا است.
حب دنیا اعم از حب مال، مقام، شهوت جنسی، تفوُّق طلبی، برتری جویی، تن پروری، انـتـقـام جـویـی، و مـانـنـد ایـنـها، گاه چنان طوفانی در روح انسان ایجاد می کند که تمام مـعـلومـات او را بـر بـاد می دهد، و حتی گاه حس تشخیص او را از میان می برد، و در نتیجه حیات دنیا بر آخرت مقدم می دارد.
...
ایـنـکه در روایات اسلامی کرارا حب دنیا به عنوان سرچشمه تمام گناهان شمرده شده است یک واقعیت عینی و محسوس است که در زندگی خود و دیگران بارها آن را آزموده ایم. بـنـابـرایـن بـرای قـطـع ریـشـه هـای گـنـاه راهـی جـز ایـن نـیـست که حب و عشق دنیا را از دل بیرون کنیم. باید به دنیا هم چون وسیله ای، گذرگاهی، پلی، و یا همچون مزرعه ای بنگریم. مـمـکـن نـیـسـت عـاشـقـان دنـیـا بـر سـر دو راهـی(وصـول بـه مـتـاع ایـن جـهـان و نیل به رضای خدا) دومی را مقدم شمرند. اگـر پـرونـده هـای جـنـایی را بنگریم واقعیت حدیث فوق را در آنها به خوبی مشاهده می کنیم. هـنـگـامـی کـه عـلل جـنـگ ها، خونریزی ها، کُشت و کشتارها(حتی برادران و دوستان) را مورد توجه قرار می دهیم جای پای حب دنیا در همه آنها مشهود و نمایان است. اما چگونه می توان حب دنیا را از دل بیرون کرد با اینکه ما همه فرزند دنیاییم، و علاقه فرزند به مادر یک امر طبیعی است؟!
این نیاز به آموزش فکری و فرهنگی و عقیدتی، و سپس تهذیب نفس دارد. و از جمله اموری کـه مـی تـوانـد بـالاترین کمک را به سالکان راه در این مسیر کند ملاحظه عاقبت کار دنیا پرستان است. فـراعـنه با آن همه قدرت و امکانات مالی سرانجام چه کردند؟
قارون از این همه گنج هائی که کلید آنها را چندین انسان نیرومند به زحمت می کشیدند چه اندازه با خود برد؟!
إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيهِمْ وَآتَينَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يحِبُّ الْفَرِحِينَ(القصص/76)
قارون از قوم موسي بود و بر آنان ستم کرد و از گنجينه ها آن قدر به او داده بوديم که کليدهاي آنها بر گروه نيرومندي سنگين مي آمد آنگاه که قوم وي بدو گفتند شادي مکن که خدا شادي کنندگان را دوست نميدارد
قـدرت های عظیمی را که در عصر و زمان خود می نگریم، و با نسیمی دفتر زندگانی شان بـر هـم مـی خـورد، و بـا یـک گـردش لیل و نهار از تخت قدرت فرو می افتند، و کاخ ها و ثـروت هـایـشـان را مـی گذارند و می گریزند، و یا به زیر خاک پنهان می شوند، خود بهترین واعظ و معلم ماست. ایـن سـخـن دامـنـه دار را با حدیثی از امام علی بن الحسین علیه السلام که بسیار رسا و گویا است تقدیم می گردد، از حضرتش پرسیدند که افضل اعمال نزد خدا چیست؟
سُئِلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع أَیُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟
فَقَالَ مَا مِنْ عـَمَلٍ بَعْدَ مَعْرِفَةِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ مَعْرِفَةِ رَسُولِهِ ص أَفْضَلَ مِنْ بُغْضِ الدُّنْیَا وَ إِنَّ لِذَلِکَ لَشـُعـَبـاً کـَثـِیـرَةً وَ لِلْمـَعـَاصـِی شـُعـَباً فَأَوَّلُ مَا عُصِیَ اللَّهُ بِهِ الْکِبْرُ وَ هِیَ مَعْصِیَةُ إِبـْلِیـسَ حـِیـنَ أَبـَی وَ اسـْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ وَ الْحِرْصُ وَ هِیَ مَعْصِیَةُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمِینَ فَأَخَذَا مَا لَا حَاجَةَ بِهِمَا إِلَیْهِ فَدَخَلَ ذَلِکَ عَلَی ذُرِّیَّتِهِمَا إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ ذَلِکَ أَنَّ أَکـْثـَرَ مـَا یَطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لَا حَاجَةَ بِهِ إِلَیْهِ ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِیَ مَعْصِیَةُ ابْنِ آدَمَ حَیْثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِکَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْیَا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الرَّاحَةِ وَ حـُبُّ الْکـَلَامِ وَ حـُبُّ الْعـُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ فـَصـِرْنَ سـَبـْعَ خـِصَالٍ فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فِی حُبِّ الدُّنـْیَا فَقَالَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِکَ: حُبُّ الدنیا رَأسُ کلِّ خَطیئةِ وَ الدُّنْیَا دُنْیَاءَانِ دُنْیَا بَلَاغٍ وَ دُنْیَا مَلْعُونَةٍ[1]
از عـلی بـن الحـسـیـن پـرسـیـدنـد، کـدام عـمـل نـزد خـدای عـزوجـل بـهـتـر اسـت؟ فـرمـود: هـیـچ عـمـلی بـعـد از مـعـرفـت خـدای عـزوجـل و رسـولش بـهـتـر از بـغض دنیا نیست، و برای آن شعبه های بسیاری است و برای گناهان (نافرمانی های خدا) شعبه های بسیاری است: نـخـسـتـیـن نـافـرمـانی که خدا را نمودند تکبر بود و آن نافرمانی شیطان بود، زمانیکه سرپیچی و گردن فرزای کرد از کافران گشت. و دیـگـر حـرص اسـت کـه نـافـرمـانـی آدم و حـوا بـود، زمـانـی کـه خـدای عـزوجـل بـه آنها فرمود: از هر چه خواهید بخورید ولی باین درخت نزدیک می شود که از ستمکاران باشید. پس آدم و حوّا چیزی را گرفتند که بدان احتیاج نداشتند، و ایـن خـصـلت تـا روز قـیـامـت در ذریه آنها رخنه کرد، از اینرو بیشتر آنچه را آدمیزاد می طلبید بدان احتیاج ندارد. و دیـگـر حـسـد اسـت کـه نـافـرمـانـی پـسـر آدم(قـابـیـل) بـود، زمـانـیـکـه بـه برادرش(هـابـیل) حسد برد و او را کشت، و از این نافرمانی ها دوستی زنان و دوستی دنیا و دوستی ریـاست و دوستی استراحت(راحت طلبی) و دوستی سخن گفتن(زیاده گویی) و دوستی سروری(برتری طلبی) و ثروت منشعب گشت، و اینها هفت خصلت است که همگی در دوستی دنیا گرد آمده اند، از این رو پیغمبران و دانشمندان بـعـد از شناختن این مطلب گفتند: دوستی دنیا سَرِ هر خطا و گناه است و دنیا دو گونه است: دنـیـای رساننده و دنیای ملعون(یعنی دنیایکه انسان را به طاعت و قرب خدا می رساند بقدر کفاف است که آن ممدوح و پسندیده است و دنیای که بیش از مقدار کفاف و زیادتر از احتیاج است که آن مایه لعنت و دوری از رحمت خداست.[2]
فرمود: بعد از معرفت خدای عزّ و جلّ و شناخت رسولش، هیچ عملی برتر از بغض داشتن و دشمنی نسبت به دنیا نیست.» سـپـس افـزود: زیـرا بـرای حـب دنیا شُعب بسیاری است، و معاصی نیز شعب بسیاری دارد، اولیـن چـیـزی کـه بـا آن مـعـصـیـت خـدا شـد مـعـصـیـت ابـلیس بود در آن زمان که ابا کرد و(تکبر) ورزید و از کافرین شد. سپس(حرص) بود که سرچشمه معصیت(و ترک اولی) آدم و حوا گشت، در آن زمان که خـداونـد مـتـعال به آنها فرمود: از هر جای بهشت می خواهید بخورید، ولی نزدیک این درخت(مـمـنـوع) نشوید که از ستمکاران خواهید بود ولی آنها به سراغ چیزی رفتند که به آن نـیـاز نـداشـتـنـد! و هـمـیـن بـرای فـرزنـدان آنـهـا تا روز قیامت باقی ماند، چرا که غالب چیزهایی را که انسان می طلبد به آن نیازی ندارد(نیازها غالبا منشاء گناه نیستند، آنچه مـنشاء گناه است هوس ها و امور زائد بر نیاز است) سپس(حسد) بود که سرچشمه گناه فـرزنـد آدم شـد، نـسـبـت بـه بـرادرش حـسـد ورزیـد و او را بـه قتل رساند. و از شُعب آن حب زنان، حب دنیا، حب ریاست، حب راحتی، حب سخن، حب برتری، و حب ثروت اسـت، ایـنـهـا هـفـت خـصـلتند که همگی در حب دنیا جمعند، و لذا پیامبران و دانشمندان بعد از آگـاهـی بـر ایـن حـقـیـقـت گـفـتـه انـد: حُبُّ الدنیا رَأسُ کلِّ خَطیئةِ. خـداونـدا! حـب دنـیـا را کـه ریـشـه هـمـه گـنـاهـان اسـت از دل ما بیرون ببر.
پی نوشت ها:
[1] کلینی، اصول کافی، ج3،ص197
[2] همان.
منبع:پايگاه حوزه
فرم در حال بارگذاری ...
نشانه های ظهور/خروج خراساني/سید حسنی
نوشته شده توسطرحیمی 10ام شهریور, 1394
در برخي از روايات «خروج خراساني» به عنوان يکي از نشانه هاي ظهور بيان شده است. اگر چه در اين روايات به روشني او معرفي نشده است؛ ولي برخي او را مردي از بني تميم دانسته اند. [1] .
اغلب رواياتي که نام او را برده اند، از خراساني همراه سفياني ياد کرده اند. امام صادق عليه السلام فرمود:
«خُرُوجُ الثَّلاثَةِ الخُراساني وَالسُّفياني وَاليَماني فِي سَنَةٍ واحِدَةٍ فِي شَهْرٍ واحِدٍ في يَوْمٍ واحِدٍ وَلَيْسَ فيها رايَةٌ بِأَهْدَي مِنْ رايَةِاليَماني يَهدِي إِلَي الْحَقِّ» [2] ؛
«خروج خراساني، سفياني و يماني در يک سال و يک ماه و يک روز تحقق مي يابد و در بين آنها پرچمي هدايتگرتر از يماني نيست که او به حق هدايت ميکند».
و در برخي روايات از خراساني و سفياني به دو اسب مسابقه تشبيه شده اند که خراساني از مشرق و سفياني از مغرب به طرف کوفه در حرکت اند. [3] .
البته روايتي نيز از خروج او به عنوان يکي از نشانه هاي حتمي قيام حضرت مهدي عليه السلام ياد شده که به جاي خروج يماني ذکر شده است. [4] .
پی نوشت ها:
[1] روزگار رهايي، ص 1043.
[2] کتاب الغيبة، ص 446.
[3] الغيبة، ص 259.
[4] ر.ک: همان، ص 289، ح 6.
منبع: پایگاه جامع عاشورا
سید حسنی
یکی از نشانه های ظهور امام عصر ارواحنا فداه که بوی حتم و یقین به خود گرفته است، خروج فردی به نام سید حسنی است.
در تعدادی از روایات ، سخن از حسنی بمیان آمده است و در بعضی از روایات از او به عنوان نفس زکیه یاد شده است. [1]
وی حرکتی را در عراق آغاز می نماید، اما این روایات نیاز به دقت بیشتری دارد چرا که این احادیث نام سه نفر ، حسنی مدینه ، حسنی مکه و حسنی عراق را بیان می کنند، همچنین حسینی خراسانی که در منابع اهل سنت و برخی منابع خبری شیعه “حسنی “ نامیده شده است، هم اوست که در سال ظهور حضرت مهدی(عج) با سپاهیانش وارد عراق می گردد، بنا بر این احتمال دارد مراد از روایات مربوط به جنبش حسنی در عراق، همین قیام و حرکت باشد و احتمال اینکه حسنی دیگری قبل از او باشد نیز وجود دارد. [2]
...
>در بین ایرانیان دو شخصیت ظاهر می شوند یکی با عنوان سید خراسانی که رهبر سیاسی است و دیگری شعیب بن صالح که رهبری نظامی را بر عهده دارد. [3]
سید خراسانی جوانمردی از بنی هاشم و از نسل پیامبر خدا ـ صلّی اللّه علیه وآله وسلم ـ است و در دست راست او خالی وجود دارد ـ که البته بنا بر برخی روایتها در دست چپ او چنین نشانه ای است ـ و از خراسان حرکت و جنبش خود را آغاز می کند. او شیعه و پیرو خاندان وحی و رسالت است بر عقیده ی خویش پایبند و استوار و دارای نفوذ گسترده و محبوبیّت در دلهاست او همان کسی است که پیش از سپاه سفیانی و قتل و غارت آنها وارد کوفه می شود و همزمان با ورود او یمانی نیز از یمن به وی می پیوندد و سپاه سفیانی را در خارج کوفه از بین می برند و بعد از آن امر را به امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ تسلیم می کند و با او بیعت می کند.
امام باقر علیه السلام فرمودند:
یخرج شاب من بنی هاشم بکفّه الیمنی خال، ویأتی من خراسان برایات سود بین یدیه شعیب بن صالح، یقاتل أصحاب السفیانی فیهزمهم.
امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمودند:
جوانی از نسل هاشم که در دست راست وی خالی هست از طرف خراسان با پرچمهای سیاه خروج می کند فرمانده لشکر او شعیب بن صالح است و او با لشکر سفیانی نبرد کرده و آنان را متلاشی می نماید. [4]
روایات اهل سنت و منابع متاخر شیعی دلالت دارند که خراسانی از ذریه ی امام مجتبی(ع) و یا امام حسین(ع) می باشد و از او به عنوان هاشمی یاد شده است و صفات جسمی وی را که دارای صورتی نورانی و خال بر گونه راست و یا دست راست دارد ، بیان کرده است.
ولی این مقدار مشخص است که وی همزمان با خروج سفیانی و یمنی ظاهر می شود و نیروهای خود را به سوی عراق اعزام می دارد که سپاهیانش سفیانی را شکست می دهند. [5]
امام صادق(ع) در ضمن بیان علامات ظهور فرموده است: و ظاهر شود سفیانی و یمانی و حرکت کند حسنی، و آنگاه صاحب این امر خروج کند. [6]
امام باقر(ع) می فرماید: مهدی(عج) وارد کوفه می شود در حالیکه سه پرچم در اضطرابند (با هم مبارزه می کنند) پس آن سه طایفه تسلیم او می شوند… سپس فرمود این است فرمایش پیامبر(ص) که فرمود: گویا می بینم حسنی و حسینی را و هر دو صاحب پرچم هستند پس پرچم خود را به حسینی (حضرت مهدی(عج) تسلیم می کند. [7]
دربارة قزوین هم در روایتی آمده است که: مردی از قزوین خروج می کند که اسم او اسم پیامبر است. مردم از مؤمن و مشرک به اطاعت او شتاب می کنند و پر می کنند کوهها را از ترس..
[الغیبة للشیخ الطوسی] رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَالَ یَخْرُجُ بِقَزْوِینَ رَجُلٌ اسْمُهُ اسْمُ نَبِیٍّ یُسْرِعُ النَّاسُ إِلَی طَاعَتِهِ الْمُشْرِکُ وَ الْمُؤْمِنُ یَمْلَأُ الْجِبَالَ خَوْفاً … [8]
در این روایت نیامده که این فرد حسنی می باشد و یا این خروج در زمان ظهور حضرت مهدی(عج) اتفاق می افتد.
در روایت دیگری از ظهور طاغوتی در همان شهر خبر داده شده است:
أنی یکون ذلک و لم یعض الزمان أنی یکون ذلک و لم یجفوا الأخوان أنی یکون ذلک و لم یظلم السلطان أنی یکون ذلک و لم یقم الزندیق من قزوین فیهتک ستورها و یکفر صدورها و یغیر سورها و یذهب بهجتها من فر منه أدرکه و من حاربه قتله و من اعتزله افتقر و من تابعه کفر حتی یقوم باکیان باک یبکی علی دینه و باک یبکی علی دنیاه [9]
و در روایتی دیگر از مردم طالقان تمجید شده است که آنها در آخر الزمان جزء یاران حضرت مهدی خواهند بود:
وَ رَوَی ابْنُ أَعْثَمَ الْکُوفِیُّ فِی کِتَابِ الْفُتُوحِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع أَنَّهُ قَالَ وَیْحاً لِلطَّالَقَانِ فَإِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا کُنُوزاً لَیْسَتْ مِنْ ذَهَبٍ وَ لَا فِضَّةٍ وَ لَکِنْ بِهَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ عَرَفُوا اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ وَ هُمْ أَیْضاً أَنْصَارُ الْمَهْدِیِّ فِی آخِرِ الزَّمَانِ. [10]
در روایتی آمده است که خروج می کند حسنی صاحب و حاکم طبرستان با جمع بسیاری از سواره و پیاده تا اینکه نیشابور را فتح می کند …و سپس به اصفهان می آید و به قم در آید و بین او و اهل قم جنگ عظیمی واقع می شود که عده ی زیادی کشته خواهند شد و سپس اهل قم شکست خورند و حسنی اموال آنها را غارت کند و زنان و اولادشان را اسیر کند و خانه هایشان را خراب کند. [11]
در روایت دیگری از امام صادق(ع) آمده است: پس خروج می کند حسنی آن جوانمرد خوش رو ، آن که به جانب دیلم صیحه می زند و به صدای فصیح می گوید: ای آل احمد اجابت کنید غمگین و ندا کننده ی اطراف ضریح را (یعنی مهدی را که از مکه ندا کرده است، پس اجابت می کند او را گنج های طالقان … [12]
جمع بندی:
1- آن چه در روایات ، پیرامون خروج و اقدامات حسنی نسبت به شهرهای ایران، آمده است، این قابلیت را دارد که بر سید خراسانی تطبیق گردد و در واقع می توان گفت که روایات به مراحل نهضت او اشاره دارد و از این جهت منافاتی بین روایات وجود ندارد.
2- این احتمال هم وجود دارد که روایات در صدد بیان حسنی های متعددی باشند مخصوصا اینکه در روایتی که مشاهده گردید غارتگری و… به وی نسبت داده شد و بعید به نظر می رسد مردم قم که در روایات ما از آنها بخاطر محبت اهل بیت تمجید شده است، با حسنی که مردم را به امام زمان(عج) دعوت می کند ، وارد جنگ گردند.
3- ویژگیهای سید حسنی همان است که گفته شد و ما به بیش از آن دست نیافتیم و لذا از این جهت هم در روایات ابهاماتی وجود دارد.
4- همه ی نکاتی که گفته شد با فرض پذیرش اسناد روایات است و تحقیق در سند روایات فرصت دیگری را می طلبد که امیدواریم در آینده به آن بپردازیم.
5- همیشه در طول تاریخ افرادی بودند که از این گونه راوایات به نفع مطامع خود بهره برداری کرده اند و در این بین جهل عامه مردم هم به یاریشان آمده بود.
شناخت عمیق از امام زمان(ع) و اهداف والای آن حضرت، به شما یاری می رساند که مدعیان دروغین را شناسایی کنید و راه صحیح را از راه ناصحیح تمییز دهید. در این راستا شما را به مطالعه کتابهای معتبر، دعوت می نمائیم.
منبع: پایگاه حوزه
[1] - چشم به راه مهدی ، جمعی از نویسندگان مجله حوزه ص282- 281.
[2] - عصر ظهور ، علی کورانی ص189.
[3] - عصر ظهور ، علی کورانی ص24.
[4] - ملاحم ابن طاوس، ص 77; عقد الدرر، ص 128، باب 5
[5] - عصر ظهور ، علی کورانی ص270 – برای آگاهی بیشتر رجوع شود به همان ماخذ ص266-273..
[6] - [الغیبة للنعمانی] عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی أَحْمَدَ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ السَّرَّاجِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَتَی فَرَجُ شِیعَتِکُمْ قَالَ إِذَا اخْتَلَفَ وُلْدُ الْعَبَّاسِ وَ وَهَی سُلْطَانُهُمْ وَ طَمِعَ فِیهِمْ مَنْ لَمْ یَکُنْ یَطْمَعُ وَ خَلَعَتِ الْعَرَبُ أَعِنَّتَهَا [جمع العنان] وَ رَفَعَ کُلُّ ذِی صِیصِیَةٍ صِیصِیَتَهُ وَ ظَهَرَ السُّفْیَانِیُّ وَ الْیَمَانِیُّ وَ تَحَرَّکَ الْحَسَنِیُّ خَرَجَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ مِنَ الْمَدِینَةِ إِلَی مَکَّةَ بِتُرَاثِ رَسُولِ اللَّهِ ص قُلْتُ وَ مَا تُرَاثُ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ سَیْفُهُ وَ دِرْعُهُ وَ عِمَامَتُهُ وَ بُرْدُهُ وَ قَضِیبُهُ وَ فَرَسُهُ وَ لَأْمَتُهُ وَ سَرْجُهُ ِنْ أَنْ یَکُونَ الرَّجُلُ فِی بَیْتِه. بحارالأنوار ج : 52 ص : 242روایت112 .
[7] - یَدْخُلُ الْمَهْدِیُّ الْکُوفَةَ وَ بِهَا ثَلَاثُ رَایَاتٍ قَدِ اضْطَرَبَتْ بَیْنَهَا فَتَصْفُو لَهُ فَیَدْخُلُ حَتَّی یَأْتِیَ الْمِنْبَرَ وَ یَخْطُبَ وَ لَا یَدْرِی النَّاسُ مَا یَقُولُ مِنَ الْبُکَاءِ وَ هُوَ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص کَأَنِّی بِالْحَسَنِیِّ وَ الْحُسَیْنِیِّ وَ قَدْ قَادَاهَا فَیُسَلِّمُهَا إِلَی الْحُسَیْنِیِّ فَیُبَایِعُونَهُ . بحارالأنوار ج : 52 ص : 331.
[8] - بحارالأنوار ج : 52 ص : 213روایت6 6.
[9] - غیبةالطوسی ص 441 ذکر طرف من العلامات الکائنة …
-[10] بحارالأنوار ج: 51 ص: 88- کشفالغمة ج: 2 ص: 479.
[11] - وَ فِی خُطْبَةِ الْمَلَاحِمِ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع الَّتِی خَطَبَ بِهَا بَعْدَ وَقْعَةِ الْجَمَلِ بِالْبَصْرَةِ قَالَ یَخْرُجُ الْحَسَنِیُّ صَاحِبُ طَبَرِسْتَانَ مَعَ جَمٍّ کَثِیرٍ مِنْ خَیْلِهِ وَ رَجِلِهِ حَتَّی یَأْتِیَ نَیْسَابُورَ فَیَفْتَحُهَا وَ یَقْسِمُ أَبْوَابَهَا ثُمَّ یَأْتِی أَصْبَهَانَ ثُمَّ إِلَی قُمَّ فَیَقَعُ بَیْنَهُ وَ بَیْنِ أَهْلِ قُمَّ وَقْعَةٌ عَظِیمَةٌ یُقْتَلُ فِیهَا خَلْقٌ کَثِیرٌ فَیَنْهَزِمُ أَهْلُ قُمَّ فَیَنْهَبُ الْحَسَنِیُّ أَمْوَالَهُمْ وَ یَسْبِی ذَرَارِیَّهُمْ وَ نِسَاءَهُمْ وَ یُخَرِّبُ دُورَهُمْ … بحارالأنوار، ج57، ص215، باب 36- الممدوح من البلدان و المذموم…
[12] - ثُمَّ یَخْرُجُ الْحَسَنِیُّ الْفَتَی الْصَبِیحُ الَّذِی نَحْوَ الدَّیْلَمِ یَصِیحُ بِصَوْتٍ لَهُ فَصِیحٍ یَا آلَ أَحْمَدَ أَجِیبُوا الْمَلْهُوفَ وَ الْمُنَادِیَ مِنْ حَوْلِ الضَّرِیحِ فَتُجِیبُهُ کُنُوزُ اللَّهِ بِالطَّالَقَانِ کُنُوزٌ وَ أَیُّ کُنُوزٍ لَیْسَتْ مِنْ فِضَّةٍ وَ لَا ذَهَبٍ بَلْ هِیَ رِجَالٌ کَزُبَرِ الْحَدِیدِ عَلَی الْبَرَاذِینِ الشُّهْبِ بِأَیْدِیهِمُ الْحِرَابُ وَ لَمْ یَزَلْ یَقْتُلُ الظَّلَمَةَ حَتَّی یَرِدَ الْکُوفَةَ وَ قَدْ صَفَا أَکْثَرُ الْأَرْضِ فَیَجْعَلُهَا لَهُ مَعْقِلًا فَیَتَّصِلُ بِهِ وَ بِأَصْحَابِهِ خَبَرُ الْمَهْدِیِّ ع … بحارالأنوار، ج53، ص 15 و16 باب 28- ما یکون عند ظهوره ع بروایة…
فرم در حال بارگذاری ...
شما صاحب کدامیک از این قلبها هستید؟
نوشته شده توسطرحیمی 9ام شهریور, 1394
رسول خدا صلی الله علیه وآله در حدیثی قلب ها را به چهار دسته و گروه تقسیم کرده اند.
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) الْقُلُوبُ أَرْبَعَةٌ قَلْبٌ فِيهِ إِيمَانٌ وَ لَيْسَ فِيهِ قُرْآنٌ وَ قَلْبٌ فِيهِ إِيمَانٌ وَ قُرْآنٌ وَ قَلْبٌ فِيهِ قُرْآنٌ وَ لَيْسَ فِيهِ إِيمَانٌ وَ قَلْبٌ لَا إِيمَانَ فِيهِ وَ لَا قُرْآنَ فَأَمَّا الْأَوَّلُ كَالتَّمْرَةِ طَيِّبٌ طَعْمُهَا وَ لَا طِيبَ لَهَا وَ الثَّانِي كَجِرَابِ الْمِسْكِ طَيِّبٌ إِنْ فُتِحَ وَ طَيِّبٌ إِنْ وَعَاهُ وَ الثَّالِثُ كَالْأَشنةِ طَيِّبٌ رِيحُهَا خَبِيثٌ طَعْمُهَا وَ الرَّابِعُ كَالْحَنْظَلَةِ خَبِيثٌ رِيحُهَا وَ طَعْمُهَ
رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود:
قلب ها چهار دسته اند:
قلبى كه در آن ايمان هست اما قرآن نيست؛
قلبى كه در آن ايمان و قرآن هر دو وجود دارد؛
قلبى كه در آن قرآن هست اما ايمان نيست؛
و قلبى كه در آن نه ايمان هست و نه قرآن!
اما وضع قلب اول، مانند خرمايى است، كه خوشمزه است، ولی بوى خوش هم ندارد.
قلب دوم، مانند كيسه مِشك است كه باز باشد، يا بسته باشد، بوى خوش مى دهد.
قلب سوم، مانند اشنه(گیاهی خوشبو نوعی پیچک) است، كه بوى خوش دارد، اما مزه آن بسيار بد است.
قلب چهارم، مثل «حنظل» (هندوانه خاصی به صورت خودرو در بیابات میروید) است كه هم بوى آن بد و هم مزه تلخ دارد.
منبع : النوادر للراوندي، ص: 5-4
سلام دوست عزیز امیدوارم که بتوانیم جز دسته دوم باشیم با تشکر
فرم در حال بارگذاری ...
وزیر ارشاد با اکران رستاخیز تیشه به ریشه خود میزند
نوشته شده توسطرحیمی 9ام شهریور, 1394رئیس کمیسون قرآن و عترت مجلس مطرح کرد:
وزیر ارشاد با اکران رستاخیز تیشه به ریشه خود میزند/اگر این بیانات وزیر ارشاد در خصوص اکران فیلم رستاخیز درست باشد بدین ترتیب تیشه به ریشه خود، خانواده و حوزه علمیهای که در آن درس خوانده، زده است.
لاله افتخاری رئیس کمیسیون قرآن و عترت مجلس شورای اسلامی با اشاره به اظهار نظر وزیر ارشاد در خصوص فیلم «رستاخیز» مبنی بر اینکه «نظر فقهی مراجع برای خودشان و مقلدانشان قابل احترام است» اظهار داشت:
اگر این اظهار نظر از سوی وزیر ارشاد درست باشد بدین ترتیب تیشه به ریشه خود، خانواده و حوزه علمیهای که در آن درس خوانده، زده است.
وی افزود: اگر وزیر ارشاد بخواهد این طور اظهار نظر کند، قانون چنین اجازهای را به او نخواهد داد و صلاحیتش زیر سؤال میرود.
رئیس کمیسیون قرآن و عترت مجلس شورای اسلامی با اشاره به نظر رهبری مبنی بر لزوم جلب نظر علما برای فیلم رستاخیز تأکید کرد: علما و مراجع از روی دلسوزی، آگاهی و تخصص مطالبی را مطرح میکنند که برای اکران فیلم رستاخیز باید این نظرات رعایت شود.
افتخاری گفت: فیلم رستاخیز باید به گونهای از جامعیت و اقتدار برخوردار باشد که باعث اعتراض صاحبنظران و دلسوزان نظام نشود و با رعایت تمام موارد اخلاقی، دینی و انقلابی بتواند اعتماد دیگران را جلب کند.
وی با اشاره به جلسه دو هفته گذشته کمیسیون فرهنگی و سؤال از وزیر ارشاد تصریح کرد: در این جلسه وزیر در چند مورد مورد سؤال قرار گرفت که فیلم رستاخیز از جمله مسائلی بود که به صورت مصداقی به آن پرداخته شد.
این عضو کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی با بیان اینکه «وزیر ارشاد به ما اطمینان داد که موارد دارای مشکل در فیلم حذف شده است» تأکید کرد: برای بررسی صحت این ادعا باید فیلم به طور کامل دیده شود.
افتخاری در پایان ساختار فیلمسازی کشور را نادرست خواند و خاطرنشان کرد: باید ساختاری پاسخگو و فراگیر با حضور همه بخشها شامل بخش خصوصی، دولتی و هنرمندان واقعی تشکیل شود تا با برنامهریزی و سیاستگذاری مناسب هر روز شاهد تکرار چنین مصادقی دارای مشکل نباشیم.
باشگاه خبرنگاران جوان
فرم در حال بارگذاری ...
اعطای روزی از جانب خداوند متعال (2)
نوشته شده توسطرحیمی 8ام شهریور, 1394کار و زندگی انسان را خداوند باید درست کند؛
کار را باید خداوند جور کند.
سهراه امین حضور جایی است که خانهی امین الدوله وزیر مظفرالدین شاه در آن قرار دارد. زمانی که امین الدوله با خَدَم و حَشَم از آنجا عبور میکرده، گاهی فقرا در کنار درب خانهاش جمع میشدند و از وی چیزی درخواست میکردند. روزی قبل از آنکه از خانه خارج شود، میشنود که دو فقیر در حال بحث با یکدیگرند. یکی میگوید که کار ما اینقدر خراب است که باید کارمان را خدا درست کند. دیگری میگفت: نه؛ امین الدوله که از خانه بیرون بیاید، کارمان را درست میکند. کار را باید امین الدوله درست کند.
امین الدوله این گفتوگو را شنید و قبل از اینکه از خانه بیرون بیاید، به نوکران خود دستور داد که دو مرغ را ذبح کنند.[1] امین الدوله دستور میدهد که دو مرغ بکشند و داخل دل یکی از این مرغها یک اشرفی، که مثلاً معادل یک سکهی بهار آزادی امروز است، بگذارند؛ مرغی که اشرفی دارد را به فقیری بدهند که گفته کار را باید امین الدوله درست کند و مرغ شکمخالی را به فقیر دوم بدهند. نوکران امین الدوله نیز دقیقاً همین دستور را عمل کردند.
کمی گذشت و امین الدوله از درب خارج شد. دید همان کسی که میگفت باید امین الدوله کار را درست کند، هنوز ایستاده است. با خودش گفت: این آدم پرطمع است و باید او را شلاق بزنیم. یک مرغ با یک اشرفی گرفته، امّا هنوز اینجا مانده؛ آن یکی فقط یک مرغ گرفته و رفته!
وقتی خواستند او را تأدیب کنند، امین الدوله از او پرسید:
یک اشرفی برایت کافی نبود؟!
مرد گفت: کسی به من اشرفی نداده است. یک مرغ به من دادند من هم دلدرد داشتم و میل به غذا نداشتم. با خودم گفتم چرا این مرغ را نگه دارم؟ از رفیقم پرسیدم که این مرغ را چند میخری؟ او گفت: یک قران.
من هم مرغ را به او فروختم. همانجا امین الدوله گفت:
پس حرف درست را رفیقت زد؛ کار را باید خدا درست کند، امین الدوله و غیر او هیچ کارهاند!
اگر چیزی روزی شما نباشد، تا دم دهانتان میآید ولی جای دیگر میرود. حیله و کلک فایده ندارد؛ هیچ کاری نمیتوان کرد. تا وقتی سر شلنگ لوله باز نشود، باز کردن شیر آب فایده ندارد؛ چون آبی در لوله نیست.
[1] . آن زمان مرغ خوردن عنوانی داشت و مردم به راحتی مرغ نمیخوردند.
منبع: برگرفته از maemaeen.ir
فرم در حال بارگذاری ...
ظهور پس از ارتداد اکثر معتقدین به امامت حضرت مهدی(عج)
نوشته شده توسطرحیمی 8ام شهریور, 1394
تعبیر برخی از روایات ما چنین است که ظهور آن بزرگوار اتفاق نمیافتد، «حَتَّى یَرْجِعَ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ أَکْثَرُ الْقَائِلِینَ بِه»![1]
تعبیر امام عسکری(علیه السلام)[2] بسیار سنگین است. یعنی بیشتر معتقدین به امامت حضرت، از این عقیده برمیگردند و سپس ظهور آن بزرگوار محقق خواهد شد.
این روایت به معنای آن نیست که ما در راستای بیاعتقادی به امام عصر(علیه السلام) قدم برداریم تا ظهور نزدیک شود!
اگرچه این معنا به شکل عجیبی شهرت پیدا کرده اما مشخص نیست اصلاً کسی در عالم تشیع چنین معنایی را از این روایت برداشت کرده است یا خیر!
در بین طلبه ها قاعدهای وجود دارد که «رُبَّ شُهرَةٍ لا اصلَ لَها»، برخی چیزها بسیار مشهور است اما هرچه بررسی میکنیم، قائلی برای آن وجود ندارد! این نیز از آن دسته است. من با همه مطالعاتی که داشتهام، تابه حال در هیچ کتاب و نوشتهای از هیچ کسی، مشهور یا غیر مشهور ندیدهام که او ابراز کند که چنین اعتقادی دارم!
چنین آدمهایی اگر هم باشند، علی القاعده تعدادشان در دورهی تاریخ تشیع زیاد نبوده است. چنین فهم و برداشتی را هیچ شیعه و اهل سنتی از این روایات نداشته است. روایات مربوط به ظهور حضرت مهدی(سلام الله علیه) در کتب اهل سنت هم نقل شده است اما آنان نیز چنین برداشتی نداشتهاند.
در روایات پیشبینیهایی شده که مثلاً وقتی زمین پر از ظلم و جور شود، حضرت ظاهر میشوند. در میان اهل سنت نیز مشاهده نشده است که کسی توصیه کند که دست به ظلم و جور بزنید تا ظهور آن موعود نزدیک شود! لذا نه در میان شیعه و نه در بین اهل سنت چنین چیزی مشاهده نشده است.
اگر در روایات چنین مسئلهای را گفتهاند، خواستهاند به نحوی از آن طرف به شما هشدار دهند که حتی اگر زمین هم پر از ظلم و جور شد، شما دست از اعتقاد خود بر ندارید. فکر نکنید کار به آخر رسیده و رشتهی کار از دست خدا به در رفته است و دیگر قابل اصلاح نیست. به آنجا هم که برسد، خدای متعال قدرت نمایی میکند و حجت خود را ظاهر و بارز میکند. شما درست از طریق حق برندارید!
اگر گفتهاند «حَتَّى یَرْجِعَ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ أَکْثَرُ الْقَائِلِینَ بِه» ظهور اتفاق نمیافتد، مگر اینکه اکثر آنان که به امامت اعتقاد دارند، از عقیدهی خود برمیگردند و از آن دست میشویند، به این معناست که شما جزء آن اقلیت باش و با اکثریت همراه نشو. لذا در روایات داریم که میفرمایند:
«تَمَسَّکُوا بِالْأَمْرِ الْأَوَّل»[3]،
یعنی به همان اعتقادی که پدر و مادر و قدمای شما داشتهاند، باقی بمانید.
[1] کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 385.
[2] امام جواد (علیه السلام) در روایت دیگری میفرمایند: …أَنَّهُ یَقُومُ بَعْدَ مَوْتِ ذِکْرِهِ وَ ارْتِدَادِ أَکْثَرِ الْقَائِلِینَ بِإِمَامَتِهِ (کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 378).
[3] الغیبة (للنعمانی)، ص 159.
منبع: maemaeen.ir
فرم در حال بارگذاری ...
شرح خطبه متقين(همام) جلسه 2 | تقوا ، علامت و نشانه شيعيان
نوشته شده توسطرحیمی 8ام شهریور, 1394دروس اخلاق حضرت آیت الله ناصری / شرح خطبه متقين . همام - جلسه دوم
تقوا ، علامت و نشانه شيعيان
1. کاربرد واژة «تقوا» در منابع ديني
2. معناي لغوي تقوا
3. متعلقات تقوا
4. معاني اصطلاحي تقوا
5. داستان مرحوم ميزاي قمي
6. داستان مرحوم حاج مؤمن
7. داستان حمّالِ مستجاب الدعوة
8. آثار و بركات تقوا
9. يک اشكال و جواب
10. تقوا و آزادي
تقوا؛ علامت و نشانه شيعيان
پس از آنكه همام حضرت را قسم داد تا علايم شيعيان را بيان كنند. حضرت دست مبارکشان را جلو آوردند و دست همام را گرفتند و فرمودند: «اي همام! من را قسم نده. علامتهاي شيعه را برايتان ميگويم» و شروع ميفرمايند: يَا هَمَّامُ اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتقوا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ.
يعني از علامتها و نشانههاي شيعه اين است که با تقوا باشد؛ پرهيزکار باش و احسان به ديگران بکن. کلاه برداري از ديگران نكن، خودت را از گناهان حفظ کن و در مقام احسان به ديگران هم باش. همين طور که خير خودت را ميخواهي، خير برادر دينيات را هم بخواه. يکي از علامتهاي شيعه، همين است. در اين قسمت حضرت يكي از علامتهاي شيعه را تقوا معرفي ميكنند
کاربرد واژة «تقوا» در منابع ديني
در قرآن، حدود هفده بار لفظ «تقوا» ذکر شده و بيش از دويست و پنجاه بار ماده «و ق ي» آمده است. در نهج البلاغه چهل و پنج بار لفظ تقوا ذکر شده و شايد متجاوز از صد و پنجاه بار الفاظ ديگر اين ماده ذكر شده است . تقوا اين اندازه مورد اهميت است و رواياتي که راجع به تقوا رسيده، به حد تواتر است.
...
>معناي لغوي تقوا
تقوا صفت بسيار پرباري است. خوشا به حال آنهايي که دارند. کيمياي سعادت، تقوا است. هر چه بخواهيم، در تقوا موجود است. در کتب اخلاق خيلي زياد به تقوا سفارش شده است. علاوه بر اينکه تقوا يکي از صفات انبياست. عالي ترين صفت انبيا و اوليا تقوا است، بلکه متقي بر حضرت حق هم اطلاق ميشود و آيه و روايت هم دارد. «و ان الله ليس بظلام للعبيد» يعني خدا هم ظلم نمي کند و بر خلاف مصالح عمل نمي کند. اين، صريح آيه است. هر عملي که انجام بدهد و آنچه که خلق کند، همه طبق حکمت و مصالح است. هزارها حکمت و مصلحت دارد که من نميفهمم. منظور اينکه حضرت حق هم خودش اهل تقوا است. حتي زير بناي رسيدن به مراتب توحيد را هم تقوا دانسته اند.
تقوا دو معناي دارد؛ يک معناي لغوي و يك معناي اصطلاحي. تقوا از «وقايه» است. معناي لغوي تقوا عبارت است از نگه داري خود از آنچه که به انسان ضرر ميزند. تقيه هم از همين باب است.
متعلقات تقوا
متعلق تقوا مختلف است. مفعول «اتقِ» گاهي «الله» قرار ميگيرد؛ مثل «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ» يعني خودت را نگه دار از اينکه بر خلاف رضاي حق عمل کني. گاهي هم متعلق تقوا آتش قرار ميگيرد؛ مانند «فَاتقوا النَّارَ الَّتي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرين».
روز قيامت هم متعلق تقوا قرار ميگيرد: «وَ اتقوا يَوْماً لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئا». همين طور فتنه نيز متعلق تقوا قرار ميگيرد: «وَ اتقوا فِتْنَةً لاتُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّة». شما کناره بگيريد از فتنهاي که فقط به ظالمان نميرسد؛ بلكه دامن گير خوبان هم ميشود. اينها همه به يک معناست. نتيجه اينکه تقوا به معناي محافظت کردن از خود و دفع ضرر از خود است. اين، معناي لغوي تقوا است.
معاني اصطلاحي تقوا:
از روايات اهل بيت عصمت و طهارت: معاني متعددي براي تقوا استفاده ميشود. كه همه آنها هم به يك معنا برگشت ميكند. اکنون چند نمونه را تذكر ميدهيم:
1. معناي اول تقوا اين است كه حضرت صادق عليه السلام دربارة آن فرمودند:
أن لا يَفقِدَكَ اللّه ُ حَيثُ أمَرَكَ ، و لا يَراكَ حَيثُ نَهاكَ؛
تقوا اين است هر جا که خدا ميخواهد، باشي؛ آنجا پيدايت باشد. هر جا هم که خدا ميخواهد نباشي، آنجا نباشي، يعني واجباتت را به جا بياور، محرماتت را ترک کن. آنجا که محرمات را انجام ميدهند، پيدايت نشود. آنجا هم که واجبات را انجام ميدهند، از تو خالي نباشد. اين، معناي اول تقوا است.
حضرت صادق عليه السلام به مجلسي وارد شدند. يک نفر به خدمتگذار گفت: «يک مقدار آب براي من بياور». خدمت کار رفت و يک ليوان شراب براي او آورد. تا حضرت اين منظره را ديدند، فوراً بلند شدند. برخي پرسيدند: «يابن رسول الله کجا؟ حضرت فرموند: «پيامبر خدا فرمودند: هر كس در مجلسي بنشيند كه در آن شراب باشد، ملعون است». من در مجلسي که در آن، گناه واقع شود، نمي نشينم. مجلسي که در آن گناه باشد، من هم شريک در آن گناه هستم.
اين برخورد حضرت، دستور العملي براي ما است. خدا شاهد است همة اين مجالس و اين معصيتهايي که در اين مجالس ميشود، براي روح ما حجابهاي ظلماني ميشود و ما لحظه به لحظه از خدا دور ميشويم. در اين مجالس نرو آقا! تو را که اعدام نمي کنند. فاميل است كه باشد. مجلسي که رضاي حق در آن نيست ـ به هر عنوان که ميخواهد باشد ـ از مجلس بلند شو برو بيرون. ماندن تو وزر و وبال است. اگر بر اين اشخاص عذاب نازل بشود، تو هم جزء آنها هستي که معذّب خواهي بود. کدام يک از اين مجالس را اين طوري براي خدا ترک کرديم؛ که الان بگوييم از شيعيان علي هستيم؟ حضور انسان در چنين جلساتي باعث ميشود براي او هم معصيت و گناه بنويسند. چرا در اين جلسات حاضر ميشوي؟
مي گويد: «آقا ما که حرفي نزديم. ما که گناه نكرديم. فقط آنجا بوديم». عجب! کربلا هم همين طور بود. آنها که آمدند کربلا هم همين طور بود. يک عده اي آمدند تيراندازي کردند و حضرت اباعبدالله را شهيد کردند. عده ديگري هم که پشتيبان و پشت جبهه بودند، آنها هم هيچ کاري نکردند؛ اما در آن عرصه حضور داشتند. همه آنها هم همان عذاب كساني را دارند كه حضرت را شهيد کردند، فرق نمي کند. آنها هم که پشت جبهه بودند، يک فرسخ دورتر بودند و يک تير هم نزدند، آنها هم در اين عذاب شريک هستند. نشستن تو در اين جلسه، امضاي كار اهل مجلس است.
2. اميرالمؤمنين عليه السلام هم دربارة تقوا کلامي فرمودهاند که معناي دوم تقوا محسوب ميشود:
مَن مَلَكَ شَهوَتَهُ كانَ تَقِيّا؛
هر کس شهوتش را کنترل کند، متقي است.
شهوت، مراتبي دارد؛ شهوت در خوراک، شهوت در لباس، شهوت در مقام، شهوت در شهرت و … . تقوا شامل همه اينها ميشود. مثلاً انسان شهوت خوردن دارد که اين غذا را بخورد، آن غذا را بخورد. از اين کاسه بخورد. از آن کاسه بخورد، حلال باشد، شبهه ناک باشد؛ همه را ميبلعد. اينجا تقوا داشته باش، يعني ببين از کدام غذاها بايد بخوري و چقدر بايد بخوري. «تقواي خوراک داشته باش». يعني غذاها را از حلال تهيه کن و بخور؛ شهوت خوردن نداشته باش. هر چه به دستت آمد نخور؛ چرا كه هر غذايي يک اثري دارد.
داستان مرحوم ميزاي قمي;
يکي از درباريان، مرحوم ميرزاي قمي;را دعوت گرفته بود. موقعي که آقا به دربار رفتند، فرمودند: «من نميتوانم غذا بخورم». گفت: «آقا! اين سفره را براي شما انداختيم». گفتند: «نه؛ من معذورم». اصرار کرد. مرحوم ميرزاي قمي مقداري برنج را برداشتند فشار دادند. خونهايي چکه چکه از آن بيرون ريخت. پرسيدند: «من اين غذا را بخورم؟!».
داستان مرحوم حاج مؤمن;
مرحوم حاج مؤمن، از اولياي الهي بود. مرحوم شهيد دستغيب;در شيراز ـ كه من خدمتشان بودم ـ ميفرمودند: «من افتخار ميکنم که در خدمت حاج مؤمن هستم و خداوند به من يک سال توفيق داده که در محضر آقاي حاج مؤمن باشم».
در نجف كه بنده محضر مرحوم حاج مؤمن بودم، ايشان نقل کرد:
من خدمت يکي از اولياي الهي رسيدم. دستوري به من داد و گفت که مثلاً فلان جا غذا نخور. من هم گفتم چشم. داستانش خيلي مفصل است. ميگفت: ما با آن شخص که گفته شده بود در خانهاش غذا نخورم، مرتبط نماز را که خوانديم و سفره انداختند و من خجالت کشيدم بلند بشوم. گفت: «بنشين ناهار بخور». گفتم: «آقا! من معذورم». گفت: «نه؛ بنشين ناهار بخور». حاج مؤمن ميگفت: «غذا را کشيديم و من دو سه تا لقمه خوردم». يک دفعه ديدم آن ولي الهي پيدايش شد. اشاره کرد گفت: «بلند شو بيا». بلند شدم رفتم. گفت: «چرا از اين غذا خوردي؟» گفتم: «من خجالت کشيدم. برايم کشيدند و کاسه گذاشتند و نتوانستم نخورم». گفت: «خوب، حالا اگر ميتواني، برو بخور». آمدم نشستم. ديدم تمامش چرک و خون است، خدا شاهد است. گفت: از بوي تعفن غذا حالم خراب شد. نگاه کردم ديدم آنها همه دارند ميخورند؛ اما دارند چرک و خون ميخورند. حالم به هم خورد و بلند شدم.
بعضي از غذاها حقيقتش اين است. نمي دانيم چيست. انسان مقداري دربارة غذاها سعي و کوشش بکند. غذا، در فرزندان ما، در عبادات ما آثاري دارد. کسي که يک لقمه حرام بخورد، تا چهل روز دعاهايش مستجاب نميشود. با اين غذاها ما چه ميشويم، من نمي دانم. منظور اينكه حضرت امير عليه السلام ميفرمايند: شهوت خوراک نداشته باش. حواست به اين غذاها باشد كه از کجا آمده است. آيا حلال است يا حرام؟ دنبال خوشمزه بودن غذاها نباش. حلال باشد ولو يک تکه نان خشک باشد؛ خدا ميداند آقا! يک تکه نان خشک حلال، بر سفرههاي رنگين حرام، برتري دارد.
يكي ديگر از شهوتهاي انسان، شهوت لباس است كه طبق اين نقل، حضرت ميفرمايد که شهوت لباس هم نداشته باش. نگو لباس من حتماً بايد فلان طور باشد. يک چيزي ميخواهيم که بدن را بپوشاند. همين کافي است. بله؛ آبرويت را هم حفظ بکن؛ اما خيلي اسيرش نباش. خودت را اسير لباس نکن. بايد لباس اسير تو باشد. تو حافظ لباس نباش؛ بلکه لباس حافظ تو باشد؛ يعني به آن دلبستگي نداشته باش. دل را پيش دلبر ببر. دل را نه به غذا ببند و نه به خانه و زندگي. اينها هيچ فايده اي ندارد؛ خدا ميداند. انسان همه اينها را بايد بگذارد و برود. اشخاصي که همه را داشتند، گذاشتند و رفتند. انسان دل خود را جايي ببرد كه ارزش داشته باشد. اگر بخواهد به اينجاها دل ببندد، هيچ نتيجه و ارزشي برايش نيست.
3. معناي سوم تقوا از حديثي از حضرت رسول صلي الله عليه و آله به دست ميآيد که ميفرمايند:
تَمامُ التَّقوى أن تَتَعلَّمَ ما جَهِلتَ و تَعمَلَ بِما عَلِمتَ.
مي داني تقوا يعني چه؟ تقوا اين است که هر چه را بلد نيستي، ياد بگيري و هر چه را هم ميداني، عمل کني.
روز قيامت که ميشود، ناصري را ميآورند و به او ميگويند: «چرا فلان احکام را عمل نکردي؟» جواب ميدهد: «پروردگارا! نمي دانستم». يک چوب به من ميزنند كه چرا نرفتي ياد بگيري؟ يک چوب هم ميزنند که چرا عمل نکردي؟ من که نرفتم احکام الهي را ياد بگيرم، دو تا چوب ميخورم. شما که ميدانستي و عمل نکردي، يک چوب ميخوري. من دو تا چوب ميخورم که بايد بروي احکام الهي را ياد بگيري و سر و کارت با ولايت باشد. لازمه پيروي از اهل بيت: اين است که دستورات آن بزرگواران را هم کاملاً رعايت بکنيم تا ملکه تقوا براي ما پيدا شود.
خلاصه اينكه تقوا يک حالت نفساني و يک قدرت باطني و داخلي است که انسان را ملزم به انجام واجبات و ترک محرمات ميکند.
4. دربارة معناي چهارم تقوا اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: المتقي من اتقي الذنوب.
مي داني متقي چه کسي است؟ کسي که گناه نکند. گناه به دو صورت است؛ يا ترک واجبات يا انجام محرمات. لازم نيست شخص متقي کوه بکند. نه؛ متقي کسي است که واجبات خود را بياورد و محرمات خود را ترک کند. اگر چنين كردي، يک حالت نفساني در وجودت پيدا ميشود مثل کسي که طبع شعر دارد. خوب اين طبع شعر از کجا آمد؟ شاعر چطور طبع شعر دارد و راحت شعر ميگويد؟ اين را خدا به او داده است. تقوا هم مثل طبع شعر، يک حالت عنايتي است كه در اثر اتيان واجبات و ترک محرمات به شما عنايت ميشود. با اين حالت، ديگر چشم دلت باز ميشود و پشت ديوارها را هم ميبيني. در اثر تقوا، مستجاب الدعوة ميشوي. آنها که مستجاب الدعوه هستند، کوه كه نکندهاند؛ بلکه هر چه خدا دستور داده، چشم گفتهاند.
داستان حمّالِ مستجاب الدعوة
در نجف پيرمردي بود كه آدم بسيار خوبي بود و حمال بود. حدود پنجاه و شش، هفت سال قبل که ما نجف بوديم، او را ديدم. محاسن بلندي داشت و قدي کوتاه و به او حسين آقا ميگفتند. لباسهاي او هميشه شش، هفت تا وصله داشت، اما اين لباسهاي هميشه شسته و قشنگ بود. با وجودي که حمّال بود هيچگاه لباسهايش چرک نبود. يک طناب روي شانه او بود. سرش هم پايين بود و هميشه ذکر ميگفت و راه ميرفت. اگر کسي کاري داشت و مثلاً ميخواست باري را جابهجا کند، ميگفت: حسين آقا! اين بار را بردار و به فلان جا ببر». من ديده بودم فوراً طنابش را باز ميکرد و بار را روي آن ميگذاشت و بلند ميکرد. بعد سرش را زير ميانداخت و ميرفت. به مقصد که ميرسيد، بار را زمين ميگذاشت و طناب خود را بر ميداشت و ميرفت. ميگفتند: «حسين آقا! کجا رفتي؟» ميگفت: «امري داشتيد؟» ميگفتند: «بايست دست مزدت را بگير». هر چه به او ميدادند، در جيبش ميگذاشت و ميگفت: «خدا برکت بدهد». در قيد اين حسابها نبود که کم دادند يا زياد. نظرش اين بود که من اين بار را براي خدا برمي دارم و او هم براي خدا يک چيزي به من ميدهد. اين وضع او بود.
همين حسين آقا يک بار من را کاملاً تکان داد. در نجف، مسجد ترکها و در نماز مرحوم امام بوديم. ظهر بود. وقتي که مکبر گفت: «الله اکبر»، يک دفعه ايشان فرياد زد: «تکبيرة الاحرام، خبردار حق است». صداي بلندي داشت. فريادي زد که بدن انسان را به حرکت در آورد؛ يعني ببين کجا ايستادي. مقابل حق ايستادي. حواس خود را جمع کن. ببين چه ميگويي و از او چه چيزي مي¬خواهي. حواست را به او جمع کن برادر من! لکن حالا ناصري ميايستد نماز، حواس او همه جا هست جز حق. اين هم نماز شد؟ آن نمازي که «تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ» و آن نمازي که «معراج المؤمن» است، آيا نماز ناصري است؟ صورت برزخي نماز، ملک مقربي ميشود. هر مقدار حواست بيشتر جمع باشد، صورت آن ملك، بسيار عالي ميشود. هر مقدار آن که حواست جمع نباشد، صورتهاي حيوانات را دارد. اين طور است عزيز من! ببين شما که ميايستي نماز ميخواهي چه چيز به مولا تحويل بدهي.
كوچههاي نجف خيلي باريك بود. بعضي کوچه هاي آن يک متر، يک متر و نيم بود. خانه هاي آنجا اغلب کوچک است. طبقه بالاي يك خانه، مادري بچه اش روي دوشش بود و لباسهايش را روي بند يا روي ديوار پهن ميکردان بچه پايين را نگاه کرد و چيزي ديد؛ لذا دست و پا زد و اين خانم هم حواسش نبود. بچه از دستش خارج شد و افتاد. يک دفعه اين مادر، بدون اختيار نعره زد. من آنجا نبودم، ولي شنيدم. اين حسين آقا هم از آنجا رد ميشده است. صحنه را كه ميبيند، صدا ميزند: «خدايا! بچه را نگه دار». بچه وسط زمين و آسمان ايستاد. حسين آقايِ حمال جلو آمد و دستها را بالا کرد و گفت: «خدايا بده». بچه به آرامي پايين آمد . حسين آقا بچه را گرفت و پايين گذاشت. دور او را گرفتند که: «حسين آقا! تو مستجاب الدعوه اي». گفت: «نه بابا. من حمال خودتان هستم. يک عمري خدا هر چه گفت، گفتم: چشم. حالا هم هر چه من بگويم، خدا مي¬گويد: چشم». اين طور است عزيز من!
اين همه خواهشها و دعاها و تقاضاهايي که از خدا داري، درست است؛ اما کدام تقاضاهاي خدا را گفتي چشم؟ اين را به ناصري ميگويم. تو که اين همه دعا و توسل داري و از خدا تقاضا داري، و ميگويي: «خدايا! بده، بده». تو کجا اطاعت حق را کردي که خداوند به تو بگويد: «اطاعت کردي؛ من هم اطاعتت ميکنم؟» خود حضرت حق فرمود: « عبدى اطعنى حتى اجعلك مَثَلى انا اقول لشىء كن فيكون و انت تقول لشىء كن فيكون »؛ اي بنده من! من را اطاعت بکن، تا مَثَل(نمونه) من بشوي. من به هر چه بگويم: «باش»، ميباشد؛ تو هم به هر چه بگويي «باش»، ميباشد.
نه يک روايت؛ بلكه چندين روايت به همين مضمون از علماي اخلاق هست. باز در حديثي قدسي آمده است:
لايزال عبدي يتقرب إلي بالنوافل مخلصا لي حتى أحبه. فإذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها. إن سألني أعطيته و إن استعاذني أعذته
پيوسته بندة من با انجام دادن خالصانه مستحبات به من نزديك ميشود؛ تا جايي كه او را به طور ويژه دوست بدارم. وقتي او را دوست داشتم، من گوش او ميشوم كه با او ميشنود و چشم او ميشوم كه با آن ميبيند و دست او ميشوم كه با آن كار ميكند. اگر چيزي از من درخواست كند، حتماً به او ميدهم و اگر به من پناه ببرد، حتماً او را پناه ميدهم.
خدا ميگويد: «اي بنده من! پهلوي من بيا تا هر چه ميخواهي، به تو بدهم»؛ اما ما فاصله گرفته ايم و با اين فاصله گرفتن ـ به خدا قسم! ـ ضرر ميکنيم.
منظور اينكه آن حمال گفته بود: «من حمّال خودتان هستم يک عمري هر چه خدا گفت، گفتم: چشم. حالا هر چه من ميگويم، خدا ميگويد: چشم». اين همان معناي «أطعني حتي اجعلک مثلي» است.
منظور اينكه تقوا چنين حالتي به انسان ميدهد. وقتي واجبات را آوردم و محرمات را ترک کردم، حالتي به من داده ميشود که از گناه بدم ميآيد. مگر ميشود کسي از گناه بدش بيايد؟ بله مثل کسي که چهل درجه تب دارد، ميشود به او بگوييم غذا بخور؟ اصلاً از بهترين غذا متنفر است. کسي هم که تقوا پيدا کند، همين طور است. اين يک رقم آن است. يک رقم آن هم اين طور است كه ميبيند حقيقت اين غذا چيست. حقيقت معصيت را ميبيند چه چيزي است؟ چشم او باز است. حقيقت معصيت را ميبيند؛ لذا انبياء معصيت نمي کردند. کوچکترين معصيت خدا را انجام نميدادند. چرا؟ چون ميديدند چه اثري دارد؛ مثلا يک زني که بسيار زيبا باشد؛ اما فلان مرض را دارد که صد در صد خطرناک و مُسري است، دکتري که اين را بفهمد، آيا ديگر به او ميل پيدا ميکند؟ ابداً ميل پيدا نمي کند. آنهايي که چشمشان باز است و حقايق را ميبينند، از راه تقوا به اين مرتبه رسيده اند.
آثار و بركات تقوا
1 . محبت و دوستي خدا: يکي از آثار تقوا اين است که خدا شخص باتقوا را دوست دارد: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقين . اين، صريح قرآن است. خدا دوست دارد کساني را که متقي و پرهيزگار هستند. خوب؛ کسي که خدا دوستش باشد، چه غمي دارد؟ وقتي خدا را دارد، ديگر غمي ندارد، همه چيز را دارد.
2. گشايش در امور زندگي: يکي ديگر از آثار تقوا كه در قرآن بيان شده، گشايش در امور است:
وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا .
و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مىكند،
کسي که تقوا داشته باشد، هيچ وقت در کارهايش در نمي ماند؛ نه در کارهاي دنيوي خود و نه در کارهاي اخروي زيرا يک فرجي براي او حاصل ميشود.
3 . بركات الهي: يکي ديگر از آثار تقوا نازل شدن بركات الهي است. در آية صلي الله عليه و آله 6 سوره اعراف ميفرمايد:
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتقوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض؛
و اگر اهل شهرها و آباديها، ايمان مىآوردند و تقوا پيشه مىكردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مىگشوديم.
اگر مردم تقوا داشتند، اگر مردم ايمان به خدا داشتند، اصول دين را قبول داشتند و تقوا هم داشتند، برکات آسمان و زمين براي آنها نازل ميشد. اين، از آثار تقوا است. حالا که برکات آسمان و زمين از ما منع شده، در اثر معاصي و بي بند و باريهاي ما است.
مثلاً در هزار متر زمين، کشاورزي ميکنيم. بنا است از اين هزار متر، چندين خروار گندم به دست آيد؛ اما يک خروار به دست ميآيد. قاعده آن، اين است كه يک دانه گندمي که در زمين ميکاريم، هفتصد دانه در بيايد. صريح آيه قرآن است كه يک دانه گندم، هفتصد تا بشود. چطور شده كه حالا گندم ميريزيم؛ ولي تخم آن هم از بين ميرود. به منزل يکي از بستگان و دوستان رفتم. شمردم و ديدم يک گندمي که در زمين کاشته، حالا چهار تا خوشه پيدا کرده است؛ در صورتي که بايد هفت تا خوشه پيدا کند. هر خوشه هم حدود سي و پنج تا دانه داشت، در حالي که يک خوشه گندم حدود صد و چهل تا صد و پنجاه تا دانه بود يعني؛ يک من گندم، صد و پنجاه من حاصل مي داد و حال اينکه طبق آيه شريفه يک من گندم ميتواند هفتصد من گندم باشد.
مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليم؛
كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مىكنند، همانند بذرى هستند كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه، يكصد دانه باشد و خداوند، آن را براى هر كس بخواهد [و شايستگى داشته باشد]، دو يا چند برابر مىكند. و خدا [از نظر قدرت و رحمت،] وسيع، و [به همه چيز] دانا است.
يک دانه گندم، بايد هفت خوشه بدهد که هر خوشه آن هم صد تا دانه در آن باشد كه هفتصد تا ميشود. بعد از آن هم ميفرمايد: «يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ»؛ يعني به بعضيها بيشتر هم ميدهيم.
در شيراز يک نفر از اهل تقوا بود. که براي خود من نقل کرد که: «من يک دانه گندم که کاشتم، هزار و چهار صد تا دانه گندم داد»؛ يعني يک من ريخت در اين زمين و هزار و چهار صد من گندم برداشت کرد اين طور است. «يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ». تقوا را پيشه بکن، با خدا رفيق شو؛ نان تو در روغن است.
4. ايمني از مكر دشمنان: در آيه ديگر ميفرمايد:
…وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتقوا لايَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ بِمايَعْمَلُونَ مُحيط
… و اگر پرهيزگارى پيشه كنيد، نقشههاى [خائنانه] آنان، به شما هيچ زيانى نمىرساند. خداوند به آنچه انجام مىدهند، احاطه دارد.
اگر تقوا داشت باشي، دشمن نمي تواند بر تو مسلّط شود و تو را اذيت کند. اين صريح آيه شريفه است.
5 . اصلاح اعمال و آمرزش گناهان: در آيه ديگر ميفرمايد:
يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتقوا اللَّهَ وَ قُولُواْ قَوْلًا سَدِيدًا*يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكمُْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ …؛
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آوردهايد! تقواي الهى پيشه كنيد و سخن حق بگوييد*تا خدا كارهاى شما را اصلاح كند و گناهانتان را بيامرزد… .
تقوا عمل من را اصلاح ميکند و علاوه بر آن، باعث ميشود که خدا گناهان من را بيامرزد.
6. پيدا كردن قوه تشخيص: در سوره مباركه انفال، چنين بشارت ميدهد:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتقوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيم ؛
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اگر از [مخالفت فرمان] خدا بپرهيزيد، براى شما وسيلهاى براي جدا ساختن حق از باطل قرار مىدهد [روشنبينى خاصّى كه در پرتو آن، حق را از باطل خواهيد شناخت] و گناهانتان را مىپوشاند و شما را ميآمرزد. و خداوند، صاحب فضل و بخشش عظيم است.
اگر تقوا داشتي، فرق بين حق و باطل را تشخيص ميدهي؛ در نتيجه ديگران نمي توانند تو را فريب دهند و منحرف سازند و تو را از اسلام و قرآن و ولايت جدا کنند.
7 . قبول شدن اعمال: قبول شدن اعمال، يكي ديگر از آثار و بركات تقوا است . در سوره مباركه مائده حضرت حق ميفرمايد:
إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقين
خدا، [اعمال را] فقط از پرهيزگاران مىپذيرد.
خداوند به بركت تقوا همه اعمال را ميپذيرد. خداوند فقط اعمال متقين را قبول ميکند، نه عمل هر کسي را.
8. حفظ از آفات و مشكلات: حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:
أَلَا فَصُونُوهَا وَ تَصَوَّنُوا بِهَا.
آگاه باشيد و تقوي را حفظ کنيد تا بوسيله تقوي حفظ شويد.
شما در جميع اعمال و رفتار و کردارتان، تقوا را رعايت کنيد تقوا هم شما را حفظ ميکند؛ يعني آداب و رسومي که شرع مقدس براي من تعيين کرده است، رعايت بکنم؛ در نتيجه تقوا هم روح من را محافظت ميکند؛ روح من را از انحراف، از آلودگي، از حجابهاي ظلماني، حفظ ميکند و نمي گذارد آسيبي به آن برسد.
9. باعث حفظ شدن از انحراف اخلاقي است؛
10. سبب استجابت دعا است؛
11. عامل نجات از آتش است؛
12. سبب ورود به بهشت است؛
13. موجب آسايش حساب در قيامت است؛
يک اشكال و جواب:
بعضي اشكالي مطرح كرده اند که اگر تقوا تو را حفظ بکند و تو هم او را حفظ بکني، اين دور و باطل است.
جواب اشكال، اين است که:
اين مطلب را نفهميدند. مگر در قرآن نفرمود: «وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْر»؟ تقوا لباس است. خود تقوا به منزلة لباس باطني است. همين طوري که اين لباس ظاهري مصونيت است و من را از سرما و گرما حفظ ميکند و نمي گذارد ناراحتي به بدن من برسد، تقوا هم يک لباس روحاني براي روح است و نمي گذارد ظلمت به آن برسد و آلودگيها و گرد و غبار غفلت به آن بنشيند. تقوا، روح را هميشه شاد و خرم نگه ميدارد.
من لباسم را حفظ ميكنم كه دزد نبرد، پاره نشود، کثيف نشود، اين لباس هم در سرما و گرما محافظ من است؛ پس هر يک، ديگري را از چيزي حفظ ميكنيم. اين که دور نيست! به همين صورت، من با رعايت واجبات و محرمات، تقوا را حفظ ميكنم، تا تقوايم از بين نرود و تقوا هم من را از آفات و ناراحتيها حفظ ميكند و اين دور نيست.
تقوا و آزادي
بعضي ميگويند: دنيا، دنياي آزادي است و تقوا مخالف آزادي است. تقوا، يعني خودت را جمع و جور کن و اسير اين و آن بشو. تقوا ميخواهد آزادي مطلق را از ما بگيرد. ما آزاد نباشيم. نتوانيم هر چي ميخواهيم بخوريم. هر کجا ميخواهيم برويم هر چه ميخواهيم بگوييم. هر كاري بخواهيم بکنيم .
اماحق اين است كه تقوي خلاف آزادي نيست. تقوا از لوازم دين نيست. برخلاف نماز كه از لوازم دين است. روزه كه از لوازم دين است. حج و زکات كه از لوازم دين هستند؛ تقوي از لوازم دين نيست. پس چيست؟ تقوا از لوازم انسانيت است. کاري به دين ندارد. تقوا را به دين و اسلام و قرآن نچسبانيد. وقتي اينطور بگوييد اينها ميگويند كه ما را محدود کردند و آزادي را از ما گرفتند بلکه تقوا يعني درست بودن در اجتماع، مني که تقوا دارم يعني خيانت به ناموس نمي کنم. يعني خيانت به عِرضي نمي کنم. يعني ظلم نمي کنم. تعدي نمي کنم. فحاشي نمي کنم. تقوا اين است. حيثيت انسانيت را بايد من حفظ بکنم.
مثالي بزنم مطلب روشن تر بشود. من که لباس ميپوشم، ممکن است بدنم شکايت کند که: اي بابا! من را محصور کردي! من ميخواهم آزاد باشم. اگر من اين لباس را در بياورم و تو آزاد باشي كه سرما ميخوري، گرما ميخوري، اذيت ميشوي. من لباسها را پوشيدم که تو را حفظ کنم. يا اين کفشهايي که پايتان است، پاهايتان شکايت ميکند که: آقا من ميخواهم آزاد باشم، پابرهنه باشم؛ بروم، بيايم. تو ميگويي: من بايد جوراب به تو بپوشانم و کفش هم به تو بپوشانم که اذيت نشوي؛ نه سرما به تو اذيت بکند و نه گرما همان طور که براي حفظ و سلامت پاهايت کفش به پايت ميکني، لباس را براي حفظ و سلامت بدنت ميپوشي، براي حفظ و صيانت خانواده ات ديوار به دور خانه ات ميگذاري، تقوا هم براي انسانيت انسانها حصن است؛ نه اينکه خلاف آزادي باشد. تقوا ميخواهد يک اجتماع صميمي در دنيا زندگي کنند. ميخواهد مثل حيوانات بي بند و باري نباشد. منظور از تقوا اين است كه تو فراتر از حيوانات و انسان زندگي كني؛ پس تقوا از لوازم دين نيست، تقوا از لوازم انسانيت است. تقوا محدوديت نيست؛ بلكه مصونيت است.
حضرت حق به دليل شدت علاقه و محبتش به ما، ما را مامور به تقوا کرده است. خدا ميخواهد ايمان و بندگي تو را حفظ کند، تا بنده واقعي خدا باشي. خدا خودش فرموده است: «خلقت الاشياء لاجلک و خلقتک لأجلي» ؛ «من تمام عالم وجود را براي تو آفريدم، و تو را براي خودم آفريدم»، نه براي پيروي از شيطان و هواي نفس.
اگر به خواهرها ميگويند با حجاب باش، اين حجاب، محدوديت نيست؛ بلكه مصونيت است. بايد حفظ بشود، تا نگاه بيگانه به او نيفتد و حفظ شود. ميگويند اسلام محدوديت است. کدام محدوديت؟ شما شب در خانه ات را باز بگذار ، در گاو صندوقت را هم باز بگذار. چرا در را محکم ميبندي؟ براي اينكه سبب مصونيت اموال تو است. تقوا هم براي حفظ و مصونيت انسان از آفات و آسيبها و خطرات است.
برخي انسانها خواسته شان اين است كه مثل حيوانات زندگي کنند و حيات جنگلي داشته باشند و پايبند به هيچ چيز نباشند؛ اگر چه حيوانات هم بين خودشان حد و حدودي دارند. خوب اين انسانها ميشوند همان حيوان و حسابشان معلوم است. اما گاهي انسان ميخواهد در اجتماع انساني زندگي کند. در اين اجتماع اگر خواستي زندگي کني، لازمه زندگي شما با اجتماع، اين است که حقوق اجتماع را رعايت کني. ما اصلاً کاري به شرع مقدس نداريم. لازمه اجتماعي زندگي كردن، عدم تعدي به حقوق ديگران است. اين همان معناي تقوا است؛ در نتيجه، تقوا در اجتماع، باعث مصونيت است، نه محدوديت. اين که ميگوييم انسان باتقوا باشد، نه اين که خواسته باشيم انسان را محدود بکنيم؛ بلكه منظور، محفوظ بودن انسان و در آسايش و امنيت بودن او است؛ مثلاً سر چهار، راه چراغ خطر است. يک کسي بگويد: «چرا ما را محدود کرديد؟ اين خلاف آزادي است. انسان بايد آزاد باشد. چرا اينجا چراغ، جلوي من را گرفته و نمي گذارد بروم؟» اين چراغ خطر، محدوديت نيست؛ اين مصونيت خون، ناموس و عرض شماها است و بايد باشد. اگر نباشد، اوضاع به هم ميخورد. بر اثر رعايت نكردن اين قوانين، هر روز چه مقدار خسارتهاي مادي و جاني وارد ميشود؟ تقوا عيناً همين است. هر يک از احکام الهي را که فرض بفرماييد براي مصونيت است، نه محدوديت.
منبع: پايگاه اخلاق
فرم در حال بارگذاری ...
شیوه های همسرداری و سبک زندگی همسران از نگاه اهلبیت علیه السلام
نوشته شده توسطرحیمی 8ام شهریور, 1394منابع دینی، زن و شوهر را مکمل یکدیگر در تعالی روحی و معنوی برشمرده و بر لزوم رعایت احترام متقابل و انجام وظایف خود در قبال خانواده تاکید کرده است.
از توصیههای پیامبر و ائمه طاهرین علیهم السلام در خصوص نحوه ارتباط و معاشرت همسران با یکدیگر نمونه های در ذیل آمده، این موارد را بخوانیم.
تامین رفاه مناسب
یکی از حقوقی که خداوند برای زن بر عهده شوهر قرار داده است تامین رفاه مناسب است، رسول اکرم صلی الله علیه و آله در این خصوص فرمودهاند؛ کسی که خداوند به او در امکانات و دارایی گشایشی داده است و او بر خانواده خود سخت میگیرد، از ما نیست. (مستدرک الوسایل ج ۱۵)
همچنین آن حضرت درباره ارزش تلاش مردم در تامین نیازهای مادی خانواده خود گفتهاند، تلاش مرد برای رفاه خانواده مانند مجاهد در راه خداست. (کافی ج ۵)
در روایتی دیگر از آن حضرت نقل شده است، اگر مردی برای تامین نیازهای خانوادهاش بیرون برود خداوند در مقابل هرگامی که برمیدارد یک درجه برای او مینویسد و چون در تامین نیازهای آنان از کار فارغ شود آمرزیده محسوب میشود. (کنزالعمال ج ۱۶)
اظهار محبت
از مهمترین جلوههای محبت و تکریم در زندگی، جلوههای زبانی و گفتاری است به زبان آوردن عشق، دوستی و محبت، به گفتوگو نشستن، مشورت کردن، تاثیر بسیاری در جلب اعتماد همسر دارد و سبب برطرف شدن مشکلات زندگی خواهد شد.
البته محبت به خانواده و همسر تا آن جا مورد قبول دین اسلام است که سبب از دست دادن محبت خدا و رسول خدا و ارزشهای الهی نشود.
سبب زیاد شدن ایمان
پیامبر اکرم فرمودند؛ هرگاه ایمان بندهای زیاد شود، محبت او نسبت به همسرش زیاد میگردد. (مستدرک الوسایل ج ۱۴)
در این خصوص نیز امام صادق علیه السلام فرمودهاند؛ من گمان ندارم بر ایمان مردی اضافه شود مگر اینکه محبت و علاقه او به همسرش زیادتر میگردد. (وسایل الشیعه ج ۲۰)
برتر از اعتکاف در مسجدالنبی
رسول اکرم فرمودند:
نشستن مرد در کنار همسرش، نزد خدای متعال از اعتکاف در مسجد من محبوبتر است. (وسایلالشیعه ج۱۴)
تکریم خداوند
رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
هر کس همسرش را تکریم نماید، خدای عز و جل را تکریم نموده است. (بحار ج۱۰۳)
نشانه کمال ایمان
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
کاملترین مومنین از جهت ایمان کسی است که از جهت اخلاق نیکوترین آن ها باشد و برترین شما کسانی هستند که با زن خود خوشرفتار باشند. (بحار ج۱۰۲)
به بداخلاق زن ندهید
حسینبن بشار میگوید؛ به اباالحسن الرضا علیه السلام نوشتم، یکی از نزدیکانم بداخلاق است، برای خواستگاری فرزندم نزد من آمده است، امام فرمودند؛ اگر بداخلاق است به او زن ندهید (وسایلالشیعه ۱۴)
...
نماز بداخلاق قبول نیست
پیامبر صلی الله علیه و آله در خطبهای فرمود؛ نماز و اعمال نیک شوهری که زن خود را آزار دهد و به او ظلم نماید قبول نمیشود… (مستدرکالوسایل ج۱۴)
امیرالمومنین علیه السلام نیز بیان کردهاند که زنان، امانت الهی نزد شما هستند، پس به آنان آسیب و زیان نرسانید و بر ایشان سخت نگیرید و عرصه را بر آنان تنگ نکنید.
وظایف زن
امام باقر علیه السلام فرمودند: زنی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و پرسید:
ای رسول خدا صلی الله علیه و آله حق شوهر بر زن چیست؟
آن حضرت فرمود؛ از او اطاعت کند و نافرمانی او را نکند مال شوهرش را بدون اجازه او بخشش ننماید و بدون هماهنگی او روزه مستحبی نگیرد… (کافی ج۵)
از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است، زنی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و پرسید:
ای رسول خدا حق زن بر شوهر چیست؟
حضرت فرمود، خود را به بهترین عطری که در اختیار دارد خوشبو سازد و بهترین لباس خود را برای شوهرش بپوشد و خود را برای شوهرش به نیکوترین وجه بیاراید… (مکارمالاخلاق ص۲۴۶)
ویژگی زنان شایسته
رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیثی برخی از ویژگی های زنان شایسته را اینگونه برشمرده است که در میان خانوادهاش عزیز باشد، در برابر همسرش خود را جلوه دهد و در برابر مردان بیگانه خود را حفظ نماید و سخن شوهرش را بشنود و از او اطاعت کند. (روضه المتقین ج۸)
بدترین زنان
از آن حضرت درباره صفات بدترین زنان نیز آمده است، بدترین زنان زنی است که نزد خویشان و بستگان، خفیف و خوار باشد، ولی نزد شوهر خود مباهات کند و گردنکشی نماید، بددل و کینهتور باشد، در گفتار و رفتار زشت بیپروا باشد، وقتی شوهر او در خانه نیست از خانه بیرون میرود و آشکار خودنمایی مینماید… (مکارمالاخلاق ص۲۵۶)
ملایمت و مدارا
یکی دیگر از ویژگیهای زنان مؤمنه و صالحه، مدارا با همسر است، اهمیت این امر در حفظ حریم خانه به حدی است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است، اگر زنی با شوهر خود ملایمت نداشته باشد و از او چیزی را بخواهد که قادر به بدست آوردن آن نباشد، خداوند از چنین زنی حسنهای را قبول نمیکند و در حالی خدا را دیدار میکند که خداوند از او خشمگین است. (مکارمالاخلاق ص۲۱۴)
همچنین آن حضرت به همسر یکی از اصحاب فرمود؛ جایز نیست زن، بیش از توان شوهرش چیزی را بر او تحمیل کند و یا اینکه نزد کسی از شوهر خود گلایه نماید. (مستدرک الوسایل ج۱۴)
بهترین الگو
حضرت زهرا(س) به عنوان برترین الگوی بشریت در گفتاری محبتآمیز به همسر خود، حضرت علیبنابیطالب علیه السلام . میفرماید: ای ابوالحسن بیگمان من از خدایم خجالت میکشم که از تو خواستهای داشته باشم و قادر به انجام آن نباشی. (بحارالانوار ج ۴۲)
آراستگی فقط برای شوهر
یکی از توصیههای قرآن به زنان، آشکار نکردن زینت خود برای غیر شوهران خود است در منطق اهلبیت علیه السلام نیز به آن تصریح و تاکید شده است.
امام صادق علیه السلام در حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله میفرماید؛ زنی که برای غیر شوهر خود، زینت خود را آشکار کند خداوند او را به آتش جهنم میسوزاند. وسایلالشیعه ج۱۴ و نیز امام صادق علیه السلام در حدیثی فرمودهاند؛ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر زنی که خودش را خوشبو کند و از منزل خارج شود مورد لعن قرار میگیرد تا به خانه برگردد.
پرهیز از اذیت شوهر
پیامبر فرمودند؛ اگر زنی شوهرش را اذیت کند، خداوند نمازش را نمیپذیرد و کارهای خوب او را قبول نمیکند تا اینکه شوهرش از او راضی شود، اگر چه در تمام عمرش روزه بگیرد و نماز بخواند، چنین زنی اولین فردی است که وارد جهنم میشود، سپس حضرت فرمود؛ هر مردی که زن خود را اذیت نماید، دارای این عذاب خواهد بود… (وسایلالشیعه ج۱۴).
امام صادق علیه السلام نیز زنی را که شوهر خود را مورد اذیت قرار میدهد، ملعونه میشمارد و در بیانات متعدد آن را تقبیح مینمایند و میفرماید، زنی که شوهر خود را بیازارد و غمگینش کند «ملعون است» «ملعون است». (وسایلالشیعه ج۱۴)
در روایتی نیز از آن حضرت نقل شده است آن حضرت فرمودند: هر زنی به شوهرش بگوید من خیری از تو ندیدهام، اعمال نیک خود را تباه نموده است.(وسایلالشیعه ج۱۴)
آثار مثبت احترام به شوهر از نگاه اهلبیت علیه السلام
در روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله در این خصوص آمده است، اگر زن و مرد با محبت و مهر به هم نگاه کنند، خداوند نیز به دیده محبت و مهر به آنان مینگرد. (نهجالفصاحه ج۶۲۱)
از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است، بهترین زنان شما با محبتترین زنان به شوهرانشان و مهربانترین مادر به فرزندانشان هستند.
همسر خوب کارگزار خداست
جایگاه و ارزش زن مهربان و دیندار در کلام و منطق اهلبیت علیه السلام تا حدی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را از کارگزاران خدا میداند و در روایتی از آن حضرت نقل شده است، مردی نزد رسول خدا آمد و گفت: من همسری دارم که هرگاه به خانه میروم به استقبال من میآید و چون بیرون میروم بدرقهام میکند و هرگاه اندوهناک میشوم مرا دلداری میدهد و میگوید؛ اگر اندوه روزی خود را داری، کس دیگری متکفل آن است و اگر اندوه آخرتت را داری، خداوند آن را فزونی دهد.
رسول خدا صلی الله علیه و آلهبه او فرمود؛ خداوند دارای کارگزارانی است و همسر تو از جمله آنهاست که نیمی از پاداش شهید را دارد.
شهری در بهشت برای زنان خوب
پیامبر فرمودند: هیچ زنی جرعهای آب به شوهر خود نمیدهد مگر اینکه این کار برایش از یک سال عبادتی که روزهایش روزه باشد و شبهایش نماز شب بخواند بهتر است و خداوند برای چنین کاری، شهری در بهشت برای آن زن ایجاد میکند و شصت خطای او را میآمرزد. (وسایلالشیعه ج۱۴)
همکاری در منزل
انجام کارهای خانه، مثل پختن غذا، شستن لباس، تمیز کردن منزل و… از وظایف الزامی زن نمیباشد. اما در فرهنگ اهلبیت علیه السلام انجام چنین کارهایی از سوی زنان دارای ارزش و اهمیت بسیاری میباشد؛ از جمله این که پیامبر صلی الله علیه و آله در این خصوص اشتغال زنان در خانه خویش فرمودهاند، از زنانی که در خانه خود اشتغال دارند، پاداش و ثواب مجاهدان را خواهند یافت. (نهجالفصاحه ج۲۸۹)
و نیز در روایتی دیگر مرتب کردن خانه از سوی همسر را موجب نگاه رحمت خدا و دوری از عذاب برای زن بیان میکند.(امالی صدوق ص ۳۳۶)
منبع: وب سایت فرهنگی مذهبی آفاق
سلام
روزتون بخیر مطلب بسیار زیبایی بود.
موفق باشید.
فرم در حال بارگذاری ...
دعا برای خانواده و دوستان
نوشته شده توسطرحیمی 8ام شهریور, 1394اَللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ هِبَةِ الْوَهَّابِينَ بِهِبَتِكَ
وَ اكْفِنَا وَحْشَةَ الْقَاطِعِينَ بِصِلَتِكَ حَتَّى لاَ نَرْغَبَ إِلَى أَحَدٍ مَعَ بَذْلِكَ
وَ لاَ نَسْتَوْحِشَ مِنْ أَحَدٍ مَعَ فَضْلِكَ
ای خداوندی که عجایب عظمت تو پایان نپذیرد، درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را از سرگرایی در برابر عظمت خود بازدار.
ای خداوندی که زمان فرمانرواییت را نهایتی نیست، درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را از مکافات عقوبت خویش رهایی بخش.
ای خداوندی که خزاین رحمتت فنا نشود، درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را از رحمت خویش نصیبی ده.
ای خداوندی که دیدگان از دیدارت فرومانند، درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را به مقام قرب خود نزدیک ساز.
ای خداوندی که در برابر عظمت تو هر عظمتی حقیر نماید، درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را در نزد خود گرامی بدار.
ای خداوندی که هر نهانی پیش تو آشکار است، درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را در پیشگاه خود رسوا مگردان.
خداوندا، ما را به عطای خویش از عطای هر بخشنده ای بی نیاز گردان.
به پیوند خویش وحشت تنهایی از ما دور بدار تا به بخشش تو به کس جز تو نگراییم
و در پناه جود و احسان تو از کس نهراسیم.
...
بار خدایا درود بفرست بر محمد و خاندانش و به سود ما تدبیر کن نه بر زیان ما. به سود ما مکر نما نه به زیان ما. ما را پیروزی ده و پیروزی از ما مستان.
بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را از خشم خود دور نگه دار و در پناه خود بدار. ما را به خود راه نمای
و از خود دور مدار، که هر کرا از خشم خود دور نگهداری سلامت به دست آرد و هر کرا راه نمایی به دانش رسد و هر کرا به خود نزدیک گردانی سود برد.
بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را از سطوت حوادث زمان و شر دامهای شیطان و تلخی قهر سلطان حفظ فرمای.
بار خدایا، هر که بی نیازی یافته تنها به فضل و قوت تو یافته، پس درود بفرست بر محمد و خاندان او و ما را بی نیاز گردان.
بخشندگان چون دست سخا گشایند، تنها از فضل انعام تو بخشند، پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و بر ما عطا ببخشای.
هدایت یافتگان تنها به نور وجه تو هدایت یافته اند، پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و ما را هدایت فرمای.
خداوندا، آن را که تو یاری کنی به خذلان کس زیان نبیند و آن را که تو بر او ببخشایی به منع کس نقصان نگیرد
و آن را که تو راه بنمایی به گمراهی کس از راه نرود.
پس درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را به عزت خویش از آسیب بندگانت در امان دار و به بخشایش خویش از هر کس، جز خود، بی نیاز فرمای و به راهنمایی خویش راه ما به حق بگشای.
بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندانش و سلامت دلهای ما را در یاد کرد عظمتت، آسایش ابدان ما را در شکر نعمتت و گشادگی زبان ما را در وصف احسانت قرار ده.
بار خدایا درود بفرست بر محمد و خاندان او و ما را در زمره داعیانی درآور که به تو دعوت می کنند
و در شمار راهنمایانی که به تو راه می نمایند و ما را از خاصترین خاصان درگاه خود گردان. یا ارحم الراحمین.
يَا مَنْ لاَ تَنْقَضِي عَجَائِبُ عَظَمَتِهِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ احْجُبْنَا عَنِ الْإِلْحَادِ فِي عَظَمَتِكَ
وَ يَا مَنْ لاَ تَنْتَهِي مُدَّةُ مُلْكِهِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَعْتِقْ رِقَابَنَا مِنْ نَقِمَتِكَ
وَ يَا مَنْ لاَ تَفْنَى خَزَائِنُ رَحْمَتِهِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ لَنَا نَصِيباً فِي رَحْمَتِكَ
وَ يَا مَنْ تَنْقَطِعُ دُونَ رُؤْيَتِهِ الْأَبْصَارُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَدْنِنَا إِلَى قُرْبِكَ
وَ يَا مَنْ تَصْغُرُ عِنْدَ خَطَرِهِ الْأَخْطَارُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ كَرِّمْنَا عَلَيْكَ
وَ يَا مَنْ تَظْهَرُ عِنْدَهُ بَوَاطِنُ الْأَخْبَارِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لاَ تَفْضَحْنَا لَدَيْكَ
اَللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ هِبَةِ الْوَهَّابِينَ بِهِبَتِكَ
وَ اكْفِنَا وَحْشَةَ الْقَاطِعِينَ بِصِلَتِكَ حَتَّى لاَ نَرْغَبَ إِلَى أَحَدٍ مَعَ بَذْلِكَ
وَ لاَ نَسْتَوْحِشَ مِنْ أَحَدٍ مَعَ فَضْلِكَ
اَللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ كِدْ لَنَا وَ لاَ تَكِدْ عَلَيْنَا وَ امْكُرْ لَنَا وَ لاَ تَمْكُرْ بِنَا وَ أَدِلْ لَنَا وَ لاَ تُدِلْ مِنَّا
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ قِنَا مِنْكَ وَ احْفَظْنَا بِكَ وَ اهْدِنَا إِلَيْكَ
وَ لاَ تُبَاعِدْنَا عَنْكَ إِنَّ مَنْ تَقِهِ يَسْلَمْ وَ مَنْ تَهْدِهِ يَعْلَمْ وَ مَنْ تُقَرِّبْهُ إِلَيْكَ يَغْنَمْ
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اكْفِنَا حَدَّ نَوَائِبِ الزَّمَانِ وَ شَرَّ مَصَائِدِ الشَّيْطَانِ وَ مَرَارَةَ صَوْلَةِ السُّلْطَانِ
اَللَّهُمَّ إِنَّمَا يَكْتَفِي الْمُكْتَفُونَ بِفَضْلِ قُوَّتِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اكْفِنَا
وَ إِنَّمَا يُعْطِي الْمُعْطُونَ مِنْ فَضْلِ جِدَتِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَعْطِنَا
وَ إِنَّمَا يَهْتَدِي الْمُهْتَدُونَ بِنُورِ وَجْهِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اهْدِنَا
اَللَّهُمَّ إِنَّكَ مَنْ وَاَلَيْتَ لَمْ يَضْرُرْهُ خِذْلاَنُ الْخَاذِلِينَ وَ مَنْ أَعْطَيْتَ لَمْ يَنْقُصْهُ مَنْعُ الْمَانِعِينَ
وَ مَنْ هَدَيْتَ لَمْ يُغْوِهِ إِضْلاَلُ الْمُضِلِّينَ
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ امْنَعْنَا بِعِزِّكَ مِنْ عِبَادِكَ وَ أَغْنِنَا عَنْ غَيْرِكَ بِإِرْفَادِكَ وَ اسْلُكْ بِنَا سَبِيلَ الْحَقِّ بِإِرْشَادِكَ
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ سَلاَمَةَ قُلُوبِنَا فِي ذِكْرِ عَظَمَتِكَ وَ فَرَاغَ أَبْدَانِنَا فِي شُكْرِ نِعْمَتِكَ وَ انْطِلاَقَ أَلْسِنَتِنَا فِي وَصْفِ مِنَّتِكَ
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْنَا مِنْ دُعَاتِكَ الدَّاعِينَ إِلَيْكَ
وَ هُدَاتِكَ الدَّالِّينَ عَلَيْكَ وَ مِنْ خَاصَّتِكَ الْخَاصِّينَ لَدَيْكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
صحیفه سجادیه / ترجمه آیتی/دعای پنجم(وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ (علیه السلام) لِنَفْسِهِ و لِأَهْلِ وَلاَيَتِهِ)
فرم در حال بارگذاری ...
وقتی استاد قرائتی فوتبالیست میشود!
نوشته شده توسطرحیمی 8ام شهریور, 1394كارگران نمونه را به جايگاه دعوت كردم
و دست آنها را بوسيدم.
مردم گفتند:
اين دست بوسىِ شما كه به روايت عمل كردى،اثرش بيشتر از سخنرانى بود.
* زيبايى معارف اهل بيت(علیهم السلام)
در يكى از سخنرانى هايم در خارج از كشور، فرازى از دعاى ابوحمزه را تحت عنوان «عوامل سقوط جامعه» توضيح مى دادم. بعد از جلسه دكترى آمد و ضمن تعريف كردن گفت: من خيلى لذّت بردم و خوشحال هستم.
دليلش را پرسيدم؟.
گفت: براى من بسيار تعجّب آور و شگفت انگيز بود كه امام سجاد عليه السلام در يك سطر و جملۀ دعا، عوامل سقوط جامعه را بر شمرده است، آنجا كه مى فرمايد:
«الّلهم انّى أعوذ بك من الكَسل و الفَشل و الهَمّ و الجُبن و …»
* خوابم، نماينده امام نيست!
تا دير وقت در جايى مهمان بودم؛ موقع خوابيدن به صاحبخانه گفتم: موقع نماز صبح مرا بيدار كن.
گفت: عجب! شما كه نماينده امام هستى، چنين مى گويى!.
گفتم: آقا! خودم نماينده امام هستم، خوابم كه نماينده امام نيست!.
* توجّه به حال مستمعين
اوائل كه كاشان بودم، ماه مبارك رمضان بعد از افطار سخنرانى داشتم. يك شب گرم صحبت بودم و جلسه داغ بود و كمى طول كشيده بود. يك نفر بلند شد و گفت:
آقاى قرائتى! مثل اينكه امروز بعد از ظهر خوب استراحت كرده اى و افطار هم دعوت داشته اى و خوب خورده اى؛ من امروز سَرِ كار بوده ام، خيلى خسته ام، افطارى هم آش تُرش خورده ام، بس است، چقدر صحبت مى كنى!.
* استخاره در حال طواف
در حال طواف به دور خانه خدا، روى ديوار حجر اسماعيل قرآنى بود، برداشته و باز كردم، آيات مربوط به ساختن خانه خدا آمد:
«و اذ يرفع ابراهيم القواعد ….» (بقره 127)
در همان حال طواف اين آيات را تلاوت كرده و لذّت بردم.
بعد از طواف آمدم براى نماز پشت مقام ابراهيم و دوباره قرآن را باز كردم، اين آيات آمد:
«و ارزُق اهله من الثمرات …» (بقره 126)
در اين هنگام يكى از دوستان كنار من نشست و يك موز و چند بادام به من داد، گفتم اين قسمت از آيه نيز تعبير شد.
...
* كرامتى از حُجربن عَدى
در سوريه به قصد زيارت حُجربن عَدى يكى از ياران خاص حضرت على عليه السلام حركت كرديم. در بين راه دخترم سؤال كرد كه حجربن عدى كيست؟.
مقدارى كه مى دانستم گفتم؛ از جمله اين كه موقعى كه امام حسن عليه السلام خواستند صلحنامه را قبول كند يكى از شرط ها و مادّه هاى آن اين بود كه معاويه حُجر را آزاد كرده و او را اعدام نكند.
وقتى وارد زيارتگاهِ حُجر شديم، يك قفسه كتاب در آنجا بود؛ در ميان آنها كتابى ده جلدى به نام «واعْلموا انّى فاطمه» قرار داشت؛ به طور اتفاق يكى از جلدهاى آن را برداشته و باز كردم. در كمال تعّجب صفحه اى آمد كه در آن حالاتى از حجر نوشته شده بود؛ از جمله اينكه گفته بود: «اقطعوا رأسى فواللَّه لا اتبّرءُ من علىّ ابن ابىطالب» اگر گردنم را نيز بزنيد، به خدا قسم دست از علىّ عليه السلام بر نخواهم داشت. اين را كرامتى از آن بزرگوار دانستم.
* بوسيدن دست كارگر
قرار بود در نماز جمعه شيراز صحبت كنم. امام جمعه گفتند: امروز كارگران نمونه مى آيند، شما آنان را تشويق كنيد. عرض كردم شما بايد …، ولی ايشان اصرار كرد، پذيرفتم.
در پايان سخنرانى گفتم: من سال ها اين حديث را براى مردم خوانده ام كه پيامبر صلى الله عليه و آله دست كارگر را مى بوسيد، لذا كارگران نمونه را به جايگاه دعوت كردم و دست آنها را بوسيدم. مردم گفتند: اين دست بوسى شما كه به روايت عمل كردى، اثرش بيشتر از سخنرانى بود.
* فوتبال به جاى سخنرانى
جبهه جنوب بودم، برادرانى را در حال توپ بازى ديدم؛ خواستند بازىِ آنان را براى سخنرانى من تعطيل كنند.
گفتم: نه و اجازه ندادم؛ آنگاه خودم هم لباس را كنار گذارده و همراه آنان بازى كردم.
* تفسير به روز
در اردبيل جلسه تفسير براى جوانان برگزار نمودم. عدّهاى از جوان ها گفتند: حاج آقا! تفسير براى پيرمردهاست، براى ما مطالب روز بگوئيد. من فهميدم آنهايى كه قبلًا تفسير گفته اند، بدون رعايت حال مستمعين بوده است زيرا تفسير بايد جورى باشد كه هر كس به حدّ ظرفيّت و كِشش خود بتواند استفاده كند؛ حتّى بچه ها هم مى توانند تفسير داشته باشند. زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با همين داستان هاى قرآن، عمار، اسامه، سلمان و ابوذر تربيت كرد.
همانجا براى جوان ها تفسير سوره يوسف را شروع كردم و به اين شكل گفتم كه: يوسفى بود؛ جوان ها! شما همه يوسفيد. او را بردند؛ شما را هم مى برند.
به اسم بازى بردند؛ شما را هم به اسم بازى مى برند ….
* ترويج اسلام نه حزب و خط
براى سخنرانى در شهرى 20 شب دعوت شده بودم. بعد از 5 شب فهميدم براى رقابت و خط بازى از جلسه من سوء استفاده مى شود.
از آنان خداحافظى كردم. گفتند: شما قول داده ايد! گفتم: من مروّج اسلام هستم، نه وسيله هوس هاى اين و آن.
* هر گروهى نيازمند چيزى
شب احياى ماه رمضان به مسجدى دعوت شدم. جمعيّت زياد بود، آنها را بر اساس سن و سال از هم جدا كردم؛ پيرمردها را براى خواندن دعاى جوشن به يك گوشه و ميانسال ها را براى درست كردن نماز و حمد و سوره به گوشه اى ديگر و جوانان و نوجوانان را براى آموزش اصول عقائد در گوشۀ ديگرى قرار دادم.
رئيس هيئت گفت: مجلس ما را بهم زدى!
گفتم: بنا نيست در سنّت هاى نادرست خُرد شويم، بايد تسليم روش هاى درست و اصلاحى باشيم.
* اعتراف به گناه
وارد حرم امام رضا عليه السلام شدم، جوانى را ديدم كه زنجير طلا به گردن كرده بود. متذكّر حرمت آن شدم. او در جواب گفت: مى دانم و به زيارت خود مشغول شد.
من ابتدا ناراحت شدم، زيرا او سخنم را شنيد و اقرار به گناه كرد و با بى اعتنايى دوباره مشغول زيارت شد.
بعد به فكر فرو رفتم كه الآن اگر امام رضا عليه السلام نيز از بعضى خلافكارى هاى من بپرسد، نمى توانم انكار كنم و بايد اقرار كنم! با خود گفتم: پس من در مقابل امام رضا عليه السلام و آن جوان در مقابل من؛ اگر من بدتر نباشم بهتر نيستم!.
بعد از چند لحظه همان جوان كنار من نشست و گفت: حاج آقا! به چه دليل طلا براى مرد حرام است؟.
من دليل آوردم و او قبول كرد. پيش خود فكر كردم كه چون روح من در مقابل امام رضا عليه السلام تسليم شد، خداوند هم روح اين جوان را در مقابل من تسليم كرد.
منبع : خبرگزاری حوزه
فرم در حال بارگذاری ...