« ترک اميال نفسانى | آفتاب پنهانی » |
دعای مضطر
نوشته شده توسطرحیمی 16ام شهریور, 1391
مالک بن دینار میگوید:
“به قصد حج مسافرت میکردم،در بیابان کلاغی را دیدم که در منقارش تکه نانی بود.با خودم گفتم:"یعنی چه؟حتماً حادثه ای پیش آمده که تکه نانی در منقار کلاغ است.دنبال کلاغ را گرفتم.دیدم کلاغ وارد غاری شد.وارد غار شدم.دیدم دست و پای مردی را بسته اند وبه پشت انداخته اند.کلاغ برای او نان آورده،تکه تکه می کند وبه او می دهد. به محض ورود من کلاغ رفت ودیگر برنگشت.به آن مرد گفتم:
” تو که هستی واز کجا می آیی؟ ”
گفت: “من به قصد انجام حج بیرون آمدم .در این بیابان دزدها مرا گرفتند و تمام اموالم را تصاحب کردند.دست وپایم را بستند ومرا به این مکان انداختند.پنج روز گرسنگی را تحمل کردم تا اینکه متضرعانه و در مقام دعا عرض کردم:
ای خدایی که در قرآن می فرمایی:
*امَن یُجیبُ المُضطَر اذا دَعاهُ*(سوره نمل،آیه62
ای کسی که دعای مضطر را اجابت می کند وگرفتاری را برطرف میکند. من مضطر وبیچاره ام.به من رحم کن.تا اینکه خداوند این کلاغ را به من رساند و هر روز مرا از غذا و آب سیراب می کند” (الدین فی قصص/ج3،ص49)
برگرفته از نشریه “بشارت”
سلام خدا قوت قشنگ بود. به ما هم سر بزنید. یاعلی
فرم در حال بارگذاری ...