« دلنوشته : دلتنگی هایم | گذری بر زندگانی مرزدار مکتب اهل بیت(ع) مرحوم علامه سید مرتضی عسکری(ره) » |
چه کنیم که ازپس همه ی عالم بربیاییم.
نوشته شده توسطرحیمی 4ام دی, 1391بنابراین هر کس باشد، هر کاری کرده باشد، مزدش را می بینید. حاج آقای حق شناس می فرمود که استخوان آدم آب می شود. برای اینکه آدم به جایی برسد، استخوانش آب می شود. استخوان که آب نمی شود که! آب می شود. بعد که مزدش را دادند، می گوید مجانی دادی. همه آنها فریاد می زنند مجانی بود. یک شعری حافظ دارد: زهر هجری چشیده ام که مپرس. به بعد. از اینجا شروع می شود که من می کوشم، هیچ گناه نکنم. باز سخن اولیه، هیچ گناهی قابل تحمل نیست. شما ببینید؛ من می خواهم، نوک انگشتم را به آهن گداخته بزنم، نمی شود. نوک ناخنم را بزنم، نمی شود آقا. به آهن گداخته که نمی شود نوک ناخن بزنید. من فقط نوک انگشتم را می خواهم بزنم. نمی شود. آخر نمی شود دیگر. آهن گداخته، نمی شود. یک ذره هم نمی شود. قابل تحمل نیست. گناه به هیچ وجه قابل تحمل نیست. اگر من بکوشم. من عرض می کنم گاهی این را در مجالس دیگر عرض کردم، اگر آدم هفتاد سال عمر کند، در پایان عمر به اینجا رسیده باشد که دیگر گناه نمی کند، این عمرش را برده است. البته خیلی بیشتر از اینها باید ها! اما حالا ما به این حداقل اقلّ ِ اقلّ ِ اکتفا کنیم، اگر آدم عمری از او بگذرد و در پایان عمر به آنجا رسیده باشد که دیگر هیچ گناه نمی کند، دیگر هیچ گناه نمی کند. در برابر هر گناهی می تواند مقاومت کند، خب، این شخص بُرده است. عمرش را بُرده است. در آیات است. آیه 15 سوره الزمر می فرماید: خـَسِروا أنـْفـُسَهُمْ وَ أهليهـِم. بعضی ها خودش را می بازد. ببخشید این لفظ خیلی بد است. من معذرت می خواهم. مثل اینکه درعمرش یک قمار کرده بود، دیگر خودش را باخته بود. در عصر جاهلیت قمار می کرد، خب، مثلا اسب هایش را باخت. بعد، شترهایش را باخت. مثلا فرض کنید بعد بزهایش را باخته است. بعد هم غلامهایش را باخت. خانه اش راهم باخت. همسر و فرزندش را باخت. آخر به خودش می رسد. مثلا بعضی از بزرگان قریش با آن همتای قماری اش قمار کرده بود، خودش را باخته بود. ده سال به بردگی آن درآمده بود. خودش را باخته بود به این معنا. حالا قرآن می گوید خـَسِروا أنـفـُسَهُمْ. خودش را باخته است. خودش را زیان کرده است. حالا وَ أهليهـِم. آقا باید از گناه شروع کنیم. اولا شماها خوشبخت بودید، طلبه شدید. خوشبخت بودید. چون مردم بیرون، از صدهزار نفر، یک نفر به گناه نکردن فکر می کند. حالا نمی دانیم. عدد عرض نمی کنیم که یک وقت مشکل پیش بیاید. چه کسی به فکر است؟ فکر گناه. چی؟ گناه. حالا خدا مرحمت کرده است. احسان کرده است. قدر بدانید. قدر دانستن همه نعمتهای خدا. این خیلی عجیب شد، یک وقت حاج آقای حق شناس فرمودند: من شکر چشمم را کرده ام. کسی می تواند شکر بکند! مرتب دارم فکر می کنم خدایا من شکر چشمم را کرده ام یعنی چه؟ بعد توجه کردم که حالا کسی با چشمش گناه نکرده باشد، شکر چشمش را کرده است. بله؟ شکر نعمت طلبگی این است که آدم در این دوران در این جمع طلبگی می تواند و امکان دارد به فکر خودش باشد. إنّ مِن أحبّ عِباداللهِ عَبداً أعانـَهُ الله عَلی نفسِه. به فکر خودش باشد. اینجا می تواند. خیلی نادر می شود که آدم بیرون از اینجا به فکر خودش باشد. بتواند به فکر خودش باشد. اینجا امکانش بیشتر است. این امکان را شما کاری برایش بکنید. چه کار کنیم به فکر خودمان باشیم؟ مواظب چشمتان باشید. مواظب گوشتان باشید. مثلا ما مباحثه داریم دیگر. مباحثه سه نفری، دو نفری این حرفها. هیچ وقت جمعی دور هم ننشینیم که این جمع تبدیل نشود به جمعی که ممکن است آدم حرفی بزند. نه هیچ وقت. همه مواظب همدیگر هستیم. خب آدم ممکن است لغزش کند. خب، یادش برود. غفلت کند. آقا این حرفی که زدی غیبت بود. آقا متوقف باش.
من یک داستان از حاج آقای حق شناس نقل کردم، یک دوست داریم که استاد دانشگاه قم است ایشان فرمودند: من جوان بودم. حالا مثلا هفده، هجده ساله. در خدمت یکی از علمای بزرگ تهران حرکت می کردیم. ایشان فرمودند که نمی دانم مثلا فلان کاری كه اتفاق افتاده بود، نمی دانم چه کسی این کار را کرده است. من گفتم شاید، فلان شخص کرده است. فرمودند: غیبت کردی. خب. من این داستان را در شرح احوالشان نوشتم. فرمودند: خب، این جوانی بود. جوانی بود. باز بین راه داشتیم با آن دوستان صحبت می کردیم فرمودند: بلافاصله فهمیدم، غیبت کردم. این فهمیدن غیر از اینکه ایشان فرمودند ها. قبل از اینکه ایشان فرمودند، من فهمیدم غیبت کردم. اگر آدم اشتباه کرد، فهمید. چه عرض کنم. آن دوستمان گفت در جمع اساتید که هستیم، گاهی یک مرتبه می بینیم کسی دارد غیبت می کند، من می گویم، شاید. حالا توجه می کند که شاید. حالا این شاید را می گوید تا دیگران متوجه شوند که غیبتی صورت نگیرد. جزء خوشبختی ما در حوزه این است که هیچ گناهی در دسترس ما نیست دیگر. تنها گناه ممکن ما، غیبت است. اگر شما این را هم کنترل بفرمایید، می توانید پاک بمانید. اگر آدم پاک بماند، سالهایی بر پاکی او بگذرد، این پاکی ممکن است، ملکه بشود. اگر ملکه شد، دیگر چیزی نمی تواند آن را خدشه دار کند.
صفحات: 1· 2
با سلام به محضر شما بزرگواران آفرین بر شما در شناخت چنین اساتیدمهذب خداوند شمارا به رضای حضرت ولیعصر نایل فرماید یا علیhttp://farahani313.blogfa.com/
فرم در حال بارگذاری ...