« زیارت عاشورا منشور حمایت از جبهه حق و بیزاری از باطل | اسلام، دینِ مقدس نمایی نیست. » |
کاروانی بی سر و بی سرپرست
نوشته شده توسطرحیمی 25ام آبان, 1394در طول تاریخ، کاروان هایی بسیار از شهری به شهر دیگر عزیمت کرده اند؛ کاروان تجارت، کاروان سیاست، کاروان سیاحت، کاروان جنگ، کاروان تبلیغی دین و…و اینک، کاروانی که از کوفه به شام در حرکت است، کاروان تجارت است؛ تجارت خون، تجارت اشک.
کاروان سیاست است؛ سیاستی که عین دیانت است.
کاروان سیاحت است، سیاحت در میان قاب عکس خاطرات؛ خاطره گُلِ نو شکفته ای که گلوی نازکش را ناوک ستم، درید و قناری کوچک پدر، در مقابل دیدگان خورشید، پَرپَر شد. خاطره دستی که مشک را به دندان می سپرد و سر را سپر مشک می کرد تا خود، تشنگی خاک را به دریای عظمتش فرو نشاند. و ای عجب از خاک که بار چنین گنج گران بهایی را تواند کشید!
کاروان جنگ است؛ زیرا که جنگ در کربلا پایان نیافت؛ در دشت تَف شعله کشید و در کوفه و شام، در میان هیاهوی مردم و صاعقه کلامِ زنی علی تبار، زنی علی وار، آتش به خرمن ظلم افکند. اکنون از کوفه تا شام و از شام تا هر شامی دیگر، صلای آن زن علی وار، طلیعه صبح است و دشنه ای بر قلب سیاه ستم و جنایت. کاروان کوفه تا شام، کاروان تبلیغی دین است؛ دینی که به ستم و نخوت و اشرافیت و تبعیض، و به استعمار و استثمار، «نه» می گوید. کاروانی که اسیرانش آزادترین آزاده گانند؛ زنجیریانش پای در رکابِ عشق دارند، دخترانش به مردان همیشه روزگار، درس مردانگی و شجاعت می دهند و کودکانش، وجاهت کفر را به تمسخر می گیرند و حیثیت ظلم را یکسره بر باد می دهند.
ای عجب از این کاروان که تاریخ را مبهوت کرده است!
از عظمت خورشیدی که بر سر نیزه دارد… ای عجب…!
منبع : مجله اشارات
همه عالم گریستند به من همچو میثم گریستند به من
دل تنگ عدو نسوخت ولی سنگ ها هم گریستند به من
گریه باید برای غربت من که شود این خرابه تربت من
بزن مرا كه يتيمم ، بهانه لازم نيست …
السلام علیک یا رقیه
سلام علیکم بر دوست عزیز
فرم در حال بارگذاری ...