موضوعات: "ادبی" یا "شعر" یا "خلوت دل"

باز کابوس یهودی شده «بیداریِ ما»

نوشته شده توسطرحیمی 22ام تیر, 1393

در شب ولادت کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام، جمعی از اهالی فرهنگ، اساتید شعر و ادب فارسی، شاعران جوان و پیشکسوت کشور، و تعدادی از شاعران پارسی‌گو از کشورهای تاجیکستان، هندوستان، افغانستان و پاکستان با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند.


آنچه در ادامه می‌آید سروده «احمد بابایی» درباره فتنه اخیر تکفیری‌ها و جریان تروریستی داعش است که با ورود به کشور عراق قصد اهانت به اماکن مقدس مسلمانان، اعم از اهل تسنن و شیعیان را داشتند.

قالب این سروده مسمط است که در ذیل می‌آید؛


خبر، آمیخته با بغض گلوگیر شده‌ست

سیل دلشوره و آشوب، سرازیر شده‌ست

سرِ دین، طعمه‌ی سرنیزه‌ی تکفیر شده‌ست


هر که در مدح علی(ع) شعر جدید آورده‌ست

گویی از معرکه‌ها نعش شهید آورده‌ست


روضه‌ی مشک رسیده‌‌ست به بی‌آبی‌ها

خون حق می‌چکد از ابروی محرابی‌ها

باز هم حرمله… سرجوخه‌ی وهابی‌ها


کوچه پس‌کوچه‌ی آینده، به خون تر شده است

باز بوزینه‌ی کابوس، به منبر شده‌ است


خط و ربط عرب ای کاش که کاشی گردند

تا حرم، همسفر «قافله‌باشی» گردند

لاشه‌خواران سقیفه، متلاشی گردند


می‌زند قهقهه، «القارعه» بر خامی‌شان

خون دین می‌چکد از «دولت اسلامی»شان


بنویسید: تب ناخلفی‌ها ممنوع!

هدف آزاد شده، بی‌هدفی‌ها ممنوع!

در دل «عرش»، ورود سلفی‌ها ممنوع!


«عرش» یک روضه‌ی فاش است که داغ و گیراست

«عرش»… گفتیم که نام دگرِ سامرّاست


شرق، در فتنه‌ی اصحاب شمال افتاده‌ست

بر رخ غرب، از این حادثه خال افتاده‌ست

وا شده مشت و از این چفیه، عقال افتاده‌ست!


گویی از هرچه که زشتی‌ست، کفی هم کافی‌ست!

جهت خشم خدا، یک سلفی هم کافی‌ست!


تا «بهار عربی» روی علف باز کند

جبهه در شام و عراق از سه طرف باز کند

وای اگر دست کجی پا به «نجف» باز کند!


عاشق شیرخدا، وارث شمشیر خداست

سینه‌ی «سنی و شیعه» سپر شیر خداست


لختِ خونِ جگر ماست به روی لبشان

کوره‌ی دوزخیان، گوشه‌نشین تبشان

لهجه‌ی عبری و لحن عربی، مکتب‌شان


«نیل» را تا به «فرات»، آنچه که بود، آتش زد

شک مکن؟ ما همه را «مکر یهود» آتش زد


بی‌جگرها جگر حمزه به دندان گیرند

انتقام اُحُد و بدر ز طفلان گیرند

چه تغاثی ز لب قاری قرآن گیرند


بیشتر زان که از این قوم، بدی می‌جوشد

از زمین غیرت «حجربن عدی» می‌جوشد!


گره، انگار نه انگار به کار افتاده

سایه‌ی سرکش ما گردنِ دار افتاده

چشم بی‌غیرت اگر سمت «مزار» افتاده


صاعقه در نفسِ ابری خود کاشته‌ایم

به سر هر مژه‌ای یک قمه برداشته‌ایم


سنگ تکفیر به آئینه‌ی مذهب؟ هیهات!

ذوالفقار علی و رحم به مرحب؟ هیهات!

دست خولی طرف معجر زینب؟ هیهات!


ما نمک خورده‌ی عشقیم، به زینب سوگند

پاسبانان دمشقیم، به زینب سوگند


داس تکفیر، گل از ریشه بچیند؟ هرگز!

کفر بر سینه‌ی توحید نشیند؟ هرگز!

مرتضی همسر خود کشته ببیند؟ هرگز!


پایتان گر طرف «کرب و بلا» باز شود

آخرین جنگ جهانیِ حق آغاز شود


خوش‌خیالی است مرامی که اجاقش کور است

مفتیِ نفتیِ این حرمله‌گان، مزدور است

قصه حنجره و تیرِ سه‌پر مشهور است


خار در چشم صعودی شده «بیداریِ ما»

باز کابوس یهودی شده «بیداریِ ما»


رگ «بیداریِ ما» شد شریانی که زدند

بشنوی (بر دُهُل «جنگ جهانی» که زدند)

پاسخ شیعه به هر زخم زبانی که زدند


بذر غیرت، سر خاک شهدا می‌کاریم

پاسخ شیعه همین است که «صاحب داریم»

منبع:به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس،

دلتنگی هایم با حضرت روح الله

نوشته شده توسطرحیمی 12ام خرداد, 1393

این روزها اتفاقاتی می افتد که دلم را به درد آورده است.

برایت دلتنگ تر از همیشه شده ام.

در این روزها، اندوه جدایی ما از تو بر دلم سنگینی می کند؛

دوست دارم مثل بچه های غمگینی که دلتنگی شان را با قلم و کاغذ تقسیم می کنند برایت نامه ای بنویسم و یکایک این غم های گران را برایت بشمارم.

می خواهم بگویم امام عزیز!

گرچه امروز تیرهای بد طینتان بزرگ و کوچک،آرمان و اندیشه های تو را نشانه گرفته اند و دانسته یا ندانسته تیشه به دست گرفته اند تا ریشه های درخت تنومند استقلال و آزادی واقعی ما را از بن برکنند اما هنوز چشم های بصیر بسیاری هستند که با “دلواپسی” و “نگرانی” آینده میهن و آرمان های انقلابی و اسلامیمان را رصد می کنند.

گرچه امروز حتی می خواهند هویت واقعی ایرانی ما را را بفراموشانند و چیزی غیر از آن را با مایه ای از غربزدگی و جاهلیت مدرن به ما تحمیل کنند،ولی باید بگویم ما سربازان کوچکت با سعه صدر و صبری که یادآور صبر مولایمان علی خواهد بود پشت سر ولایت با صلابت تمام ایستاده ایم و هرگز اجازه نخواهیم داد که حریصانی که لقمه های حرام شکمشان را انباشته است رویاهای خود را به واقعیت تبدیل کنند.

طمّاعانی که حتی چشم به سرمایه های فرهنگی و معنوی این ملت اندوخته اند تا از حراج آنها در بازار بی هویتی غرب برای خود نام و جاه و جلالی کسب کنند و خود را در چشم اربابان خود بزرگ کنند باید بدانند که ایرانی خونش با اسلام آمیخته است و با ولایت زنده است.

ایرانی همچنان ایرانی و مسلمان خواهد ماند و هرگز برای پر کردن جیب سرمایه داران و تسلی خاطر مغرضانی که اندیشه جاه و مقام آنان را کور کرده است،خود را اسیر طوفان سهمگین تبلیغات و اندیشه های غربگرایان نخواهد کرد.

 

نوشته : رقیه رحیمی(طلبه دانش آموخته)

ندبه خوانیم تو را هر سحر آدینه

نوشته شده توسطرحیمی 23ام فروردین, 1393

ندبه خوانیم تو را هر سحر آدینه


بهار آمد و دلهای ما در همجواری، دگرگونی طبیعت و شادمانه های عید، رنگ نو گرفت.

و ای کاش این نوشدن در امتداد نورانیت واقعی باشد که تنها در سایه محبت و ولایت اهل بیت عصمت و طهارت(ع) …


 


 

بهار آمد و دلهای ما در همجواری، دگرگونی طبیعت و شادمانه های عید، رنگ نو گرفت. و ای کاش این نوشدن در امتداد نورانیت واقعی باشد که تنها در سایه محبت و ولایت اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و نور منیر و سراج مستنیر مولانا المهدی(عج) شکل می گیرد و نضج می یابد.

به گزارش خبرگزاری حوزه/ بهار آمد و دلهای ما در همجواری دگرگونی طبیعت و شادمانه های عید، رنگ نو گرفت.

این اولین دلگویه سال جدید است؛ سالی که بر تارکش نام «فرهنگ» نقش بسته و امید ان می رود تا با استعانت همه آحاد ملت رشید ایران بتوانیم قطره ای و گامی و لمحه ای و لحظه ای، به سوی فرهنگ مهدوی حرکت کنیم و رنگ عشق پذیریم و بوی یار گیریم.

امسال سال فرهنگ است که به عزمی جزم نیازمند و به اعتقادی حقیقی محتاج است.

اعتقاد به اینکه می توان با ریسمان محکم فرهنگ دینی و مهدوی، از سنگلاخ زندگی در عصر آخر گذشت و در ساحل امن یار، مأوی گزید.

باری؛ بهار آمد و دلهای ما در همجواری دگرگونی طبیعت و شادمانه های عید، رنگ نو گرفت. و ای کاش این نوشدن در امتداد نورانیت واقعی باشد که تنها در سایه محبت و ولایت اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و نور منیر و سراج مستنیر مولانا المهدی(عج) شکل می گیرد و نضج می یابد.

در این نوبه از دلگویه های مان دو حدیث از بیان و کلام ناب و تابناک حضرت صادق آل محمد(ع) در ذکر یاد و ایمان مهدوی برمی خوانیم تا چراغ راهمان باشد و سپس به ترنم نجوای دلهایمان در فراق یار گوش جان می سپاریم.

دستاویز مومن در عصر غیبت؛ تقوا و دین

قال الصادق (ع):

إنَّ لِصاحِبِ هذَا الأمرِ غَيبَتاً ، فَليَتَّقِ اللهَ عَبدٌ وَ ليَتَمَسَّك بِدينِهِ .

همانا صاحب اين امر را غيبتي باشد . از اين رو بنده بايد از خداي پروا پيشه كند و به دين خويش تمسك جويد .

(الكافي1/335)

انکار مهدی(عج)، انکار محمد(ع) است

و مَن أقَرَّ بِالأئِمَّهِ مِن آبائي وَ وُلدي وَ جَحَدَ المَهديَّ مِن وُلدي ، كانَ كَمَن أقَرَّ بِجَميعِ الأنبياءِ وَ جَحَدَ مُحَمَّداً صلي الله عليه و آله و سلم .

هر كه به امامان از نياكان و فرزندانم معتقد باشد و مهدي از فرزندانم را نكار كند ، همانند كسي است كه به همگي پيامبران معتقد باشد و محمد صلي الله عليه و آله و سلم را انكار كند .

(كمال الدين 2/411 و 338)

ندبه خوانیم تو را هر سحر آدینه

تو کدام آینه ای ؟ صل علی آیینه

تو کدام آینه ای ، ای شرف الشمس غریب

که زد از دوری دیدار تو چشمم پینه

از همه آینه ها زلف رها کرده تری

می زنند آینه ها سنگ تو را بر سینه

یکسال دیگر هم بدون تو گذشت و من و شعر و تقویم در عبور فصلهای زمینی، تنها هوهوی تکراری بادها را شنیدیم و به اجساد نیمه‌جان برگها چشم دوختیم. مادر چهار فصل سبز و زرد و نارنجی و سپید فهمیدیم که هیچ رنگی مثل آبی، بوی آرامش نمی‌دهد و هیچ کرانه بی‌کرانه‌ای وسعت دریا را ندارد و تو آرامشی در دل داشتی و دریایی در نگاه… این روزها حرکت عقربه‌های ساعت نیز معنی دیگری دارد و من می‌دانم که تا آن سپیده موعود، باید به همین عقربه‌ها خیره بمانم و لبهای پُر‌زمزمه‌ام را با نام آسمانی‌ات معطر کنم. گفته‌ای که در ضمیر تو هیاهو نیست و مرا با همین کلام کوتاه به دردی عمیق و درون‌سوز مبتلا کرده‌ای، راستی تا کی باید درد خاموشی را تحمل کنم؟

نمی‌دانم نسیم صبحگاهی در گوش ریحانه‌های باغچه چه گفته است که آنها نیز چون من چشم به آسمان دوخته‌اند، بی‌قراری‌شان  را بارها دیده‌ام، ‌اما افسوس که زبان آنها را نمی‌دانم!

شکفتن شکوفه‌های بهاری، حرارت کوچه‌ها‌ی تابستان، لحظه‌های رویا‌گونه پاییز و ابر‌های پُر‌برف زمستان با من از «تو» می‌گویند!

من و شعر و تقویم تو را حتی در خوشه‌های انگور نیز دیده‌ایم و بوی وصل تو را در هیئت فرشتگان شنیده‌ایم، پیشانی مست دشت، از فوج‌فوج پرنده عاشق سخن می‌گوید که از زیارت چشم تو باز می‌گردند و در نهانخانه یادت، آرام می‌گیرند. اگر کوه بودم شاید فقط یک روز دوری از تو را تاب می‌آورم و می‌بینی که کوه نی‌ام! اما خصلت کوه را می‌دانم…

هر صبح رایحه‌ات را با مشام جان می‌شنوم و در این رایحه، چیزی مرا بیش از پیش به سمت خود می‌خواند و زنبیل عاطفه‌ام‌ را سرشار از تو می‌سازد، به راستی تو ریشه در عشق داری و ما ـ ساکنان سیاره سرگردانی ـ همه آرزومان این است که ریشه‌های خود را پاس داریم. یک سال دیگر هم گذشت! با تمام خوبیهایش، بدیهایش، کاستیهایش و من مثل چشمی کنجکاو و بهت‌زده تو را در تمام ترانه‌هایم، عاشقانه جستجو کردم. گاه ورق‌پاره‌هایی را که در بایگانی دلم بود، پیش روی دیده گشودم تا شاید لبخندی، ردّ پایی و یا نشانه‌ای از تو لابه‌لای آن حروف سربی پوسیده پیدا کنم اما نبود!

حتی سیاه‌مشق‌هایم به جستجوی تو بودند ای سپید‌تر از پیشانی سپیده! و تو با کوله‌بار تنهایی‌ات، به دورهای دور رفته‌ای، گفته بودی که حضورت در زمین، مثل تولد جوانه در خاک اتفاق خواهد افتاد و من در پاییز تقویم، در زیر برگهای خشک و روی هم تلمبار شده، بارها تو را مثل اتفاق سبزی زیر آن‌همه برگ، التماس کردم اما نبودی! و بدون تو یعنی غربت! و غربت دست کلمات را می‌بندد…

بارها در بزرگراه خاطرات قدم زده‌ام و گمنام‌تر از سایه درختان آن حوالی، نام تو را کاویده‌ام! بارها در نقطه‌چینهای شعر شاعر کوچه‌های شهر، یعنی نسیم به دنبال واژه‌ای آشنا بوده‌ام، واژه‌ای که لااقل به مرز متبرک افاضه‌های آبی‌ات نزدیک باشد.

آی… شولای صبح به تن! بتاب… و فصل سرد زمینی‌ام را با عطر نفست شکوفا کن!

می‌دانی اگر نباشی من و شعر پژمرده‌ایم و هیچ روزی در تقویم روشن نیست!

اگر نباشی! غم همه‌جا را قاب می‌گیرد و در دل این قاب، تصویری جز افول آرزوهای انسانهای عصر تصویر نیست!

یک سال دیگر بی‌ترانه حضورت گذشت!

و هر‌کس به زبانی تو را آرزو کرد و چیزی گفت! من و شعر همه آنها را در حاشیه تقویم نوشته‌ایم!

یک سر سوزن به تو نزدیک شده‌ام…

به اندازه یک آه سرد، یا به اندازه نفسی گرم! راستی از کدام مسیر می‌آیی؟ از کدام جاده؟ می‌دانم! این مسیرها ما را اسیر کرده‌اند! پیر کرده‌اند!

نمی‌خواهم سر درد دل را با تو باز کنم، با تو باید حرفهایی از جنس عشق و انتظار گفت و غمهای زمین را به زمینیان واگذار کرد. راستش حقارت بعضی حرفها به حقارت گوینده و شنونده باز می‌گردد و در تکلم ما خبری از این حقارت نیست، اگر هم باشد از سوی من است! چرا‌که بزرگی نام تو را فرهیختگان زمین می‌دانند و هر که از تو بنویسد یا با تو سخن بگوید خود را به دریا متصل کرده است، هر‌چند قطره‌ای ناچیز باشد…

و من و شعر آن قطره ناچیزیم که وصل دریا را می‌طلبیم و با واژه‌های کم‌بضاعت خود به پیشواز فصلی روشن می‌آییم، امید که از ما بپذیری…

لوح محفوظ خدا! آینگی کن یک صبح

که جهان پر شده از آتش و کفر و کینه

در همه آینه ها نام تو را کاشته ایم

ندبه خوانیم تو را هر سحر آدینه

*اشعار: علیرضا قزوه، حمید هنرجو

راستی! فاطمیه نزدیک است...

نوشته شده توسطرحیمی 20ام اسفند, 1392

سیب ها روی خاک غلطیدند

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد

سیب ها روی خاک غلطیدند

چادرش در میان گرد وغبار

قبلا این صحنه رانمی دانم

در من انگار می شود تکرار

آه سردی کشید،حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه

گفت:آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم…

دست من را بگیر،گریه نکن

مرد گریه نمی کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی

گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما

ناله هایش فقط تماشا شد

 

صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن ! این صدای روضهء کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم

در ودیوار خانه ای مشکی است

مربع

با خودم فکر می کنم حالا

کوچه ء ما چقدر تاریک است

گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است…

سید حمید رضا برقعه ای

 

فراز هایی از یک مثنوی ناتمام


دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار

داده ست تکیه مادر هستی به دیوار

هرلحظه دردی تازه داغی تازه دارد

در چشم خود غم های بی اندازه دارد

مثل شبی تیره ست دنیای مقابل

تنها هلالی مانده از آن ماه کامل

گاهی که بر دیوار و در دارد نگاهی

آهی به لب می آورد از درد آهی

لبریز از دردست اما غرق احساس

دستی به پهلو دارد و دستی به دستاس

آه این نسیم با محبت، مادرانه

دستی کشیده بر سر و بر روی خانه

شرمنده احساس او شد خانه داری

با هر نفس آه از در و دیوار جاری

OOO

شب، نیمه شب خسته شکسته، مات، مبهوت

دستی به سر می گیرد و دستی به تابوت

از خانه بیرون می رود ناباورانه

جان خودش را می برد بر روی شانه

خورده گره با گرد غربت سرنوشتش

در خاک پنهان می شود پنهان بهشتش

نفسی علی … آه از دل پر درد او آه

یا لیتها… آه از دل پر درد او آه

OOO

این روزها دستی به سمت ذوالفقار است

 

یا حبیب الباکین


گفت : در می زنند مهمان است

گفت: آیا صدای سلمان است؟

این صدا، نه صدای طوفان است

مزن این خانهء مسلمان است

مادرم رفت پشت در، اما

 

گفت:آرام ما خدا داریم

ما کجا کار با شما داریم

و اگر روضه ای به پا داریم

پدرم رفته ما عزاداریم

پشت در سوخت بال و پر، اما

 

آسمان را به ریسمان بردند

آسمان را کشان کشان بردند

پیش چشمان دیگران بردند

مادرم داد زد بمان! بردند

بازوی مادرم سپر،اما

 

بین آن کوچه چند بار افتاد

اشک از چشم روزگار افتاد

پدرم در دلش شرار افتاد

تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-

گفت: یک روز یک نفر اما…

سید حمید رضا برقعه ای

يَا أَنِيسَ مَنْ لا أَنِيسَ لَهُ

نوشته شده توسطرحیمی 3ام بهمن, 1392

 
يَا حَبِيبَ مَنْ لا حَبِيبَ لَهُ يَا طَبِيبَ مَنْ لا طَبِيبَ لَهُ يَا مُجِيبَ مَنْ لا مُجِيبَ لَهُ

 يَا شَفِيقَ مَنْ لا شَفِيقَ لَهُ يَا رَفِيقَ مَنْ لا رَفِيقَ لَهُ يَا مُغِيثَ مَنْ لا مُغِيثَ لَهُ

 يَا دَلِيلَ مَنْ لا دَلِيلَ لَهُ يَا أَنِيسَ مَنْ لا أَنِيسَ لَهُ يَا رَاحِمَ مَنْ لا رَاحِمَ لَهُ

 يَا صَاحِبَ مَنْ لا صَاحِبَ لَهُ (فراز 59 دعای جوشن کبیر)

 
اى دوست آنکس که دوستى ندارد

اى طبیب آن کس که طبیبى ندارد

اى پاسخ ده آن کس که پاسخ ده ندارد

اى یار دلسوز آن کس که دلسوزى ندارد

اى رفیق آن کس که رفیق ندارد

اى فریادرس آن کس که فریادرسى ندارد

اى راهنماى آنکه راهنمایى ندارد

اى مونس آنکس که مونسى ندارد

اى ترحم کننده آن کس که ترحم کننده

اى ندارد اى همدم آن کس که همدمى ندار.

 

 

 جناب صدرالمتألهین شیرازی معروف به ملا صدرا می‏فرماید:

  خدا بی نهایت است و لامکان وبی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک می شود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده می شود
و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ  پیرزنان دوزنده باریک می شود
و به قدر دل امیدواران گرم می شود

یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسرماندگان را همسر میشود
عقیمان را فرزند میشود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه میشود
در تاریکی ماندگان را نور میشود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید
از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها
نامردمی ها!

 

 

چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند

مگر از زندگی چه میخواهید

 که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
که به شیطان پناه میبرید؟

 که در عشق یافت نمیشود
که به نفرت پناه میبرید؟

 که در حقیقت یافت نمیشود
که به دروغ پناه میبرید؟

 که در سلامت یافت نمیشود
که به خلاف پناه میبرید؟

 و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!
   

 
غم دل با كه بگويم كه مرا ياري نيست

جز تو اي روح روان هيچ مددكاري نيست

غم عشق تو به جان است و نگويم به كسي

كه در اين باديه غمزه غمخواري نيست

 راز دل را نتوانم به كسي بگشايم

كه در اين دير مغان راز نگهداري نيست

 درد من عشق تو و بستر من بستر مرگ

جز توام هيچ طبيبي و پرستاري نيست

 لطف كن لطف و گذر كن به سر بالينم

كه به بيماري من جان تو؛ بيماري نيست

 قلم سرخ كشم بر ورق دفتر خويش

همان كه در عشق من و حسن تو گفتاري نيست

 غم دل با كه بگويم كه مرا ياري نيست (امام خمینی)

زمستان هم دلتنگ شماست!

نوشته شده توسطرحیمی 28ام دی, 1392



بهار نزدیک است ای بهار جانها

زمستان در حال گذر است و بهار طبیعت در راه

و هنوز جانها ی یخ بسته دلمان در انتظار آفتابت

 

غروب جمعه ها که می گذرد

فرصت دیدارمان صفر می شود

به گمانم آنقدر زیر صفر که فقط …

000

پروردگارا

یا عظیم الرجاء

ای آنکه همیشه رحمتت جاریست

دل را به امید مهربانیت خوش کرده ایم

«يا أَيهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ »

«اي عزيز! ما و خاندان ما را ناراحتي فرا گرفته»

سردی گناه

کوهی از یخ ساخته و …

دستمان خالیست

و چشم مان به نگاه حجتت ملتمسانه آرزومند است.

« فَأَوْفِ لَنَا الْكَيلَ وَتَصَدَّقْ عَلَينَا »

« پيمانه را براي ما کامل کن؛ و بر ما تصدق و بخشش نما »

ظهورش را برسان

تا با  گرمای حضورش

… بلبل خوش نغمه و پر شور ،

دوباره بسراید ترانه،

بزند شاخه شکوفه، جوانه

که مرا زخم عمیقی است به سینه نشانه

 

و دلم آه !!!

فقط …  !!!

دل نوشته از:رقیه رحیمی

دلنوشته:این شبها و روزهای مقدس...

نوشته شده توسطرحیمی 12ام آبان, 1392

خدایا…

بنده گنهکارت امسال هم از کنار جویبارهای زلال طهارت به سادگی گذشت و اکنون جز حسرت چیزی برای او نمانده است…

لحظات ناب ماه شعبان گذشت اما هیچ توشه ای از این لحظات برنگرفت…

روزها و شبهای رجب پشت سر هم آمدند و رفتند ولی او همچنان غرق در دنیا و بی توجه به این فرصت ها،در پی برآوردن حاجات دنیایی اش بود…

رمضان عزیز با شبهای روشن قدرش گذشت اما این بنده تو از خواب گران غفلت بیدار نشد که نشد…

عرفه و قربان هم گذشت …اما…افسوس که فقط بار گناهش سنگین تر شد..

این روزها احساس می کند توان پرگشودن از این دنیای دون و خاکی را ندارد…

این روزها دلتنگی تمام وجودش را مالامال کرده است…

اما در این همه ناامیدی بارقه های رحمت تو ،نور تازه ای به روحش می بخشاید،به مهر تو دلخوش است و به آغوش بازی که هیچ گاه از گناهکارترین مخلوقات هم دریغ نمی شود…

پروردگارا…

این روزها که به برکت سرخی خون ابا عبدالله الحسین و عزیزان و یارن پاکش،درهای آسمانت بار دیگر به سوی بندگان روسیاهت گشوده می شود،از تو می خواهم ای عظیم الرجاء که به من توفیق درک این لحظات سرشار از معنویت را عطا فرمایی!

از تو می خواهم که حجاب غفلت و بی خبری را از چهره روحم بزدایی…

ای خدا…

در این شبها و روزها مقدس تمام وجودم را ذوب کن تا اشک شوم و از دیده بچکم…

ای خدا…

مرا در این شبها…

به محرم

به کربلا

به عاشورا….

به حسین برسان!

 

رقیه رحیمی

باز هم کاروان در راه است!

نوشته شده توسطرحیمی 4ام آبان, 1392

باز هم کاروان در راه است.

صدای زنگ کاروان می آید.

گوش کن، نزدیک … نزدیک … نزدیک تر … دارد می رسد:

کاروانی که قرن هاست در راه است، کاروانی که همیشه در حال رسیدن است، کاروانی که در حال رساندن است. می رسد و می رساند و می گذرد و هرگز از رفتن بازنمی ایستد.

زندگی معنا می خواهد، هدف می خواهد. روحی باید به آن دمیده شود تا از جسمیت و مادیت هدف رها شود تا اوج بگیرد، بالا برود و به تکامل برسد. معناها در پیچ و خم روزمرگی های مدام،در کوچه پس کوچه های نیازهای زمین و زیر غبار فراموشی، هر روز کمرنگ و کمرنگ تر می شوند. آن قدر که محو می شوند؛ گویی که هرگز از ابتدا نبوده اند. و انسان های اسیر خاک در گردش مدام این گردونه سراسر درد و رنج، سردرگم و پریشان احوال و گیج و گنگ دور خود می چرخند و می گردند و راه به جایی نمی برند. کوله بار کاروانیان سرشار و لبریز است. از تمام آنچه که ما در عصر دود و سنگ و آهن نیازمند آن هستیم. عشق متاع گمشده قرن ماست. ایثاروگذشت واژه هایی هستندکه دیگر در دایره المعارف زندگی انسان های ماشینی پیدا نمی شود. صبر وسلام و توکل زیر چرخ دنده های آهنی این عصر جا مانده است. اما این کاروان هرچه خوبی و صفا است، هرچه مهر و نیکی است، همه را یک جا با خود می آورد.

نگاه کن، خوب نگاه کن، با چشم دل ببین!

وقتی دست های آسمانی سرو قامت ماه بنی هاشم بر خاک افتاد همان جا، کنار علقمه، کنار شط پرآبی که مهربانوی یاس ها بود، فداکاری جوانه زد. آن گاه آغوش پرمهر سرور و سالار شهیدان به روی گنهکار پشیمانی چون حر گشوده شد، مهر و رحمت و بخشش معنا گرفت. وقتی قنداقه فرشته زرین بال سپیدپوش رباب روی شاخسار دست های پدر بالا رفت و شکوفه کرد و به خون نشست، گذشت و ایثار به بار نشست. وقتی شانه های آسمانی زینب زیر بار مصیبت برادر استوار ماند و خم نشد، صبر و توکل معنا گرفت …

وقتی خون پاک «حسین» زمین تفتیده نینوا را سیراب کرد «عشق» به خالق زیبایی ها، به پروردگار خوبی ها و عشق به همه کائنات و ذرات هستی معنا یافت.

آری کاروان عشق هنوز در راه است. قرن هاست که در راه است.

گوش کن. صدای زنگ آشنایش را می شنوی. صدایت می کند. تو را به همراهی با همه خوبی ها فرا می خواند. می آید که در کوچه پس کوچه های یخ زده عصر دود و آهن دستت را بگیرد و به زندگی مادی ات معنا ببخشد. یادت بیاورد که به جز خور و خواب و غم وآب و نان چیزهای دیگری هم در این گردونه ی خاکی هست، چیزهایی که با آنها می توان به اوج رفت. فقط کافی است که به این کاروان دل بدهی، دل و جان بدهی. برخیز. مبادا که جا بمانی.

گردآوري: طلبه فاطمه بسر برده

محرم آرام آرام فرا می رسد.

نوشته شده توسطرحیمی 3ام آبان, 1392

کاش این شقایقهای غربت سوز دشت نینوا آیینه های باورمان را از غبار روزمرگی ها پاک نمایند تا نفس فراموشی زده خویش را نهیب زنیم، چون محرم فرا می رسد، شیعیان را غم و اندوه و پریشانی فرا می گیرد اما این غم ،غمی دلنشین و جان فزاست. اندوهی که قرین با آمدن این ماه است.می توان به فرموده ی امامان معصوم اين اندوه جانکاه را نشانه محبت و دوستی آن بزرگواران دانست:

«شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا و عجنوا بنور ولایتنا یصیبهم ما اصابنا»

شیعیان و پیروان ما از فزونی گل آفرینش ما، آفریده شده اند و با نور دوستی و ولایت ما آمیخته شده اند آنچه از (خوشی ها و غم ها) به ما می رسد گویا به آنان رسیده است.

پس شکسته دلی، به هنگام فرا رسیدن ماه محرم نشان از دلبستگی به آن چراغان هدایت و امامان نور و رحمت است.

و با فزونی و کاستی اندوه در دل هر شخص، درجه ایمان او فرق خواهد کرد چون کسی که با فرا رسیدن این ماه، دل شکسته و ماتم زده نشود و یا شادمان گردد و این روزهای غم و اندوه را برای خود فرخنده قرار دهد ایمان ندارد پناه بر خدا از این شادمانی!

آری رسول مهر و رحمت و پیشوایان هدایت و معرفت همگی باب های بهشتند اما باب حسین علیه السلام فراخ تر است ایشان انوار پاکی هستند که همگی کشتی نجاتند اما کشتی حسین علیه السلام در گرداب های پرخروش پرشتاب تر است و لنگر انداختن آن بر ساحل نجات آسانتر است.

آری آنان همگی چراغ فروزان ره یافتگی اند ولی فروغ حسین علیه السلام گسترده تر و برخورداری از فروغش فزون تر است.

پس با همه ی این ویژگی ها که در حسین علیه السلام می بینیم نفس خویش را ندا می دهیم که به سوی درهای فراخ حسین بشتابید به مصداق « ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِينَ»(حجر/46) به سلامت و ایمنی در آنها درآییم.

و شتابان به سوی لنگرگاه کشتی حسین علیه السلام گام نهیم. و نور حسین علیه السلام را بسان سرمه ای بر دیده نشانیم که او نیز بر ما خواهد نگریست.

اگر گامهایمان را همتی دهیم و چشم هایمان را در چشمه فضل و کرامت امام عشق شستشو دهیم، شاید این ایام تلنگری زیبا و ماندگار بر روح و روان ما باشد.

گردآوري: طلبه ليلا جوادي فرد

حج ناتمام به مناسبت حركت امام حسين عليه السلام از مكه معظمه به سوى كربلا

نوشته شده توسطرحیمی 22ام مهر, 1392

از كعبه رو بكر ببلا مي كند حسين

و آنجا دوباره كعبه بنا مي كند حسين

گر ساخته است خانه اى از سنگ و گل خليل

آنجا بناز خون خدا مي كند حسين

روزى كه حاجيان به حرم روى مي نهند

پشت از حريم كعبه چرا؟ مي كند حسين

آن حج نا تمام كه بر عمره شد بدل

اتمام ان بدشت بلا مي كند حسين

آنجا وقوف در عرفات ار نكرده است

فرياد معرفت همه جا مي كند حسين

آنجا اگر كه فرصت قربانيش نبود

اينجا هر انچه هست فدا مي كند حسين

آنجا كه سعى بين صفا در دويدن است

اينجا به قتلگاه صفا مي كند حسين

آنجا حنا حرام بود بهرا حاجيان

اينجا ز خون خويش حنا مي كند حسين

وقتى به خيمه گاه رود از پى وداع

اينجا دوباره حج نساء مي كند حسين

بعد از هزار سال به همراه حاجيان

هر سال رو بسوى منا مي كند حسين

از چار سوى كعبه ، ز گلدسته ها هنوز

هر صبح و ظهر و شام ندا ميكند حسين

بشنو دعاى در عرفاتش كه بنگرى

با سوز دل هنوزه دعا مي كند حسين

سر داده است و حكم شفاعت گرفته است

بر وعده اى كه داده وفا مي كند حسين