موضوعات: "ادبی" یا "شعر" یا "خلوت دل"

راز واژگونى تخت و تاج شاه ظالم

نوشته شده توسطرحیمی 4ام مهر, 1391

      پادشاهى نسبت به ملت خود ظلم مى كرد، دست چپاول بر مال و ثروت آنها دراز كرده ، و آنچنان به آنان ستم نموده كه آنها به ستوه آمدند و گروه گروه از كشورشان به جاى ديگر هجرت مى كردند، و و غربت را بر حضور در كشور خود ترجيح دادند. همين موضوع موجب شد كه از جمعيت بسيار كاسته شد و محصولات كشاورزى كم شد و به دنبال آن ماليات دولتى اندك ، و اقتصاد كشور فلج ، و خزانه مملكت خالى گرديد.

ضعف دولت او موجب جرأت دشمن شد، دشمن از فرصت بهره گرفت و تصميم گرفت به كشور حمله كند و با زور وارد مملكت شود:

هر كه فريادرس روز مصيبت خواهد

گو در ايام سلامت به جوانمردى كوش

بنده حلقه به گوش از ننوازى برود

لطف كن كه بيگانه شود حلقه به گوش


در مجلس شاه ، (چند نفر از خيرخواهان ) صفحه اى از شاهنامه فردوسى را براى شاه خواندند، كه در آن آمده بود:

«تاج و تخت ضحاك پادشاه بيدادگر (با قيام كاوه آهنگر) به دست فريدون واژگون شد.» (تو نيز اگر همانند ضحاك باشى ، نابود مى شوى .)

وزير شاه از شاه پرسيد: آيا مى دانى كه فريدون با اينكه مال و حشم (50) نداشت ، چگونه اختياردار كشور گرديد؟

شاه گفت : چنانكه (از شاهنامه ) شنيدى ، جمعيتى متعصب دور او را گرفتند، و او را تقويت كرده و در نتيجه او به پادشاهى رسيد.

وزير گفت : اى شاه ! اكنون كه گرد آمدن جمعيت ، موجب پادشاهى است ، چرا مردم را پريشان مى كنى ؟ مگر قصد ادامه پادشاهى را در سر ندارى ؟

همان به كه لشكر به جان پرورى

كه سلطان به لشكر كند سرورى

     شاه گفت : چه چيز باعث گرد آمدن مردم است ؟ 

وزير گفت : دو چيز؛

  1. كرم و بخشش، تا به گرد او آيند.
  2. رحمت و محبت ، تا مردم در پناه او ايمن كردند، ولى تو هيچ يك از اين دو خصلت را ندارى :

 

نكند جور پيشه  سلطانى

كه نيايد ز گرگ چوپانى

پادشاهى كه طرح ظلم افكند

پاى ديوار ملك خويش بكند

     شاه از نصيحت وزير خشمگين و ناراحت شد، و او را زندانى كرد. طولى نكشيد پسر عموهاى شاه از فرصت استفاده كرده و خود را صاحب سلطنت خواندند و با شه جنگيدند، مردم كه دل پرى از شاه داشتند، به كمك پسر عموهاى او شتافتند و آنها تقويت شدند و براحتى تخت و تاج شاه را واژگون كرده و خود به جاى او نشستند، آرى :

 پادشاهى كو روا دارد ستم بر زير دست

دوستدارش روز سختى دشمن زورآور است

با رعيت صلح كن وز جنگ ايمن نشين

زانكه شاهنشاه عادل را رعيت لشكر است

بیدار کنید مرا !

نوشته شده توسطرحیمی 2ام مهر, 1391

مولای من ، میدانم که

              اگر با آمدن ” آفتاب” از خواب بیدار شوم نمازم قضاست.


حضور لاله ها ( به مناسبت حادثه عاشور )

نوشته شده توسطرحیمی 30ام شهریور, 1391

تقدیم به شاگردان مکتب حسینی و طالبان علم مدرسه تشیع

باز هم اول مهر آمده بود
                              و معلم آرام
                                              اسمها را می خواند
- اصغر پورحسین!

                       پاسخ آمد: حاضر

- قاسم هاشمیان

                       پاسخ آمد: حاضر

- اکبر لیلازاد

- …
پاسخش را کسی از جمع نداد

بار دیگر هم خواند:

- اکبر لیلازاد!

پاسخش را کسی از جمع نداد

همه ساکت بودیم

                        جای او اینجا بود

                                   اینک اما تنها

                                          یک سبد لاله ی سرخ

                                                             در کنار ما بود

لحظه ی بعد، معلم سبد گل را دید

                      شانه هایش لرزید

همه ساکت بودیم

ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم

غنچه ای در دل ما می جوشید

گل فریاد شکفت!

همه پاسخ دادیم:

- حاضر

           ما همه اکبر لیلازادیم

قیصر امین پور

حفظ تعادل در خوش گمانى و بدگمانى

نوشته شده توسطرحیمی 28ام شهریور, 1391

     يکى از شاگردان در نهايت زيبايى بود، معلم او مطابق قريحه بشرى که زيبايى را دوست دارد، تحت تاثير زيبايى او قرار گرفت و او را به خلوت طلبيد و به او چنين گفت :
نه آنچنان به تو مشغولم اى بهشتى روى
                                                             که ياد خويشتنم در ضمير مى آيد
ز ديدنت نتوانم که ديده در بندم
                                                             و گر مقابله بينم که تير مى آيد
    

     روزى شاگرد به معلم گفت : «آن گونه که در مورد پيشرفت درسى من توجه دارى ، تقاضا دارم در مورد پاکسازى باطن و پيشرفت امور معنوى و اخلاقى من نيز توجه داشته باشى ، هرگاه چيز ناپسندى در اخلاق من ديدى که به نظر من پسنديده جلوه مى کند، به من اطلاع بده ، تا در تغيير آن اخلاق ناپسند بکوشم .»    

     معلم گفت : اى پسر! اين موضوع را از شخص ديگر تقاضا کن ، زيرا با آن نظرى که من به تو مى نگرم از وجود تو چيزى جز هنر نمى نگرم .


چشم بدانديش که بر کنده باد
عيب نمايد هنرش در نظر
ور هنرى دارى و هفتاد عيب
دوست نبيند بجز آن يک هنر


     (بنابراين نه بدگمانى درست است ، که هنر را عيب بنگرد، و نه خوش گمانى زياد که تنها هنر ببيند و عيبها را براى اصلاحش ننگرد.)

دو چشم بد اندیش ، برکنده باد

نوشته شده توسطرحیمی 26ام شهریور, 1391

     به يکى از دوستان گفتم : «خاموشى را از اين رو برگزيده ام که :

     در سخن گفتن ، زشت و زيبا بر زبان مى آيد، و چشم بدانديشان فقط بر سخن زشت مى افتد.»
    

     دوستم پاسخ داد: « آن خوشتر که دشمن بد انديش يکباره کور گردد، تا چشمانش را نتواند باز کند»1 (زيرا نيکى را نيز بدى جلوه مى دهد.)
    

 هنر به چشم عداوت ، بزرگتر عيب است

گل است سعدى و در چشم دشمنان خار است

نور گيتى فروز چشمه هور2       زشت باشد به چشم موشک کور3

1- به گفته خاقانى : هر ذليلى که حق عزيز کند   گر عزيزيش ننگرى منگر
2- هور: خورشيد.
3- موشک کور: اشاره به شب پره است .

بهتر ین ر سو ل

نوشته شده توسطرحیمی 24ام شهریور, 1391

 محمد شمع جمع آفرینش

     چند بند از یک تر کیب بند تقدیم به خاک پای حضرت رسول اکرم روحی فداه که نامش مقدس خاری است در چشم

شیطان بزرگ …

ای لهجه ات ز نغمه ی باران فصیح تر

لبخندت از تبسم گلها ملیح تر

بر موی تو نسیم بهشتی دخیل بست

یعنی ندیده از خم زلفت ضریح تر

ای با خدای عرش ز موسی کلیم تر

با ساکنان فرش ز عیسی مسیح تر

وقتی سوال می شود از بهترین رسول

از نام تو چه پاسخی آیا صحیح تر؟

با دیدن تو عشق نمک گیر شد که دید

روی تو را ز چهره ی یوسف ملیح تر

تو حسن مطلع غزل سبز خلقتی

حسن ختام قصه ی ناب نبوتی

بر چهره ی تو نقش تبسم همیشگی

در بین سینه ات غم مردم همیشگی

دریایی و نمایش آرامشی ولی

در پهنه ی دل تو تلاطم همیشگی

در وسعتی که عطر سکوت تو می وزد

بارانی از ترانه، ترنم همیشگی

با حکمت ظریف تو ما بین عشق و عقل

سازش همیشگی و تفاهم همیشگی

خورشید جاودانه ی اشراق روی توست

سرچشمه ی «مکارم الاخلاق» خوی توست

تکرار نام تو شده آواز جبرئیل

آگاهی از مقام تو اعجاز جبرئیل

تا اوج عرش در شب معراج رفته ای

بالاتر از نهایت پرواز جبرئیل

مثل حریر روشنی از نور پهن شد

در مقدم «براق» پر باز جبرئیل

مداح آستان تو و دوستان توست

باید شنید وصف شما را ز جبرئیل

سرمست نام توست بزرگ فرشتگان

پیر غلام توست بزرگ فرشتگان

در آسمان عرش تمام ستاره ها

بر نور با شکوه تو دارند اشاره ها

چشم تو آینه ست نه آیینه چشم توست

باید عوض شود روش استعاره ها

شصت و سه سال عمر سراسر زلال تو

داده ست آبرو به تمام هزاره ها

عیسی کشند و غمزده ناقوس ها ولی

نام تو زنده است بر اوج مناره ها

گلواژه ای برای همیشه است نام تو

«ثبت است بر جریده ی عالم دوام تو»

سید محمد جواد شرافت

 

عا شقا نه

نوشته شده توسطرحیمی 23ام شهریور, 1391

الهى ! از من آهى و از تو نگاهى .

الهى ! عمرى آه در بساط نداشتم و اينك جز آه در بساط ندارم .

الهى ! غبطه ملايكه اى را مى خورم كه جز سجود نمى دانند، كاش حسن از ازل تا ابد در يك سجده بود.

الهى ! تا كى عبدالهوى باشم ، به عزت تو عبدالهو شدم .

الهى ! سست از آن كه مست تو نيست كيست ؟

الهى ! همه اين و آن را تماشا كنند و حسن خود را، كه عجيب تر از خود نيافت .

الهى ! دل بى حضور چشم بى نور است ، اين دنيا را نمى بيند و آن ، عقبى را.

الهى ! همه حيوانات را در كوه و جنگل مى بينند و حسن در شهر و ده .

الهى ! هر كه شادى خواهد بخواهد، حسن را اندوه پيوسته و دل شكسته ده .

الهى ! آن كه خوب را حباله اصطياد مبشرات نكرده است ، كفران نعمت گرانبهائى كرده است .

الهى ! مراجعات از مهاجرت به سويت تعرب بعد از هجرت است و تويى كه نگهدار دل هايى .

الهى ! آن كه در نماز جواب سلام نمى شنود، هنوز نمازگزار نشده ، ما را با نمازگزاران بدار.

الهى ! خوشا آن كه بر عهدش استوار است و همواره محو ديدار است .

الهى ! آن كس تاج عزت بر سر دارد كه حلقه ارادتت را در گوش دارد و طوق عبوديت را در گردن.

منبع :پندهاى حكيمانه علامه حسن زاده آملى/عباس عزيزى

کلید دار شهر آینه ها

نوشته شده توسطرحیمی 20ام شهریور, 1391

صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد

بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد

بی تو می­گویند تعطیل است کار عشق بازی

عشق، اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد

خواستم از رنجش دوری بگویم، یادم آمد

عشق با آزار، خویشاوندی دیرینه دارد

روی آنم نیست تا در آرزو، دستی برآرم

ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد

جغد بر ویرانه می­خواند به انکار تو اما

خاک این ویرانه ها بویی از آن ویرانه دارد

در هوای عشق تو پر می­زند با بی قراری

آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد

ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید

آن که در دستش کلید شهر پر آیینه دارد

“قیصر امین پور”

بنال ای دل

نوشته شده توسطرحیمی 19ام شهریور, 1391

بنال ای دل که در نای زمان فریاد را کشتند

بهین آموزگار مکتب ارشاد را کشتند


اساتید جهان باید به سوگ علم بنشینند

که در دانشگه هستى، بزرگ استاد را کشتند


به جرم پاسدارى از حریم عترت و قرآن

رئیس مذهب و الگوی عدل و داد را کشتند


به جاى اشک و خون دل، ببار اى آسمان زین غم

که نور دیدگان سید امجاد را کشتند


دریغ و درد کز بیداد منصور ستمگر

به جرم یاری دین مظهر امدادا را کشتند


من ژولیده می گویم ز نسل ساقى کوثر

امام جانشین و پنجمین اولاد را کشتند

حسن فرح بخشیان (ژولیده نیشابوری)

آفتاب پنهانی

نوشته شده توسطرحیمی 30ام مرداد, 1391

آقا به زور هم که شده ما را سر بزیر کن!

طلوع مي کند آن آفتاب پنهاني

ز سمت مشرق جغرافياي عرفاني

دوباره پلک دلم مي پرد نشانه چيست؟

شنيده ام که مي آيد کسي به مهماني

کسي که سبز تر است از هزاربار بهار

کسي شگفت، کسي آنچنان که مي داني

کسي که نقطه آغاز هرچه پرواز است

تويي که در سفر عشق خط پاياني

تويي بهانه آن ابرها که مي گريند

بيا که صاف شود اين هواي باراني

تو از حوالي اقليم هرکجا آباد

بيا که مي رود اين شهر رو به ويراني

کنار نام تو لنگر گرفت کشتي عشق

بيا که ياد تو آرامشي ست توفاني

قيصر امين پور