« نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد | شیطان و اهل تقوا » |
بوسه وداع
نوشته شده توسطرحیمی 2ام آذر, 1391اما چه روبهرو شدني!
پسري زخم خورده، مجروح، خونآلود و لبها از تشنگي به سان کوير عطش ديده و چاکچاک؛ با پدري که انگار همهي دنياست و همين يک پسر.
سوار من، دلاور من، علي اکبر من، از من فرود آمد و بال بر زمين گسترد تا پاهاي به پيشواز آمدهي پدر را ببوسد. امام نيز با همهي عظمتش بر زمين نزول کرد. دو دست به زير بغلهاي پسر برد و او را ايستاند و در آغوش گرفت. احساس کردم بهانهاي به دست آمده تا امام اين دردانهي خويش را گرم در آغوش بگيرد و عطشي را که از کودکي فرزند، تاکنون تاب آورده است، فرو بنشاند.
اما علي اکبر نيز کم از پدر نيازمند اين آغوش نبود. تشنهاي بود که به چشمهسار رسيده بود … و مگر دل ميکند؟
ناگهان شنيدم که با پدر از تشنگي حرف ميزند و … آب
حيرت، سرتاپاي وجودم را فرا گرفت. اصلاً قصدم اين نيست که بگويم تشنگي نبود و يا علي اکبر تشنه نبود. تشنگي با تمام وسعتش حضور داشت و با تمام بيرحمياش تا اعماق جگر نفوذ کرده بود.
حالا که گذشته است به تو ميگويم ليلا که من خودم گُر گرفته بودم از شدت عطش. من که اسبم و بيابانها قدر طاقتم را ميدانند، کف کرده بودم از شدت تشنگي.
تشنگي گاهي تشنگي لب و دهان است که حتي به مضمضه آبي برطرف ميشود.
تشنگي گاهي، تشنگي معده و روده است که به دو جرعه آب فرو مينشيند.
اما تشنگي گاهي به جگر چنگ مياندازد، قلب را کباب ميکند و رگ و پي را ميسوزاند.
در اين تشنگي، فکر ميکني که تمام رودخانههاي عالم هم سيرابت نميکند. چه ميگويم؟ در اين عطشناکي اصلاً فکر نميکني، نميتواني به هيچ چيز فکر کني. در اين حال، هر سرابي را، چشم، آب ميبيند و هر کلامي را گوش، آب ميشنود.
وقتي که در اوج قلهي عطش ايستاده باشي، همه چيز را در مقابل آب، پست و کوچک و بيمقدار ميبيني. جان چه قابل دارد در مقابل آب؟ ايمان چه محلي …. اما نه، اين همان چيزي است که ارزش کربلاييها را هزار چندان ميکند.
دشمن درست محاسبه کرده بود. در بيابان برهوت، در کوير لميزرع که خورشيد به خاک چسبيده است که از آسمان حرارت ميبارد و از زمين آتش ميجوشد، تشنگي آبديدهترين فولادها را هم ذوب ميکند. عطش، سختترين ارادهها را هم به سستي ميکشد. نياز، آهنينترين ايمانها را هم نرم ميکند. اما يک چيز را فقط دشمن نفهميده بود و آن اين که جنس اين ايمانها، جنس اين عزمها و ارادهها با جنس همهي ايمانها و عزمها و ارادهها متفاوت بود.
صفحات: 1· 2
فرم در حال بارگذاری ...