« دغدغه من | بانوی فضیلت و فرزانگی » |
تأکید امام خمینی (ره) بر عبرت از تاریخ
نوشته شده توسطرحیمی 26ام اسفند, 1394عبرت گرفتن از تاریخ عصر حاضر
تاریخ: ۱۳۵۸/۰۴/۱۰
محل: قم
موضوع: عبرت گرفتن از تاریخ عصر حاضر
مناسبت:
حضار: هیأت شرکت کننده در کار محاسبات وزارت دارایی
بسم اللّه الرحمن الرحیم
لزوم عبرت پذیری از تاریخ
تاریخ و آنچه که به ملتها میگذرد، این باید عبرت باشد برای مردم. از جمله، تاریخ عصر حاضر ببینیم که چه شد که یک همچو قدرتی از بین رفت، دولتها ببینند که برای چه اینطور منهدم شد یک همچو قدرتی، و اجزای دولتی، ادارات، ببینند که چه شد قضیه؛ و موجب عبرت همه باشد.
هر دولتی که متکی بر ملت نباشد، بلکه مقابل ملت بایستد، این عاقبتش، ولو یک قدری هم طولانی باشد، عاقبتش به همین عاقبتی که این پدر و پسر منتهی شدند، منتهی خواهد شد. رضاخان کاری کرد که بین ملت هیچ پایگاهی نداشت. و من شاهد قضیه بودم که متفقین که به ایران رو آوردند و ایران را گرفتند و همه چیز ایرانیها در معرض خطر بود، وقتی که نتیجه این شد که رضاخان رفت شادی کردند مردم! من به این پسر نادانش گفتم[۱]که تو نکن کاری که همان طوری که پدرت رفت و شادی کردند، برای رفتن تو هم شادی بکنند. و نشنید. و دیدید که برای این بیشتر شادی کردند! و حق هم همین بود؛ چرا؟ برای اینکه بین مردم پایگاه نداشت. اساس این بود که یک دولتی که خیانتکار است، این نمیتواند با مردم بسازد. و برای خیانتکاریای که دارد و چپاولگریای که میکند و وابستگی به بیگانگان که دارد، این همیشه از خودش میترسد. یک دولتِ همیشه نگران است که مبادا این خیانتها که کرده است، ملت جبران بکند و ملت تلافی کند. از این جهت، اینها مجبورند به اینکه با ملت به فشار و ارعاب عمل کنند. و لهذا هر روز که میگذرد فشار آنها زیادتر میشود؛ تنفر ملت هم از این طرف زیادتر. در این پنجاه و چند سال، اینها هر روز فشارشان زیادتر شد؛ و هر روز ملت از آنها تنفرش زیاد شد؛ تا رسید به آنجایی که دیدید که تمام ملت، نه یک قشر، دو قشر، همۀ ملت، یکدفعه از او روبرگرداندند. و چون بین مردم هیچ پایگاه نداشت نتوانست. نه خودش توانست؛ و نه قدرتهای بزرگ توانستند او را نگه دارند.
>سرنوشت شاه، درسی برای دولتها
وقتی یک ملت یک چیزی را خواست، نمیشود خلافش را کسی عمل بکند. و ملت ما همه با هم خواستند که رژیم طاغوتی نباشد، ولهذا کوششهایی که دولتهای بزرگ و ابرقدرتها هم کردند برای نگهداشتن او به جایی نرسید و نتوانستند نگهش دارند. این باید یک سرمشقی برای دولتها باشد.
دولتهایی که در عالم هستند که ببینند که چه شد که یک همچو قدرت بزرگی که همۀ قدرتها هم دنبالش بودند، همه هم از او پشتیبانی میکردند، نه فقط ابرقدرتها، این قدرتهای کوچکتر هم، اینها هم از او پشتیبانی میکردند و میشود گفت که همۀ قدرتهای شیطانی جمع شده بودند با هم که این را حفظش کنند و نتوانستند. این باید یک سرمشقی باشد از برای دولتها که وظیفۀ خودشان را بدانند. چه دولتهایی که بعدها در ایران تشکیل میشود، و امید است که دولت اسلامی ـ انسانی باشد، و چه دولتهایی که در خارج این مملکت هستند، این باید یک سرمشقی برای آنها باشد که با ملت چه بکنند، چه جور رفتار بکنند. اگر با ملت اینها رفتار خوب کرده بودند، همۀ قدرتها میخواستند اخراجش کنند نمیتوانستند. اگر ملت پشتیبان او بود و مردم میخواستند او را، فرض کنید که دولتهای بزرگ میخواستند او را بیرونش کنند، قدرت ملت او را نگهش میداشت؛ نمیتوانستند کاری با او بکنند. چنانکه عکسش هم همینطور بود، که همه خواستند باشد، ملت گفت نه، تمام شد.
مردمی بودن دولتمردان
ملتها و دولتها باید با هم تفاهم داشته باشند. یعنی دولت جوری باشد، ارتش جوری باشد، شهربانی جوری باشد، ژاندارمری جوری باشد، که مردم به آنها محبت داشته باشند؛ احساس دوستی و محبت بکنند. نه اینکه وقتی که شهربانی بیاید یا مأمور شهربانی بیاید توی بازار، مردم از او بترسند و از او تنفر داشته باشند. چنانکه در این نقاط اینطور بود. بلکه در طول سلطنت اینطور بودند. در سلطنتی که ـ یعنی در حکومتی که، «سلطنت» که نباید گفت ـ در حکومتی که در اسلام هست اینطور است که آنکه رأس است با آنکه در لشکر واقع شده است و در ارتش واقع شده است، و آنکه در ادارات واقع شده، همۀ اینها با سایر ملت فرقی ندارند که از هم جدا باشند، همین ملت هستند که یک مقداری از آنها ارتش شده، و یک چند تا از آنها هم حکومت را اداره میکنند و اینها. و وقتی که رئیسشان بیاید توی جمعیت، هیچ باکی از این ندارد که مردم با او چه میکنند. هیچ. برای اینکه با آنها خوبی کرده است. وقتی خوبی کرد، مردم هم با او خوب هستند. شما دیدید که یک روز نمیتوانست، یک ساعت نمیتوانست، محمدرضا بیاید توی مردم! اگر میخواست از این خیابان عبور کند، قبل از اینکه بیاید از این عبور کند، تمام منازل ـ آنطور که میگفتند ـ تمام منازلی که در سر راه او بود کنترل میشد! سازمان امنیت میفرستاد تمام اینجاها را میدیدند میگرفتند و کنترل میکردند. برای چه؟ برای اینکه خوف این را داشتند که از اینجاها یک کسی سوءقصد بکند به او. که حُسن قصد اسمش بود! اما یک حکومتی که برای مردم باشد، مردم آن را بخواهند، این نمیترسد از اینکه توی بازار مردم بیاید، توی جمعیتها بیاید و با آنها بنشیند صحبت کند؛ هیچ از اینها باکی ندارد. چنانکه صدر اسلام اینطور بوده است که آنکه رأس هم بوده هم توی مسجد میآمده مینشسته و منبر میرفته و مینشسته و با مردم صحبت میکرده.
حکومت ضد مردمی معاویه
بلی، وقتی که بساط مثل معاویه شد، آن وقت او هم دیگر نمیتوانست، او میآمد نماز، اما برایش یک محفظهای درست کردند و درش را قفل میکردند که او توی آنجا نماز میخواند، و مردم بیرون به او اقتدا میکردند و با او نماز میخواندند! یعنی آنهایی که باید با او نماز بخوانند. او نمیتوانست بیاید توی صفوف بایستد. او را قوای انتظامی میآوردند و میکردندش توی آن سوراخ و در آن را میبستند! آنجا دربسته نماز میخواند! و بعد هم میآمدند در را باز میکردند و با قوای انتظامی میرفت. برای اینکه پایگاه نداشت در بین مردم. اما آنکه[به]عدل حکومت میکرد توی مردم بود و با هم بودند و عرض بکنم که رفاقت داشتند. نه آنها از او خوف داشتند، و نه او از آنها. چرا باید مردم از ارتش بترسند؟ چرا باید مردم از قوای انتظامی بترسند؟ از ژاندارمری بترسند؟ از شهربانی بترسند؟ خوب، اینها به حسب قاعده باید شهربانی باید شهر را حفظ کند؛ باید مردم او را اینطور ببینند که حافظ جانشان هست، نه دشمن جانشان. ارتش باید مملکت را حفظ کند؛ نه اینکه مردم خیال کنند که این ارتش میخواهد با مردم چه بکند و میخواهد مردم را اذیت بکند.
حکومت آرمانی
حکومت اسلامی که ما میخواهیم یک همچو چیزی ما میخواهیم که آن کسی که در رأس است، آن هم با مردم رفیق باشد. و بنشیند و خودش را نگیرد؛ در بین مردم بنشیند با آنها صحبت بکند؛ هرکس حاجتی دارد به او بگوید، وقت داشته باشد با او صحبت بکند. آن هم که رئیس ارتش است و آن هم که رئیس شهربانی است و آن هم که رئیس ژاندارمری است، آن هم در بین مردم همان طور باشد. وارد بشود بین مردم، نه او از مردم وحشت کند؛ نه مردم از او وحشت بکنند. این باید دستور باشد برای همۀ حکومتها و ملتها. وقتی یک حکومت اینطور شد، ملت دنبالش است؛ ملت حافظش است. همان طور که او حافظ ملت است، ملت هم حافظ او هستند. و ما میخواهیم یک همچو چیزی پیدا بشود که ملت حافظ دولت به همۀ جهات باشد؛ دولت هم حافظ منافع ملت به همۀ جهات باشد. اگر یک همچو چیزی شد، یک مملکت آرامی[پدید میآید ]که هیچ کس هم نمیتواند در آن تصرف بکند. تا خیانت بزرگان نباشد، دولتهای خارج نمیتوانند تصرف بکنند. خیانت هست که اسباب این میشود که اینها راهشان را باز میکنند؛ مستشار میآورند ـ نمیدانم ـ کارشناس میآورند؛ از این بساط درست میکنند. این خیانت است که راه آنها را باز میکنند. اگر یک دولت غیرخائن باشد، راه باز نمیشود بر آنها که بیایند منافع ما را ببرند و حالایی که مملکت رسیده به خودمان ببینیم که یک مملکت آشفته و از بین رفته و همه چیزش از بین رفته، و باید همه با هم کمک کنند تا اینکه اصلاح بشود.
وظیفۀ سازندگی، واجب عینی
حالا از این به بعد تکلیف همۀ ما چیست؟ تکلیف همۀ ما این است که همه کمک کنیم برای ساختن این مملکت. شما در هر جا که هستید کمک کنید. ما هم اگر کاری ازمان برآید کمک بکنیم. کشاورزها هم کمک بکنند، کارگرها هم کمک بکنند؛ همۀ کارمندها هم کمک بکنند.
تا کمک همه نباشد نمیشود این خرابه را آبادش کرد. کمک لازم است. خیال نکند یک کسی که من یک نفرم، من یک نفر چه از من برمیآید. هر یک نفری به اندازۀ یک نفر از او کار میآید. به اندازۀ همان یک نفر مکلف است کارش را انجام بدهد. الآن همۀ ما، همۀ قشرهای این ملت، مکلفند که برای این مملکت کار بکنند، تا اینکه با کار اینها این مملکت اداره بشود؛ درست بشود. مملکت مال خودتان است. خودتان برای خودتان دارید کار میکنید.
و انشاءاللّه من امیدوارم که همۀ ما به وظایفمان آشنا بشویم. و شما، که محلتان هم حساس است، انشاءاللّه وظایفتان را خوب عمل کنید. و این کمکاری که گفته میشود در بین ادارات هست، انشاءاللّه نباشد. بلکه گفته میشود گاهی بیکاری هست. امروز کمکاری مخالف با نهضت است. باید کار بکنیم همهمان. باید برای مملکتمان، برای کشورمان، که از خودمان هست الآن، الآن کسی در آن دخالت ندارد.
طاغوتیان وحشتزده و فراری
البته در بین این مملکت اشخاصی الآن هستند خائن؛ لکن رئوسشان از بین رفت. آنهایی که سر بودند از بین رفتند. دیگر هم قابل عود نیست. این حرفهایی که میزنند که نمیدانم در سرحدات فلان آقا هست و فلان هست، اینها اصلاً جرأت نمیکنند در یک مملکتی که مجاور اینجا هم باشد، باشند! اینها از این مملکتها فرار کردند، و آن دوردورها رفتهاند. خیال نکنید اویسی میتواند در سرحدات اینجا باشد؛ یا پالیزبان میتواند در سرحدات. اینها از سرحدات اینجا همچو میترسند که شیطان از «بسماللّه» میترسد! اینها فرار کردند. پولها را برداشتند رفتند آن طرف در امریکا و آن دوردورها زندگی میکنند. این حرفها را هیچ وقت خیال نکنید که واقع بشود. البته شلوغی میکنند. الآن البته شلوغیهایی هست. آن هم از یک دسته مفسدی که نمیخواهند این مملکت آباد بشود؛ میخواهند همیشه آشوب باشد تا استفاده بکنند، این هست. البته این هم انشاءاللّه با عمل خود شما جوانها و خود شما ملت انشاءاللّه اصلاح خواهد شد. خداوند همهتان را حفظ کند و همه موفق باشیم و همه وظیفهشناس باشیم؛ و هرکس در هر عملی میکند خوب انجام بدهد.
۱- در سخنرانی ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ در مدرسۀ فیضیه.
فرم در حال بارگذاری ...