« حسن و حسین در همه احوال امام و پیشوایند... | هرگز رشته امیدت از خدا قطع نشود » |
حاکم جهان کیست؟
نوشته شده توسطرحیمی 6ام مهر, 1397
ان الحكم الا لله امر ألا تعبدوا الا اياه
ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون (يوسف آيه 40)
مقصود از «حكومت» در اين بحث، همان «سلطه» و مقصود از «حاكم» همان صاحب سلطهاى است كه ميخواهد در جامعه نظم و انضباط به وجود آورد.
و بعبارت ديگر:
حاكم كسى است كه بخاطر «ولايتى» كه دارد مىتواند در باره اموال و نفوس مردم تصميم بگيرد و فرمان بدهد.
اينكه مىگوئيم حاكم روى ولايتى كه دارد ميتواند درباره جان و مال مردم تصميم بگيرد مقصود اين نيست كه اموال مردم را به يغما ببرد و نفوس را سر به نيست كند بلكه مقصود اينست كه بخاطر حفظ نظم و انضباط محدوديتهائى در اموال انسانها پديد بياورد، صادرات و واردات را محدود سازد و مالياتهائى از زكات و خمس بگيرد و در موقع لزوم نفوس را به جنگ بفرستد براى خروج از كشور اسلامى برنامهاى تنظيم كند و…هر گاه وجود حكومت آنهم بخاطر برقرارى نظام با يك نوع تسلط بر جان و مال ملازم است هيچ كس هر چند هم پيامبر و برگزيده خدا باشد چنينتسلطى بر كس ديگر ندارد مگر خالقى كه جهان و انسان را از عدم به وجود آورده و همه چيز وى مملوك و مخلوق اوست و هر لحظه به او محتاج و نيازمند ميباشد.
زيرا همان طور كه يادآور شديم حكومت بخاطر ولايتى است كه حاكم بر جان و مال انسان مورد ولايت، دارد و چون تمام انسانها در پيشگاه خدا يكسانند از اين جهت هيچ كس بر هيچ كس با لذات چنين حقى و ولايت و سرپرستى ندارد مگر خداى بزرگ كه همه چيز انسان از جان و مالش مخلوق او است و يا آن گروه كه خداوند به آنان ولايت دهد و آنان را واليان و حاكمان قانونى خود معرفى كند.
بنابراين بايد گفت حكومت به معنى «داشتن ولايت و حق فرمان دادن» از آن خدا است و يكى از مراتب توحيد به شمار مىرود و حقيقت «توحيد در حكومت» اين است كه تنها او را بايد حاكم بر مال و جان بشر بدانيم و بس.
آيات قرآن به گونهاى اين تحليل عقلى را پذيرفته و در اين زمينه مىفرمايد:
ان الحكم الا لله امر ألا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون (يوسف آيه 40) حكومت براى كسى جز خدا نيست فرمان داده است كه فقط او را بپرستيم اين است آئين استوار ولى بيشتر مردم نمىدانند.
مقصود از جمله «ان الحكم» در آيه همان حكومت و فرمانروائى است به شهادت اين كه بعدا پيرامون امر و نهى تشريعى سخن ميگويد و ميفرمايد:
امر ألا تعبدوا الا اياه هرگز مقصود از آن حكومت تكوينى كه همان تدبير و گردانندگى جهاناست نيست.
هر چند مقصود از آن در آيه 67 همين سوره (1) حكومت و ولايت تكوينى است كه بازگشت آن به تدبير جهان است.
همچنين جهت ندارد كه لفظ «حكم» را كه معنى وسيع و گستردهاى دارد در خصوص قضاوت و داورى و يا تشريع و قانونگذارى محصور كنيم بلكه «حكم» در اين آيه داراى معنى وسيع است كه يكى از شؤن آن قضاوت و داورى است و مقصود از آن همان سلطه و فرمان به معنى وسيع است.شما ميتوانيد اين حقيقت را (حكومت از آن خداست) از آيات ديگر نيز استظهار فرمائيد. (2)
از اين كه مىگوئيم حكومت حقى است مختص خدا، بسان شفاعت كه حقى است مختص خدا چنانكه ميفرمايد: «و لله الشفاعة جميعا» (زمر آيه 3) نبايد چنين استنباط كرد كه خداوند بايد بطور مستقيم اداره امور بندگان و نظام اجتماع را بر عهده بگيرد و چون ولايت دارد بايد رئيس و امير هم او باشد، نه اختصاص چنين حقى به خدا، ملازم با سرپرستى مستقيم او نيست بلكه خدا به خاطر داشتن چنين حقى مىتواند امير و رئيسى از جنس بشر براى او معين كند كه از جانب او حكومت كند زيرا فرمانروائى او به طور مستقيم و به نحو مباشرت بر بشرى كه در محيط مادى زندگى ميكند امكان پذير نيست.
از اين جهت خدا به گروهى دستور داده است كه از طرف او در ميان مردم حكومت كنند.و آنانرا در اين كار جانشين خود اتخاذ كرده است آنجا كه «داود» را با خطاب زير مخاطب ساخته و ميفرمايد:
يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوى (ص آيه 26) داود ما ترا در روى زمين نماينده خود قرار داديم تا در ميان مردم به حق داورى كنى و از هوى و هوس بپرهيزى.
اين آيه هر چند مربوط به قضاوت و داورى است ولى نفوذ سخن او در محيط داورى از ولايت و حكومت وسيع او سرچشمه مىگيرد و حكومت و فرمانروائى را نيز در بر مىگيرد، زيرا گذشته بر اينكه نفوذ حكم قاضى بدون داشتن سلطه و حكومت مقتدر، امكان پذير نيست.در زمان حضرت داود قوه قضائى از قوهى اجرائى جدا نبود و همگى مىدانيم كه حضرت داود از حكومت بسيار نيرومندى برخوردار بود چنانكه مىفرمايد:
و قتل داود جالوت و آتاه الله الملك و الحكمة و علمه مما يشاء و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض (بقره آيه 253) داود جالوت را كشت خدا به او فرمانروائى و حكومت داد و به او از آنچه مىخواست آموخت اگر خدا برخى از مردم را با برخى ديگر از بين نبرد روى زمين را فساد مىگيرد.
با توجه به اين امر كه داود داراى حكومت و قدرت بود و با توجه باينكه هيچ قدرت قضائى بدون تكيه به حكومت نيرومندى نمىتواند مؤثر واقع گردد و اينكه در پيامبران، مقام قضاء و داورى از مقام اجراء و تنفيذ جدا نبود، ميتوان گفت كه داود بخاطر نمايندگى از خداوند داراى چنين مقام بوده و حق حكومت و فرمانروائى داشت و اگر از جانب خدا چنين مقامى باو داده نشده بود هرگز نه قضاوت او نافذ بود و نه فرمان و دستورهاى ديگر او.
اشتباه نشود كه مقصود از اينكه مىگوئيم حكومت از آن خداست نمى ـ خواهيم شعار خوارج را زنده كنيم آنگاه كه در مسجد شعار ميدادند و مىگفتند (ان الحكم الا لله لا لك و لا لاصحابك) . (3)
ولايت از آن خداست نه براى تو نه براى ياران تو است اى على.
آنان با دادن اين شعار كه به ظاهر حق و پيروى از قرآن بود معنى باطل آنرا اراده مىكردند و مىخواستند بگويند كه اصولا نبايد در روى زمين اميرى باشد هر چند حكومت او مورد تاييد خدا باشد و از جانب او تعيين گردد اين سخن را ميگفتند تا اجتماع را به هرج و مرج بكشند و يك نوع بىنظمى در اجتماع بوجود آيد.
از اين جهت امام در پاسخ آنان گفت:
كلمة حق يراد بها الباطل نعم لا حكم الا لله و لكن هولاء يقولون لا امرة الا لله (4)
جمله حقى است كه از آن معنى باطل اراده شده است آنان مىخواهند بگويند در روى زمين اصلا نبايد حكومتى مستقر گردد و هيچ نوعى امير و رئيسى در ميان مردم باشد.
هدف ما از «توحيد در حكومت» اين است كه حق حكومت اصالتا مربوط به خدا است و حكومت ديگران بايد به انتصاب و اجازه خصوصى وى باشد:
حكومت پيامبر و اولو الامر از جانب خدا است از مراجعه به آيات قرآن روشن مىگردد كه اسلام حكومت پيامبر و ولايت اولو الامر را برسميت شناخته است و از اين جهت فرمان داده است كه از آنان اطاعت و پيروى كنيم.چنانكه ميفرمايد:
يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (نساء آيه 59) اى افراد با ايمان از خدا و پيامبر او و صاحبان فرمان از خود پيروى كنيد.
دستور اطاعت از فردى و مقامى در صورتى صحيح است كه آن فرد و مقام اصالتا و يا نيابتا داراى مقام و حكومت باشد و بدون احراز يك چنين مقام الزام به اطاعت بى ملاك خواهد بود .
حالا مقصود از «اولو الامر» كيست و آيا منحصر به همان دوازده امام معصوم است، و يا آنان مصداق بارز آن مىباشند و هر زمامدار واجد الشرايط نيز مصداق اولو الامر مىباشد بايد درباره آن، در جاى ديگر بحث و گفتگو كرد.
اين آيه و نظاير آن (5) حاكى از آنست كه خداوند پيامبر و اولو الامر را حاكم و والى رسمى اسلام شناخته است از اين جهت اطاعت آنها را واجب نموده است.
حكومت و دولت پديده اجتناب ناپذير است بر خلاف انديشه گروهى كه تصور مىكنند حريت و آزادى با سلطه گرائى و حكومت دو امر متناقضند و هرگز جمع نميشوند و حفظ آزادى فردى ايجاب ميكند كه قانون و حكومت از قاموس زندگى حذف شود.
يا تصور مىكنند كه دولتها پيوسته از اقويا و زورمندان طرفدارى ميكنند و مصالح تودهها را در نظر نميگيرند.
يا مىانديشند كه انسان ذاتا خير و نيكوكار عاقل و انديشمند آفريده شده است ديگر چه لزومى دارد كه دولت تشكيل شود.
بر خلاف اين انديشههاى سست و بىپايه كه حاكى از يكنوع هرج و مرج ـ طلبى و سفسطه گرائى و ساده دلى است، ضرورت وجود دولت در زندگى اجتماعى بشر آنچنان روشن است كه نيازى به دليل و برهان ندارد دولتى كه آزاديهاى فردى را در چهارچوب مصالح اجتماعى حفظ كند و در پرورش استعدادها بكوشد و مردم را به وظايف خود آشنا و قوانين الهى و يا مردمى را اجرا كند.از اين جهت انديشمندان بزرگ جهان مانند افلاطون (6) و ارسطو (7) و ابن خلدون (8) و برخى ديگر وجود دولت را يك پديده اجتناب ناپذير تلقى كردهاند.
در اين ميان، ماركس وجود دولت را تا آنجا كه اختلاف طبقاتى در ميان است ضرورى مىداند ولى معتقد است كه پس از گسترش «كمونيسم» در سرتاسر جهان، دولت بايد از بين برود وى تصور مىكند كه مايه نزاع و اختلاف تنها اختلاف طبقاتى است و پس از محو آن، مايه نزاعى دركار نخواهد برد كه وجود دولت را ايجاب كند.
ولى «ماركس» به جامعه انسانى تنها از يك زاويه نگريسته است و آن زاويه اختلاف طبقاتى است در حالى كه جامعه انسانى زواياى ديگرى نيز دارد كه اگر وى جامعه را از آن زاويهها نيز مورد مطالعه قرار ميداد حكم به انحلال دولتها حتى پس از باصطلاح «گسترش كمونيسم» نمىداد زيرا مايه نزاع و جدال تنها و تنها اختلاف طبقاتى نيست كه پس از محو آن، همه جهان بهشت برين گردد بلكه غرائز ديگر بشر مانند جاه طلبيها و خود خواهيهاى رهبرى نشده كانون نزاع و سرچشمه جدال است.از اين جهت جامعه، دولتى را لازم دارد كه افراد را به وظايف قانونى خود آشنا كند و متخلفان را مجازات نمايد.و حق را بحقدار بسپارد.و نظم و انضباط جامعه را كه زير بناى بقاى تمدن و مايه پيشرفت انسان درجهات مادى و معنوى است صيانت نمايد.
اصولا هيچ جامعهاى حتى در عصر گسترش كمونيسم، از مسكن و بهداشت، پست و تلگراف و تلفن، برق و آب، اقتصاد و كشاورزى، و مانند اينها، بى نياز نخواهد بود، و مسأله تقسيم مسؤليتها مسألهاى نيست كه مربوط به عصر و زمان خاصى باشد، قهرا جمعيتى كه اين مسؤليتها را تقسيم مىكند، و گروههائى آنها را انجام مىدهند، نامى جز دولت نمىتوانند داشته باشند.
از اين بيان نتيجه مىگيريم كه جامعه انسانى در هيچ عصر و دورهاى از تشكيل دولت هر چند فاتح قله «مدينه فاضله» افلاطونى باشد، بىنياز نخواهد بود.
خلاصه براى حفظ نظام اجتماعى و تمدن انسانى و براى آشنا كردن افراد به حقوق و وظايف و رفع هر نوع اختلاف و نزاع در مجتمع، مرجع قوى و نيرومندى لازم است كه به اين فريضه انسانى قيام كند و زير بناى تمدن را كه همان حفظ نظام در اجتماع است صيانت نمايد و با تقسيم مسؤلياتى و فرائضى، بقاى جامعه را تضمين كند.
حقيقت اسلام يك رشته اصول و فروعى است كه از جانب خدا فرو فرستاده شده است و پيامبر اسلام مأموريت داشت كه مردم را بآن دعوت كند و در شرايط مناسب همه را پياده كند ولى چون اجراى يك رشته از احكام كه حافظ نظم و انضباط در اجتماع است بدون تشكيل حكومت امكان پذير نبود ـ لذا ـ پيامبر به حكم عقل و خرد و به حكم ولايتى كه خدا به وى داده بود، دست به تشكيل حكومت زد و نظام توحيدى را در قالب يك حكومت اسلامى پياده كرد.هرگز حكومت در اسلام هدف نيست بلكه از آنجا كه اجراء احكام و قوانين و تأمين اهداف عالى آن بدون تشكيلات و سازمان سياسى امكان پذير نيست از اين جهت پيامبر شخصا دولت و حكومتى را پايه گذارى نمود.خلاصه اجراء حد بر سارق و زانى، رسيدگى به اختلافات مسلمانان در امور مالى و حقوقى، جلوگيرى از احتكار و گرانفروشى، گرد آورى زكات و ماليات ـ هاى اسلامى، گسترش تعاليم اسلام و و رفع دهها نيازمندى ديگر جامعه اسلامى، بدون يك سرپرستى جامع و پيشرو و قاطع بدون يك زعامت و حكومت مورد پذيرش ملت، امكان پذير نيست.
اكنون كه مسلمانان وظيفه دارند كه اين احكام و تعاليم اسلامى را مو بمو اجراء كنند و از طرفى اجراى صحيح آنها بدون تأسيس يك مركز كه همه از آنجا الهام بگيرند ممكن نيست روى اين جهات بايد مسلمانان در چهار چوب تعاليم اسلام داراى تشكيلات و سازمانهاى سياسى باشند كه در هر زمان پا به پاى نيازمندى پيش رود.
امير مؤمنان در يكى از سخنان خود به لزوم تشكيلات و حكومت اشاره مىكند و وجود حاكم جائر را بر هرج و مرج و زندگى جنگلى ترجيح ميدهد و يادآور مىشود كه اصولا حكومت هدف نيست بلكه وسيله است براى يك زندگى آرام تا روزى كه اجل فرا رسد، وسيله است براى گرد آورى ماليات براى جهاد با دشمن، براى حفظ امنيت راهها و اخذ حق مستضعف از قوى و نيرومند چنانكه مىفرمايد:
انه لا بد للناس من امير بر او فاجر يعمل فى امرته المؤمن و يستمتع فيها الكافر و يبلغ الله فيها الاجل و يجمع به الفيىء و يقاتل به العدو و تامن به السبل و يؤخذ به للضعيف من القوى. (9)
بايد براى مردم امير و رئيسى باشد خواه نيكوكار و يا بدكار تا مؤمن در حكومت او به كار خود مشغول گردد و كافر بهره خود را ببرد.بر اثر برقرارى نظم و آرامش، خداوند هر فردى را به اجلخود برساند به وسيله اين حاكم ماليات جمع گردد با دشمن نبرد شود و راهها از دزد و ياغى ايمن گردد و حق ناتوان از نيرومند گرفته شود.
با اين بيان و يا يك محاسبه و مطالعه اجتماعى، لزوم تشكيل دولت در نظر عقل و خرد يك پديده ضرورى و اجتناب ناپذير اجتماعى جلوه مىكند كه از آن چاره و رهائى نيست.
شيوه حكومت در اسلام چيست؟
مهمترين بحث در حكومت اسلامى بيان شيوه حكومت در اسلام است و متأسفانه در تمام اعصار اين مسأله كمتر مورد توجه قرار گرفته است، نويسندگان اهل تسنن، حكومت خلفاء را معيار حكومت اسلامى قرار داده و همين امر سبب ركود فكرى آنان شده است، ديگر نخواستند فكر خود را براى پيدا كردن شيوه حكومت، به كار اندازند و اين حقيقتى است كه يكى از نويسندگان متفكر آنان به آن اعتراف كرده و مىنويسد: انتخاب خلفاء از مجراى خاصى سبب تعطيل قواى دماغى علماء اسلام گرديده و ديگر نخواستهاند از ديگر شيوههاى حكومت كه جامعههاى غير اسلامى آنرا تجربه كردهاند، بحث و بررسى به عمل آورند، بيعت براى يك فرد كه نمونه آن در صدر اسلام در سقيفه بنى ساعده انجام گرفت، معيار حكومت اسلامى در اذهان قرار گرفت و از آن تجاوز نكرد. (10)
از آنجا كه علماء شيعه غالبا معترض به حكومتها بودند، و حكومتها به آنان اجازه نشر افكار نمىداد، قهرا از مسائل مربوط به حكومت دورمانده و در اين وادى كمتر وارد شدهاند، جز كتابها و رسالههاى كوچكى آنهم پيرامون برخى از مسائل مربوط به حكومت مانند جهاد و دفاع، احكام اراضى خراجى، و تصدى حكومت از طرف حاكم جائر، چيزى تأليف نكردهاند.
از اين جهت مسأله نوع و شيوه حكومت در اسلام كمتر مورد توجه بوده و در اين باره تحقيق كافى انجام نگرفته است.
آرى در قرن گذشته (قرن چهاردهم) شخصيتهاى بزرگ و ارزندهاى مانند آيت الله نائينى و استاد بزرگوار حضرت آيت الله امام خمينى دام ظله، با نشر كتابهائى مانند «تنبيه الامة» و «ولايت فقيه» پردهها را بالا زده و افكار را به صلب مسأله متوجه نمودهاند، و ما نيز به سهم خود در اين مورد دو كتاب منتشر كردهايم يكى به زبان فارسى به نام «حكومت اسلامى در چشم انداز ما» و ديگرى به زبان عربى به نام «معالم الحكومة الاسلامية» كه به قلم فاضلانه دانشمند آقاى جعفر هادى نگارش يافته است اميد است مطالعه اين كتابها ما را با سيماى حقيقت آشنا سازد.
پى نوشتها:
1ـ ان الحكم الا لله عليه توكلت و عليه فليتوكل المتوكلون، از اين كه دستور ميدهد كه در زندگى بر او توكل كنيم مىتوان حدس زد كه مقصود از آن، ولايت تكوينى خدا است كه بر جهان دارد و توكل با ولايت تكوينى مناسبت بيشترى دارد.
2ـ به المعجم المفهرس ماده «حكم» مراجعه فرمائيد.
3ـ نهج البلاغه خطبه 39
4ـ نهج البلاغه خطبه 39
5ـ النبى اولى بالمومنين من انفسهم (احزاب آيه 6)
6ـ الجمهورية
7ـ السياسة ترجمه احمد لطفى ص 96
8ـ مقدمه ابن خلدون ص 41ـ 42
9ـ نهج البلاغه خطبه .40
10ـ الخلافة و الامامة ص 272
مرکز جهانی آل البیت علیهم السلام
منشور جاويد جلد دوم صفحه 321، استاد جعفر سبحانى
فرم در حال بارگذاری ...